تاریخ انتشار: 
1399/05/09

گلگشت در وطن ــ ایرج افشار

فرشته مولوی

در یکی از ترانه-سرودهای دوره‌ی انقلاب بندی هست که می‌گوید، «...که هر که عاشقه پایش به‌ راهه.» وقت انقلاب این حرف طعم تند و تیز طغیان چریکانه داشت؛ چون پیش‌درآمدش می‌گفت، «شب است و چهره‌ی میهن سیاهه...»، و پشت‌بندش هم تفنگ می‌خواست تا راهی شود. خب، گاهی عشق به میهن این جوری گل می‌کند و درست یا نادرست و بجا یا نابجا چشم‌گیر می‌شود. ایران خانم اما پسر و دخترهای دیگری هم داشته و دارد که عشقشان را جور دیگر و از راه دیگر بروز می‌دهند. نمونه‌ای ستایش‌برانگیز از عشق بی‌سر-و-صدا و پرریشه و پربار-و-بر به وطن را می‌شود در کار و زندگی ایرج افشار یافت. افشار همیشه برای میهنش پایی پوینده، چشمی بیننده، گوشی شنونده، و دستی نویسنده داشت؛ و چه در حضر و چه در سفر، شناسا و شناسنده‌ی ایران‌زمین بود.

در این زمانه‌ی ما که زندگی روی دور تند همه را خواهی-نخواهی دست به چمدان و پا به راه کرده، سفر به راحتی و پیش پا افتادگی آب خوردن است. با این همه سفر همیشه و در هر حال یک معنی ندارد. سوای سفرهای کاری یا ناچاری، گاهی سفر برای گردش و آسایش است و گاهی برای چیزی فراتر از سرگرمی و خوشگذرانی. گردشگری بخشی از زندگی آدم امروزی‌ست؛ هر که دستش به دهانش می‌رسد، به فراخور پول توی جیب یا حساب بانکی‌اش، به فکر جهانگردی، یا ایرانگردی، یا ولایت‌گردی می‌افتد تا خستگی زندگی روزمره را از تن و جانش به در کند. مسافری که گردشگر است، سفر می‌رود تا به او خوش بگذرد. مسافر از دسته‌ی دوم، کسی‌ست که سفر می‌کند تا ندیده‌ها را ببیند و نشناخته‌ها را بشناسد. اولی خواننده‌ی سفرنما یا راهنمای سفر است؛ دومی نویسنده‌ی سفرنامه یا سفرنگاشت.

ایرج افشار از زمره‌ی بسیارسفرکرده‌های دوران است. افشار گیرم که در برخی سفرها تنها گردشگر بوده، در سرشت از آن گروه مسافرانی‌ست که سفر را کشف تازگی‌ها و شگفتی‌ها می‌دانند. این نگرش به سفر همراه با پیشه و پیشینه‌ی پژوهشی-کتابی او دست به دست هم داده‌اند تا او سفر را دستمایه‌ی پژوهش و نگارش کند. ایرج افشار در پژوهش و ایران‌شناسی و کتاب‌شناسی کارنامه‌ای درخشان دارد؛ سوای این، شور-و-شوقش به یافتن و شناساندن هر آن‌چه که نام و نشانی از ایران دارد و یا یادگار مردمانی‌ست که در ایران‌زمین زیسته‌اند، ستودنی‌ست. با این ویژگی‌ها جای شگفتی ندارد که یادداشت‌های او از سفرهایش به هر گوشه و کنار ایران بی‌مانند باشند.

کتاب گلگشت در وطن را نشر اختران در سال ۱۳۸۴ درآورده و گویا قرار بوده جلد دیگری هم به همراه داشته باشد. کتاب یادداشت‌های کوتاه و بلند ایرج افشار است از، به قول خودش، «مسافرت‌های دور و دراز در سرزمینی که فریفته‌‌ی آن‌ام، یعنی وطنم.» یادداشت‌ها پیش‌تر پراکنده چاپ شده بودند؛ تا این که به کوشش پسران نویسنده گردآوری‌ می‌شوند و به خواست نویسنده در این کتاب با ترتیب زمانی وارونه، یعنی از آخرین تا نخستین یادداشت، می‌آیند. گستره‌ی زمانی یادداشت‌ها از سال ۳۳ تا ۷۹ است. جانِ کلام کتاب به زبان نویسنده در پیش‌گفتارش چنین است، «در سفرهای گلگشتی ایران باید دل به دریا زد و میان بیابان و آبادی فرق نگذاشت. هر دو دیدنی و بهره بردنی است. بسیار می‌شود که در دشت بی آبادی به خرابه‌ای از گذشته برمی‌خورید و آثاری از پدران خود در آن‌جا می‌یابید و آن بیش از ده‌ها صفحه کتاب برای شما آموزنده و گوینده اسرار گذشته است.»

عنوان اصلی روی جلد کتاب گلگشت در وطناست و سفرنامچه در پی آن هم‌چون عنوان فرعی می‌آید. در صفحه‌ی عنوان اما این ترتیب وارونه شده است. این بی‌دقتی در نشر کتاب‌های فارسی نادر نیست. نمونه‌‌ی دیگر بی‌دقتی نادرست بودن شماره‌ی صفحه‌ها در فهرست مندرجات است. در پایان کتاب فهرست اعلام جغرافیایی آورده شده؛ اما کتابی از این دست که کتاب مرجع است، می‌بایست فهرست‌های چندگانه داشته باشد. ناگفته نباید بماند که ناشر وعده داده است که فهرست‌های دیگر را در چاپ بعدی، به شرط ــ رسیدن کتاب به چاپ بعدی ــ درج کند. کارنامه‌ی نشر اختران نشان از اراده و کوشش ناشر در نشر کتاب‌های ارزشمند دارد؛ اما نابسامانی صنعت نشر کتاب که بیشتر از ندانم‌کاری‌ها و دخالت‌های دولت در کار کتاب سرچشمه می‌گیرد، به ناشرهای ناوابسته و فرهنگ‌دوست فرصت پابرجایی و پیشرفت حرفه‌ای نمی‌دهد. 

گلگشت در وطنکتابی خوش‌جلد و خوش‌اندازه و سنگین‌وزن است. کسانی که کتاب را برای زینت کتابخانه و کتابخانه را برای نمایش سواد می‌خواهند، از خرید آن پشیمان نخواهند شد. اما کتاب برای آن‌هایی نوشته شده که عشقی به ایران‌زمین و نادیده‌ها و ناشناخته‌هایش دارند. یادداشت‌های کتاب که گاهی دراز و گاهی تلگرافی و گاهی دقیق و گاهی «قلم‌انداز» است، در هر حال انبوهی از دانستنی‌ها را پیشکش خواننده می‌کند. در این کتاب راه‌ها و کوره‌راه‌ها، روستاها و آبادی‌ها، تپه‌ها و کوه‌ها، رودها و دریاچه‌ها، بیابان‌ها و درخت‌ها، کاروانسراها و کوشک‌ها، سنگ‌ قبرها و کتیبه‌ها، و کتاب‌ها و اهل کتاب محلی از گور گمنامی و فراموشی بیرون می‌آیند و خود را به ثبت می‌رسانند. در میان این از گور و گمنامی بیرون کشیده‌ها، آن‌چه که، دست کم به چشم من، درخششی خوش و افسوس‌برانگیز دارد، انبوه واژه‌های رو به مرگ، چه از زبان فارسی و چه از گویش‌های گوناگون، است. این هم ناگفته نماند که در کنار این «گورشناسی»ها (به قول نویسنده و به نقل از دیگران) نگارنده گاهی-گداری هم خواننده را از تیزبینی‌ها و نکته‌گویی‌های اجتماعی و طنزآمیز خود بهره‌مند می‌کند؛ یا به مسئولان دولتی هشداری از سر دل‌سوزی می‌دهد ــ بگذریم که البته مسئولان دولتی را نه با خواندن کتاب کاری هست و نه با شنیدن حرف.