تاریخ انتشار: 
1396/12/03

آیا همه پوپولیست هستند؟

یان ورنر-مولر

«پوپولیسم»، به عنوان یک پدیده‌ی سیاسی و اجتماعی گسترده، چهره‌ی بسیاری از کشورها را دگرگون کرده و زمام آن‌ها را به دست «پوپولیست‌ها» داده است. پوپولیسم چیست و پوپولیست‌ها کیستند؟ یک استاد نامدار علوم سیاسی، در کتابی که اخیراً منتشر کرده، بحث‌های راهگشایی در این باره ارائه می‌دهد؛ ترجمه‌ی کامل این کتاب به شکل مقالات جداگانه در «آسو» منتشر می‌شود.


پیش‌گفتار

تا جایی که به یاد می‌آورم، در هیچ یک از رقابت‌های انتخاباتی ریاست جمهوری آمریکا به اندازه‌ی رقابت‌های 2016-2015 از «پوپولیسم» سخن نگفته‌اند. هم دونالد ترامپ و هم برنی سندرز را «پوپولیست» خوانده‌اند. به نظر می‌رسد که این اصطلاح را معمولاً، صرف نظر از هر اندیشه‌ی سیاسی خاصی، به صورتی مترادف با «مخالف دستگاه حاکم» به کار می‌برند؛ به نظر می‌رسد که محتوا و مضمون، برخلاف رویکرد و طرز برخورد، اصلاً مهم نیست. بنابراین، این اصطلاح در درجه‌ی اول با خلق‌وخو و عواطف خاصی ارتباط دارد: پوپولیست‌ها «خشمگین»اند، رأی‌دهندگان‌شان «سرخورده‌» یا «بیزار»ند.

درباره‌ی رهبران سیاسی در اروپا و پیروان‌شان هم ادعاهای مشابهی مطرح می‌شود: برای مثال، معمولاً مارین لوپِن و خیرت ویلدرز را پوپولیست می‌خوانند. هردوی این سیاستمداران آشکارا دست‌راستی اند. اما، همچون پدیده‌ی سندرز در آمریکا، شورشیان چپ‌گرای اروپا را هم پوپولیست می‌خوانند: مثلاً سیریزا در یونان، ائتلافی چپ‌گرا که در ژانویه‌ی 2015 به قدرت رسید، و پودموس در اسپانیا، که همچون سیریزا با سیاست‌های ریاضتیِ آنگلا مرکل در واکنش به بحران یورو به طور اساسی مخالف است. هردو (به ویژه پودموس) اصرار دارند که خود را از به اصطلاح «موج چپ‌گرا» در آمریکای لاتین – یعنی موفقیت رهبران پوپولیستی مثل رافائل کورِئا، اوا مورالِس و، از همه مهم‌تر، هوگو چاوز – ملهم بدانند. اما همه‌ی این بازیگران سیاسی عملاً چه وجه مشترکی دارند؟ اگر با هانا آرنت هم‌عقیده باشیم که داوری سیاسی عبارت است از توانایی تمایز قائل شدن به شیوه‌ای درست، در این صورت تلفیق رایج چپ و راست در بحث از پوپولیسم باید ما را به شک و تردید وادارد. آیا ممکن است که رواج «پوپولیست» خواندنِ این همه پدیده‌ی گوناگون نشانه‌‌ی ناکامی در داوریِ سیاسی باشد؟

ابتدا باید گفت، به رغم هیاهو درباره‌ی پوپولیسم (ایوان کراستِف، متخصص بلغاری علوم سیاسی و یکی از تیزبین‌ترین تحلیلگران کنونیِ حیات دموکراسی‌ها، حتی دوران ما را «عصر پوپولیسم» خوانده)، اصلاً معلوم نیست که بدانیم از چه داریم حرف می‌زنیم. چیزی به عنوان «نظریه‌ی پوپولیسم» نداریم، و به نظر می‌رسد که معیارهای روشنی نداریم تا بر اساس آن‌ها تعیین کنیم در چه صورتی می‌توان بازیگران سیاسی را به معنایی واقعی پوپولیست دانست. از هرچه بگذریم، هر سیاستمداری (به‌ویژه در دموکراسی‌های انتخابات‌محور) می‌خواهد توجه «مردم» را جلب کند؛ همه‌ی سیاستمداران می‌خواهند چیزی بگویند که حداکثر تعدادِ ممکن شهروندان آن را بفهمند؛ همه می‌خواهند که به طرز فکر و، به ویژه، احساسِ «مردم عادی» حساس باشند. آیا ممکن است یک «پوپولیست» در واقع فقط سیاستمدار موفقی باشد که ما از او خوش‌مان نمی‌آید؟ آیا ممکن است اتهام «پوپولیسم» خودش پوپولیستی باشد؟ در نهایت، آیا ممکن است، به قول کریستوفر لَش، پوپولیسم واقعاً «صدای حقیقی دموکراسی» باشد؟

این کتاب می‌خواهد به ما کمک کند تا پوپولیسم را بشناسیم و به آن بپردازیم. می‌خواهم این کار را به سه طریق انجام دهم. اول، می‌خواهم شرح دهم که چه نوع بازیگر سیاسی‌ای را می‌توان پوپولیست شمرد. به نظرم، برای این که سیاستمداری را پوپولیست به حساب آوریم، شرط لازم اما نه کافی این است که «منتقد گروه‌های نخبگان» باشد. در غیر این صورت، هرکسی که از وضع موجود در مثلاً، یونان، ایتالیا، یا آمریکا انتقاد کند، بنا به تعریف پوپولیست شمرده خواهد شد – و، فارغ از هر نظری که درباره‌ی سیریزا، «جنبش پنج ستاره‌»ی بپه گریلو، یا برنی سندرز داشته باشیم، به سختی می‌توان انکار کرد که حملات آنان به گروه‌های نخبگان اغلب موجه است. افزون بر این، اگر یگانه معیار پوپولیسم را انتقاد از نخبگان حاکم بدانیم، عملاً هر نامزد ریاست جمهوری در آمریکا پوپولیست شمرده خواهد شد، زیرا همه‌ی نامزدها «در مخالفت با واشنگتن» فعالیت می‌کنند.

به نظر پوپولیست‌ها، این معادله همیشه برقرار است: هرکسی را که در آن نگنجد، می‌توان فاسد شمرد و در واقع اصلاً جزء مردم ندانست.

علاوه بر ستیز با نخبه‌گرا‌یی، پوپولیست‌ها همیشه «مخالف کثرت‌گرایی»اند. پوپولیست‌ها ادعا می‌کنند که تنها و تنها آنها هستند که «مردم» را نمایندگی می‌کنند. برای مثال، می‌توان به رجب طیب اردوغان اشاره کرد که در یکی از کنگره‌های حزبی، در اعتراض به منتقدان پرشمار داخلیِ خود، گفت: «مردم ما هستیم. شما کی هستید؟» البته او می‌دانست که مخالفانش هم تُرک‌اند. ادعای نمایندگی انحصاری یک ادعای تجربی نیست؛ ادعایی همواره آشکارا «اخلاقی» است. پوپولیست‌ها وقتی برای دستیابی به قدرت فعالیت می‌کنند، رقبای سیاسی خود را بخشی از گروه‌های نخبگانِ فاسد و هرزه می‌خوانند؛ و وقتی به قدرت می‌رسند، هیچ اپوزیسیونی را مشروع و موجه نمی‌شمارند. منطق پوپولیستی همچنین به طور ضمنی بر این دلالت می‌کند که هرکس که از احزاب پوپولیست حمایت نکند، به معنای واقعی کلمه جزء مردم نیست – مردمی که همیشه درستکار و از نظر اخلاقی منزه شمرده می‌شوند. به بیان ساده، پوپولیست‌ها ادعا نمی‌کنند که «ما 99 درصد هستیم»، بلکه به طور ضمنی می‌گویند که «ما 100 درصد هستیم.»

به نظر پوپولیست‌ها، این معادله همیشه برقرار است: هرکسی را که در آن نگنجد، می‌توان فاسد شمرد و در واقع اصلاً جزء مردم ندانست. به عبارت دیگر، پوپولیسم همواره «صورتی از سیاستِ هویتی» است (هرچند همه‌ی صورت‌های «سیاست هویتی» پوپولیستی نیستند). اگر پوپولیسم را شکلی انحصارطلبانه از سیاستِ هویتی بدانیم، در این صورت خطری برای دموکراسی خواهد بود. زیرا دموکراسی مستلزم کثرت‌گرایی و پذیرش این است که باید اصول منصفانه‌ای برای همزیستی با یکدیگر، همچون شهروندانی آزاد و برابر اما در عین حال به طور تقلیل‌ناپذیری متفاوت، بیابیم. تصور «مردم» واحد، همگون، و حقیقی توهمی بیش نیست؛ به قول یورگن هابرماسِ فیلسوف، «مردم» تنها می‌توانند به صورت جمع و به شکلی متکثر وجود داشته باشند. چنین توهمی خطرناک است زیرا پوپولیست‌ها تنها با ستیز و کشمکش رشد نمی‌کنند و صرفاً به تضاد و دودستگی دامن نمی‌زنند؛ آن‌ها با مخالفان سیاسی خود نیز همچون «دشمنان مردم» رفتار می‌کنند و می‌خواهند آنان را به کلی حذف کنند.

این حرف به معنی این نیست که همه‌ی پوپولیست‌ها دشمنانشان را به اردوگاه کار اجباری می‌فرستند یا در مرزهای کشورشان دیوار می‌سازند، اما پوپولیسم هم محدود به لفاظی‌های بی‌ضررِ انتخاباتی یا صرفاً اعتراضی نیست که به محض به قدرت رسیدن سیاستمدارِ پوپولیست خاموش شود. پوپولیست‌ها می‌توانند همچون پوپولیست حکومت کنند. این واقعیت برخلاف این عقیده‌ی رایج است که احزاب پوپولیستِ معترض، پس از پیروزی در انتخابات، از اعتراض دست بر می‌دارند، زیرا بنا به تعریف نمی‌توانند به خود در مقام قدرتِ حاکم اعتراض کنند. سه ویژگی حکمرانی پوپولیستی عبارت‌اند از: اول، تلاش برای تسخیر دستگاه حکومت؛ دوم، فساد و «حامی‌پروری توده‌ای» (اعطای منافع مادی یا حمایت‌های دیوان‌سالارانه در ازای کسب پشتیبانی سیاسی شهروندانی که به «حامیان» پوپولیست‌ها تبدیل می‌شوند؛ و سوم، کوشش‌های سازمان‌یافته برای سرکوب جامعه‌ی مدنی.

البته بسیاری از اقتدارگرایان هم کارهای مشابهی می‌کنند. اما تفاوت میان آن‌ها این است که پوپولیست‌ها برای توجیه رفتار خود ادعا می‌کنند که تنها و تنها آنان‌اند که مردم را نمایندگی می‌کنند؛ این امر به آن‌ها اجازه می‌دهد تا بی‌پرده به کارهای خود اقرار کنند. به این ترتیب، می‌توان فهمید که چرا ظاهراً افشای فساد به ندرت به رهبران پوپولیست آسیب می‌رساند (اردوغان در ترکیه یا یورگ هایدِر، پوپولیست دست‌راستی افراطی در اتریش، را به یاد آورید). پیروان پوپولیست‌ها می‌گویند: «اونا این کارو به خاطر ما می‌کنن»، ما یگانه مردم حقیقی. در فصل دوم این کتاب (به کمک نمونه‌های بارز ونزوئلا و مجارستان)، نشان می‌دهم که چطور پوپولیست‌ها حتی قانون اساسی می‌نویسند. تصور رایج این است که رهبران پوپولیست ترجیح می‌دهند که از هر قیدوبندی آزاد باشند و صرفاً به توده‌های بی‌نظم مردمی تکیه کنند که مستقیماً از بالکن کاخ ریاست جمهوری با آن‌ها سخن می‌گویند. اما پوپولیست‌ها در واقع اغلب می‌خواهند قیدوبند بیافرینند، تا بتوانند به شیوه‌ای کاملاً جانبدارانه و تعصب‌آمیز رفتار کنند. در این صورت، قانون اساسی نه ابزار حفظ کثرت‌گرایی بلکه وسیله‌ای برای نابودیِ تکثر است.

در فصل سوم به بعضی علل عمیق‌تر پوپولیسم، به ویژه تحولات اجتماعی - اقتصادی اخیر در غرب، می‌پردازم. همچنین این پرسش را طرح می‌کنم که چگونه می‌توان هم به سیاستمداران پوپولیست و هم به رأی‌دهندگان‌شان به طور موفقیت‌آمیز واکنش نشان داد. رویکرد لیبرالی قیم‌مآبانه را رد می‌کنم، رویکردی که در عمل درمانِ شهروندانی را تجویز می‌کند که «ترس و خشم‌شان را باید جدی گرفت.» این نظر را هم رد می‌کنم که سیاستمدارانِ جریانِ غالب صرفاً باید از پیشنهادهای پوپولیستی تقلید کنند. گزینه‌ی متضاد آن، یعنی کنار گذاشتن کامل پوپولیست‌ها از بحث، هم مناسب نیست چون کنار گذاشتن پوپولیست‌ها صرفاً تمایل خود پوپولیست‌ها به محذوف جلوه کردن را ارضا می‌کند. در عوض، اصول سیاسی خاصی را برای چگونگی رویارویی با پوپولیست‌ها پیشنهاد می‌کنم.

بیش از یک ربع قرن پیش، یکی از مسئولانِ عملاً گمنام وزارت امور خارجه‌ی آمریکا مقاله‌ای منتشر کرد که بدنام و عمدتاً سوءتعبیر شد. این نویسنده فرانسیس فوکویاما و عنوان مقاله‌ی او «پایان تاریخ» بود. مدت‌ها است که یکی از راه‌های آسان برای اثبات فرهیختگی خود این بوده که با ریشخند بگویند: بدیهی است که تاریخ با خاتمه‌ی جنگ سرد پایان نیافته است! اما فوکویاما پایان همه‌ی منازعات را پیش‌بینی نکرده بود. او صرفاً شرط‌ بسته بود که دیگر، در سطح نظری، رقیبی برای «دموکراسی لیبرالی» وجود نخواهد داشت. او پذیرفته بود که ایدئولوژی‌های دیگری ممکن است این ور و آن ور هوادارانی بیابند، اما با این همه عقیده داشت که هیچ‌یک از آن‌ها نمی‌توانند با جذابیت جهانیِ دموکراسی لیبرالی (و نظام سرمایه‌داریِ بازار) رقابت کنند.

آیا این‌قدر بدیهی است که فوکویاما اشتباه کرده است؟ اسلام‌گرایی افراطی تهدید ایدئولوژیکِ جدی‌ای برای لیبرالیسم نیست. (آن‌هایی که از شبح «فاشیسم اسلامی» حرف می‌زنند، بیش از آن که از واقعیت‌های سیاسی حال سخن بگویند، نشان می‌دهند که میل دارند صفوف جنگیِ مشخصی شبیه به دوران جنگ سرد را ترسیم کنند.) آن‌چه امروز گاهی «الگوی چینیِ» سرمایه‌داریِ تحت کنترل دولت می‌خوانند بی‌تردید به نظر برخی (شاید همان‌هایی که خود را شایسته‌تر از دیگران می‌دانند، مثلاً کارآفرینان سیلیکون ولی) الگوی جدید شایسته‌سالاری است.[1] یکی از دیگر علل جذابیت این الگو فقرزدایی از میلیون‌ها نفر (به ویژه، اما نه تنها، در کشورهای در حال توسعه) است. با این همه، «دموکراسی» همچنان ارزشمندترین آرمان سیاسی است، و دولت‌های اقتدارگرا به لابی‌کنندگان و متخصصان روابط عمومی مبالغ هنگفتی می‌پردازند تا تضمین کنند که سازمان‌های بین‌المللی و نخبگان غربی هم آن‌ها را به عنوان دموکراسی‌های واقعی به رسمیت ‌بشناسند.

اما اوضاع برای دموکراسی کاملاً مساعد نیست. خطری که امروزه متوجه دموکراسی‌هاست ایدئولوژیِ جامعی نیست که آرمان‌های دموکراتیک را به طور نظام‌مند نفی کند. این خطر عبارت است از پوپولیسم: شکل منحطی از دموکراسی که وعده می‌دهد والاترین آرمان‌های دموکراسی را عملی ‌کند («بگذارید مردم حکومت کنند!»). به عبارت دیگر، خطر درون دنیای دموکراتیک است: بازیگران سیاسی‌ای که با زبان ارزش‌های دموکراتیک حرف می‌زنند اما حاصل نهاییِ کار آن‌ها شکلی از سیاست است که آشکارا ضددموکراتیک است. همین موضوع باید همه‌ی ما را نگران کند – و نشان دهد که به داوری سنجیده‌ی سیاسی نیاز داریم تا در تعیین دقیق نقطه‌ی پایان دموکراسی و شروع خطر پوپولیسم به ما کمک کند.

 

برگردان: عرفان ثابتی


یان ورنر-مولر پژوهشگر و استاد علوم سیاسی در دانشگاه پرینستون در آمریکا است. آن‌چه خواندید برگردانِ پیش‎گفتارِ این کتاب اوست:

Jan-Werner Müller, What is Populism?, (Philadelphia: University of Pennsylvania Press, 2016).


[1] Daniel A. Bell, The China Model: Political Meritocracy and the Limits of Democracy (Princeton, NJ: Princeton University Press, 2015).