فمینیسم و دولت

دانشکده 108 حامیان سخت گیری بر مجرمان و دفاع از قربانیان نیز از همین دیدگاه جرم را نه مسئله ای اجتماعی، بلکه نیرویی مستقل و دشمن جامعه ی آمریکا می دانند که دول ت باید علیه آن اعلام «جنگ» کند. به این ترتیب، مثلاً در موضوع تجاوز، این فقط متجاوز استکه باید مجازاتشود و شرایطی که تجاوز را سهل و ممکن کرده یا ترویج داده، در این دیدگاه فردگرا کنار گذاشته می شود. مجرمان زاییده ی اجتماع به حساب نمی آیند، بلکه گویا گونه ی جداگانه ای از انسان هستند. این رویکرد، اقدامات بازپرورانه را متوقف کرد. دستورالعمل های قضایی صادرشده از طرف دولت فدرال و بخش زیادی از دولت های ایالتی، موجب تشدید مجازات و خصوصاً اجرای مجازات حبس الزامی شد. این، به منزله ی سیطره یافتن «نظریه ی ناتوانمندسازی مجرمان » و « عدالت تنبیهی » بود. ایدئولوژی سخت گیری بر مجرمان با همراهی رسانه ها، افکار عمومی را به پذیرش مجازات های سنگین قانع کرد. تبلیغات مبتنی بر این ایدئولوژی، مجرمان را هیولا نشان می داد؛ همچون جانیان متکی به نفسی که حتی لیاقت برخورداری از حقوق اولیه ی اعطاشده در قانون اساسی را هم ندارند و مستحق ترحم نیستند. در سوی مقابل، «قربانی» مستحق نهایت ترحم شمرده می شد و تنه ا بالاترین حد مجازات برای مجرم بود که شاید می توانست مرهمی برجراحتش باشد. این تصویر وقتی پررنگ تر می شد که قربانیان، زنان و کودکان بودند. اما عاملیت و خودمختاری قربانی برای جنبش دفاع از قربانیان اهمیتی نداشت. به همین ترتیب، تساوی قربانیان در بهره مندی از خودمختاری و عاملیت هم بلاموضوع بود. لحاظ نکردن عاملیت و خودمختاری قربانی یعنی لحاظ نکردن توانایی او در برخورداری و استفاده از «حقوق» خود. به نظر می آید که درعمل، جنبش دفاع از قربانی کار زیادی به قربانی ندارد و در راه طلب مجازات حداکثری برای مجرم، در پی این است که حداکثر اختیارات به دولت

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2