تب‌های اولیه

جهانی که به تماشا نشسته

الهه حسنی

طالب را پیش چشمانم دیدم. ریش و دستار و قیافه‌اش را دیدم. تفنگش را دیدم. یک نفر نبود. دو نفر نبودند. یک گروه بودند. در جاده، در کوچه، عربده‌کشان از عقب دختران می‌دویدند.

زندگی ادامه دارد

ضیاگل ندام

این روزها تمام کوچه‌ها بوی ترس، وحشت و تنهایی می‌دهند. احساس می‌کنم همه‌ی مردم خواب‌اند. کسی از خانه‌ی خود بیرون نمی‌رود.

حالا دیگر دنبال انتقام نیستم

ریحانه صمیمی

حالا من دیگر آن ساقه‌‌ی نازکی نیستم که با وزیدن یک باد سبک قطع شوم؛ ریشه‌ام آن‌قدر محکم است که بزرگ‌ترین طوفان‌ها هم نمی‌تواند از پا درم بیاورد. 

نگذاشتم که آغوش مادرش خالی شود

آلما بیگم

اصلاً نمی‌شد سن و سالش را حدس زد، تو گویی هزاران سال عمر کرده بود. به اندازه‌ی صدها سال چین و چروک دور گردنش حلقه بسته بود.

من کودکی جنگ‌زده بودم

بشرا صدیق

من در جنگ به دنیا آمدم و بزرگ شدم. بیست سالِ اولِ زندگی‌ام را در افغانستانِ پس از حمله‌ی آمریکا گذراندم. جنگ فقط چند ماه از من بزرگتر بود.

بیگانه؛ روایتی از مهاجران افغانستانی

معصومه عرفان

روزهای پرماجرا و شب‌های طولانیِ اندونزی دو خط عمیق و موازی نزدیک چشمانش کشیده و چهره‌اش را بیشتر شبیه به پدرش کرده، پدری که عکسش را از خانه تا اندونزی در جیب حمل کرده است.

چرا بیشتر قربانیان زلزله در افغانستان را زنان‌ تشکیل می‌دهند؟

خدیجه حیدری

برای مردم ما از شمال تا کاشغر قصه همین بوده و حرفِ آخر و تصمیمشان این بوده/است که حتی اگر زلزله، سیلاب، برف‌کوچ و رانش کوه و زمین هم رخ دهد زنان در خانه بمانند، و اگر از خانه فرار می‌کنند با حجاب فرار کنند.