تاریخ انتشار: 
1399/11/17

مرگ مارتین لوتر کینگ

ریچارد کاوِندیش

امروز، پس از پنجاه سال و به رسم هر سال، خیابان‌های آتلانتا مملو از ستایندگان مارتین لوتر کینگ بود که در زادگاهش دور هم جمع شدند تا یادش را گرامی بدارند. او که در زمان قتلش تنها ۳۹ سال داشت چند روز بعد از مرگش در همین شهر به خاک سپرده شد.


در کشوری با سابقه‌ی درخشان سخن‌سرایی، مارتین لوتر کینگ جایگاه والایی دارد. سخنرانیِ «رؤیایی دارم» او که در سال 1963 خطاب به جمعیت عظیمی در واشنگتن دی سی ایراد شد جهانیان را به ستایش واداشت. نخستین بار در سال 1955 طی تحریم اتوبوس‌ها در آلاباما توجه مردم به مارتین لوتر کینگ به عنوان رهبری الهام‌بخش جلب شد. در آن زمان او تنها بیست و شش سال داشت. وی زاده‌ی ایالت جورجیا و کشیش کلیسای باپتیست خیابان دکستر در مونتگمری، در ایالت آلاباما، بود. پدر و پدربزرگ مادری‌اش هر دو کشیش باپتیست بودند.

در سال 1964 کینگ جایزه‌ی صلح نوبل را برد و به مرور زمان دل‌مشغولی‌هایش فراگیرتر شد و مشکل فقر، در میان سفیدپوستان و سیاه‌پوستان، و مخالفت با جنگ ویتنام را هم دربرگرفت. در سال 1967 «کارزار فقرا» را به راه انداخت تا دولت فدرال را به مبارزه‌ی مؤثرتر با فقر وادارد. در مقاله‌ای که مدت‌ها پس از مرگش منتشر شد، گفت که جنبش حقوق مدنی، آمریکا را مجبور می‌کند «تا با همه‌ی معایب به‌هم‌پیوسته‌اش-نژادپرستی، فقر، نظامی‌گری و مادی‌گرایی-رودررو شود.» در همین حال، ستیزه‌جویان سیاه‌پوست، که از به‌اصطلاح پیشرفت آهسته خشمگین بودند، از او و اصل خشونت‌پرهیزی‌اش روی می‌گرداندند.

در نخستین ماه‌های سال 1968 کینگ چند بار به مِمفیس، در ایالت تِنِسی، رفت تا از اعتصاب مأموران سیاه‌پوست جمع‌آوری زباله حمایت کند. در ماه مارس، در یکی از راه‌پیمایی‌های اعتراض‌آمیز در این شهر برخی از تظاهرکنندگان شیشه‌ها را شکستند و مغازه‌ها را غارت کردند. این خشونت کینگ را، که رهبری تظاهرات را بر عهده داشت، هراسان و به‌شدت اندوهگین کرد. اندکی بعد در سخنرانی‌ 3 آوریل در ممفیس گفت که چند بار به مرگ تهدید شده است: «من هم مثل هر کسی دوست دارم که عمری طولانی داشته باشم. طول عمر جای خود را دارد. اما الان نگرانش نیستم. فقط می‌خواهم که به اراده‌ی خدا عمل کنم. به لطف او از کوه بالا رفتم و از فراز آن به اطراف نگریستم و ارض موعود را دیدم. شاید با شما به آنجا نرسم اما امشب می‌خواهم بگویم که ما مردم به ارض موعود خواهیم رسید.»

کینگ و چند نفر از دوستانش شب را در لورِن مُتِل در ممفیس گذراندند. روز بعد حدود ساعت شش عصر کینگ با دوستی به نام بیلی کایلز در بالکن بیرون اتاقش در طبقه‌ی دوم منتظر ایستاده بود تا برای شام بیرون بروند. کایلز برگشت تا پایین برود و سوار لیموزینی شود که منتظر آنها بود. ناگهان صدایی شبیه به تقه‌ی اگزوز را شنید. صدای گلوله‌ای بود که گویا از پنجره‌ی اتاقی اجاره‌ای در آن سوی خیابان شلیک شده بود. کینگ با زخمی مهلک در بالکن روی زمین افتاد. دوست دیگری به نام رالف ابِرناتی، که در اتاق بود، سراسیمه به بالکن دوید و کینگ را دید که با زخمی باز روی سرش بر زمین افتاده بود. گفت، «مارتین، مارتین، منم رالف. صدامو می‌شنوی؟ منم رالف.» لب‌های کینگ تکان خورد اما نتوانست حرف بزند. آمبولانسی را خبر کردند اما کینگ پیش از رسیدن آمبولانس درگذشت. هنگام مرگ سی و نه ساله بود.

در مراسم خاک‌سپاری‌اش در آتلانتا، در ایالت جورجیا، ماهالیا جکسون سرود مذهبی محبوب کینگ، «دستم بگیر، رب مجید» را خواند. در همان حال، سیاه‌پوستان با شنیدن خبر ترور کینگ در خیابان‌های واشنگتن دی سی و دیگر شهرها بلوا به راه انداختند و به تاخت‌وتاز، آتش‌زدن و غارت پرداختند. اگر کینگ زنده بود به‌شدت غمگین می‌شد. برای اعاده‌ی نظم هزاران سرباز لازم بود. تا کنون نظریه‌های توطئه‌پندارانه‌ی فراوانی درباره‌ی این قتل ارائه شده اما در آن زمان گفتند که قاتل، خرده‌تبهکار سفیدپوستی به نام جیمز اِرل رِی از اهالی تنسی است. او به انگلستان گریخت اما در لندن دستگیر و به ممفیس بازگردانده شد. در سال 1969 در همان شهر محاکمه و پس از اقرار به قتل به نود و نه سال زندان محکوم شد. بعدها خود را بی‌گناه خواند اما تنها معدودی حرفش را باور کردند و سرانجام در سال 1998 در هفتادسالگی در زندان از دنیا رفت.

 

برگردان: عرفان ثابتی


ریچارد کاوندیش مورخ بریتانیایی است. آن‌چه خواندید برگردانِ این نوشته‌ی اوست:

Richard Cavendish, ‘The Death of Martin Luther King,’ History Today, 12 December 2016.