تاریخ انتشار: 
1397/01/23

رهبران پوپولیست چگونه افرادی هستند؟

یان ورنر-مولر

برخلاف آن‌چه در ظاهر  به نظر می‌رسد، پوپولیست‌ها رهبرانی شبیه دیگر سیاستمداران نیستند. احزاب زیر نظر آن‌ها نیز تفاوت‌های مهمی با دیگر احزاب سیاسی دارند. یک رهبر پوپولیست چه ویژگی‌هایی دارد و چگونه یک حزب پوپولیستی را برای دست‌یابی به پیروزی انتخاباتی هدایت می‌کند؟


در نگاه اول، به نظر می‌رسد (همان طور که انتظار داریم) بسیاری از پوپولیست‌ها «درست مثل ما» هستند: «مردان (یا حتی زنانی) معمولی». اما آشکار است که چنین توصیفی در مورد بعضی از این رهبران صادق نیست. بی‌تردید، دونالد ترامپ به هیچ وجه «درست مثل ما» نیست؛ در واقع، ممکن است چنین به نظر برسد که رهبر پوپولیست واقعی کاملاً با «ما» فرق دارد – یعنی اصلاً معمولی نیست. رهبر پوپولیست باید فرهمند (کاریزماتیک) باشد، یعنی استعدادهای خارق‌العاده‌ای داشته باشد. پس کدامیک از این دو درست است؟ آیا هوگو چاوز صرفاً آدمی معمولی بود؟ یا این که از جهاتی خاص بود زیرا به قول خودش، «از ویژگی‌های همه‌ی مردم خرده‌بهره»ای داشت؟

در نگاه اول، ممکن است چنین به نظر برسد که منطق اساسیِ نمایندگی از طریق سازوکارِ انتخابات در مورد پوپولیست‌ها هم صادق است: مردم سیاستمدارِ پوپولیست‌ را به علت توانایی بیشترِ او در تشخیص خیرِ همگانی بر می‌گزینند.[1] این همان فهم رایج از انتخابات است که بر اساس آن رأی‌گیری به ما کمک می‌کند تا «بهترین‌ها» را به منصب بگماریم (به همین دلیل، بعضی از ناظران گفته‌اند که انتخابات همیشه تا حدی اشراف‌سالارانه است؛ اگر واقعاً عقیده داشتیم که همه‌ی شهروندان برابرند، همچون آتن باستان همه‌ی صاحب‌منصبان را با قرعه‌کشی بر می‌گزیدیم.)[2] ممکن است چنین به نظر برسد که محتمل‌تر است که شخص منتخَب خیر همگانی را تشخیص دهد چون از جنبه‌های مهمی به ما شبیه است، اما چنین شباهتی ضروری نیست. به هر حال، هیچ کس نمی‌تواند به معنای دقیق کلمه «همسان» ما باشد. حتی «جو لوله‌کش» هم به تعبیری خاص است زیرا از دیگران معمولی‌تر است.[3]

برای درک عملکرد واقعی رهبران پوپولیست می‌توان به شعارهای انتخاباتی هانس-کریستین استراش، سیاستمدار پوپولیست دست‌راستی افراطی اتریشی (و جانشین یورگ هایدر به عنوان رئیس «حزب آزادی اتریش») توجه کرد: «ER will, was WIR wollen» («او همان چیزی را می‌خواهد که ما می‌خواهیم»). این فرق دارد با این که بگوییم «او مثل شما است.» یا شعار دیگر: «Er sagt, was Wien denkt» («او نظر وین را بیان می‌کند»). این فرق دارد با این که بگوییم، «او همان است که وین است.» یا شعار ویلی استارک، سیاستمدار خیالی داستان همه‌ی مردان شاه (بهترین رمانی که درباره‌ی پوپولیسم نوشته شده، و تا حدی مبتنی بر زندگی هیوئی لانگ، فرماندار لوئیزیانا است): «اتاق مطالعه‌ی من قلب مردم است.»

رهبر به درستی نظرِ درستِ ما را تشخیص می‌دهد، و گاهی ممکن است اندکی پیش از ما به نظرِ درست پی ببرد. به نظرم، این همان معنای دستورهای مکرر دونالد ترامپ در توئیتر است: «فکر کنید!» یا «زیرک باشید!» این نه به فرهمندی ربط دارد و نه به غیرخودی بودن در سیاست. البته اگر رقیب انتخاباتیِ نخبگان فعلی آشکارا یکی از آن خودی‌ها نباشد، مردم بیشتر به او اعتماد می‌کنند. اما قطعاً در بعضی موارد معلوم است که پوپولیست‌ها سیاستمدارانِ حرفه‌ای‌اند: برای مثال، خیرت ویلدرز و ویکتور اوربان تمام عمر حرفه‌ای خود را در پارلمان گذرانده‌اند. به نظر نمی‌رسد که این امر به پوپولیست بودن آنها آسیب رسانده باشد.

اما آنها دقیقاً از چه نظر ادعا می‌کنند که ما را نمایندگی و همچنین «رهبری» می‌کنند؟ اگر تحلیل قبلی‌ام صحیح باشد، نمایندگیِ «از نظر نمادین درست» هم مهم است. لازم نیست که خود رهبر به طور خاصی فرهمند باشد. اما باید این احساس را ایجاد کند که با «ذات» مردم و، حتی بهتر، تک‌تک افراد، ارتباط مستقیم دارد. به همین دلیل در کارزارهای انتخاباتی چاوز چنین شعارهایی می‌دادند: «Chavez es Pueblo!» («چاوز یعنی مردم!») و «Chavez somos millones, tu tambien eres Chavez!» («چاوز، ما میلیون‌ها نفریم! تو هم چاوزی!»). بعد از مرگش، مردم شعار می‌دادند، «Seamos como Chavez» («بیایید مثل چاوز باشیم»).

لازم نیست که خود رهبر به طور خاصی فرهمند باشد. اما باید این احساس را ایجاد کند که با «ذات» مردم و، حتی بهتر، تک‌تک افراد، ارتباط مستقیم دارد.

به رغم شعارهایی مثل «ایندیرا یعنی هند، و هند یعنی ایندیرا»، لازم نیست که رهبر «تجسم» مردم باشد. اما باید احساس «ارتباط مستقیم» و «همسانی» وجود داشته باشد. پوپولیست‌ها همیشه می‌خواهند، به تعبیری، واسطه را از میان بردارند و تا حد امکان بر سازمان‌های حزبیِ پیچیده به عنوان میانجی میان شهروندان و سیاستمداران تکیه نکنند. همین امر درباره‌ی روزنامه‌نگاران هم صادق است: پوپولیست‌ها معمولاً رسانه‌ها را به «میانجی‌گری» متهم می‌کنند، در حالی که خودِ واژه‌ی رسانه نشان می‌دهد که واقعاً قرار است که چنین کنند. اما به نظر پوپولیست‌ها این کار نوعی تحریف واقعیت سیاسی است. نادیا اوربیناتی برای این پدیده اصطلاح مفید، هرچند در نگاه اول متناقضِ، «نمایندگی مستقیم» را وضع کرده است.[4] مثال بارز این امر بپه گریلو و «جنبش پنج ستاره»ی او در ایتالیا است که از وبلاگ گریلو شروع شد. ایتالیایی‌های معمولی می‌توانند با دسترسی مستقیم به وب‌سایت گریلو ببینند واقعاً چه خبر است، آنلاین نظر دهند، و سپس با گریلو به عنوان تنها نماینده‌ی واقعی مردم ایتالیا همذات‌پنداری کنند. به قول خود گریلو، «رفقا، روال کار این طور است: شما به من خبر می‌دهید، و من نقش بلندگو را بازی می‌کنم.»[5] وقتی «گریلویی‌ها» (پیروان گریلو) سرانجام به پارلمان راه یافتند، جانروبرتو کازالیجو، مدیر و گرداننده‌ی امور اینترنتی گریلو، گفت که «افکار عمومی ایتالیا» بالأخره به پارلمان راه یافته است.[6]

از قرار معلوم، حساب توئیتری دونالد ترامپ هم در کارزار انتخابات ریاست جمهوری 2016 جذابیت مشابهی داشته است: «آمریکایی‌های واقعی» می‌توانند رسانه‌ها را نادیده بگیرند و دسترسی مستقیم (یا، در واقع، توهم ارتباط مستقیم) با کسی داشته باشند که چیزی بیش از یک آدم مشهور است؛ همین که ترامپ خود را «همینگوی توئیتر» خوانده به خوبی گویای واقعیت است. همه‌ی آن‌چه لیبرال‌ها از زمان مونتسکیو و توکویل، عوامل تعدیل‌کننده (نهادهای میانجی) می‌خواندند به نفع «نمایندگی مستقیمِ» اوربیناتی ناپدید می‌شود. به همین ترتیب، هرچه ممکن است با نظر فعلی ما مغایر باشد در تالار پژواکِ اینترنت ناشنیده می‌ماند. اینترنت (و رهبری مثل ترامپ) همیشه پاسخی دارند – و شگفت‌آور این که این پاسخ همیشه همان پاسخی است که انتظار داشتیم.

کثرت‌ستیزی اخلاق‌زده و تعهد به «نمایندگی مستقیم» به فهم وجه دیگری از سیاست پوپولیستی کمک می‌کند، وجهی که اغلب جداگانه به آن می‌پردازند. منظورم این واقعیت است که احزاب پوپولیستی تقریباً همیشه از داخل یک‌پارچه‌اند، و اعضای ساده آشکارا تابع و مطیع رهبر واحد (یا، در موارد کمتر، گروهی از رهبران) اند. بی‌تردید، «دموکراسی درونی» احزاب سیاسی – که بر اساس بعضی از قانون‌های اساسی سنگِ محکِ دموکراسی و بنابراین مشروعیت (و، در نهایت، قانونی بودن) احزاب است – می‌تواند امیدی واهی باشد. این حرف ماکس وبر هنوز درباره‌ی بسیاری از احزاب صادق است: دستگاه‌هایی برای گزینش و انتخاب رهبران یا، در بهترین حالت، عرصه‌هایی برای سیاستِ خُردِ شخصیت‌محور، و نه انجمنی برای بحث مستدل. هرچند این گرایش عمومی احزاب است، احزاب پوپولیستی به طور خاص به اقتدارگرایی درونی تمایل دارند. اگر تنها یک خیر همگانی و فقط یک راه برای نمایش صادقانه‌ی آن (و نه تفسیر جانبدارانه و در عین حال ‌جایزالخطا و خودآگاهانه‌ی خیر همگانی احتمالی) وجود داشته باشد، در این صورت بی‌تردید اختلاف نظر در داخل حزبی که خود را یگانه نماینده‌ی برحق خیر همگانی می‌داند، مجاز نیست.[7] همان طور که دیدیم، پوپولیست‌ها همیشه ادعا می‌کنند که تنها آنها هستند که نمایندگیِ «از نظر نمادین درستِ» مردم واقعی را بر عهده دارند. اگر چنین باشد، در این صورت، بحث درباره‌ی دیگر انواع نمایندگیِ نمادین هم بی‌معنا است.

«حزب آزادیِ» خیرت ویلدرز (پی‌وی‌وی) یک نمونه‌ی حاد است. این حزب صرفاً به طور استعاری یک‌نفره نیست؛ ویلدرز همه‌چیز و همه‌کس را کنترل می‌کند. ابتدا ویلدرز و مشاور ارشدش، مارتین بوسما، حتی نمی‌خواستند حزبی سیاسی تأسیس کنند و در پی تأسیس یک بنیاد بودند. معلوم شد که تأسیس بنیاد به علل حقوقی ناممکن است، اما امروز پی‌وی‌وی دقیقاً دو عضو دارد: خود ویلدرز و «بنیاد گروه ویلدرز» – همان طور که ممکن است حدس زده باشید، تنها عضو این بنیاد هم خود ویلدرز است.[8] اعضای پی‌وی‌وی در پارلمان صرفاً نماینده‌اند (و ویلدرز شنبه‌ها به طور مفصل به آنها آموزش می‌دهد که خود را چگونه جلوه دهند و چطور قانون‌گذاری کنند).[9] گریلو نیز همین طور است. او، بر خلاف آن‌چه وانمود می‌کند، فقط «بلندگو» نیست. گریلو بر نمایندگان پارلمانی «خود» نظارت می‌کند و کسانی را که با او مخالفت کنند از این جنبش اخراج می‌کند.[10]

در عمل، پوپولیست‌ها این‌جا و آن‌جا مصالحه کرده‌اند، به ائتلاف پیوسته‌اند، و ادعای مطلق خود مبنی بر نمایندگی انحصاری مردم را تعدیل کرده‌اند. اما اشتباه است که فکر کنیم احزاب پوپولیستی هم مثل دیگر احزاب‌اند. بی‌دلیل نیست که آن‌ها می‌خواهند «جبهه» (مثل «جبهه‌ی ملی» فرانسه)، «جنبش»، یا بنیاد باشند.[11] یک حزب فقط نماینده‌ی جزئی از مردم است، در حالی که پوپولیست‌ها ادعا می‌کنند که نماینده‌ی کل مردماند.

در عمل، پوپولیست‌ها این‌جا و آن‌جا مصالحه کرده‌اند، به ائتلاف پیوسته‌اند، و ادعای مطلق خود مبنی بر نمایندگی انحصاری مردم را تعدیل کرده‌اند. اما اشتباه است که فکر کنیم احزاب پوپولیستی هم مثل دیگر احزاب‌اند.

در عمل، معلوم است که محتوای «نمایندگی نمادین درستِ» مردم هم می‌تواند به مرور زمان حتی در یک حزب واحد تغییر کند. «جبهه‌ی ملی» را در نظر بگیرید. این حزب در دوران رهبری بنیان‌گذارش ژان-ماری لوپن، محل تجمع تندروهای دست‌راستی، سلطنت‌طلبان، و به‌ویژه آن‌هایی بود که نمی‌توانستند شکست فرانسه در الجزایر در دهه‌ی 1960 را بپذیرند. اخیراً دختر لوپن، مارین، از تجدیدنظرطلبی تاریخی پدرش (که اتاق‌های گاز را یک «مسئله‌ی جزئی تاریخی» خوانده بود) دست برداشته، و کوشیده تا حزبش را آخرین مدافع ارزش‌های جمهوری‌خواهانه‌ی فرانسه، در برابر تهدیدهای دوگانه‌ی اسلام و استبداد اقتصادی آلمان در ناحیه‌ی یورو، جلوه دهد. هر سال در دومین یکشنبه‌ی ماه مه، «جبهه‌ی ملی» با برگزاری تظاهراتی کنار مجسمه‌ی ژاندارک در منطقه‌ی یک پاریس، پایبندی خود به استقلال و به اصطلاح حاکمیت مردمی واقعی فرانسه را به طور نمادین دوباره اعلام می‌کند. اوضاع عوض شده و راه‌های برانگیختن «مردم واقعی» از طریق تعیین دشمنان اصلی «جمهوری» هم تغییر کرده است.

اگر شعار نمادین و اصلی پوپولیست‌ها عملاً توخالی باشد، ایجاد چنین دگرگونی‌هایی آسان‌تر است. «بیایید دوباره به آمریکا عظمت ببخشیم» واقعاً چه معنایی دارد، غیر از این که نخبگان به مردم خیانت کرده‌اند و هرکسی که با ترامپ مخالفت کند باید به نحوی مخالف «عظمت آمریکا» هم باشد؟ شعار جورج والاس، «برای آمریکا به پا خیزید» (نسخه‌ی ملی شعار موفق او، «برای آلاباما به پا خیزید») چه معنایی داشت، جز این که به آمریکا تعدی شده، و هرکسی که از والاس انتقاد کند خودبه‌خود در دفاع از آمریکا قصور ورزیده است؟

 

یک بار دیگر: خب، مگر همه پوپولیست نیستند؟

همان طور که دیدیم، پوپولیسم تصوری آشکارا اخلاق‌زده از دنیای سیاسی است، و ضرورتاً ادعای نمایندگی اخلاقی انحصاری را در بر دارد. البته، تنها پوپولیست‌ها نیستند که از اخلاق حرف می‌زنند؛ کل گفتمان سیاسی مملو از دعاوی اخلاقی است، درست همان طور که عملاً همه‌ی بازیگران سیاسی، به قول مایکل ساوارد، «ادعای نمایندگی» دارند.[12] در عین حال، تنها معدودی از بازیگران سیاسی می‌گویند «ما فقط یک جناح‌ایم؛ ما فقط منافع خاصی را نمایندگی می‌کنیم.» از بین آنها، تعداد کمتری حاضرند ‌بپذیرند که ممکن است به همان اندازه حق با مخالفان‌شان باشد؛ منطق رقابت و تمایز سیاسی چنین کاری را ناممکن می‌کند. وجه تمایز سیاستمداران دموکراتیک از پوپولیست‌ها این است که گروه اول دعاوی نمایندگی را به صورت فرضیاتی ارائه می‌دهند که صحت و سقم آن‌ها را می‌توان بر اساس نتایج واقعی روندها و نهادهای معینی مثل انتخابات سنجید.[13] به قول پائولینا اُچوا اسپِهو، دعاوی دموکرات‌ها درباره‌ی مردم، خودمحدودکننده است و جایزالخطا به شمار می‌رود.[14] به تعبیری، آنها مجبورند نظرِ آشنای بکت در داستان «وُرستوارد هو» را تأیید کنند: «سعی کردی. شکست خوردی. مهم نیست. دوباره سعی کن. دوباره شکست بخور. بهتر شکست بخور.»

برعکس، پوپولیست‌ها فارغ از نتیجه‌ی انتخابات، بر ادعای نمایندگی خود پافشاری خواهند کرد؛ ادعای آنها ابطال‌پذیر نیست زیرا ماهیتی اخلاقی و نمادین دارد نه تجربی. پوپولیست‌ها وقتی در اپوزیسیون‌اند، نهادهایی را که نتایج «اخلاقاً نادرست» می‌آفرینند، مورد تردید قرار می‌دهند. بنابراین، به درستی می‌توان آنها را «دشمن نهادها» خواند – البته نه نهادها به طور کلی. آنها صرفاً دشمن سازوکارهای نمایندگی‌ای هستند که ادعایشان مبنی بر نمایندگی اخلاقی انحصاری را تأیید نمی‌کند.

سیاستمداران غیرپوپولیست در نطق‌های شورانگیز نمی‌گویند که صرفاً سخنگوی جناح خاصی هستند (البته بعضی چنین می‌کنند؛ حداقل در اروپا نام احزاب اغلب حاکی از آن است که احزاب مورد نظر واقعاً فقط نماینده‌ی گروه خاصی نظیر خرده‌مالکان یا مسیحیان هستند). سیاستمداران دموکراتیک معمولی ضرورتاً پایبند اخلاق والایی نیستند که بر اساس آن همه، فارغ از اختلاف‌های حزبی، در برنامه‌ی مشترک ارتقای ارزش‌های سیاسی اساسی جامعه‌ی سیاسی سهیم به شمار می‌روند.[15] اما اکثر آنها می‌پذیرند که نمایندگی موقتی و جایزالخطا است، و نظراتِ مخالف مشروع‌اند، هیچ‌کس نماینده‌ی کل جامعه نیست، و غیرممکن است که یک حزب یا سیاستمدار جز از طریق روندها و اَشکال دموکراتیک، مردم واقعی را نمایندگی کند. به عبارت دیگر، آنها تلویحاً ادعای اساسی هابرماس را می‌پذیرند: «مردم» تنها به صورت جمع و به شکلی متکثر وجود دارند.[16]

به اختصار می‌توان گفت، پوپولیسم به یک سنخ روان‌شناختی خاص، یک طبقه‌ی ویژه، یا سیاست‌های ساده‌انگارانه ربط ندارد. به سبک هم مربوط نمی‌شود. بله، جورج والاس از پوشیدن لباس‌های ارزان‌قیمت و گفتن این که «روی همه‌چیز سس گوجه‌فرنگی می‌ریزم» هدفی داشت. بله، برخی از پوپولیست‌ها می‌خواهند ببینند در یک مناظره (یا نسبت به مجری مناظره) چقدر می‌توان بی‌ادب بود. اما، برخلاف نظر بعضی از متخصصان علوم اجتماعی، نباید نتیجه گرفت که پوپولیست‌ها را می‌توان به آسانی و با اطمینان از «رفتار بد»شان شناخت.[17] هر راهبرد بسیج‌کننده‌ای که به «مردم» متوسل شود، پوپولیسم نیست؛[18] پوپولیسم زبان بسیار خاصی را به کار می‌برد. پوپولیست‌ها صرفاً از نخبگان انتقاد نمی‌کنند بلکه در عین حال ادعا می‌کنند که آنها و تنها آنها مردم واقعی را نمایندگی می‌کنند. تشخیصِ زبانِ پوپولیستی امری سوبژکتیو یا ذهنی نیست. پژوهشگرانی نظیر کیت هاوکینز، به روشی منظم، مؤلفه‌های زبان پوپولیستی و حتی بسامد کاربرد آن در کشورهای مختلف را مشخص کرده‌اند.[19] بنابراین، می‌توان به صورت معناداری از درجات پوپولیسم هم سخن گفت. مسئله‌ی اصلی این است که لفاظی پوپولیستی را می‌توان آشکارا تشخیص داد. پرسش بعدی این است که وقتی پوپولیست‌ها نظرات خود را عملی می‌کنند، چه اتفاقی رخ می‌دهد.

 

برگردان: عرفان ثابتی


یان ورنر-مولر پژوهشگر و استاد علوم سیاسی در دانشگاه پرینستون در آمریکا است. آن‌چه خواندید برگردانِ بخشی از فصل اولِ این کتاب اوست:

Jan-Werner Müller, What is Populism?, (Philadelphia: University of Pennsylvania Press, 2016).


[1] Bernard Manin, The Principles of Representative Government (New York: Cambridge University Press, 1997).

[2]  همان منبع.

[3]  همان منبع. در واقع، جنبشی مثل ناسیونال سوسیالیسم «هویت» را وعده می‌داد. کارل اشمیت این مفهوم را از نظر حقوقی عملیاتی کرد تا بر نقش حیاتی Artgleichheit، یعنی همگونی نژادی یا همسانی میان پیشوا و مردم، تأکید کند. نگاه کنید به:

Carl Schmitt, Staat, Bewegung, Volk: Die Dreigliederung der politischen Einheit (Hamburg: Hanseatische Verlagsgesellschaft, 1935).

[4] Nadia Urbinati, ‘A Revolt against Intermediary Bodies’, in Constellations, vol. 22 (2015), 477-85; and Nadia Urbinati, ‘Zwischen allgemeiner Anerkennung und Misstrauen’, in Transit: Europaische Revue, no. 44 (2013).

[5]  به نقل از:

Diehl, ‘Populist Twist’.

[6] Beppe Grillo, Gianroberto Casaleggio, and Dario Fo, 5 Sterne: Uber Demokratie Italien und die Zukunft Europas, trans. Christine Ammann, Antje Peter, and Walter Kogler (Stuttgart: Klett-Cotta, 2013), 107.

[7] Jonathan White and Lea Ypi, ‘On Partisan Political Justification’, in American Political Science Review, vol. 105 (2011), pp. 381-96.

[8] Paul Lucardie and Gerrit Voerman, ‘Geert Wilders and the Party for Freedom in the Netherlands: A Political Entrepreneur in the Polder’, in Karsten Grabow and Florian Hartleb (eds.) Exposing the Demagogues: Right-Wing and National Populist Parties in Europe, pp. 187-203, http://www.kas.de/wf/doc/kas_35420-544-2-30.pdf?140519123322.

بی‌تردید، سلطه‌ی بلامنازع خیرت ویلدرز دلایل عملی هم داشت: او دیده بود که چگونه حزب پیم فورتوین پس از ترور او در مه 2002 به کلی از هم پاشیده شد. نگاه کنید به:

Sarah L. de Lange and David Art, ‘Fortuyn versus Wilders: An Agency-Based Approach to Radical Right Party Building’, in West European Politics, vol. 34 (2011), pp. 1229-49.

[9] De Lange and Art, ‘Fortuyn versus Wilders’, pp. 1229-49.

[10] Diehl, ‘Populist Twist’.

[11] در واقع، سازمان‌دهی حزب «لیگا نورد» مثل یک خانواده بود، و رهبری «جبهه‌ی ملی» هم در دست یک خانواده بود (مارین لوپن جانشین پدرش، ژان-ماری، شد؛ حالا مارین سرگرم آماده‌سازی خواهرزاده‌اش ماریون است. اکنون شش عضو خانواده‌ی لوپن نامزد حزب هستند). نگاه کنید به:

Ulrike Guerot, ‘Marine Le Pen und die Metmorphose der franzosischen Republik’, in Leviathan, vol. 43 (2015), 139-74.

[12] Michael Saward, ‘The Representative Claim’, in Contemporary Political Theory, vol. 5 (2006), 297-318.

[13] Ibid., p. 298.

[14] Paulina Ochoa-Espejo, ‘Power to Whom? The People between Procedure and Populism’, in Carlos de la Torre (ed.), The Promise and Perils of Populism: Global Perspectives (Lexington: University Press of Kentucky, 2015), pp. 59-90.

[15] Rosenblum, On the Side of the Angels.

[16] Jurgen Habermas, Faktizitat und Geltung: Beitrage zur Diskustheorie des Rechts und des demokratischen Rechtsstaats (Frankfurt am Main: Suhrkamp, 1994), p. 607.

[17] Benjamin Moffitt and Simon Tormey, ‘Rethinking Populism: Politics, Mediatisation and Political Style’, in Political Studies, vol. 62 (2014), pp. 381-97.

[18] Robert S. Jansen, ‘Populist Mobilization: A New Theoretical Approach to Populism’, in Sociological Theory, vol. 29 (2011), pp. 75-96.

[19]  نگاه کنید به:

Keith Hawkins, ‘Is Chavez Populist? Measuring Populist Discourse in Comparative Perspective’, in Comparative Political Studies, vol. 42 (2009), pp. 1040-67;

و به طور گسترده‌تر، مطالعات «گروه پوپولیسم» که در نشانی زیر موجود است:

https://populism.byu.edu/Pages/Home