تاریخ انتشار: 
1396/11/22

حملات اقتدارگرایان به استدلال‌های حقوقی

ضیا حیدر رحمان

Archives Charmet/Bridgeman Images 

Francisco Goya: detail from The Sleep of Reason Produces Monsters, circa 1810

بررسی دقیق موارد حمله به دستگاه قضایی در آمریکا، بریتانیا، و سایر نقاط جهان نشان میدهد که در واقع این حملات متوجه خود «استدلال» است. استدلال قضایی علم نیست و شاخهای از ریاضیات نیز محسوب نمیشود. با این حال، با گذر زمان شیوهی استدلال حقوقی به شکلی از استدلال با اصولی مشخص و یک اسلوب احتجاجِ آزموده و مطمئن مبدل شده است.


آلبرت اینشتین جایزه‌ی نوبل را نه به خاطر کارهایش دربارهی «نسبیت» بلکه به خاطر تبیین اثر فوتوالکتریک دریافت کرد. اینشتین یافتههای خود دربارهی هردو موضوع، و همچنین موارد قابل توجه دیگر، را در سال 1905 (سالی شگفت‌‌آور برای او) منتشر کرد. برای بیش از دو دهه، جایزهی نوبل را از او دریغ کرده بودند، زیرا به باور کمیتهی نوبل «نسبیت» هنوز به اثبات نرسیده بود.

بنا بر استدلال فلاسفه‌ی علم، به ویژه کارل پوپر، یک نظریه‌ زمانی کاملاً علمی محسوب می‌شود که بتوان با مشاهده آن را نقض کرد. به عبارت دیگر، باید منجر به پیش‌بینی‌های ابطال‌پذیر شود – پیش‌بینی‌هایی که بتوان در عمل اشتباه بودن آن‌ها را نشان داد. اینشتین بر اساس نظریه‌ی خود پیش‌بینی کرد که خورشید به درجاتی مشخص موجب انحراف نور ستارگان می‌شود. در عمل، این پیش‌بینی قابل نقض بود، و در نتیجه نسبیت می‌توانست ابطال‌ شود. فیزیکدانان نشانه‌هایی ارائه کردند که دیگران ‌قادر بودند با بررسی آن‌ها به نظریه‌ی اینشتین اعتبار ببخشند – یا نادرستی آن را نشان دهند. در نهایت، این کارهای آرتور ادینگتون و ابداع ابزاری برای اندازه‌گیری دقیق بود که شواهد کافی را فراهم آورد – هرچند که تا دو سال بعد نیز، به علت یهودستیزی فزاینده در اروپا، جایزه‌ی نوبل به اینشتین اعطا نشد.   

ریاضیات، که اغلب با علوم در یک مقوله قرار می‌گیرد، در واقع از معیارهای کاملاً متفاوتی تبعیت می‌کند. یک قضیه‌ی ریاضی هیچ‌گاه در معرض آزمونِ فرضیه قرار نمی‌گیرد، و لازم نیست یک آزمایش اعتبارِ آن را تأیید کند. ریاضیات (که یک بار فردی آن را برایم این‌گونه توصیف کرد: پرورش اندیشه بدون مزاحمت فکت‌ها) شباهتی با علوم ندارد، زیرا هیچ یافته‌ی تجربی نمی‌تواند قضایای ریاضی را ذره‌ای تغییر دهد؛ قضایای آن همواره صادق‌اند. استدلال ریاضیاتی امری مقرر و مشخص است، برای همه درک‌پذیر است و تمام ریاضیدانان از آن استفاده می‌کنند، زیرا استدلال ریاضیاتی در واقع چیزی جز استدلال منطقی (امری جهان‌شمول) نیست. مطالعه‌ی ریاضی به من آموخته است که تمایز قائل شدن بین امور مرتبط و نامرتبط در استدلالِ منطقی بسیار ضروری است.

این‌ها ملاک‌های طلایی برای پیشرفت فکریِ بشر است. با این حال، جامعه با فکت‌هایی مواجه است که بر سر آن‌ها بحث و جدل‌های فراوانی وجود دارد. بنا بر برخی روایت‌ها، ما در عصر پساحقیقت به سر میبریم، عصری که در آن آگاهانه فکتها را برای خدمت به مقاصد سیاسی تحریف میکنند. اگر حرف چهل و پنجمین رئیس جمهور آمریکا (دونالد ترامپ) را بپذیریم، در دوران او کریسمس به کاخ سفید بازگشته است. اصلاً مهم نیست که ویدئوهایی در تضاد با این حرف وجود دارد که نشان می‌دهد رئیس جمهور چهل‌ و چهارم (باراک اوباما) هم به همراه خانواده‌اش کریسمس را جشن گرفته‌اند. 

اما این نوع تحریف، همواره وجود داشته است. روزنامه‌نگار توانمند آمریکایی، والتر لیپمن، در اثر خود با عنوان افکار عمومی (1992)، با تأمل درباره‌ی کارکردهای مطبوعات، می‌نویسد: «تصور می‌کنم، کسی شک ندارد که می‌توان روند ایجاد رضایت عمومی را بسیار بهبود بخشید. فرآیند شکل‌گیری افکار عمومی قطعاً از آن‌چه در این صفحات آمده است پیچیده‌تر نیست، و کاملاً مشخص است که هرکس این فرآیند را درک کند امکان دست‌کاری کردن افکار عمومی را نیز دارد ... اینک، دموکراسی به کمک پژوهش‌های روان‌شناختی و وسایل ارتباطی مدرن، راه هموارتری در پیش دارد. انقلابی در شرف وقوع است که از هر تغییری در قدرت اقتصادی مهم‌تر است ... تحت تأثیر تبلیغات (نه لزوماً در معنای شرارت‌بار این واژه)، آن‌چه پیشتر تغییرناپذیر بود اینک به امری متغیر مبدل شده است. برای مثال، دیگر نمی‌توان به اصول دموکراسی باور داشت، یعنی به این امر که دانش لازم برای اداره‌ی امور بشری به طور خودانگیخته از قلب انسان نشأت می‌گیرد. اگر بر اساس این فرض عمل کنیم، در معرض خودفریبی قرار خواهیم گرفت، و با اَشکالی از اعتقادات مواجه می‌شویم که بررسی صحت آن‌ها برایمان ممکن نیست. اثبات شده است که در پرداختن به اموری که فراتر از دسترس ماست، نمی‌توان به شهود، باطن، یا اظهار نظرات سطحی و تصادفی متکی بود.»

همان طور که سناتور آمریکایی، دانیل پاتریک مانیهن، می‌گفت: هرکس مجاز است نظر خاص خودش را داشته باشد، اما نمیتواند فکتهای خاص خودش را داشته باشد. با این حال، هیچ یک از ما در جایگاهی نیستیم که بتوانیم صحت تمامی فکت‌های ارائه‌شده را بررسی کنیم. هر یک از ما مرزی را مشخص می‌کنیم و می‌گوییم از این‌جا به بعد نظرات فلان فرد را بی‌چون‌وچرا می‌پذیرم. ساعاتی که در طول شبانه‌روز در اختیار ما است نامحدود نیست. همچنین، باید قبول کرد که برخی مسائل از تجارب یا حتی فهم ما فراتر است. پزشکان و وکلا بر همین اساس می‌توانند امرار معاش کنند. اما در فضای سیاسیِ قطبی‌شده در آمریکا، بریتانیا، و سایر کشورهای گرفتار امواج پوپولیسم، این تنها فکت‌ها نیستند که در خطرند. استدلال نیز مورد حملات نگران‌کننده‌ای قرار گرفته است.

اصول ابتدایی استدلال برای اغلب ما فهم‌پذیر است. این اصول را در زندگی روزمره، و بدون‌ آن که درباره‌ی آن‌ها تأمل کنیم، به کار می‌بریم. درست است، دانشمندان علومِ شناختی به ما می‌گویند که انسان‌ها موجوداتی غیرمنطقی‌اند، و حتی اگر که ما برده‌ی عواطف و هیجانات خود نباشیم، دست کم آمیزه‌ای کنترل‌ناپذیر از احساسات و عقلانیت بر ما تسلط دارد. با این حال، هرگاه درنگ کنیم و با هوشمندی مسئله‌ای را بررسی کنیم، قادر خواهیم بود خطاهای ابتدایی استدلال را بیابیم.

«پس ... چه؟»گوییِ دونالد ترامپ را در نظر بگیرید. در حالی که گزارشگران از او درباره‌ی تحقیقات مأمور ویژه، رابرت مولر، می‌پرسند، رئیس جمهور آمریکا نمی‌تواند دست از انتقاد از هیلاری کلینتون بردارد. او می‌پرسد: پس کلینتون و دروغ‌هایش چه؟ قدرتمندترین مرد جهان می‌گوید: چرا به سراغ او نمی‌روید؟ «پس ... چه؟»گویی صرفاً انحراف از پاسخگویی است. اما تدبیر سیاسی موفقی است زیرا نامربوط بودن آن برای همه قابل درک نیست؛ همگان اهمیت استدلال درست را در نمییابند.

در سال گذشته، دعوایی حقوقی در دادگاه مطرح شد که ادعا می‌کرد «دانشگاه» ترامپ در واقع کلاه‌برداری از دانشجویان است. قاضی به دانشگاه دستور داد برخی از اسنادی را که می‌توانست به زیان دانشگاه باشد، منتشر کند و این مسئله خشم ترامپ را برانگیخت. در یکی از تجمعات، ترامپ گفت که این قاضی را باراک اوباما منصوب کرده است. «فکر می‌کنیم این قاضی بر حسب اتفاق مکزیکی است، که البته عالی است و فکر نمی‌کنم اشکالی داشته باشد.» این قاضی در ایندیانا، در قلب آمریکا، به دنیا آمده بود. ترامپ در یکی از مصاحبه‌های خود با سیانان گفت: «رفتار این قاضی با من غیرمنصفانه بوده و آرای بسیار ناخوشایندی علیه من صادر کرده است. این قاضی تباری مکزیکی دارد، و من می‌خواهم دیواری ]در مرز آمریکا و مکزیک[ بکشم؛ درست است؟ می‌خواهم دیوار بکشم.» ترامپ به نحو عجیبی باور داشت که به علت پیشینه‌ی قاضی، تعارض منافع وجود دارد.

دستگاهی قضایی که تسلیم افکار عمومی میشود به اندازهی نیروهای پلیسی که به ابزاری در دست احزاب سیاسی حاکم مبدل میشوند، نامطلوب است.

در بریتانیا نیز، در سالهای گذشته، قضات از هر سو با حملات مختلفی مواجه بودهاند، و مطبوعات اغلب نقش رهبری این حملات را بر عهده داشتهاند. برخی از آن‌ها به استدلال‌های دستگاه قضایی در یک پرونده‌ی خاص انتقاد داشته‌اند و برخی از آن‌ها قضات دادگاه‌های عالی را «دشمن مردم» خوانده‌اند، صفتی که معمولاً برای توصیف تروریست‌ها و خیانتکاران به کار می‌رود. آیا این افراد در ساختمان دادگاه‌های عالی لندن بمب منفجر کرده‌ بودند؟ آیا اسرار دولتی را در اختیار ولادیمیر پوتین قرار داده‌ بودند؟ نه، مسئله از این قرار بوده است: بنا بر رأی دادگاه عالی، قانون اساسی بریتانیا به دولت اجازه نمی‌دهد از حقوق سلطنتی استفاده کند و خواستار خروج از اتحادیه‌ی اروپا شود، و برای این کار به لایحه‌ی مجلس نیاز دارد. روزنامه‌ی بسیار پرطرفدار دیلی میل منتظر رأی دادگاه استیناف نماند [و حکم خود را صادرکرد] (البته دیوان عالی بریتانیا در نهایت از این تصمیم دادگاه عالی حمایت کرد).

بررسی دقیق موارد حمله به دستگاه قضایی در آمریکا، بریتانیا، و سایر نقاط جهان نشان می‌دهد که در واقع این حملات متوجه خود «استدلال» است. استدلال قضایی علم نیست و شاخه‌ای از ریاضیات نیز محسوب نمی‌شود. با این حال، با گذر زمان شیوه‌ی استدلال حقوقی به شکلی از استدلال با اصولی مشخص و یک اسلوب احتجاجِ آزموده و مطمئن مبدل شده است. ممکن است گفته شود که قضات خواست میلیون‌ها شهروند را نادیده می‌گیرند، اما خواست مردم ارتباطی با کار قاضی ندارد. این استقلال قضات از خواست مردم چیزی است که بریتانیایی‌ها می‌توانند به آن افتخار کنند. قضات داور مسابقه‌ی کشف استعداد نیستند که تحت تأثیر درخواست تماشاگران قرار بگیرند. آن‌ها می‌کوشند از منطق حقوقی تبعیت کنند. این کار آن‌هاست، کاری که شفافیت خود در جریان قرن‌ها مبارزه برای رسیدن به استقلال به اثبات رسانده است. دستگاهی قضایی که تسلیم افکار عمومی میشود به اندازهی نیروهای پلیسی که به ابزاری در دست احزاب سیاسی حاکم مبدل میشوند، نامطلوب است. زمانی که قضات همواره از منطق قضایی تبعیت کنند، نفع آن شامل همه‌ی ما خواهد شد.

اقتدارگرایان می‌دانند که تحریف فکت‌ها تنها آغاز کار است. هدف نهایی آن منحرف کردن استدلال و منطق و از میان بردن وضوح اندیشه است. جورج ارول از این امر آگاه بود. او در شاهکار خود، رمان 1984، می‌نویسد: «دانستن و ندانستن، آگاه بودن از حقیقت مطلق و در عین حال گفتن دروغ‌های ساخته‌شده، داشتن دو عقیده‌ی متضاد در یک آن و آگاهی داشتن از این امر که آن دو با هم در تضادند، و باور داشتن به هردوی آن‌ها، به کار گرفتن منطق علیه منطق، نقض کردن اخلاق و در عین حال ایمان داشتن به آن، باور داشتن به این که دموکراسی محال است و باور داشتن به این که "حزب" پاسدارِ دموکراسی است، فراموشیِ هر آن‌چه لازم است، و سپس دوباره بازگرداندن آن به حافظه در لحظه‌ای که مورد نیاز است و سپس دوباره فراموش کردن آن به فوریت و، بالاتر از همه، به کار بستن این فرآیند در مورد خود این فرآیند – این نهایت ظرافت بود: آگاهانه القای ناآگاهی کردن و سپس بار دیگر  ناآگاه شدن از عمل هیپنوتیزمی که هم‌اینک به کار رفته بود. حتی فهم واژه‌ی "دوگانه‌باوری" متضمن به کار گرفتن "دوگانه‌باوری" بود.»

 

برگردان: هامون نیشابوری


ضیا حیدر رحمان نویسنده و پژوهشگر دانشگاه هاروارد است. آن‌چه خواندید برگردانِ این نوشته‌ی اوست:

Zia Haider Rahman, ‘The Assault on the Reason,’ The New York Review of Books, 15 January 2018.