تاریخ انتشار: 
1396/08/20

برای حفظ دموکراسی، گاهی باید از سیاست فاصله گرفت

رابرت بی. تالیس

«دموکراسی»، به معنای حاکمیت مردم بر سرنوشت خود، را یکی از مهم‌ترین دستاوردهای بشری در جامعه‌ی مدرن می‌دانند. با این حال، دموکراسی یک ساختار سیاسی است، و سیاست نباید تمام وجوه جامعه و تعاملات اجتماعی ما را در بر بگیرد. برای بقای دموکراسی، باید مجالی برای روابط انسانی فارغ از تمایلات و تعهدات سیاسی فراهم کنیم.


امروزه اصطلاح «دموکراسی» را برای دلالت بر هر چیز درست و مطمئنی در جهان اجتماعی به کار می‌برند. با این همه، چیزی وجود دارد به نام «دموکراسی زیادی». منظورم این نیست که لازم است دموکراسی به وسیله‌ی یک جور آرمان سیاسیِ استبدادی یا نخبه‌گرایانه تعدیل شود. بلکه منظورم این است که ما باید در زندگی اجتماعی مشترک‌مان جایی برای آنچه اصلاً سیاسی نیست بگذاریم. حتی در یک نظام دموکراتیک، سیاست باید در جای مشخص خود قرار داشته باشد.

حفظ آنچه اقتضای دموکراسی است کار آسانی نیست. نفسِ تصورِ حاکم بودنِ جمعی ما بر سرنوشت خود، ما را به این خیال خام می‌اندازد که شهروندان باید همیشه به وظیفه‌ی حاکمیت بر سرنوشت خود بپردازند. بر این اساس، پیام اصلی بخش اعظم نظریه‌ی دموکراسی این بوده است که زندگی اجتماعی ما به معنای دقیق کلمه باید با اهداف و طرح‌های دموکراتیک هدایت شود. و این پیامِ نظری به روشنی راه خود را به سوی عمل باز کرده است. سیاست دموکراتیک کاملاً در زندگی اجتماعی ما رسوخ و نفوذ کرده است. تعاملات روزانه‌ی ما، از کافیشاپ و گوشه‌ی خیابان گرفته تا نظرات و پست‌های وبلاگ‌ها، هرچه بیشتر با گرایش‌ها و التزامات سیاسی ما تنظیم می‌شود، و این گرایش‌ها و التزامات هم اغلب اوقات محتوای گفت‌وگوهای خودمانی ما را تدارک می‌بینند.

گزافه نیست که بگوییم در آمریکای امروز، گزینه‌های شما درباره‌ی امور عادی روزمره (این که خواربار خود را از کجا بخریم، کدام شوهای تلویزیونی را تماشا کنیم، طرفدار کدام تیم ورزشی باشیم، چگونه به سر کار برویم، برای تعطیلات کجا برویم، روزهای تعطیل را چگونه بگذرانیم) همگی عمیقاً بسته به منظر سیاسی شماست. و این هم به این معناست که تعاملات روزانه‌ی شما با دیگران محدود به کسانی می‌شود که از قضا از همان فروشگاه‌ها خرید می‌کنند، همان برنامه‌ها را می‌بینند، طرفدار همان تیماند، همان اتوبوس را سوار می‌شوند، و در همان پارک قدم می‌زنند. سرتاسر زندگی اجتماعی ما با سازوکارهای نظام سیاسی معاصر شکل می‌گیرد. به زبانی رسا می‌توان گفت، دموکراسی بر زندگی اجتماعی ما سیطره‌ای مستبدانه دارد.

اشباع شدن زندگی مدنی از سیاست دموکراتیک باعث پس زدن و ردِ مبانی اساسی برای اجتماع و همکاری اجتماعی‌ای می‌شود که فرهنگ و روحیه‌ی دموکراتیک برای نشو و نما به آن نیاز دارد. اگر قرار است که ما با هم همچون یک واحد سیاسیِ حاکم بر سرنوشت خود کار کنیم، باید به پرورش نوعی از دوستی در جامعه‌ی مدنی اقدام کنیم که ما را قادر سازد تا یکدیگر را شهروندان و شریکان همنوع در تقدیری مشترک محسوب کنیم. هنگامی که ما فقط در میدان نبردِ سیاست با یکدیگر روابط متقابل و تعامل داریم، اختلافات ما دوستیهای ما در جامعه‌ی مدنی را از میان می‌برد. و به این ترتیب نظام دموکراسی برچیده می‌شود.

برای آن که ارزش‌های خاصی را بپروریم، باید هدف‌مان چیزی غیر از پرورش آن ارزش‌ها باشد.

استبدادی شدنِ دموکراسی تیشه بر ریشه‌ی دموکراسی می‌زند. این گفته هرگز به معنای اندیشه‌ا‌ی در ضدیت با دموکراسی نیست. این فقط بینشی کلی در باب دموکراسی به عنوان یک ارزش است، و حاکی از این که، گاه برای تحقق چیزی باارزش، باید از برای چیزی دیگر کوشید. ارزش‌های خاصی هستند که اگر آن‌ها را یکسویه و تک‌بعدی دنبال کنیم، سست می‌شوند. در چنین مواردی، دنبال کردن آن ارزش حاصلی پدید می‌آورد که ضد آن ارزش است.

برای درک این سازوکار، ارزشی مانند خوش گذراندن (تفریح) را در نظر بگیرید. معلوم است که تفریح و خوش گذراندن چیز خوبی است، اما خوش‌گذرانی را فقط به عنوان نتیجه‌ی فرعی شرکت کردن در فعالیت‌هایی می‌توان داشت که اهداف دیگری برای خود دارند. هنگامی به ما خوش می‌گذرد که مشغول به کارهایی هستیم که هدف‌شان چیزی غیر از خوش گذراندن است: بردن در بازی، رقصیدن با یک آهنگ، تجربه‌ی سوار شدن بر ترن هوایی شهر بازی، کامل کردن حل جدول کلمات متقاطع. بر این اساس، بی‌حوصلگی دائمی نوجوانان ناشی از این است که آن‌ها به دنبال چیزی مگر تفریح نیستند. هنگامی که تفریح و خوش‌گذرانی خودش نام یک بازی شد، همه‌چیز کسل‌کننده می‌شود.

دوستی هم همین ساختار کلی را دارد. ما نیاز به دوست داریم. در نتیجه، باید دوستی‌های عمیقی ایجاد کنیم. اما یکی از مطمئن‌ترین شیوه‌ها برای شکست خوردن در دوست‌یابی این است که برای دوست‌یابی تلاش کنیم! دوستی از فعالیت‌ها و اقداماتی غیر از دوست‌یابی پدید می‌آید. ما با سهیم شدن در تجربه‌ها، مشارکت کردن در طرح‌های عمومی و همگانی، و اهمیت دادن به اشخاص دیگر دوست پیدا می‌کنیم. فارغ از این که داشتن دوست چقدر خوب است، خودِ دوستی نمی‌تواند هدف ما باشد. هنگامی که خود دوستی را مقصد خود در نظر بگیریم، بی‌دوست خواهیم ماند.

این پدیده‌ای ظاهراً متناقض به نظر می‌رسد. برای آن که ارزش‌های خاصی را بپروریم، باید هدف‌مان چیزی غیر از پرورش آن ارزش‌ها باشد. با این حال، ارزشمند تلقی کردن یک چیز به معنای آن است که مشتاق‌ایم که به دنبال خلق و ایجاد آن برویم. به نظر می‌رسد ارزش‌هایی هستند که از ما می‌خواهند که به شکل عجیبی از روان‌گسیختگی تسلیم شویم. ما باید تا اندازه‌ای به آن ارزش‌ها پشت کنیم، تا بتوانیم آن‌ها را پدیدار کنیم.

از آنجا که دموکراسی متکی بر دوستی در جامعه‌ی مدنی است، شاید تعجب‌آور نباشد که برای آن که دموکراسی را بهتر اِعمال کنیم، لازم است که با یکدیگر روی موضوعاتی کار کنیم که سیاسی نیستند. پایه و اساس زندگی ما در جامعه‌ی مدنی‌مان باید حول فعالیت‌های مشترک و تجربه‌های مشترکی باشد که جوهر و اصل‌شان سیاست نیست، حوزه‌هایی از فعالیت‌های اجتماعی که پیشاپیش با مقولات سیاسی ساخته نشده باشند و گرفتار مقولات سیاسی نباشند. ما باید در جست‌وجوی فعالیت‌هایی باشیم که ما را در تلاش‌های مشترکی با دیگران درگیر کند، کسانی که بر اساس آنچه ما می‌دانیم نظرات سیاسی‌ای دارند که با نظرات سیاسی ما تفاوت دارد. ما باید با بیگانگان درباره‌ی موضوعات مهمی سخن بگوییم که اصلاً سیاسی نیستند. باید محل‌هایی برای روابطی اجتماعی ایجاد کنیم که در آن‌ها وابستگی حزبی و وفاداری نسبت به خط ‌مشی معینی اصولاً مطرح نباشد. ما باید نه از خود جامعه بلکه از جامعه‌ای پا فراتر بگذاریم که با سیاست دموکراتیک طراحی شده است. خلاصه، اگر می‌خواهیم دموکراسی را به درستی پیاده کنیم، گاه لازم است کلاً کار دیگری انجام دهیم.

 

برگردان: افسانه دادگر


رابرت بی. تالیس استاد فلسفه و رئیس دانشکده‌ی فلسفه در دانشگاه وندربیلت در تنسیِ آمریکا است. آن‌چه خواندید برگردانِ این نوشته‌ی اوست:

Robert B. Talisse, ‘Democracy Is Like Fun: You Can’t Set Your Mind to Having It,’ Aeon, 6 October 2017.