29 اوت 2025

سایه‌ی آلیوشا بر دوراهی‌های اخلاقیِ جنگ‌های مدرن

فرشته قادری

در بحبوحه‌ی جنگ دوازده روزه، در یکی از شهرستان‌های نیمه‌ی شرقی کشور، روزی در صف شلوغ نانوایی ایستاده بودم. همه صحبت از جنگ و بمباران‌ها می‌کردند. من و خانمی میانسال، با فاصله از بقیه، به سایه‌ی درختی پناه بردیم و کنج خلوتی شکل دادیم. خانم میانسال، که حالا با خیال راحت‌تری حرف می‌زد، می‌گفت، «ای کاش بزنن، بکوبن، کار را یکسره کنن. راحت شیم. آزاد شیم.» 

گفتم، «ولی مردم بی‌گناهی که کشته ‌می‌شن چی؟»

با لحنی مطمئن گفت، «بالاخره برای آزادی‌مون باید یه مقدار هزینه هم بدیم، مگه نه؟»

به فکر فرو رفتم. چیزی بر زبان نیاوردم. ولی در دل با خود گفتم، «درکِش می‌کنم، ولی اگر خدای ناکرده، عزیزش هم در میان اون‌ها باشه، همین حرف رو می‌زنه؟ یه مقدار؟!» 

حدود یک‌قرن‌ونیم پیش، داستایفسکی همین «دوراهی» (dilemma) را در قالب یک چیستان اخلاقی در برادران کارامازوف در میان می‌گذارد. ایوان کارامازوف از برادرش آلیوشا می‌خواهد که فرض کند قدرتی دارد که به واسطه‌ی آن، بتواند جهانی را بیافریند که در آن، آدم‌ها تا ابد، و در بقیه‌ی تاریخ، در صلح و صفا و خوشبختی به سر برند. ایوان می‌گوید، فقط یک مشکل کوچک وجود دارد: تو باید برای رسیدن به چنین دنیایی، یک کودک بی‌گناه را تا سرحد مرگ شکنجه بدهی. ایوان می‌پرسد حاضری که این کار را بکنی؟ جواب آلیوشا، به‌طور قاطعانه منفی است. به‌گفت‌وگوی آنها، باز خواهیم گشت.

هفتاد سال جلوتر برویم. به پاریس و کافه‌هایی که اگزیستانسیالیست‌ها بحث‌هایی داغ به راه می‌اندازند. موریس مرلوپونتی از ژان پل سارتر می‌پرسد، «اگر مجبور باشی که بین دو حادثه، که در یکی ۳۰۰ نفر کشته می‌شود و در دومی ۳۰۰۰ نفر، یکی را انتخاب کنی، چه‌ کار می‌کنی؟ به نظر تو، از جنبه‌ی فلسفی، تفاوتی میان این دو حالت وجود دارد؟»

سارتر پاسخ می‌دهد، «در اینجا تفاوت، جنبه‌ی ریاضیاتی دارد نه فلسفی. چون هر فردی برای خودش یک جهان بی‌کران است و ما نمی‌توانیم یک بی‌کران را با بی‎‌کران دیگر مقایسه کنیم. در هر دو مورد، فاجعه‌ی از دست‌دادن جان، به معنای واقعی کلمه، محاسبه‌ناپذیر است.» 

چنان‌که سارا بیکول در کتاب در کافه اگزیستانسیالیستی می‌نویسد، سارتر تا اواسط دهه‌ی ۱۹۴۰ مثل آلیوشا فکر می‌کرد. در آن سال‌ها، همنشین دائمی او، سیمون دوبووار نیز دیدگاهی مشابه با او داشت. در رمان خون دیگران (۱۹۴۵) که در سال‌های اشغال پاریس و زیر بمباران‌ها نوشته شد، اما پس از پایان جنگ به انتشار رسید، دوبووار دیالوگی مشابه با گفت‌وگوی ایوان و آلیوشا را میان چند فرانسوی با مشارب مختلف ــ رادیکال، محافظه‌کار و معتدل ــ در باره‌ی هزینه‌های یک انقلاب، نقل می‌کند:

ژاردینه گفت، «شما به ‌بهانه‌ی انقلابْ ما را درگیر هرجور جنگی می‌کنید.»

ماسون گفت، «چون ما انقلابی هستیم، ولی شما از انقلاب می‌ترسید.»

من گفتم، «نه. ولی ما نمی‌خواهیم به‌ بهای یک جنگ جهانی به انقلابمان برسیم. این‌طوری باید هزینه‌ی سنگینی برای انقلاب بپردازیم.»

پل نگاهی تحقیرآمیز به من کرد، «برای انقلاب هرچه بپردازیم، کم است. شما هیچ‌وقت به جایی نمی‌رسید، چون نمی‌خواهید هزینه کنید.»

گفتم، «از خون دیگران مایه گذاشتن سخت نیست.»

پل گفت، «خون دیگران و خون ما فرقی ندارد.»

«از خون دیگران مایه گذاشتن سخت نیست»، عبارتی تکان‌دهنده بود. اما نه آن‌قدر که عقاید دوبووار و سارتر را برای مدت زیادی تکان دهد. جنگ، در نهایت، اخلاقیات آن دو را به‌کلی تغییر داد. خود سارتر بعدها گفت که «جنگ، زندگی‌ام را به دو پاره تقسیم کرد.» دوبووار هم نوشت، «تاریخ، ناگهان بر سرم آوار شد و من هزار تکه شدم. یک‌باره چشم از خواب گشودم و دیدم هر تکه‌ام در یک گوشه از جهان افتاده است.»

با درگرفتن جنگ جهانسوز دوم و پایان آن، مسائلی از دل واقعیت، دهن باز کرد که پیش‌تر در باره‌ی آن نیندیشیده بودند. معماهایی که فلاسفه و اندیشمندان در طی تاریخ در میان نهاده ‌بودند، اکنون در نسخه‌هایی تازه‌تر و غامض‌تر خودنمایی می‌کرد و راه‌حل می‌طلبید. در نتیجه، سارتر و دوبووار به این فکر افتادند که آدم باید «جان افراد» را به طریقی سنجیده، سبک‌وسنگین کند. به نظر آن‌دو، موضع آلیوشا، طفره‌رفتن از وظیفه‌اش بود. چون به‌حساب‌‌آوردن «یک کودک» در زمان اکنون، در برابر «میلیون‌ها کودک آینده»، خودخواهانه، یا دست‌کم، نازک‌دلی نامعقول است. مشخصاً، در این جمع‌بندیِ فایده‌انگارانه، جان افراد به اعداد تقلیل یافته بود.

آن دو، با همین رویه، با اعدام‌های پس از جنگ، به‌طرز سخت‌گیرانه‌ای موافقت نشان دادند و درخواست‌ها برای جلوگیری از برخی اعدام‌ها را امضا نکردند.

اما دوست مشترک آن دو، آلبر کامو، نظر دیگری داشت. او در نمایشنامه‌ی عادلان (۱۹۴۹) با الهام از گفت‌وگوی ایوان و آلیوشا، دو نفر از تروریست‌های روس را به ‌تصویر کشید که به مباحثه‌ای جالب می‌پردازند. آن دو، که کامو در انسان طاغی (۱۹۵۱) آنها را «آدم‌کشان باوجدان» می‌نامد، در این مورد اختلاف دارند که اگر طی یک ترور سیاسی، چند عابر بی‌گناه، ناخواسته به قتل برسند، اخلاقاً درست است یا نه. کالیایف، شخصیت اصلی نمایشنامه و عامل ترور، در لحظه‌ی آخر، از پرتاب بمب به سمت کالسکه‌‌ای که دوک در آن نشسته، خودداری می‌ورزد. دلیلش این است که او متوجه می‌شود که دو کودک، یعنی برادرزاده‌ها‌ی دوک نیز در کالسکه حضور دارند. بدین ترتیب، نخستین مرتبه‌ی ترور، نافرجام می‌ماند. (دو روز بعد، دوک به قتل می‌رسد. این بار او در کالسکه، تنها نشسته بود.) این لحظه، اوج بحران اخلاقی است: آیا می‌توان برای «رهایی مردم»، کودکانی بی‌گناه را، هرچند ناخواسته و به عنوان «تلفاتی جانبی» کشت؟ پاسخ کامو، بی‌تردید منفی بود. کامو باور داشت که عصیان باید محدود، خویشتن‌دار، و برآمده از انسان‌گرایی باشد، نه انتقام کور. طغیان واقعی، برخلاف انقلاب‌های ایدئولوژیک، همیشه یک مرز اخلاقی دارد. کالیایف، در اینجا، با خودداری از کشتن کودکان بی‌گناه، این مرز را رعایت می‌کند.

در نوامبر ۱۹۵۴در زادگاه کامو، الجزایر، مبارزان استقلال‌طلب به بمب‌گذاری مبادرت ورزیدند. در نتیجه، تعدای از افراد بی‌گناه به قتل رسیدند. در مقابل، مقامات فرانسوی استعمارگر نیز، عده‌ای از مبارزان را اعدام کردند. کامو، صراحتاً اعلام داشت که عمل هیچ یک از دو طرف، توجیه‌پذیر نیست. 

آرای کامو، در نهایت، آتش بحث‌های بی‌پایانی را روشن کرد که به گسستن سارتر و دوبووار از او منجر گردید. اوج اظهارنظرهای کامو در این باره به مصاحبه‌ی او هنگام دریافت جایزه‌ی نوبل ادبیات بازمی‌گردد. وقتی از او پرسیدند که در مورد حمایت‌نکردنش از استقلال‌طلبان الجزایر توضیح دهد، گفت، «آنها اکنون در ترامواهای الجزیره بمب می‌گذارند. شاید مادر من در یکی از این ترامواها باشد. اگر این عدالت است، من مادرم را ترجیح می‌دهم.»

احتمالاً او در کافه‌های پاریس، توسط یاران قدیمش، به ‌بزدلی، طرفداری از استعمارگران فرانسوی، یا حتی خودخواهی متهم می‌گردید. اما در حقیقت، کامو با گفتن «شاید مادر من در یکی از این ترامواها باشد»، می‌خواست «تخیل» مخاطب را برانگیزد. و نیز حس همدلی‌اش را. اینکه مخاطب بتواند خود را جای قربانیان بی‌گناهی بگذارد که به ‌سادگی به اعداد فروکاسته می‌شوند و به‌ عنوان فدیه‌ای کوچک برای آزادی و «مقداری هزینه» برای رهایی و سعادت ابدی، تلقی می‌گردند. 

با این حال، چالش گفت‌وگوی ایوان و آلیوشا، صرفاً به بحث‌های اگزیستانسیالیستیِ میانه‌ی سده‌ی بیستم محصور باقی نماند و به دوراهی‌های اخلاقیِ پدیدآمده از جنگ‌های مدرنِ دهه‌های اخیر نیز رخنه کرد. چنان‌که، آریل دورفمن، در مقاله‌ی درخشان آخرین وسوسه‌ی ایوان کارامازوف (۲۰۰۴)، در مورد جنبه‌های غیرانسانیِ شکنجه‌های سربازان عراقی، می‌نویسد، «آلیوشا به ما می‌گوید، شکنجه، نه‌تنها ستمی در حق جسم، بلکه جنایتی است که بر تخیل انسان روا می‌داریم. شکنجه مستلزم آن است که ما استعداد تصورِ عذابِ "دیگری" را در خودمان نابود کنیم و چنان تصویر غیرانسانی از قربانی بسازیم که عذاب او عذاب ما نباشد.» (تأکید از من است.)

دورفمن به شکنجه‌ی سربازان عراقی در عراق ــ در پی حمله‌ی ایالات متحده به عراق به تلافی حملات تروریستی مرگبار ۱۱ سپتامبر ــ به‌دست سربازان آمریکایی و بریتانیایی، اشاره دارد. او می‌نویسد که آنها مثل هر شکنجه‌گر دیگری خود را شرور نمی‌دانند، چون از نظر خودشان، پاسداران خیر عمومی هستند و میهن‌پرستانی فداکار. در اینجا هم همه‌چیز به‌نام «وظیفه‌ای والا» توجیه می‌شود، خواه دموکراسی باشد و خواه رهایی میهن.

اما آلیوشای داستایفسکی نمی‌خواهد کاخ سعادت و آرامش بشر را بر فراز پیکر بی‌گناهان برافرازد. آزادی به قیمت خون دیگران، حتی اگر آزادی نام داشته باشد، مایه‌ی آرامش پایدار نیست. آلیوشا می‌داند که هیچ حقیقتی، و هیچ نعمتی، هرگز به چنین بهای گزافی نمی‌ارزد.

بدین ترتیب، شبح آلیوشا همچنان بر گفتمان‌های ناشی از چالش‌ها و دوراهی‌های اخلاقیِ جنگ‌ها و انقلاب‌های مدرن، سایه می‌افکند و بشر را به تأملی ژرف‌تر در باب سنخیت میان هدف و وسیله، و به‌خدمت‌گرفتنِ شیوه‌های بیشتر بشردوستانه و عاری از خشونت فرامی‌خواند.  


منابع:

فئودور داستایفسکی (۱۳۹۸) برادران کارامازوف. مترجم، مشفق همدانی. انتشارات بدرقه‌ی جاویدان، ج۱.

آلبر کامو (۱۳۹۶) عصیانگر (انسان طاغی). مترجم، مهستی بحرینی. انتشارات نیلوفر.

سارا بیکول (۱۳۹۵) در کافه اگزیستانسیالیستی. مترجم، هوشمند دهقان. انتشارات پیام امروز.

سیمون دوبووار (۱۴۰۱) خون دیگران. مترجم، لی‌لا سازگار. نشر نو. 

آریل دورفمن (۱۴۰۰) در جستجوی فِرِدی. مترجم، عبدالله کوثری. انتشارات لوح فکر.

ان مکلینتاک (۱۳۷۲) سیمون دوبووار مترجم، صفیه روحی. نشر نشانه.