ما انسانها تقریباً همه به دنبال خوشحالی، خوشبینی، و خوشبختی هستیم. با این حال، چرا نوشتههای نویسندگانی را میخوانیم که عمیقاً بدبیناند؟ این آثار چه ربطی به زندگی روزمره و معمولی ما دارند؟ و ما چرا و چگونه با این آثار ارتباط برقرار میکنیم و از آنها لذت میبریم؟
ترس از مرگ تقریباً حسی فراگیر در میان همهی انسانهاست. اما ریشهی این ترس چیست؟ آیا چنان که اپیکور، فیلسوف یونانی، مدعی بوده چنین ترسی نامعقول است چون مردن آسیبی به ما نمیرساند؟ یا این که چنین ترسی دلایل دیگری دارد، دلایلی که در اخلاق و دیگر اعتقادات ما ریشه دارند؟
نویسندگان و پزشکان، با همهی شباهتها و تفاوتهایشان، نقش مؤثری در بهبود وضع جسم و ذهن ما دارند. ادبیات میتواند به یاری پزشکی بیاید، و پزشکی نیز میتواند مایهی الهام ادبیات شود. ادبیات و پزشکی عرصههایی دور از هم به نظر میرسند، اما عملاً ارتباطات نزدیکی دارند.
سخنرانی دریافت جایزهی نوبل ادبیات ۲۰۱۶
وقتی باخبر شدم که برندهی جایزهی نوبل ادبیات شدهام، از خودم پرسیدم واقعاً ترانههای من چطور به ادبیات مربوط میشوند؟ دربارهاش فکر کردم و خواستم این ارتباط را بشناسم. حالا میخواهم سعی کنم آن را برای شما نیز بازگو کنم. البته به احتمال زیاد، از پسش بر نخواهم آمد، ولی سعیام را میکنم، و امیدوارم که حرفهایم شایان توجه و هدفمند باشند...
پژوهشگران علوم انسانی اغلبْ واژهها و مفاهیمی ابداع میکنند که در زبان رایج و متعارف ما یافت نمیشوند. این زبانِ فنی و تخصصی بعضاً مضحک و بیدلیل به نظر میرسد، اما عملاً میتواند به گسترش محدودههای تفکر بشر و عمیقتر شدن برداشت ما از پیچیدگیهای واقعیت کمک کند.
مارشال مکلوهان، نظریهپرداز مشهور رسانهها، به وجود آمدن رسانههای خبری را پیشرفت بیسابقهای در تاریخ بشر، و معرف نوع تازهای از ارتباط انسانها با زمان حال میدانست، ارتباطی که با مفهوم «پیشرفت مستمر و خطی» تعریف میشد. این تعریف نیازمند بازنگری است؛ اخبار در دنیای رسانههای امروز از واقعیت دیگری خبر میدهند.