تاریخ انتشار: 
1397/05/03

گزارشی از جشنواره‌ی سینمایی «زردآلوی طلایی» در ارمنستان

فرهاد نیک‌اندیش

ژوئیه‌ی امسال در ارمنستان با دو اتفاق مهم همزمان بود: جشن باستانی و مقدس «وارداوار» (یا آبپاشی) و همچنین آغاز جشنواره‌ی فیلم «زردآلوی طلایی». برای رفتن به «سینما مسکو»، سالن اصلی برگزاری این جشنواره، باید از چند چهارراه و خیابان در مرکز شهر گذشت تا به میدان شارل آزناوور رسید، و هرچقدر هم که تلاش کنید تا از خیس شدن در امان بمانید، کاری از پیش نخواهید برد!


امسال پانزدهمین سالی است که ایروان، پایتخت ارمنستان، میزبان این جشنوارهی سینمایی است و سال به سال به اهمیت آن افزوده می‌شود. وقتی در فصل تابستان به ارمنستان سفر می‌کنید، وفور میوه‌ها و به ویژه زردآلوهای شیرین و آبدار شما را حیرت‌زده می‌کند. پس بیراه نیست که عنوان جشنواره برگرفته از میوه‌ی ملی این کشور باشد.

خانه‌ای کنار دریا، اثر روبر گُدیگیان، که از پدری ارمنی متولد شده، آغازگر جشنواره است. این فیلمی است که با قواعد آشنای سینمای خانوادگی فرانسه شروع می‌شود (بهترین نمونه‌های این فیلم‌ها را در یک داستان کریسمسی، اثر آرنو دِپلشن، و یا فصل دلخواه من، اثر آندره تِشینه دیده‌ایم): با جشن سال نو یا اتفاقی ناگهانی، اعضای خانواده بعد از مدت‌ها دور هم جمع می‌شوند و در این میان تنش‌ها و رنجش‌های مکتوم بیدار می‌شوند و زخم‌های گذشته سر باز می‌کنند. و باز به سیاق فیلم‌های موفق یک دهه‌ی اخیر اروپا، پای مسئله‌ی مهاجران هم به فیلم باز می‌شود و ورق را بر می‌گرداند. در این فیلم شاهد سکانس‌های درخشانی از حضور کودکان مهاجر و آواره در قلب کشمکش‌های یک خانواده‌ی فرانسوی هستیم، و توجه ویژه‌ی گدیگیان به صداها، نگاه‌ها، مکث‌ها، و نورها هم قابل‌توجه است. فیلمی کوچک که شروعی همه‌پسند و تأثیرگذار برای جشنواره به نظر می‌رسد.

روز دوم با یک غافلگیری بزرگ همراه است: مستندهای تجربی نسل جوان ارمنستان. این مستندها در قالب بخشی با عنوان «پانورامای سینمای ارمنستان» به نمایش در آمدند، که انعکاس‌دهنده‌ی آثار سینمای داستانی و مستند ارمنستان است. در بخش مستند، نگاهی ویژه به مسئله‌ی شهرنشینی، شخصیت‌های حاشیه‌نشین، و همینطور زشتی‌ها و زیبایی‌های ارمنستان معطوف شده است. مستند اقتباس، اثر مانه باقداساریان، بیش از همه نظرها را به خود جلب کرد: مستندی با ویژگی‌هایی مشابه سمفونی‌های شهری، بهره‌گیری از جامپکات‌های موج نویی، و الهام‌گیری مستقیم از فیلم مردی با دوربین فیلمبرداری، اثر ژیگا ورتوف. حالا در اینجا باقداساریان را به اسم «دختری با دوربین فیلمبرداری» می‌شناسند. در همین روز یِوا، اولین فیلم بلند آناهید آباد، فیلمساز ایرانی‌-ارمنی هم به نمایش در آمد که با استقبال گرمی مواجه شد، و در انتها هم سهم مهمی از جوایز را نصیب برد (بهترین فیلم در بخش پانورامای سینمای ارمنستان و بهترین بازیگر مرد)، فیلمی که می‌تواند نویدبخش همکاری‌های بیشتر بین‌المللی برای فیلمسازان ایرانی باشد.

 

 

یکی از بخش‌های جذاب و جانبی جشنواره، بخش «راندِوو» با سینماگران مطرح دنیا بود، از جمله دارن آرنوفسکی، کارگردان نامدار سینمای هالیوود. حضور آرنوفسکی شور و حال ویژه‌ای به فستیوال بخشید. قرار بود «راندوو»ی صمیمانه‌ای با او برگزار شود، اما سالن جمعیتی به مراتب بیش از ظرفیتش به خود می‌بیند. صحبت‌های ابتدایی حول «دستور زبان سینما» می‌گردد، زبانی جهانی برای فهم احساسات مشترک بشری. آرنوفسکی در همان ابتدا از سینمای ایران مثال می‌زند، که فیلم‌هایی از این سرزمین هم توانسته‌اند احساسات او را به جوش و خروش در آورند. در نتیجه، سینما را زبانی می‌داند برای برقراری پیوندهای ناگسستنی. طی روزهای بعدی، شان بِیکر، فیلمساز مستقل آمریکایی، جانفرانکو رُزی، مستندساز ایتالیایی، اولریش سیدل، از نامداران سینمای اتریش، و همینطور اصغر فرهادی، که یکی از داوران جشنواره هم بود، «راندِوو»هایی برگزار کردند. از بخش‌های جانبی دیگر جشنواره‌ی امسال می‌توان به نمایش آثاری از اینگمار برگمان، فیلمساز برجسته‌ی سوئدی، به مناسبت یکصدمین سال تولد او اشاره کرد.

بجز «سینما مسکو»، فیلم‌ها در چند سینمای دیگر و غالباً در فضاهای باز و به صورت رایگان نیز نمایش داده می‌شدند تا افراد بیشتری فرصت تماشای فیلمها را به دست بیاورند. از جمله آثارِ به نمایش درآمده در فضای بازِ «باغ بوقوسیان» (که با نام «پارک عشاق» هم شناخته می‌شود)، مستند کتاب توندرا بود. این فیلم وقایع‌نگاری زندگی پیرمردی سخت‌کوش و دانا در منطقه‌ی چوکوتکا واقع در شمالی‌ترین بخش روسیه است که با وجود تمام مصائب، در کنار خانواده‌اش برای بقا می‌جنگد، دل به سنت‌ها گره زده و تا پای جان قصد دارد فرهنگ و تاریخشان را حفظ کند. دیگر مستند مهم، بهیموت، از ساخته‌های مستندساز ارجمند چینی، ژائو لیانگ بود: مستندی نفس‌گیر و به غایت قدرتمند در ترسیم بلاهایی که به واسطه‌ی انفجارها در معادن بر سرِ زمین می‌آید، نبردی میان انسان و ماشین، کنکاشی میان احترام به طبیعت و نابودی تدریجی آن. بهیموت البته تنها به طبیعت توجه ندارد و زندگی غم‌انگیز کارگران معادن، از عفونت ریه گرفته تا تاول دست‌هایشان، را از نزدیک نشانمان می‌دهد و این رفتوآمد میان طبیعت و انسان را گاه با شعرهایی از کمدی الاهی دانته و گاه مردی که آینه‌ای به دوش می‌کشد برقرار می‌کند. 

 

 

در روزهای میانی جشنواره، تب انتظار برای دیدن سوزاندن، اثر لی چانگ دونگ، شدید شده بود. به جرئت می‌شود گفت سینمای خاورِ دور مهیج‌ترین کشف‌های سینمایی را در این سال‌ها رقم زده است. دونگ به سراغ شخصیت‌هایی حاشیه‌ای، پریشان‌حال، جداافتاده، و کم‌هوش و کم‌توان اما خوش‌قلب می‌رود و عمق وجود و شخصیتشان را می‌کاود و پیش چشممان می‌گذارد. این بار دونگ با اقتباس از داستان هاروکی موراکامی، نویسنده‌ی جوانِ تنها و حاشیه‌نشین یا به عبارت درست‌تر مرزنشینی را (از خانه‌اش کره‌ی شمالی را می‌شود دید) در گیر و دار عشق به دختری پر شر و شور، که سابقاً همسایه‌شان بوده، قرار می‌دهد و بعد هم سر و کله‌ی جوانی مرموز و «گتسبی»وار پیدا می‌شود. فیلم، در مقیاسی بزرگتر، وضعیت معیشتی حال حاضر کره‌ی جنوبی و نارضایتی جوانان این کشور را بر ملا می‌کند. سوزاندن، به نسبت آثار پیشین دونگ، فیلمی گزیده‌گو‌تر است اما جلوه‌های بصری، درهمآمیزی رنگ‌ها، و سبکبالی فرم در ترسیم شاعرانگیِ مکث‌ها و پندارها غوغا می‌کند. با تمام شدن فیلم، آنچنان در نوسان میان واقعیت و خیال و تیرگی و روشنایی غرق شده‌ایم که کنده شدن از صندلی سینما و بازگشت به زندگی عادی تا لحظاتی با اختلال همراه می‌شود.

فیلم درخشان دیگری که در روزهای میانی جشنواره به نمایش در آمد فاکسترات، اثر ساموئل مائوز، بود: فیلمی با سبک‌پردازی ویژه و حیرت‌آور، که درون‌مایه‌ی مرکزی‌اش مرزبندی و عبث بودن آن است، مرزی که حیوان به راحتی حق عبور از آن را دارد اما انسان بایستی با تحقیر و شکنجه از آن بگذرد. فیلم، با وجود لحن بسیار تلخی که بر آن حاکم است، از کنایه و شوخی نیز غافل نمی‌شود. از جمله انتخاب نام فیلم که یادآور آثار ابزورد اوژن یونسکو، به ویژه آوازخوان طاس، است. رقص فاکسترات، که رقصی رایج و پرطرفدار در دهه‌ی 1930 به شمار می‌رفت، تنها دو بار در طول فیلم به صورت گذرا مطرح می‌شود، اما با این حال به عنوان نام اثر انتخاب شده است. فیلم فاکسترات با تشویق طولانی تماشاگران همراه شد. 

 

 

در روزهای پایانی جشنواره، فیلم تازه‌ی اصغر فرهادی، همه می‌دانند، در بخش غیررقابتی به نمایش گذاشته شد. او در «راندووی» چند روز قبل، خودش را به یک ماهی تشبیه کرده بود که گاهی دلش می‌خواهد در دریا هم شنا کند، خطر کند، و همیشه راهی را نپیماید که می‌داند در آن موفقیت حتمی خواهد بود. فرهادی همچنین اشاره کرد که ساخت فیلم در کشورهای مختلف به او نشان داده است که همه‌ی انسان‌ها از احساسات مشترکی برخوردارند، تنها شیوه‌ی بیان آنها با یکدیگر فرق می‌کند. فیلم دزدان خرده‌پا، ساخته‌ی هیروکازو کوره‌ادا که نخل امسال جشنواره‌ی کن را تصاحب کرده بود، نیز در روز پایانی به نمایش در آمد. سینمای کوره‌ادا را می‌توان سینمای قاب‌ها و مرام‌های خانوادگی نامید. هنر او یادآور شدن لحظات گذرا، ساده، و زنگارگرفته‌ی زندگی و تبدیل دمدستی‌ترین وقایع به صحنه‌هایی تماشایی است.

جایزه‌ی اصلی جشنواره‌، یا همان «زردآلوی طلایی»، در نهایت به فیلم آتشفشان، اثر رومن بوندارچوک، از اوکراین رسید: فیلمی که ماجرای گم شدن مترجمی به نام لوکاس را در میانه‌ی یک ناکجاآباد در جنوب اوکراین روایت می‌کند، مترجمی که دست تقدیر او را به خانه‌ی مردی عجیب و منحصربه‌فرد رهسپار کرده است. در میان جوایز اهدایی، سه جایزه به سینمای ایران تعلق گرفت، از جمله دو جایزه برای فیلم یوا (که در بالا به آن اشاره شد)، و همینطور جایزه‌ی بهترین فیلمنامه برای سجاد افشاریان و ابوالفضل صفاری برای فیلم یک کامیون غروب. اما جایزه‌ای که به فیلم‌های برتر اعطا می‌شود داستان جالبی دارد. زمانی که سرگئی پاراجانوف در سال 1976 در زندان به سر می‌برد، و پس از این که دیگر حتی اجازه نمی‌دادند قلم، کاغذ، پارچه یا حتی گُل به دستش برسد، با ناخن روی درپوش آلومینیومی بطری شیر نقش‌هایی می‌کشید. این نقش و نگارها به دست فدریکو فلینی رسید و او بر روی سکه حکاکی‌شان کرد، و حالا برندگان جشنواره جایزه‌های خود را با نقشی از این یادگار ارزشمند دریافت می‌کنند.