تاریخ انتشار: 
1400/05/17

چگونه با دوستی که قصد خودکشی دارد صحبت کنیم

لیندسی وایزنر

 

آنچه باید بدانیم

بِتِنی از من پرسید: «آیا صحنه‌‌‌ی درگیریِ کاپیتان‌آمریکا با خودش در فیلم "انتقام‌جویان: پایان بازی" را به یاد داری؟»

به او اطمینان دادم که «بله، به خاطر دارم.»

بعد او، در حالی که موهای بلوند و بلندش را به پشت گوش خود پس‌ می‌زد، اعتراف کرد: «من هم هر شب همان احساس را دارم. انگار برای زنده ماندن دائم با خودم درگیر هستم.»

من در شش ماه گذشته، هفته‌ای دو بار با بِتِنی هفده ساله دیدار کرده‌ام تا به او کمک کنم که افسردگی‌‌‌‌‌اش را دریابد و به درستی از پس آن برآید. او موسیقی‌دانی زیبا، زرنگ و بااستعداد است، با نوعی شوخ‌طبعی که او را به‌شدت بامزه می‌کند.

او نمی‌توانست فکر خودکشی را از خودش دور کند.

بتنی هر روز برای زنده ماندن در حال مبارزه با خود بود، وضعیتی که اشاره‌‌‌‌‌اش به کاپیتان‌آمریکا به خوبی آن را توصیف می‌کرد. (خوشبختانه من هم طرفدار پروپا‌قرص این فیلم هستم و این امر فضای مشترک مناسبی برای ما فراهم می‌کرد که در طول معالجات از آن کمک بگیریم.)

در مدت دو سالی که برای بهبودی بتنی تلاش می‌کردم، متوجه شدم که چیزهایی که به او کمک کرده بود زنده بماند و قدمی به جلو بردارد، فقط هدف‌‌هایی کوچک و زودگذر بودند؛ چیزهایی محدود و موقت مثل نمایش فیلمی جدید یا اجرای یک برنامه‌ی موسیقی، کاری که ماه‌‌ها وقت صرف آماده‌سازی آن می‌کرد.

در طول معالجه، یک بار کار بتنی به بیمارستان کشید؛ چون روان‌پزشک‌اش از تأثیر دارو ناامید شد و او را برای مشاوره‌ی روانی به آنجا فرستاد. او شش ساعت در اتاق مراقبت‌‌های ویژه تحت نظر قرار گرفت و در این مدت نگران بود که روز بعد در امتحانِ درس فرانسه‌‌‌‌‌اش مردود شود چون فرصت نکرده بود که درس بخواند.

این امر نشان می‌داد که خطری آنی او را تهدید‌ نمی‌کند. اما البته، هیچ پزشک یا روان‌پزشکی مایل نیست که در چنین وضعیتی اشتباه کند. هیچ‌کس‌ حاضر نیست به سبب بی‌احتیاطی شاهد خبر مرگ جوانی در روزنامه‌ی صبح روز بعد باشد.

اگر یکی از دوستان یا عزیزان شما در فکر خودکشی باشد، چطور باید درین‌باره از او پرس‌وجو کنید؟ معلمان دبیرستان و استادان دانشگاه چگونه باید با چنین کسی رفتار کنند؟

وقتی بیماری با علائم افسردگی و اضطراب به من مراجعه می‌کند، همیشه در پایان جلسه‌ی اول، گفتگوی رسمی را کنار می‌گذارم و با توجه به جزئیات، درباره‌‌‌ی امکان خودکشی از او سؤال می‌کنم. اجازه می‌دهم که کلماتی بر زبانم جاری شود که او از شنیدن‌شان وحشت دارد زیرا من از ادای آن‌‌ها ترسی ندارم.

وقتی نوجوان بودم، هیچ‌یک (از افراد خانواده) جرئت نداشت درباره‌ی افسردگی و خیال خودکشی مادرم با دیگران صحبت کند. تلاش‌‌های او برای خودکشی و اعزام‌‌‌اش به بیمارستان تا مدت زیادی مخفی نگاه داشته می‌شد. هنگامی که به قدر کافی بزرگ شدم، فهمیدم که سال‌‌ها ظلم‌‌ بی‌سروصدای او مرا به سکوت واداشته است و دانستم که خشم و خصومت و دمدمی‌مزاجی‌اش همه‌ی ما را از بستگان و دوستانی که‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌توانستند به یاری خودش و بقیه بشتابند، جدا کرده است.

درک این موضوع دهان مرا، به عنوان یک فرد بالغ، باز کرد و مصمم شدم که در جامه‌ی یک پزشک بالینی، صادقانه و علنی سخن بگویم:

«به نظر‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌رسد که خیلی می‌ترسی. آیا تا به حال به فکر آزار خودت یا گرفتن جان خودت افتاده‌ای؟» اگر کوچک‌‌‌ترین نشانی از موافقت در پاسخ بیمار باشد، مسئله را‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ بیشتر می‌کاوم:

«می‌دانم که تازه با هم آشنا شده‌ایم و باید برایت خیلی سخت باشد که درباره‌‌‌‌ی این موضوع حرف بزنی. میان افکار و اعمال فرق زیادی هست. چقدر به خودکشی فکر‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌کنی؟ آیا تا به حال فکر کرده‌ای که چطور‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌خواهی این کار را انجام دهی؟ آیا تا حالا به روش خاصی که بخواهی مطابق آن عمل کنی فکر کرده‌ای؟»

پرسش‌‌های آخری، یعنی آن‌‌هایی که به نحوه‌ی خودکشی مربوط‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌شوند ــ و این احتمال واقع‌بینانه که این کار به مرگ بینجامد ــ و نیز وجود طرحی مشخص و قصد اقدام بر طبق آن، مهم‌‌‌ترین اطلاعات را به دست‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌دهند.

بین احتمال خودکشی این دو نفر تفاوت بسیار زیادی وجود دارد: اول، کسی که‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌خواهد این کار را با اسلحه‌ی گرمی که در اختیار دارد انجام دهد و حتی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌گوید: «در یک روز تعطیل که مادرم بیرون از خانه است این کار را‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌کنم تا اولین کسی نباشد که با جسدم روبه‌رو می‌شود.» و دوم، کسی که‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌گوید: «گاهی فکر‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌کنم که اگر من بمیرم خیلی‌‌ها راحت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌شوند اما‌‌ نمی‌دانم چطور باید این کار را بکنم. شاید خودم را جلوی یک تریلی بیندازم یا در اتوبان با ماشینم بکوبم به بقیه‌‌‌ی ماشین‌‌ها.»

البته شنیدن هر دو مورد دردناک است اما احتمال اینکه مورد اول به خودکشی بینجامد، بسیار بیشتر است.

اصلاً لازم نیست که درمانگر ماهری باشید تا زندگی یک نفر را نجات دهید. خواسته‌ی واقعیِ اکثر بیمارانِ متمایل به خودکشی‌‌‌‌‌‌‌ این است که بدون داوری، ترس‌‌ها و احساسات خود را با دیگران در میان بگذارند. ممکن است که بعضی‌‌ از آنها فقط بخواهند رازها و ترس‌‌ها و خیالات خطرناک خود را مطرح کنند تا ببینند آیا دیگران آنها را از این کار بازمی‌دارند‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ یا نه؛ تا بفهمند آیا واقعاً آن‌قدر که خودشان حس‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌کنند مأیوس هستند یا خیر.

خواسته‌ی واقعیِ اکثر بیمارانِ متمایل به خودکشی‌‌‌‌‌‌‌ این است که بدون داوری، ترس‌‌ها و احساسات خود را با دیگران در میان بگذارند. 

هدف از این مقاله این است که به مردم عادی کمک کند که وقتی عزیزان و دوستان‌شان گرفتار افسردگی مزمن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌شوند و به فکر خودکشی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌افتند، پیش از آن که از کمک تخصصی بهره‌مند شوند، و حتی در طول مداوا، به حرف‌‌های آن‌ها گوش دهند و از آن‌ها حمایت کنند. کسانی را که فکر‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌کنید به کمک نیاز دارند دریابید. در بدترین حالت، محبت و مساعدت شما را‌‌ نمی‌پذیرند، و در بهترین حالت با شنیدن صحبت‌‌های شما کمتر احساس تنهایی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌کنند. صحبت شما ممکن است همان چیزی باشد که شخص مبتلا نیاز دارد تا بتواند یک روز دیگر زنده بماند.

 

چه باید کرد؟

چرخه‌‌ی احساس گناه و شرمساری را قطع کنید.

مهم‌‌‌ترین بخش فرایند جلوگیری از خودکشی، تشویق و ترغیب به گفتگوی باز و آزاد است. بارها و بارها شنیده‌ام که والدین خیرخواه و پرمهر، جوانان عزیز خود را که به افسردگی و میل به خودکشی گرفتار شده‌‌‌‌‌‌اند، به سکوت فرامی‌خوانند:

مادر، در حالی که آهسته و مشفقانه با دست به پشت دختر خود می‌زند،‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌گوید: «یک وقت به مادربزرگ نگویی‌‌ها».

پدر‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌گوید: «فکر‌‌ نمی‌کنم که لازم باشد به دوستانت بگویی؛ هر چه باشد‌‌ نمی‌خواهی چنین فکر اشتباهی را به آن‌ها هم تلقین کنی.»

مادری به من‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌گفت: «ما تصمیم گرفته‌ایم که قضیه را با مسئولان دبیرستان مطرح نکنیم»، موضعی که اغلب پیش از پایان دوره‌‌ی معالجه اتخاذ می‌شود. «ما‌‌ نمی‌خواهیم این موضوع روی ورود او به دانشگاه تأثیر منفی بگذارد.»

مشکل این است که این والدین خیرخواه اشاره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌کردند که افسردگی و فکر خودکشی چیزی است که باید از آن شرمسار بود.

و هنگامی که این راز فاش شود ــ و قطعاً هم فاش می‌شود چون جوانان به عنوان بخشی از رشد و تعالی هویت‌شان، به روابط دوستانه وابسته‌اند ــ احساس گناه هم بروز خواهد کرد‌‌‌‌‌‌‌‌.

اما والدین خیرخواه ممکن است مرتکب اشتباهات خیرخواهانه هم بشوند. نیاز به پنهان‌کاری به احساس گناه و شرمساری این دختر جوان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌افزاید؛ کسی که هم اکنون متحمل بار سنگین افسردگی است و روزانه با خودش مبارزه می‌کند که آیا‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌تواند یک روز دیگر زنده بماند یا نه؟ بسیاری از مردم هم به اشتباه فکر می‌کنند که صحبت درباره‌ی خودکشی انگیزه‌‌‌ی وقوع آن را تقویت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌کند، اما چنین نیست.

وقتی که درباره‌ی بیماری‌‌های روانی فقط پچ‌پچ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌کنیم، در واقع منظورمان این است که احتمال «کمتری» وجود دارد که افراد مبتلا به این بیماری‌ها در صدد تغییر و بهبودی باشند.

 

بصیرت عاطفی را پرورش دهید.

به خاطر داشته باشید که کسی که خودکشی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌کند در واقع امید خود به بهبود اوضاع را از دست داده است. چنین فردی، مدت‌‌ها است که شادی و سرورش زائل شده و به جای آن، اندوه و نومیدی و احساس تنهایی نشسته است و این ربطی به این ندارد که چه کسانی در اطرافش هستند و چه مقدار امید و اطمینان به او‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌دهند. شاید او هنگامی که به خودکشی فکر می‌کند، نه نزد دوستانش و نه حتی در حضور درمانگرش ذکری از آن به میان نیاورد. تا کنون تعداد اندکی از بیماران‌ام همان ابتدا به منظور طلب کمک به من گفته‌اند که قصد خودکشی دارند زیرا اعتراف به چنین فکری حتی نزد درمانگر یا دوست، بسیار دشوار و هولناک است. اگر شما از دوست افسرده‌‌‌ی خود سؤالی نپرسید، ممکن است او هرگز درین‌باره حرف نزند.

 

در موقعیت اضطراری کمک بطلبید.

اگر یکی از بستگان یا دوستان‌تان اعتراف کند که قصد خودکشی دارد، باید او را تشویق کنید که کمک بطلبد؛ اما برای این که بدانید در آن لحظه، به چه نوع کمکی احتیاج دارد، باید بدانید که خطر چقدر قطعیت و فوریت دارد. آیا او قصد دارد که خیلی زود، مثلاً همین امروز یا امشب، به چنین کاری دست بزند؟

اگر تهدید فوری است، خدمات اضطراری بطلبید (911 در آمریکا، 999 در انگلستان و 000). در این صورت، یک مأمور پلیس یا واحد امدادیِ دیگری به محل فعلی حضور این فرد اعزام خواهد شد. بسیار مهم است که قبل از تماس، نشانی دقیق محل را در اختیار داشته باشید. در آمریکا، اگر خیلی نگران وضعیت این فرد هستید،‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌توانید از واحد امداد اضطراری بخواهید از او «آزمایش ایمنی» بگیرند.

اما اگر تهدید فوری نیست، عزیزتان را تشویق کنید که به جای رفتن به بیمارستان، هر چه زودتر از یک متخصص سلامت روان یا یک پزشک مراقبت‌‌های اولیه وقت بگیرد. در بیمارستان گاهی به جای پذیرش چنین شخصی در بخش فوریت‌‌های پزشکی یا در بخش روان‌پزشکی، او را نزد روان‌پزشکی می‌فرستند که به بیماران سرپایی رسیدگی می‌کند و بنابراین ممکن است که کمک‌های لازم به تأخیر بیفتد. اگر وقت کافی در اختیار دارید، همراه با بیان جزئیات ماجرا، از یک متخصص وقت بگیرید؛ کاری که ممکن است به خودی خود چندان آسان نباشد.

تحقیق سال ۲۰۱۸ مرکز کنترل و پیشگیری بیماری‌‌ها در آمریکا نشان داد که ۳۱ درصد از زنان و ۶۹ درصد از مردانی که سابقه‌ی مشکلات روانی داشته‌اند دست به خودکشی زده‌اند.

در عصر شبکه‌های اجتماعی، بسیاری از دوستان صمیمی ما، از لحاظ ظاهری نزدیک‌مان نیستند؛ یعنی ممکن است در آن سوی دنیا دوستانی داشته باشیم بی‌آنکه هرگز از نزدیک همدیگر را دیده باشیم. در این وضعیت خاص، اگر متوجه شدید که دوست‌تان به تنهایی از پس تحمل بارِ سنگین راز (میل به خود‌کشی) خود بر‌‌نمی‌آید، باید به افراد دیگری متوسل شوید تا به یاری او بشتابند. به طور کلی، همیشه عزیزان خود را تشویق کنید که راز خود را با والدین، هم‌اتاقی‌‌ها، بستگان یا حتی همسایگان در میان بگذارند؛ به‌ویژه اگر از آن‌‌ها دور هستید.

شما فقط با این دو گزینه مواجه نیستید که «گوش کنید و‌‌ بی‌تفاوت رد بشوید» یا «فوراً آمبولانس خبر کنید و عزیزتان را به بیمارستان برسانید»؛ شما برادر، خواهر، پدر، مادر یا دوست هستید و در همین نقش‌‌هاست که همواره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌توانید کنارِ عزیزتان بمانید و در ضمن او را تشویق کنید که از کمک تخصصی هم بهره‌مند شود.

اکثر بیمارانِ متمایل به خودکشی‌‌ نمی‌خواهند افکار و احساسات خود را مخفی نگاه دارند اما اغلب چنین‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌کنند. به همین دلیل، یکی از مهم‌‌‌ترین ابزارهایی که برای محافظت از عزیزِ خود در دست دارید، ردیابی نشانه‌‌های بارز و مهم اقدام به خودکشی است. برای مثال، می‌توان به این علائم اشاره کرد:

  1. سابقهی ناراحتی‌‌های روانی: تحقیق سال 2018 مرکز کنترل و پیشگیری بیماری‌‌ها در آمریکا نشان داد که 31 درصد از زنان و 69 درصد از مردانی که سابقه‌ی مشکلات روانی داشته‌اند دست به خودکشی زده‌اند. بنابراین، مشکلات روانی قبلی، یکی از عوامل متعددی است که خطر خودکشی را افزایش‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌دهد.
  2. سابقه‌‌‌ی دردهای مزمن: یأس و نومیدی حاصل از درد و رنج ممتد و میل مفرط به رهایی از آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌، می‌تواند ترس از مرگ را کاهش و خطر خودکشی را افزایش دهد.
  3. دفعات تکرار در گذشته: در یک مطالعه‌‌‌ی اروپایی در سال 2007، مشخص شد که دو کشور با بالاترین آمار خودکشی (بلژیک و فرانسه)، همچنین از لحاظ فردی، بیشترین دفعات تکرار اقدام به خودکشی را دارا هستند؛ و بر عکس، دو کشور با پایین‌‌‌ترین آمار خودکشی (ایتالیا و اسپانیا)، از کم‌‌‌ترین دفعات تکرار برخوردار بوده‌اند.
  4. حوادث دردناک در گذشته و حال: سابقه‌‌ی ضربه‌‌ی روحی ناشی از فقدان عزیزان، آسیب‌‌های روانی دوران کودکی یا ناشی از روابط جنسی، خطر خودکشی در مردان و زنان را به شدت افزایش‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌دهد. احتمال این که مردان بعد از طلاق دست به خودکشی بزنند ۲/۴ برابر زنان است. مطالعه‌ای نشان داد که بیکاری و مشکلات مالیِ ناشی از بحران اقتصادی سال 2008، در 14 درصد از مرگ‌‌های ناشی از خودکشی نقش اساسی داشته است.
  5. گفتگو درباره‌‌‌ی احساس‌‌ بی‌پناهی و ناامیدی: در روان‌شناسی عبارتی داریم به نام «درماندگی خودآموخته» (learned helplessness) که به احساس‌‌ بی‌حالیِ کامل و فقدان کنترل و ناتوانی از ایجاد تغییرات مثبت اشاره دارد؛ وضعیتی که معمولاً در اثر یک حادثه‌ی دردناک، شکست‌‌های مستمر و ناکامی در زندگی یا گاهی ابتلای طولانی به افسردگی به وجود می‌آید‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.
  6. انزواطلبی: افراد متمایل به خودکشی اغلب احساس ناامیدی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌کنند، مورد سوءتفاهم واقع‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌شوند و از بستگان و عزیزان خود دوری می‌گزینند‌‌‌‌‌‌‌‌‌. یکی از بیماران‌ام این حالات را چنین توضیح‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌داد: «خیلی طاقت‌‌فرسا است که همیشه مجبور باشیم تظاهر کنیم که احساس خوبی داریم. آدم راحت‌‌‌‌تر است که در خانه بماند.»
  7. بخشیدن مایملک ارزشمند: اگر بدانید که در حال مردن هستید، آیا سعی‌‌ نمی‌کنید که کارهای خود را سر و سامان دهید؟ برای بعضی از افراد بسیار دردناک است که تصمیم بگیرند بخشی از وجودشان، در واقع حافظه و خاطره‌‌‌‌ی خود، به کسانی که برایشان اهمیت دارند ببخشند؛ کاری که‌‌ نمی‌توان آن را نوعی توانمندی یا سپاس‌گزاری تلقی کرد.

وقتی در محیط زندگی خود به کمک دوستی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌می‌شتابید، به یاد داشته باشد که خودکشی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌تواند، به‌ ویژه در میان جوانان، مُسری باشد. سال گذشته، در شهرک مسکونی ما، در محدوده‌ای‌ با شعاع ده مایلی، طی شش ماه، سه جوان به روشی یکسان دست به خودکشی زدند. خطر وقوع خودکشی در خانواده‌ای که سابقه‌ی آن وجود دارد، دو برابر بیشتر است. در واقع، بر اساس سابقه‌‌‌ی خودکشی در یک خانواده،‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌توان وقوع دوباره‌ی آن را، حتی در صورت فقدان ناخوشی‌‌های شدید روانی، پیش‌بینی کرد.

و حالا به داستان خودم باز‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌می‌گردم؛ یعنی به او، به کسی که‌‌ نمی‌توانم به نامش اشاره کنم؛ چون حتی اکنون، همچنان بخشی از وجودم در تقلا است که از زیر بار فشار انجمن سرّیِ خودکشی بیرون آید؛ چیزی که‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌توان آن را کانون دوستان و بستگان نامید. تقریباً یک سال است که از این انجمن فاصله گرفته‌ام اما هنوز به تماس‌‌های بستگانم پاسخ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌دهم. هرچه باشد من هم نیاز دارم که از خودم مراقبت کنم. قلبی گرم و مهربان می‌خواهم که مراقب فرزندانم باشد و ناتوانی‌ام در کمک به او را ببخشاید. و سرانجام، به سینه‌ای گشاده محتاج‌ام تا به بیمارانم گوش بسپارم و به آن‌‌ها امید و انگیزه و قدرتی را ببخشم که برای زنده ماندن به آن نیاز دارند.

به عنوان یک درمانگر از این فرصت برخوردارم که همواره از بیماران، دوستان و عزیزانم سؤال‌‌های سختی درباره‌‌ی افسردگی و خودکشی بپرسم. از آنها می‌پرسم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ که دقیقاً با یأس و نومیدی خود چه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌کنند. با آنها پرسش‌‌هایی را در میان می‌گذارم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ که دیگران از طرح‌شان پرهیز‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌کنند؛ و دقیقاً همین پرسش‌‌ها است که می‌تواند زندگی یک نفر را نجات دهد. پیشنهاد‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ می‌کنم که شما هم همین کار را بکنید. کنجکاو باشید. سؤال کنید، حمایت کنید و به آنها بفهمانید که محبوب هستند.

 

برگردان: افشین احسانی


لیندسی وایزنر روان‌شناس بالینی و، همراه با سِلِن کاستروویا، نویسنده‌ی کتاب ده قدم تا یافتن خوشبختی (2020) است. او در لانگ آیلند در ایالت نیویورک زندگی می‌کند. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:

Lindsay Weisner, ‘How to talk to a suicidal friend’, Psyche, 2 December 2020.