در بهار ۱۹۸۹، اتفاقی رخ داد که حتی به خواب هم نمیدیدم: به «مؤسسهی تاریخ و بایگانی» در مسکو دعوت شدم تا برای دانشجویان دربارهی سرنوشت زندانیان سابق گولاگ سخنرانی کنم. بعد از سخنرانی یک نفر از من پرسید که آیا هرگز در زندگیِ واقعی یک حامی استالین را دیدهام یا نه. اول خندیدم اما بعد...
بسیاری پس از مهاجرت همچنان تعلقِ خاطر نسبت به جایی به نام وطن داشته و آرزوی بازگشت به آن را دارند. این مکان در خاطرات افراد انعکاس گذشتهی طلایی و شیرینی است که پیش از دورهی مهاجرت وجود داشت. ذهن افراد غالباً با گزینش لحظات شیرینِ گذشته و حذف وقایع ناگوار، تلفیقی ناهمخوان با واقعیات تاریخی ارائه داده و سپس در حسرت آن وضعیت مینشیند. احساس حسرت بسیاری را به اندیشهی بازگشت به وطن میاندازد. اما این افراد بهندرت آنچه را در تخیل خود از وطن دارند در واقعیت هم مییابند.
سیاستمداران همیشه از گذشته سوءاستفاده کردهاند. اما اکنون نوستالژی هم در کشورهای ثروتمند و هم در اقتصادهای نوظهور رواج یافته است. راست و چپ، دموکراسیها و دیکتاتوریها، همگی دارند از شکوه و جلال دوران گذشته یاد میکنند.
چطور میشود که آدمها یکباره دستهجمعی «نوستال میزنند» و دلشان برای گذشتهای تنگ میشود که حتی تجربهاش هم نکردهاند؟ حواس خیلیها در دو سال گذشته به این پرسش جمع شده است. نوستالژی همیشه امری سیاسی بوده اما اهمیت سیاسیاش حالا دارد به رخ کشیده میشود.
اگر از سمت غرب و در خیابان کریمخان به سمت بوستان هنرمندان بروی، یعنی از بهترین سمت، نخست از خیابان حافظ میگذری و اسم او پیش از هر چیز خاطرت را معطر میکند. حافظ بهترین دروازهی نزدیک شدن به سرای هنر است.
رخدادهای جهانی در سالهای اخیر، از اسلامگرایی ستیزهجو تا اقتدارگرایی پوتین، و از رأی بریتانیاییها به خروج بریتانیا از اتحادیهی اروپا تا انتخاب ترامپ به عنوان رئیس جمهور آمریکا، از خیزش امواج «واپسگرایی» خبر میدهند. مارک لیلا، فیلسوف آمریکایی، در کتاب تازهی خود به ریشهیابی این پدیده میپردازد.