تاریخ انتشار: 
1397/12/06

جنبش کارگری، دموکراسی‌خواهی را با خواست عدالت اجتماعی پیوند می‌دهد

پیمان جعفری
در گفتگو با محمد حیدری

دکتر پیمان جعفری، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران و استاد دانشگاه آمستردام در هلند است. او رساله‌ی دکترای خود را درباره‌ی تاریخ اجتماعی صنعت نفت در ایران نوشته و در مسائل کارگری ایران صاحب‌نظر است. گفتگو با دکتر پیمان  جعفری در ادامه‌ی مطالبی است که آسو در بررسی جنبش کارگری در ایران منتشر کرده است.  


اعتراض‌ها و اعتصاب‌های کارگران صنعت نفت، مؤثرترین حرکت‌های کارگری در تاریخ معاصر ایران بوده است. از آنجا که حیات دولت در ایران وابسته به درآمدهای نفتی است، اعتراض و اعتصاب در شرکت‌های وابسته به نفت، قدرتمندترین ابزار برای فشار به دولت محسوب می‌شود. نقش نفت آن‌قدر هست که مهمترین تحولات سیاسی تاریخ معاصر ما نیز هر بار به نحوی با آن مربوط می‌شود. نمونه‌ی بارز آن ظهور و سقوط دولت مصدق است. اما انقلاب ۱۳۵۷ هم با صنعت نفت نسبتی بنیادی دارد و اعتصاب‌های سراسری کارگران نفت در آستانه‌ی انقلاب، مهم‌ترین ضربه‌ی اقتصادی به دولت مستقر بود. می‌دانیم که این اعتصاب‌ها خیلی زودتر از آن‌که آیت‌الله خمینی به فکر استفاده از ابزار اعتصاب باشد، شروع شد. این اعتصابِ بدون رهبریِ سیاسی چگونه شکل گرفت و سازماندهی  شد؟

این ‌که اعتصاب‌های دوره‌ی انقلاب قبل از آن‌که‌ آقای خمینی دستورش را بدهد شروع شده بود، به نظر من خیلی اهمیت دارد. اگر تاریخ انقلاب را مرور کنیم، می‌بینیم که آقای خمینی به اعتراض‌های کارگری از شهریور ۱۳۵۷ به بعد توجه می‌کند. یعنی اگر به سخنان او در آن دوره دقت کنید، می‌بینید که از این تاریخ به بعد از حقوق مستضعفین و کارگران، و حتی شیوه‌ی اعتصاب صحبت کرده است. این گفتار، چیزی است که از کارگران و از جمله کارگران نفت گرفته بود و این‌بار از بالا به جنبش اعتراضی که سال ۵۷ شکل گرفته بود، تزریق می‌کرد. به هر حال، به نظر من برای ظهور عاملیت کارگرها خیلی مهم بود که اعتصاب‌ها با ابتکار خودشان انجام می‌شد و البته نمی‌خواهم نقش آقای خمینی را در این مسایل کم‌رنگ کنم.

اعتصاب‌های نفت از شهریور شروع می‌شود و خودجوش است. برای کسانی که به تاریخ این دوره‌ نگاه می‌کنند، همیشه شگفت‌انگیز بوده که از یک‌ سال پیش اعتراض‌های خیابانی در ایران شروع شده بود ولی کارگران، مخصوصاً کارگران نفت، خیلی دیر وارد جنبش انقلابی شدند. از نظر بعضی تحلیل‌گران مثل احمد اشرف، ورود کارگران به ماجرا خیلی دیر بود.

به نظر من علتش این بود که به دلیل اهمیت زیاد شرکت نفت و همین‌طور دیگر شرکت‌های بزرگ دولتی، تمرکز حاکمیت و دولت روی آن‌ها زیاد بود و تا زمانی که دستگاه سرکوب تضعیف نشد، امکان چنین اعتصاب‌های بزرگی وجود نداشت. هر موقع که کارگران این شرکت‌های بزرگ، خواست‌های اقتصادی داشتند، اعتراض‌ها سیاسی می‌شد. حتی اگر خودشان این‌ کار را نمی‌کردند، دولت تصورش این بود که این یک حرکت سیاسی است. به همین دلیل، همیشه هزینه‌ای که می‌دادند، خیلی بالا بود. از این جهت پیوستن آنها به انقلاب دیر اتفاق افتاد.

تابستان ۱۳۵۷، وقایعی مثل سینما رکس آبادان و جمعه‌ی سیاه در تهران، جرقه‌ای برای شروع اعتصاب‌ها شد. اعتصاب‌ها اول به صورت پراکنده بود. مثلاً در ۱۷ شهریور، جمعه‌ی سیاه، حدود دویست کارگر روبه‌روی پالایشگاه تهران چادر زدند و بعد، این حرکت به میدان‌های نفتی هم کشیده شد. موج بعدی اعتصاب‌ها در هفته‌ی سوم مهر از پالایشگاه شروع شد. اما به دلیل سرکوب‌های اولیه، موج اعتصاب برای مدتی کوتاه از بین رفت. و در آذرماه، این موج به شکل یک اعتصاب عمومی دوباره برگشت، تا جایی که موجب بستن شیرهای نفت و کمبود سوخت در سراسر کشور شد.

این‌ اعتصاب‌ها تا حد زیادی خودجوش بود و سازمان‌دهی در طول اعتصاب‌ها شکل گرفت. چون هنوز سازمان‌دهی قوی‌ نبود، اعتصاب‌ها در شهریورماه بیشتر از یکی دو هفته دوام نیاورد. ولی این طور هم نبود که هیچ نوعی از سازمان‌دهی وجود نداشته باشد. به نظر من در این‌ حوادث چند عامل تعیین‌کننده بود. مثلاً در پالایشگاه تهران،‌ یک شبکه و هسته‌ی کوچکی از کارگران بودند که از یک دهه‌ پیش فعالیت می‌کردند. آنها در دهه‌ی پنجاه، در پالایشگاه تهران، حول آقای خسروشاهی جمع بودند، که یک فعال سندیکایی بود. این کارگران اوایل دهه‌ی پنجاه توانستند که یک اتحادیه‌ی کارگری داشته باشند، که البته همیشه سرکوب می‌شد و اعضایش همیشه تحت نظارت ساواک ‌بودند. آقای خسروشاهی یکی از کسانی بود که همیشه سعی می‌کرد تا کارگرها را سازمان‌دهی کند و بدنه‌ی این شبکه ساخته شده بود. همین‌طور می‌توانیم بگوییم که در آبادان مشابه چنین شبکه‌ای را در کارگاه مرکزی پالایشگاه داشتیم که نسل قدیمی‌تر کارگرها بودند و تجربه‌ی‌ مبارزات سابق در دهه‌ی سی و چهل را با خودشان آورده بودند. هرچند تعداد این‌ها کم بودند ولی قلب پالایشگاه آبادان، همین کارگاه مرکزی بود و آنها سعی می‌کردند که وارد اعتصاب بشوند.

در اوایل دهه‌ی پنجاه و بعد از سال ۵۳،‌ به خاطر گسترش سریع شرکت نفت تعداد کارکنان آن اضافه شد و از حدود ۴۰هزار نفر به ۶۰هزار نفر و بیشتر رسید. نسل جدیدی که در دهه‌ی پنجاه وارد شرکت نفت شدند، سابقه‌ای هم میان دانشگاهیان و جوانان ایرانی داشتند و با شور و حال دیگری وارد پالایشگاه شدند.

به غیر از این شبکه‌ی کوچک، عامل دیگری هم وجود داشت که مربوط به تفاوت نسلیِ مهمی بود که با ورود هزاران کارگر جوان به صنایع نفتی در دهه‌ی پنجاه اتفاق افتاد. به هر حال کارگرهای باسابقه در تهران و آبادان که شبکه‌سازی کرده بودند و فعال بودند، یک مقدار در شعارها و سبک اعتراضشان محافظه‌کار بودند. ولی در اوایل دهه‌ی پنجاه و بعد از سال ۵۳،‌ به خاطر گسترش سریع شرکت نفت تعداد کارکنان آن اضافه شد و از حدود ۴۰هزار نفر به ۶۰هزار نفر و بیشتر رسید. نسل جدیدی که در دهه‌ی پنجاه وارد شرکت نفت شدند، سابقه‌ای هم میان دانشگاهیان و جوانان ایرانی داشتند و با شور و حال دیگری وارد پالایشگاه شدند. آنها از یک طرف خاطره‌ی ۲۸ مرداد و دوران دکتر مصدق را با خود دارند، که انگیزه‌ی شورش در آن‌ها به وجود می‌آورد، و از طرفی تجربه‌ی عینی شکست نسل پیش را هم نداشتند. خودشان این شکست را حس نکرده بودند و این تجربه بازدارنده‌ی مبارزه‌شان نبود. اتفاقی که در پالایشگاه آبادان‌ افتاد، نزدیک شدن این نسل جدید و تجربه‌ی آن نسل قدیمی بود که آرام آرام به هم‌دیگر پیوند خوردند.

مسئله‌ی دیگر هم در اهواز بود که خصوصاً در میدان‌های حفاری شبکه‌ای مشابه وجود داشت، کارگرانی که بعضی‌‌هایشان به حزب توده گرایش داشتند و بعضی‌ هم اسلام‌گرا بودند. می‌خواهم بگویم شبکه‌های کوچکی در شرکت نفت بودند که می‌توانستند سازمان‌دهی اولیه را انجام دهند، ولی بعد که اعتصاب‌ها از شهریور ماه شروع شد، یک رهبری و سازمان‌دهی جدید هم شکل گرفت.

  

بجز کارگران نفت، در دیگر کارگاه‌ها و کارخانه‌ها نیز کمیته‌های اعتصاب شکل گرفت که بالاخره هم به متحدان آیت‌الله خمینی نزدیک شدند و حتی «مهدی عراقی» به عضویت این کمیته‌ها درآمد. در اینباره انتقادهای زیادی شده و نزدیک شدن کمیته‌های اعتصاب به اعضای مؤتلفه را اشتباهی مهم در تاریخ مبارزات کارگری می‌دانند. آیا شما هم معتقدید که این نزدیکی و اتحاد اشتباه بود یا آن را گریزناپذیر می‌دانید؟ چه شد که این اتفاق افتاد؟ از جزئیات آن چه می‌دانیم؟

این که می‌گویید کاملاً درست است. البته به نظر من بعضی‌جاها اغراق می‌شود. چند مثال برای شما می‌آورم. مثلاً در اهواز آخوندی بود که سعی می‌کرد بین اعتصابیون پول پخش کند. او پول را از بازاری‌ها جمع می‌کرد و اینجا پخش می‌کرد. نقل قولی هم هست که در همان اوج اعتصاب‌ها، روحانی دیگری از مشهد با ۱۴میلیون تومان وارد خوزستان می‌شود و سعی می‌کند این‌جا با نفوذی که بین یک سری از آن فعالین اسلام‌گرا داشته (که گفتم در شرکت نفت بودند)، پول را بین کارگرهای اعتصابی پخش کند. البته بزرگ‌ترین تأثیر این اقدامات در تهران بود.

در ابتدا کارگرها یک نهاد مالی درست کرده بودند تا به اعتصابیون کمک کنند ولی حکومت حساب سندیکای کارگرهای پالایشگاه نفت را بست و این‌ها به مشکل بر‌خوردند. بعد دانشجوها هستند که وارد می‌شوند. دانشجوها در تهران پول جمع می‌کنند. حدود ۲.۵ میلیون تومان جمع می‌شود و به اعتصابیون داده می‌شود. ولی این کافی نیست و آن‌جاست که آقای طالقانی وارد قضیه می‌شود. بالاخره ایشان یک مقداری گرایش به مسائل کارگری و عدالت اجتماعی داشت. او حلقه‌ی واسط می‌شود و یک سری از کارگرهای پالایشگاه‌ نفت را به بازاری‌های تهران و مؤتلفه معرفی می‌کند. و این‌ها شروع به پول جمع کردن و پخش کردن بین کارگرها می‌کنند. به نظر من این ماجرا تأثیر مخربی داشت، چرا که کارگران (خصوصاً در تهران) آرام آرام استقلال‌شان را از دست می‌دهند. البته می‌خواهم تأکید کنم که مسئله‌ی‌ تعیین‌کننده فقط مسئله‌ی مالی نبود. چون شرکت نفت بخشی از حقوق کارگرها را خصوصاً در جنوب همچنان پرداخت می‌کرد. یعنی نمی‌توان گفت که مشکل مالی زیاد بوده و آن‌ها کاملاً به پولی که از بازاری‌ها می‌گرفتند، وابسته بودند. ولی بالاخره این رابطه تأثیر گذاشت. در تهران کارگرهایی بودند که به جنبش اسلام‌گرا و عقاید آقای خمینی گرایش داشتند و کسانی بودند که به مساجد و بازار نزدیک بودند و آن‌ها در این فرصت، این عقاید را گسترش دادند.

از طرفی، من فکر می‌کنم که تا یک جایی، این اتفاق اجتناب‌ناپذیر هم بود. در بحبوحه‌ی انقلاب همه‌ی گروه‌ها وارد جریان مبارزات شده و همکاری می‌کردند و بازاری‌ها هم این قدرت مالی را داشتند. ولی این‌که کارگرها و مخصوصاً فعالین کارگری و فعالین سیاسی که بین آن‌ها بودند، این وضعیت را به این سادگی قبول کردند و خودشان آگاهانه آلترناتیوسازی نکردند، یک نقطه‌ی ضعف بزرگ بود. مثلاً در وضعیت کمبود بودجه، آن فعالین چپ که سازمان‌دهی داشتند، هر چقدر هم که ضعیف بود، می‌توانستند خودشان بین دانشجویان و مردم، کمپینی برای جمع‌آوری پول راه بیندازند. ولی حقیقت این است که در سال‌های قبل از انقلاب این بحث‌ها در سازمان‌های چپ و بین فعالین چپ مطرح نمی‌شد. تأکیدها بر مبارزات مخفی و مبارزات مسلحانه بود و به جزئیات به وجود آوردن یک جنبش کارگری کمتر دقت می‌شد و این یکی از نقطه ضعف‌هایی‌ست که امیدوارم برای آینده جبران شود.     

 

بلافاصله پس از پیروزی انقلاب، که سریع و نامنتظره اتفاق افتاد، آیت‌الله خمینی از کارگران خواست که به محل کار خود برگردند و گفت هرنوع اعتصابی را باید بشکنید و اعتصاب را یک عمل ضدانقلابی توصیف کرد. البته در آن فضای ملتهبی که بود، امکان نداشت که همه چیز بلافاصله به مسیر عادی پیش از انقلاب برگردد. به همین دلیل اعتراض‌ها و اعتصاب‌ها تا مدتی ادامه داشت. کارگرها احساس می‌کردند که پیروز شده‌اند و باید دستاوردهایی داشته باشند، اما این اعتراض‌ها که تا دیروز در جهت تقویت انقلاب تلقی می‌شد، این‌بار عملی ضدانقلابی نام گرفته بود. چندی بعد هم با همین بهانه، سرکوب کارگران معترض آغاز شد. اما پیش از آن، یک دوره‌ی کوتاه رونق شوراهای کارگری داریم. گفته می‌شود که از درون همان کمیته‌های اعتصابی در کارخانه‌ها و کارگاه‌ها، و همین‌طور در شرکت نفت، شوراهای کارگری سر برآورد و برای یک دوره‌ی کوتاه، تجربه‌ی تاریخی منحصر به‌فردی را ایجاد کرد. از این شوراها چه می‌دانیم؟ چقدر دوام آوردند و چه اهمیتی داشتند؟

کار هوشیارانه‌ی آقای خمینی این بود که قبل از ساقط شدن نظام سابق یک کمیته‌ی هماهنگی اعتصاب‌ها در شرکت نفت به راه انداخت که آقای بازرگان ریاست آن را بر عهده داشت. در شرکت نفت، کمیته‌های اعتصاب داشتیم، و یک کمیته‌ی هماهنگی هم شکل گرفت که قرار بود این‌ها را هماهنگ ‌کند. در این‌جا بین دو قدرت، کمیته‌های اعتصاب از پایین و کمیته‌ی هماهنگی از بالا، جنگی پنهان وجود داشت و متأسفانه آرام آرام کمیته‌ی هماهنگی، کنترل اعتصاب‌ها را به دست گرفت.

قبل از این‌که به شوراها برسیم، باید قدمی عقب‌تر برویم. وقتی که نظام سابق ساقط شد، آقای خمینی گفت که اعتصاب‌ها باید تمام شود. ولی کار به این سادگی پیش نرفت و یک جاهایی مثل آبادان و اهواز کارگرهای شرکت نفت می‌خواهند اعتصاب‌ها را ادامه دهند. آقای خمینی هم نماینده‌هایی به آن‌‌جا فرستاد که کارگرها را قانع کنند تا به کارشان برگردند. این‌ها خیلی فشار آوردند و حتی گفتند کسانی که ادامه می‌دهند ضدانقلاب هستند و این حرف‌ها در آن‌جا وجود داشت.

کار هوشیارانه‌ی آقای خمینی این بود که قبل از ساقط شدن نظام سابق یک کمیته‌ی هماهنگی اعتصاب‌ها در شرکت نفت به راه انداخت که آقای بازرگان ریاست آن را بر عهده داشت. اتفاقی که افتاد این بود که در شرکت نفت، کمیته‌های اعتصاب داشتیم، و یک کمیته‌ی هماهنگی هم شکل گرفت که قرار بود این‌ها را هماهنگ ‌کند. در این‌جا بین دو قدرت، کمیته‌های اعتصاب از پایین و کمیته‌ی هماهنگی از بالا، جنگی پنهان وجود داشت و متأسفانه آرام آرام کمیته‌ی هماهنگی، کنترل اعتصاب‌ها را به دست گرفت.

وقتی انقلاب پیروز شد، شکل‌ کمیته‌های اعتصاب عوض شد و به اسم شوراهای کارگری فعالیت خود را ادامه دادند. فرضاً در پالایشگاه آبادان، کارگرها دور هم جمع شدند، نماینده‌های خودشان را هم در سطح کل پالایشگاه و هم در کارخانه‌های مختلف پالایشگاه، انتخاب کردند، و از طریق شوراهای کوچک‌تر نماینده‌هایشان را به شورای اصلی پالایشگاه آبادان فرستادند. همین شیوه در پتروشیمی رازی،‌ در پالایشگاه تهران، در انبارهای نفت شهر ری، و در پالایشگاه پارس نزدیک کرج، اتفاق افتاد. پالایشگاه پارس کرج به عنوان مثال خیلی مهم است، چون کارگرها در آن‌جا کل کنترل تولید و مدیریت را در دست گرفته بودند. این نمونه اهمیت دارد چون وقتی از واژه‌ی شورا استفاده می‌کنیم، آن‌چه که به ذهن می‌آید این است که باید کنترل مدیریت و تولید در دست کارگرها باشد. این شیوه در ماه‌های اول بعد از پیروزی انقلاب در بسیاری از کارخانه‌های دیگر و در شرکت نفت صدق می‌کند. ولی کارگرها آرام آرام کنترل مدیریت و تولید را از دست دادند. می‌توانم بگویم که تا تابستان ۱۳۵۸، این روند ادامه داشت و به مرور تضعیف ‌شد و بعد از تابستان ۵۸ که به کردستان حمله ‌شد و سرکوب‌ها شدت پیدا کرد، کارگرهای شرکت نفت، کنترل تولید را از دست دادند. آن‌چه باقی ‌ماند این بود که شوراها در برخی امور مدیریتی دخالت می‌کردند. مثلاً می‌گفتند که هفته‌ی کاری باید از ۴۴ ساعت به ۴۰ ساعت برسد که موفق هم شدند. یا خواستار بالا رفتن دست‌مزدها بودند، یا مثلاً مسئله‌ی مسکن را مطرح می‌کردند. بعضی جاها هم می‌گفتند که مدیریت خوب نیست و فلان مسئول باید اخراج شود و کسان دیگری جانشین شوند.

 

و با گذشت زمان نقش سندیکا را به عهده گرفتند.

نقش سندیکا را دارند ولی هنوز فراتر از سندیکا هستند. در این دوران درباره‌ی این که باید شوراسازی کرد یا این‌که سندیکاسازی کرد، بحث شدیدی می‌شود. احزابی مثل حزب توده باور داشتند که باید سندیکاسازی شود و شوراها موضوعیتی ندارند یا حداقل این‌ها در کنارهم باید باشند. جریان‌های رادیکال‌تر باورداشتند که در شرایط انقلاب، سندیکا معنایی ندارد و حتماً باید شوراها پا بگیرند.

ولی واقعیت این است که بعد از تابستان ۱۳۵۸ یک نوع نهاد ترکیبی وجود داشت. چون سندیکایی وجود ندارد، این‌ها فعالیت سندیکایی را هم انجام می‌دادند ولی در عین حال در امور مدیریتی هم مداخله می‌کردند. این کاری است که سندیکاها در حالت عادی انجام نمی‌دهند. پس نهادی که باقی مانده بود، چیزی از آن شوراهای اولیه را با خودش یدک می‌کشید. هنوز قدرتی که داشتند که از بین نرفته بود. این قدرت را می‌توان در «پاک‌سازی»‌های آن دوره دید. این‌ها روی مسئله‌ی پاک‌سازی خیلی تمرکز می‌کنند و می‌گویند، مدیران و کارکنانی که قبلاً مثلاً با ساواک هم‌کاری می‌کردند و یا در دوران اعتصاب‌ها، خراب‌کاری می‌کردند، باید اخراج شوند.

در آن زمان، مدیریت جدید نفت دست آقای نزیه بود که از یاران آقای بازرگان محسوب می‌شد. او می‌خواست تا جایی که می‌شود، مدیریت سابق را حفظ کند، چرا که تجربه‌ی کار داشتند. و این‌جا تقابلی بین شوراها و آقای نزیه به وجود می‌آید، شوراها می‌گویند مدیرهای قدیمی باید اخراج شوند و او هم مقاومت می‌کند. سندیکا چنین کاری نمی‌کند، اما این‌ها سعی می‌کردند که در مدیریت دخالت کنند. حتی در جاهایی مثل پالایشگاه تهران، سعی می‌کردند در نحوه‌ی تولید هم دخالت کنند. ولی آرام آرام این اقتدار را از دست دادند تا می‌رسیم به آغاز جنگ که دیگر شوراها کاملاً  سرکوب شدند. جنگ همه‌ چیز را عوض کرد.   

 

اعتراض‌های کارگری نیز مثل حرکت‌های اثرگذار دیگر از اواخر سال ۱۳۵۹ و بعد هم در سال ۱۳۶۰ سرکوب شدند. سرکوب‌ها اول نیروهای سیاسی را هدف گرفت اما شامل کارگران هم شد. فرایند سرکوب در میان کارگران  و خصوصا کارگران نفت چگونه شروع شد؟ چه شد که دیگر امکان مقاومت و سازماندهی وجود نداشت؟

 

اول اینکه در شرکت نفت، این شوراها واقعا یک زاویه‌ی سیاسی‌ هم داشند. مثلاً در هفته‌های بعد از پیروزی انقلاب، این‌ها می‌خواستند که در شورای انقلاب یک نماینده هم از کارگران شرکت نفت باشد. چون نقش مهمی در پیروزی انقلاب داشتند، می‌گفتند که در شورای انقلاب چرا فقط نماینده‌ قشرهای بالا و متوسط هست و از کارگران نماینده‌ای نیست. می‌خواهم بگویم که اینها واقعا نقش سیاسی هم داشتند. از طرفی دیگر، بین کارگران نفت مثل هر جای دیگری، تنوع فکری بود و احزاب و تکثر وجود داشت. احزاب چپ هم واقعا نفوذ پیدا کرده بودند. البته در ابتدای کار خیلی ضعیف بودند ولی در طول اعتصاب‌ها و پیدایش شوراها، نفوذشان در رهبری این شوراها زیاد شد. یک سوم اعضای کمیته اعتصاب در اهواز و سه چهارم سندیکای مشترک کارکنان نفت از سازمان های چپ بودند.

دلیل دیگری که جنگ باعث تضعیف حرکت‌های کارگری شد این بود که احساسات ملی‌ را تقویت کرد. کسانی که نزدیک مرز بودند، حس می‌کردند که باید از شهر و کشورشان دفاع کنند و بنابراین شکافی که بین شرکت نفتی‌ها و حکومت وجود داشت، پوشیده ‌شد.

کسانی هم بودند که از آقای خمینی پیروی می‌کردند، یا از دکتر شریعتی الهام می‌گرفتند، یعنی عقیده داشتند که اسلام منافع تهی‌دستان و کارگران را هم تامین می‌کند. برخی از آنها بعدا بر اهمیت شوراها تاکید می‌کردند حتا اگر طرفدار آقای خمینی بودند. ولی برخی نیز پایه گذار انجمن‌های اسلامی‌ شدند و سعی ‌کردند بین کارگرها شکاف بیاندازند و بگویند شوراها موضوعیتی ندارند و از طرفی به مرور عاملی برای سرکوب شدند. البته در بین همین‌ کارگرهای اسلام‌گرا، افراد زیادی هم بودند که واقعا به شوراها اعتقاد داشتند. وقتی کار دست اسلام‌گراها افتاد، نزیه را کنار زدند و بعد معین‌فر را هم که جانشین نزیه شده بود، کنار زدند و محمد غرضی وزیر نفت شد. غرضی شروع کرد که شوراها را سرکوب کند. ولی خیلی از کارگرها، حتی کارگرهای اسلام‌گرا مخالفت کردند. اینها می‌گفتند که ما در اسلام شورا داریم و این‌ باید ادامه پیدا کند. ولی تفاوت نظرها زیاد بود و یک پراکندگی به وجود آمد. این پراکندگی و تفرقه هم در بین خود کارگرها بود و هم سازمان‌ها که هر کدام ساز خودشان را می‌زدند.

 

واقعیت این است که در آن زمان تشکلی که بتواند فعالیت‌های کارگری، (از جمله در شرکت نفت) را در کل کشور به هم پیوند بزند، وجود نداشت. البته یک شورای سراسری به وجود آمده بود، اما خیلی ضعیف بود. بیشتر در تهران و آبادان و اهواز فعال بود و هماهنگی در سطح ملی خیلی ضعیف ‌ماند و این‌ها نتوانستند جلوی سرکوب‌ها دوام بیاورند.

همان‌طور که اشاره کردم، آغاز جنگ هم به چند دلیل خیلی تأثیرگذار بود. یکی به دلیل تخریب فیزیکی‌ گسترده‌ در تأسیسات نفتی. جنبش کارگری در جنوب، خصوصاً بین شرکت نفتی‌ها خیلی قوی بود، ولی با شروع جنگ، آبادان تخریب و محاصره شد و کارگرها باید از آن‌جا مهاجرت می‌کردند. و این‌ها به شیراز، اصفهان و به تهران رفتند و حتی در آن‌جا به فعالیتشان ادامه دادند. شورایی، به نام شورای مهاجران آبادانی درست کردند و سعی می‌کردند درباره‌ی مسائلی مثل حق مسکن مبارزه کنند. ولی در نهایت جنبش کارگری بین نفت‌گرها ضعیف ‌شد.

دلیل دیگری که جنگ باعث تضعیف حرکت‌های کارگری شد این بود که احساسات ملی‌ را تقویت کرد. کسانی که نزدیک مرز بودند، حس می‌کردند که باید از شهر و کشورشان دفاع کنند و بنابراین شکافی که بین شرکت نفتی‌ها و حکومت وجود داشت، پوشیده ‌شد. بسیج کردن نفت‌گرها برای جنگ هم تأثیر داشت. هر شرکت، باید ۲۰ درصد از نیروی کارش را برای جنگ می‌فرستاد. در شرکت نفت سازمان بسیج تأسیس ‌شد. و همه‌ی این‌ها باعث تضعیف مقاومت در برابر سرکوب شد و حکومت قدرتش را تثبیت کرد. از طرفی سرکوب سازمان‌های چپ که در میان کارگران نفوذ داشتند هم بی‌تأثیر نبود.

 

به دوره‌ی بعد از سرکوب  سال ۱۳۶۰ می‌رسیم. آیا در آن چند سالِ پس از ۶۰ حرکت کارگریِ مهمی داریم که نادیده گرفته شده باشد؟ معمولاً این دوره را دوره‌ی سکوت می‌دانند. آیا واقعاً هیچ حرکتی وجود نداشت؟

متأسفانه تحقیق درباره‌ی‌ این دوران خیلی کم داریم. به خاطر سرکوب‌هایی که بود، منابع و اسناد درباره‌ی آن دوران خیلی کم است. ولی به هر حال اعتراض‌ها هم کمتر بود. از طرفی حاکمیت با آن سیاست پوپولیستی که داشت از منافع تهی‌دستان صحبت می‌کرد و در ابتدای کار منافعی هم به کارگرها داده بود. در اوایل انقلاب دستمزدها کمی بالاتر رفت، ‌مسکن‌سازی ‌شد و سعی کردند فشار عواقب جنگ بر روی طبقه‌های پایین کمتر شود. این سیاست‌ها هم باعث می‌شد که اعتصاب‌های بزرگ کمتر شود. ولی این طور هم نیست که هیچ اعتراضی نبود. حتی در شرکت نفت، هم در پالایشگاه تهران و هم در اهواز و میدان‌های حفاری، گاه اعتراض‌هایی اتفاق‌ها افتاد که کوچک بودند و یکی دو روز بیشتر طول نکشیدند.

 

شوراهای کارگری در اوایل دهه‌ی ۶۰ سرکوب و منحل شدند و ابتدا انجمن‌های اسلامی جای آنها را گرفتند. خانه‌ی کارگر هم از طرف اعضای حزب جمهوری به زور تسخیر شد و آرام آرام به نهادی تبدیل شد که کارگران را  کنترل و سرکوب می‌کرد. همچنین بعد از سال‌ها قانون کار تصویب شد که آن هم بعد از یک کشمش بزرگی بود. نقش نهادهای کارگری نزدیک به حکومت در سرکوب اعتراض‌های کارگری چه بود؟

دوره‌ی شوراهای مستقل از سال ۱۳۶۰ تمام شد. مثلاً شورای سراسری شرکت نفت در اواخر سال ۶۰ منحل و غیرقانونی اعلام ‌شد. تنها چیزی که ماند، شوراهای اسلامی کار بود که بعداً در قانون کار هم آمد، در کنار انجمن‌های اسلامی که بیشتر جنبه‌ی تبلیغاتی دارند و خانه‌ی کارگر که شوراها و انجمن‌های اسلامی را هماهنگ می‌کرد. این همان شیوه‌ای است که ما در تمام کشورهای اقتدارگرا می‌بینیم.

بزرگ‌ترین مشکلی که قانون کار داشت این بود که حق تشکل آزاد کارگران را محدود می‌کرد.

مثلاً اگر به تجربه‌ی آمریکای لاتین نگاه کنید مشابه همین فرایند را خواهید دید. روابط سه‌جانبه، دولت و کارگران و کارفرما، که به شکل نامستقل وارد گفتگو می‌شوند، قانون‌گذاری می‌کنند، و در چنین شرایطی قرارداد می‌بندند. در دهه‌ی ۶۰ این رابطه‌ی سه جانبه در ایران هم شکل گرفت و خانه‌ی کارگر این نقش را بازی می‌کرد که به عنوان نماینده‌ی کارگرها با دولت مذاکره ‌کند، در حالی که نماینده‌ی آنها نبود و در واقع استقلال نهادهای کارگری از بین رفته بود. در این سیستم، کارگرها ظاهراً می‌توانند جایی داشته باشند، ولی نه به عنوان یک نیروی مستقل. اما بعد از سیاست تعدیل اقتصادی که در دهه‌ی ۷۰ و طی دوران رفسنجانی و خاتمی در پیش گرفته شد، حتی خانه‌ی کارگر هم به حاشیه رانده ‌شد. شورا‌ها و انجمن‌های اسلامی را می‌توان تشکل‌های زرد نامید، ولی آن‌ها در همه‌جا بی‌معنا نشدند. بالاخره جایی هم بود که فعالیت‌های خودشان را ادامه دادند و حتی مثلاً در اعتراضی که سال ۷۰ انجام شد، انجمن اسلامی‌ شرکت نفت نقش داشت. بالاخره این نهادها می‌دیدند که نقش آنها کم‌رنگ‌تر می‌شود و به حاشیه رانده می‌شوند، پس سعی می‌کردند اعتراض کنند.

 

عده‌ای معتقدند که قانون کار قانون خوبی بود اما برخی هم از آن ناراضی بودند. اما همان قانون کار هم با تغییرات و تبصره‌هایی که داشت، به مرور بی‌اثر شد.

اوایل انقلاب تلاش‌هایی برای تغییر قانون کار انجام شد. حتی متن قانون کار را می‌نویسند ولی به علت درگیری‌های جناحی‌ این کار راکد ‌ماند. جناح موسوم به راست کاملاً با این قانون کار مخالف بود، ولی بالاخره شعار انقلاب این بود که قرار است حقوق کارگران و مستضعفین تأمین شود. بنابراین جناح چپ اسلامی در مجلس که حامی دولت مهندس موسوی بود، سعی می‌کرد این‌ وعده را به شکل قانون کار دربیاورد. قانون کار بالاخره در سال ۱۳۶۹ تصویب ‌شد که اگر به متن آن نگاه کنید، می‌بینید که نقش تشکل‌های مستقل کارگری را خیلی کم‌رنگ کرده بود. ولی در عین حال حقوقی برای کارگرها قائل شده بود که در مقایسه با قانون‌های کاری که در خاورمیانه داریم، خوب بود. بر اساس این قانون برای کارفرماها خیلی سخت بود که کارگری را اخراج کنند. ولی واقعیت این است که این قانون فقط روی کاغذ ماند. در دهه‌ی هفتاد همین قانون کار دوباره موجب منازعه ‌شد و بالاخره در سال ۱۳۸۲ تصویب شد که قانون کار فقط در کارگاه‌ها و شرکت‌های بالای ده کارگر اجرا شود. می‌دانید که در ایران بسیاری از شرکت‌ها و کارگاه‌ها زیر ده نفر کارگر دارند و بنابراین از شمول قانون کار خارج شدند. اما همچنان بزرگ‌ترین مشکلی که قانون کار داشت این بود که حق تشکل آزاد کارگران را محدود می‌کرد.

  

بعد از یک دوره‌ی طولانی سکوت، از اوایل دهه‌ی ۷۰ یعنی بعد از مرگ آیت‌الله خمینی، اعتراض‌های کارگری دوباره برگشت. در این دوران نهاد نخست وزیری از بین رفت و قدرت نهاد ریاست جمهوری بیشتر شد و هاشمی رفسنجانی که به عنوان رئیس جمهور انتخاب شده بود، تغییرات اساسی اقتصادی ایجاد کرد. بعد از آن بود که آرام آرام اعتراض‌های بزرگ کارگری در ایران شروع شد. قابل تأمل است که این اعتراض‌ها باز هم از میان کارگران نفت آغاز شد. هم در سال ۱۳۷۰ و هم در سال ۱۳۷۵ اعتراض‌های کارگران نفت به حرکتی اثرگذار در میان کارگران تبدیل شد و زمینه‌ساز بازگشت جنبش کارگری بود.

همان‌طور که گفتید این‌ها اعتراض‌های خیلی مهمی هستند. اول با ۱۳۷۰ شروع کنم. با روی کار آمدن رفسنجانی،‌ آزادسازی و کالاسازی نیروی کار هم شروع شد. مثلاً در شرکت نفت به طور اخص، نیروی کار زیادی را «تعدیل» کردند. بعد هم آرام آرام نیروی کار شرکت نفت را به عنوان کارمند تعریف کردند که اتفاق مهمی بود. ما در شرکت نفت همیشه دو طیف کارمند و کارگر داشتیم. یقه سفیدها و یقه آبی‌ها. اما این‌ها همه کارگرها را کارمند کردند که بازی خیلی هوشمندانه‌ای بود. کارمندها در شرکت نفت، حق تأسیس تشکل نداشتند و با این تغییر مهم سعی کردند که توانایی تشکل‌سازی کارگران را کم کنند. اما در نهایت فشارهای اقتصادی و تغییرات در شرکت نفت، منجر به اعتراض‌هایی در سال ۷۰ شد.

اتفاق دیگر این بود که در بستر سیاست‌های پوپولیستی دهه‌ی ۶۰، برخی سازمان‌های کارگری نزدیک به حکومت هم به وجود آمده بود. مثل همین‌ شوراهای اسلامی کار، انجمن‌های اسلامی و خانه‌ی کارگر. همانطور که گفتم، این‌ها در دوره‌ی رفسنجانی حس کردند که به حاشیه رانده می‌شوند و باید اعتراض‌ بکنند. بنابراین آن‌ها هم سعی می‌کنند در شرکت نفت حضور خودشان را تثبیت بکنند و این تلاش‌ها فضایی برای گسترش اعتراض‌ها ایجاد کرد.

چند سال بعد، در سال ۱۳۷۵، اعتراض در پالایشگاه تهران برای افزایش دستمزد و حق تشکل آزاد کارگری شروع شد. کارگرهای شرکت نفت هنوز خاطره‌ی انقلاب در ذهنشان زنده بود، و می‌دانستند که توانایی ایجاد تشکل داشتند و این حق از آن‌ها گرفته شده است. آنها حس می‌کردند که باید برای تشکل‌های آزاد کارگری پافشاری کنند. متأسفانه این اعتصاب با شدت سرکوب شد. در آن زمان سپاه وارد قضیه شده بود و دو تن از کارگران (هاشم کاملی و غلام برزگر) زندانی شدند که در زندان فوت کردند. احتمالاً مرگ آنها زیر شکنجه بود. من نمی‌توانم این ادعا را ثابت کنم، ولی این‌که در زندان فوت می‌کنند، خیلی مشکوک است. اهمیتی که اعتصاب سال ۷۵ داشت در این بود که نقطه‌ی عطفی برای جنبش کارگری شد. کارگران نفت بعد از سال‌ها مسئله‌ی حق تشکل آزاد را مطرح کرده بودند، و گرچه خودشان متأسفانه سرکوب شدند، ولی این حرکت برای پیدایش محفل‌های کارگری جدید الهام‌بخش بود. و در سال‌های بعد حداقل دو تشکل مهم و اثرگذار به وجود آمد. یکی سندیکای شرکت واحد اتوبوس‌رانی تهران و حومه و دیگری سندیکای کارگران کارخانه نیشکر هفت تپه. بعد از اعتصاب‌های ۱۳۷۵ بود که این محفل‌ها به وجود آمدند و شعار تشکل‌های آزاد را مطرح کردند.

 

به این موضوع بازخواهیم گشت، اما پیش از آن می‌خواهم درباره ماهیت حرکت‌های کارگری در ایران صحبت کنیم. یکی از بحث‌های مهم نظری در زمینه‌ی جنبش‌های اجتماعی در ایران آن است که اساساً این حرکت‌ها به «جنبش» تبدیل نمی‌شود. هم درباره‌ی جنبش دانشجویی و هم درباره‌ی جنبش زنان این نگاه وجود دارد و برخی روشنفکران اطلاق عنوان «جنبش» به آنها را نادرست می‌دانند. بر همین اساس می‌خواهم بپرسم که آیا ما در ایران جنبش کارگری داشته‌ایم؟

جنبش‌، شبکه‌هایی از افراد و سازمان‌ها با اهداف مشخص است که هویتی تقریباً مشخص دارند، حریف یا رقیب مخالفِ معینی دارند و برای تحقق خواسته‌های خود در خارج از نهادهای قدرت فعالیت می‌کنند.

بعضی از تئوریسین‌ها می‌گویند که ما فقط در کشورهایی که نهادهای دموکراتیک دارند، می‌توانیم جنبش‌های اجتماعی داشته باشیم، چرا که در آن فضای باز مدنی می‌توانند شکل بگیرند و پویا باشند. کسان دیگری هم مخالف‌اند. من هم فکر می‌کنم باید جنبش‌ها را کمی گسترده‌‌تر تعریف کنیم. چرا که شکل جنبش‌های اجتماعی در شرایط مختلف متفاوت است و در کشورهای دموکراتیک و غیردموکراتیک نحوه‌ی سازمان‌دهی‌شان فرق می‌کند. تعریف من از جنبش‌، شبکه‌هایی از افراد و سازمان‌ها با اهداف مشخص است که هویتی تقریباً مشخص دارند، حریف یا رقیب مخالفِ معینی دارند و برای تحقق خواسته‌های خود در خارج از نهادهای قدرت فعالیت می‌کنند. پس وقتی که این شبکه با هم‌دیگر یک هدف داشته باشند، یک حریف مخالف داشته باشند و یک هویتی داشته باشند، شکل جنبش خواهند داشت.

با این تعریف، به نظر من از سال ۸۰ به بعد ما شاهد شکل‌گیری جنبش کارگری در ایران هستیم. محافل مختلفی هستند که تقریباً خواسته‌های مشابه‌ای را مطرح می‌کنند. از جمله مخالفت با خصوصی‌سازی، مخالفت با تعدیل نیروی کار، درخواست افزایش دستمزد‌ها و حق تشکل‌های آزاد. ضمن این‌که هم یک حریف مشترکی دارند و هم خارج از نهادهای قدرت حرکت می‌کنند. البته این جنبش شکننده است. من همیشه سعی می‌کنم جنبش‌ها را در یک فرایند ببینم. این‌ها در زمان‌های مختلف می‌توانند کم‌رنگ یا پررنگ‌ شوند. بستگی به فضای سیاسی هم دارد که باز شود یا بسته باشد. سرکوب افزایش پیدا کند یا کم شود. اما به هر حال از اوائل دهه‌ی ۸۰ می‌توانیم یک پیوستگی را در این جنبش مشاهده کنیم. افزایش اعتراض‌های کارگری که در سال اخیر هم دیدیم، غیرمنتظره نیست و ادامه‌ی همان تجربه‌ها است. می‌خواهم بگویم که بله ما یک جنبش کارگری داریم که گاه خودش را نشان می‌دهد و بعضی مواقع‌ هم کم‌رنگ‌تر می‌شود.

 

در گذشته حرکت‌‌ها و اعتراض‌های کارگری معمولاً در تهران یا شهرهای بزرگ اتفاق می‌افتاد و هسته‌ی اصلی آن مرکزگرا بود. اما به نظر می‌آید که در این سال‌ها، گستره‌ی جنبش کارگری تغییر کرده و به شهرستان‌های دور هم رفته است. هر روز خبری از تجمع و اعتراض کارگری خارج از تهران و مراکز شهری بزرگ می‌شنویم و اعتراض‌ها در حاشیه تبدیل به خبر اصلی شده است. آیا ماهیت جنبش کارگری تغییر کرده است؟

سؤال خیلی خوب و سختی است. چون ما امروز در میان همین تغییر هستیم، کمی زمان می‌خواهد که درک بهتری از تحولات پیدا کنیم. ولی چند نکته به ذهن من می‌رسد. یک علت این‌که جنبش کارگران از مرکزگراییِ قدیم، امروز به حاشیه‌‌ها رفته، این است که بافت شهری در ایران تغییر کرده است. مثلاً در گذشته تهران و چند شهر بزرگ مثل اصفهان و شیراز و تبریز مراکز شهرنشینی ما بودند. اما در این بیست، سی سال گذشته شهرهایی که قبلاً پنج یا ده هزار نفر بود، گسترش پیدا کرد و به شهرهای مثلاً پنجاه‌ یا صد هزار نفری تبدیل شد. به این ترتیب فاصله و تفاوتی که قبلاً بین شهرهای کلان و شهرهای خیلی کوچک وجود داشت، کم شد و شهرهای میانه بزرگ‌تر شدند.

اگر به نقشه نگاه کنید می‌بینید جاهایی که کارخانه‌های کوچک وجود دارد، همین شهرهایی است که ما در آن اعتراض‌های سال گذشته را دیدیم. و اقتصاد این شهرهای کوچک با شرکت‌ها، کارخانه‌ها و واحدهای کوچکی که دارند، خیلی شکننده است. پس وقتی که وضعیت اقتصادی زیر فشار می‌رود، اولین جاهایی که بیکاری افزایش پیدا می‌کند در همین واحدهای کوچک است که قادر به پرداخت دست‌مزد کارگرانشان نیستند یا اولین جایی که ورشکسته می‌شود، همین کارگاه‌ها هستند. برای مثال در خوزستان بیکاری در بین جوانان تقریباً ۴۵ درصد است. این درصد، بالاتر از میانگین شهرستان‌های دیگر بوده که تقریباً بین ۲۵ تا ۳۰ درصد اعلام می‌شود. از طرف دیگر خوزستان جایی است که انباشت صنایع مختلف را داریم. جای دیگری که به ذهن من می‌رسد، جاده‌ی کرج است که این‌قدر تراکم واحدهای صنعتی وجود دارد.

مسئله‌ی دیگر آن که در جاهایی مثل تهران، شرکت‌های بزرگی داریم که امکان اعتراض در آنها سخت‌تر است چون کنترل و سرکوب خیلی زیاد است. پیش‌تر وقتی درباره‌ی انقلاب صحبت می‌کردیم،‌ به این نکته هم اشاره کردم. امروز نیز هنوز خبری از ورود کارگران شرکت‌های بزرگ به اعتراض‌های گسترده نشنیده‌ایم. کارگران واحدهای بزرگ نساجی، ذوب آهن، خودرو، نفت و مانند این‌ها هنوز وارد موج اعتراض‌ها نشده‌اند. اکثر این‌ کارخانه‌های بزرگ، دولتی هستند یا زیر نظر شرکت‌‌های «خصولتی» قرار دارند. یعنی دولتی هستند اما در ظاهر خصوصی شده‌اند. وارد شدن کارگران این مراکز به صحنه خیلی سخت است. این‌ها زیر ذره‌بین هستند، و هر نوع حرکت اقتصادی‌ آنها سریع منجر به خواسته‌های سیاسی می‌شود. کارگران در نهادهای بزرگ تولیدی و صنعتی وقتی وارد صحنه می‌شوند که سرکوب تضعیف شده و اعتماد به نفس کارگران بالا رفته باشد. برای همین امروز بیشتر، حاشیه‌ها را می‌بینیم که اعتراض می‌کنند که البته هم نقطه‌ی قوت آن است و هم نقطه‌ی ضعف آن.  

  

گسترش اعتراض‌های کارگری در حاشیه‌ها یک وجه دیگری هم دارد.  یکی از مشکلاتی که کارگران مناطق  دور از مرکز و خصوصاً مناطق مرزی ایران با آن مواجه‌اند، اعمال تبعیض ساختاری مرکز نسبت به حاشیه بوده است. برای نمونه در استان خوزستان شرکت‌های کشت و صنعت نیشکر (مثل کارخانه نیشکر امیرکبیر) زمین‌های زیادی از مردم گرفتند، اما کارگران محلی کمتری استخدام کردند. گفته می‌شود که این سیاست‌ها به دلیل مرکز‌گرایی و نگرانی‌های امنیتی و با هدف تضعیف اقتصادی قومیت‌های حاشیه‌ای انجام می‌شود. بجز آن انتقاداتی هم وجود دارد که درآمدهای محلی (از جمله درآمد نفت در خوزستان یا درآمدهای کشاورزی و صنعتی آذربایجان) در خارج از این مناطق و بر اساس سیاست‌های مرکزگرا هزینه می‌شود. یعنی گفته می‌شود که درآمد این مناطق در آن‌جا هزینه‌ نمی‌شود و بیشتر به جاهای دیگر می‌رود و آن مناطق خودشان فقیر مانده‌اند. آیا چنین تبعیض‌هایی می‌تواند علتی برای گسترش حرکت‌های اعتراض کارگران هم باشد؟

ظهور این گفتمان ضد مهاجر، یکی از نشانه‌هایی است که ایران وارد دوران سرمایه‌داری مدرن شده است. اگر ما به رشد سرمایه‌داری نگاه کنیم می‌بینیم که در کشورهای اروپایی هم با رشد سرمایه‌داری مدرن، تفکر‌های نژادپرستانه رشد پیدا می‌کند و برای تفرقه انداختن بین کارگرها و منحرف کردن فکر آن‌ها از دلایل اصلی مشکلات اقتصادی، از بالا به جامعه تزریق می‌شود.

چنین چیزی هست و دلایل مختلف و تاریخچه‌ای طولانی دارد. این تبعیض‌ها چیز جدیدی نیست. اگر شما به خوزستان نگاه کنید بخش بزرگی از شرکت نفت در آبادان، خرم‌شهر و اهواز قرار دارد که مناطقی عرب‌نشین هستند. اما در چهل‌، پنجاه سال گذشته، حضور اعراب آن منطقه در شرکت نفت خیلی کم‌رنگ است و حتی داده‌های درستی در مورد قبل از انقلاب نمی‌توانیم پیدا کنیم. تنها چیزی که من توانستم پیدا کنم این است که تقریباً پنج درصد از کارکنان پالایشگاه آبادان، از عرب‌ها بودند و همچنین چیزی بین پانزده تا بیست درصد از کسانی که در میدان‌های نفتی کار می‌کردند، از عرب‌ها بودند که این نسبت به آن جمعیت انبوهی که در آن‌جا بودند، خیلی کم است. دلیلش از گذشته و تا امروز به نظر من هم سیاسی بوده و هم مربوط به ساختار اقتصادی و اجتماعی ایران است. علت سیاسی‌ آن مشخص است. خصوصاً در سطح مدیریت همیشه سعی شده که نیروی کار از خارج آن مناطق وارد کنند. این را در دوران شاه هم می‌دیدم که خیلی از محصلین تهران را به عنوان کارمند و کارگر وارد شرکت نفت می‌کردند و این روند همین‌طور ادامه داشته است. پس بخشی به علت تبعیض مستقیمی است که به دلیل مرکز‌گرایی قدرت به‌وجود آمده است. ترس از این‌که کسانی در این حاشیه‌ها خواسته‌های سیاسی و اقتصادی خودشان را داشته باشند، درحالی که این وضعیت با گذشت زمان همان خواسته‌ها را تشدید می‌کند، چون بخشی از تبعیض ساختاری آن منطقه می‌شود. بخش‌ دیگری از دلایل این وضعیت پیچیده‌تر است. فرضاً عقب‌ افتادگی آموزش و پرورش در آن مناطق علت مهمی است، که خود این هم می‌تواند حاصل تبعیض طولانی‌مدت باشد. در نهایت سعی می‌کنند از دانشگاه‌های مناطق دیگر نیرو جذب کنند. ساختار اقتصادی ایران متفاوت شده و دیگر آن‌طور نیست که فقط یقه‌آبی‌هایی که تحصیلات پایین داشته باشند، جذب کار صنعت نفت شوند. مدیران نفتی سعی می‌کنند از دیپلمه‌ها و حتی دانشگاهی‌ها نیروی کار بگیرند و این ‌نیروها از جایی که دانشگاه‌های بیشتری وجود دارد، جذب می‌شوند.

 

این نگاه تبعیض‌آمیز درباره‌ی کارگران مهاجر نیز وجود دارد. کارگران افغانستانی سال‌ها است که در ایران کار می‌کنند اما از حقوق اولیه محروم‌اند. از طرفی می‌بینیم که برخی نهادهای رسمی مثل «خانه‌ی کارگر» که نهاد خوشنامی هم محسوب نمی‌شود، کارگران ایرانی را علیه کارگران مهاجر تحریک می‌کند. آیا متهم کردن کارگران خارجی به ایجاد زمینه برای بیکاری کارگران ایرانی ادعای درستی است؟ به‌طور کلی حضور کارگران خارجی موجب رونق اقتصادی و در نتیجه افزایش فرصت‌های شغلی است یا زمینه‌ای برای بیکاری؟

ظهور این گفتمان ضد مهاجر، یکی از نشانه‌هایی است که ایران وارد دوران سرمایه‌داری مدرن شده است. اگر ما به رشد سرمایه‌داری نگاه کنیم می‌بینیم که در کشورهای اروپایی هم با رشد سرمایه‌داری مدرن، تفکر‌های نژادپرستانه رشد پیدا می‌کند و برای تفرقه انداختن بین کارگرها و منحرف کردن فکر آن‌ها از دلایل اصلی مشکلات اقتصادی، از بالا به جامعه تزریق می‌شود. همین وضع را در ایران هم می‌بینیم. وقتی که ما درباره‌ی کارگرهای مهاجر در ایران صحبت می‌کنیم، باید ببینیم که آن‌ها در کجا کار می‌کنند. اکثر آن‌ها در حوزه‌ی کار ساخت و ساز آن‌ هم به عنوان نیروی کار پیمانی فصلی و موقت فعالیت می‌کنند. موقعیت کارشان هم خیلی شکننده و ناامن است. قرارداد ندارند. بیمه ندارند. از طرفی بدون این‌ کارگران، بسیاری از کارهای ساخت و ساز، از مسکن تا ساختمان‌های بزرگ و راه‌سازی، اصلاً انجام نمی‌شد. آن‌ها با مزدهای بسیار اندک در چنین جاهایی کار می‌کنند و در اقتصاد ایران خیلی نقش داشتند. من فکر می‌کنم اگر نقش آن‌ها را نادیده بگیرند و حذفشان کنند، ضربه‌ای به اقتصاد ایران وارد خواهد شد. مشکل این است که به جای اعطای حقوق کارگران مهاجر، با رشد قراردادهای پیمانی و موقت، شکل کار بخشی از کارگرهای ایران هم شبیه موقعیت کارگرهای مهاجر شده است. برای نمونه می‌توان به عسلویه اشاره کرد. ما در این باره صحبت نکردیم، ولی یکی از دلایلی که موجب تضعیف سازمان‌دهی کارگران شد، همین بود که کارگرهای موقت و پیمانی زیاد شدند. مثلاً در عسلویه اکثر کارگرها، پیمانی هستند و در کانتینرها اسکان داده شده‌اند. بیمه ندارند. فصلی کار می‌کنند و بعد اخراج می‌شوند. این مثال را از این جهت ‌آوردم که در وضعیت امروز ایران، حتی جایی برای همبستگی بین کارگرهای مهاجر و غیر مهاجر می‌بینم، چون روند اقتصادی ایران، مشابه کردن شرایط کار این دو گروه بوده است. پس آنها می‌توانند با اتحاد و هم‌بستگی، شرایط هر دو گروه را بهتر کنند.

 

برگردیم به مسئله‌ی نفت. بعد از سال ۱۳۷۵ و آن سرکوبی که اشاره کردید و به قتل دو کارگر انجامید، صدای بلندی از میان کارگران شرکت‌های وابسته به نفت شنیده نشده است. می‌دانیم که قدرت کارگران نفت (اعم از میدان‌های نفتی و پالایشگاه‌ها) می‌تواند به تغییرات اساسی در سطح زندگی کارگران منجر شود. حتی می‌تواند فشاری اساسی به دولت وارد کند و زمینه‌ی تغییرات مهم اجتماعی و سیاسی باشد. علی‌رغم پیشتازی کارگران نفت در دهه‌ی سی و پنجاه و بعد هم پیشتازی در آغاز جنبش کارگری دهه‌ی هفتاد، چرا دیگر خبر چندانی از آنها نمی‌شنویم؟

اولاً هرچند که خبر زیادی نیست، ولی بالاخره خبرهایی هم هست. اگر به چند سال گذشته نگاه کنیم، اعتراض‌های کارگری بین نفت‌گران را هم می‌بینیم. مخصوصاً بین بازنشستگان که گاه تجمعی دارند. مثلاً مقابل وزارت نفت، یا در پالایشگاه‌های مختلف مثل آبادان و‌ تبریز اعتراض‌هایی بوده و خصوصاً در صنایع پتروشیمی اعتصاب‌هایی دیده‌ایم. اما درست می‌گویید که گستردگی این‌ اعتراض‌ها و تعداد آن‌ها زیاد نیست. چون حاکمیت آگاه است که شرکت نفت جای حساسی است، نیروی سرکوب بزرگتری هم در آن‌جا حضور دارد و کارگران زیر ذره‌بین هستند. برخی هم معتقدند که شرایط کارکنان نفت، تا حدی بهتر از دیگر کارگران است، ثبات بیشتری دارند و حقوق‌های بالاتری می‌گیرند.

چون حاکمیت آگاه است که شرکت نفت جای حساسی است، نیروی سرکوب بزرگتری هم در آن‌جا حضور دارد و کارگران زیر ذره‌بین هستند. برخی هم معتقدند که شرایط کارکنان نفت، تا حدی بهتر از دیگر کارگران است، ثبات بیشتری دارند و حقوق‌های بالاتری می‌گیرند.

این را اضافه کنم که من وضعیت کارگران نفت را خیلی متفاوت از دیگر کارگران نمی‌بینم. این بحث همیشه درباره‌ی کارکنان نفت بوده است. من هم در تزم این بحث را مطرح کرده و با آن مخالفت کردم که کل کارکنان نفت را نیروی کار «اشرافی» ببینیم. چرا ‌که تفاوت بین کارکنان نفت خیلی زیاد است و حتی یقه سفیدها هم تنش‌های زیادی با کارفرماهایشان دارند و وارد مبارزه‌های کارگری می‌شوند. ولی نادیده نباید گرفت که امکان اعتراض گسترده در صنایع نفتی در شرایط خاصی به وجود می‌آید، چرا که هزینه‌اش بالا است.

دلیل دیگر هم تعدیل نیروی کار در شرکت نفت است که قبلاً اشاره کردم. اوایل دهه‌ی ۷۰ کارگران عنوان کارمند گرفتند و این موضع تشکل‌یابی آن‌ها را غیر قانونی می‌کند و اعتراض‌های آن‌ها را سخت‌تر کرده است.

یک علت دیگر هم می‌توان ذکر کرد که فقط منحصر به ایران نیست. اگر ما به وضعیت شرکت‌های نفتی در دیگر کشورها هم نگاه کنیم، می‌بینیم که مبارزات کارگری در همه‌ی آنها رو به افول بوده است، و کمتر اتفاق می‌افتد. البته هنوز در برخی پالایشگاه‌ها مثلاً در فرانسه و انگلیس، گاه اعتراضی می‌بینیم، ولی تعداد آن‌ها خیلی کم‌تر شده است. پیشرفت تکنولوژیک در این بخش اقتصادی به گونه‌ای است که نیروی کار کم‌تر شده و امکان سازمان‌دهی‌شان نیز کم‌تر است. و این واقعیتی است که اقتصاد سرمایه‌داری به وجود می‌آورد. شکل سکتورها را تغییر می‌دهد، چنان‌که یک‌جا امکان سازمان‌دهی کم‌تر می‌شود، ولی در سکتورهای دیگر امکان سازمان‌دهی بیشتر می‌شود. مثلاً اگر به جامعه‌ی معلم‌ها در ایران نگاه کنیم، می‌بینیم که طی ۷۰ سال گذشته این‌ها که جزء طبقه‌ی متوسط بودند، با رشد سرمایه‌داری در ایران، بخشی از طبقه‌ی کارگر شدند. چنانچه حتی ابزاری مثل اعتصاب، که معلمان برای اعتراض استفاده می‌کنند، همان ابزاری است که طبقه‌ی کارگر از آن استفاده می‌کنند.  

 

نقش سپاه پاسداران در اقتصاد ایران هم چیزی نیست که پنهان باشد. از مخابرات و راه‌سازی و ساختمان‌سازی تا معادن و برق و نفت، همه جا حضور دارند. حضور سپاه پاسداران در اقتصاد، آن حوزه را نیز امنیتی کرده و بسیاری از کارگرانی که در این بخش‌ها و زیر نظر نهادهای وابسته به سپاه پاسداران کار می‌کنند، فشار امنیتی مضاعفی را تجربه کرده‌اند. حضور سپاه پاسداران در اقتصاد چه تأثیری بر حرکت‌های کارگری خواهد داشت؟

بعد از انقلاب بود که به مرور این اتفاق افتاد. به عنوان مثال در هر کارگاه یا کارخانه، یک دفتر بسیج دایر شده بود. در هر بنگاه بزرگی، مخصوصاً در شرکت نفت، یک دفتری بود که بعضی‌ کارگران هم عضو آن می‌شدند و مزایایی می‌گرفتند. البته در سال‌های گذشته نقش سپاه خیلی پررنگ شد. فرضاً قرارگاه خاتم‌الانبیا در ساخت و سازهای شرکت نفت نقش مهمی دارد. یک سری شرکت‌های پیمان‌کاری‌ وابسته به سپاه هم هست که برای صنعت نفت کار می‌کنند. و این بخشی از همان ساختار سرکوبی هست که درباره شرکت‌های بزرگ اشاره کردم. البته فقط سرکوب نیست، چون همین نهادهای حکومتی کانال‌هایی برای بالا رفتن از پله‌های پیشرفت اجتماعی ایجاد می‌کنند و برای همین عده‌ای را جذب می‌کنند. این مسئله در هر حکومتی شکل‌های مختلفی به خود می‌گیرد و در ایران خیلی سیاسی شده و یک عده می‌توانند با این وابستگی‌ها از پله‌های ترقی بالا بروند. چیزی که در علوم اجتماعی به آن تحرک اجتماعی (social mobility) می‌گوییم. افراد فکر می‌کنند که با نزدیکی‌شان به این محافل می‌توانند چیزی به دست بیاورند.

واقعیت این است که این دو مسئله نمی‌تواند فروکش کردن اعتراض‌ها را به‌طور کامل توضیح ‌دهد. چون سرکوب در گذشته هم بود، در زمان شاه هم بود و الان هم هست. ولی در کنار این سرکوب، سازمان‌دهی هم وجود داشت و وجود دارد. ما مثال‌های خوبی در این زمینه داریم. همین شرکت واحد تهران را نگاه کنید. آنجا هم سازماندهی سخت است. اما با تمام مشکلاتی که وجود دارد، حدود ۱۷ سال است که این پیوستگی و همبستگی را دارند. همین‌طور سندیکای هفت‌تپه که نمونه‌ی خوبی است. یا سازماندهی بین معلم‌ها را ببینید. اشاره‌ی من به وجود افراد و سازمان‌هایی است که نقش میانجی‌گری را اجر کنند و با استراتژی درست از فرصت‌ها استفاده کنند.

نکته‌ی مهم دیگر این است که ایران مثل آن کشورهای دموکراتیکی نیست که نهادهای دموکراتیک دارند. آن‌جا می‌تواند جنبش کارگری شکل بگیرد و حول و حوش شعارهای اقتصادی، رشد کند و بعد سیاسی شود. در کشورهایی مثل ایران، مسیرها برعکس‌ اتفاق می‌افتند. اول شعارهای سیاسی به محیط کار تزریق می‌شود و انباشت بحران‌ها جرقه‌ای برای فعالیت‌های کارگری می‌شود که این خودش می‌تواند فعالیت‌های سیاسی را گسترش دهد و عمیق‌تر کند. ولی این‌ تحرکات موقعی اتفاق می‌افتد که بحران سیاسی به جایی برسد که توانایی سرکوب را هم  کم‌تر کند و از طرفی اعتماد به نفس کارگرها بالا رفته باشد.

 

در این ‌سال‌ها شاهد تحولاتی اساسی در جنبش کارگری هستیم، که گسترش و اهمیت پیدا کرده، و افکار عمومی به آن توجه بیشتری می‌کند. در واقع تحرکات جنبش کارگری به یکی از خبرهای اصلی جامعه‌ی ایران تبدیل شد. به نظر می‌رسد که در رفتار فعالان کارگری هم بلوغی دیده می‌شود، شعارهایی که می‌دهند مثل خواست شورا، یا حرکت‌های عملی که می‌کنند، مثل اینکه در نمازجمعه‌ها می‌نشینند و شعار خودشان را می‌دهند، یا از کارخانه‌ها بیرون می‌آیند و در خیابان‌ها حاضر می‌شوند. همچنین نقش زنان بیشتر شده است. بعضی زنان خودشان کارگرند و بعضی‌ها خانواده‌های کارگران هستند. انگار که تحولی اتفاق افتاده، و با گذشته تفاوتی هست.

در وضعیت امروز ایران، حتی جایی برای همبستگی بین کارگرهای مهاجر و غیر مهاجر می‌بینم، چون روند اقتصادی ایران، مشابه کردن شرایط کار این دو گروه بوده است. پس آنها می‌توانند با اتحاد و هم‌بستگی، شرایط هر دو گروه را بهتر کنند.

اول بگذارید از اینجا شروع کنم که چرا این مسئله اهمیت دارد. همان‌طور که گفتید مسئله‌ی جنبش کارگری الان خیلی طرح شده و من از این واقعیت خیلی استقبال می‌کنم. در سال‌های گذشته این بحث خیلی کم‌رنگ بود و در جنبش‌های دموکراسی‌خواه و تحول‌‌خواه، بیشتر روی قدرت طبقه‌ی متوسط تأکید می‌شد. اما عاملیت کارگرها و خصوصاً اعتراض‌هایی که از دی‌ماه دیدیم و حرکت‌هایی که در هفت‌تپه و تهران و جاهای دیگر بود، این نگرش را تغییر داد. عاملیت کارگران، زمینه‌ی بحث‌ها و مسیر تحول را تغییر داد و نشان داد که در کشوری مثل ایران جنبش‌های اجتماعی و خواسته‌های اقتصادی خیلی سریع به خواسته‌های سیاسی گره می‌خورند. همین مسئله‌ی شورا را که مطرح کردید، به این معنی است که کارگرها می‌خواهند در محیط کارشان دموکراسی داشته باشند. و می‌خواهند در نهادهای کلان سیاسی صدایی داشته باشند. این تغییرات خیلی سریع پیش می‌رود و بحث را متفاوت می‌کند.

از طرفی مسئله‌ی ایران را فقط منحصر به ایران نباید ببینیم. اگر فکر کنیم مسئله‌ی کارگرهای ایران فقط با تغییر ساختار قدرت و مثلاً انتخابات آزاد، حل می‌شود، این یک نگاه اشتباه است. بحران اقتصادی، یک بحران جهانی شده است. ما این مشکل را در تمام کشورهای جهان سومی می‌بینیم که در دهه‌ی گذشته بازار آزاد جهانی قدرت جذب این کشورها در سرمایه‌داری مدرن را از دست داده است. کشورهایی که در این ده، پانزده سال گذشته پا به بازار جهانی می‌گذارند، دیگر مثل دوران ورود کره‌ی جنوبی در دهه‌ی هفتاد نیستند که بتوانند از مسائل ژئوپولتیک استفاده کنند و به خاطر قدرتی که سرمایه‌داری جهانی داشت، به سرعت رشد کنند. تحولات اقتصادی در جهان، سمت و سوی دیگری گرفته و این در سرنوشت آینده کارگران ایران هم اثر خواهد داشت.

از طرفی، طبقه‌ی سرمایه‌دار در کشورهایی مثل ایران که خواستار تحولات سیاسی دموکراتیک هستند، خیلی از جنبش‌های کارگری می‌ترسد. نقطه ضعف جناح اصلاح‌طلب در ایران دقیقا همین است. از زمان خاتمی که خواستار تحولات سیاسی بودند، هر لحظه که خطر ورود فرودستان و طبقه‌ی کارگر را به صحنه حس کردند، بیشتر خودشان را هم‌سو با هسته‌ی اصلی قدرت حکومت کردند. به همین ‌دلیل است که مثلاً در دولت روحانی نقش اتاق بازرگانی خیلی پررنگ است. فردا اگر بازارهای ایران به روی جهان باز شود، سرمایه‌داران نو ظهور در ایران، قدرت رقابت با شرکت‌های فراملیتی را که ریشه در آمریکا یا اروپا دارند نخواهند داشت و همین آنها را نگران می‌کند. وضعیت خودرو در ایران را نگاه کنید. این طبقه‌ی نوظهور سرمایه‌داری در ایران خودش را به حکومت وصل می‌‌کند، چون همیشه حمایت حکومت را برای رقابت در سطح جهانی نیاز دارد. و برای همین من فکر می‌کنم حتی با لیبرال شدن ایران و با ورود ایران به بازار آزاد، مسئله‌ی طبقه‌ی کارگر در ایران حل نخواهد شد. به این دلیل نقش جنبش کارگری در ایران خیلی مهم است. چون خواسته‌های دموکراسی‌خواهی را با خواسته‌های عدالت اجتماعی پیوند می‌زند و نشان می‌دهد که گسترش دموکراسی باید از حیطه‌ی سیاست به حیطه‌ی اقتصادی باشد. و در این‌جاست که جنبش کارگری ایران، حتی می‌تواند نقش پیشرویی در سطح جهانی ایفا کند. اگر ما به فرانسه هم نگاه کنیم می‌بینم که جنبش‌های اجتماعی ضد نئولیبرال رشد کردند. در آمریکای جنوبی و در آسیا نیز چنین بود. من فکر می‌کنم جنبش‌هایی که نئولیبرال باشند در درازمدت به ضرر جنبش‌های کارگری تمام می‌شوند.

 

حتی در بخشی از اپوزیسیون رادیکال هم می‌بینیم که از حرکت فرودستان و جنبش کارگری نگرانند. البته دوست دارند که از آن استفاده کنند تا پروژه‌ی تغییرات سیاسی را پیش ببرند، اما در واقع خواسته‌های آن‌ها را چندان به رسمیت نمی‌شناسند.

بله مسئله‌ی من همین است. شعار دادن خیلی ساده است و الان همه‌ی اپوزیسیون از جنبش کارگری ایران دفاع می‌کند. ولی متأسفانه این‌ها چون جنبش کارگری را به عنوان یک وسیله و ابزار می‌بینند، به جای این‌که واقعا از درون جنبش کارگری نگاه کنند و آزادی و توانمند‌سازی جنبش کارگری مد نظرشان باشد، به دنبال ساختن نردبان هستند. این مساله را خیلی ساده می‌شود محک زد. بخشی از نیروهایی که بین اپوزیسیون خارجی، از جنبش کارگری داخل ایران دفاع می‌کنند، همان‌هایی هستند که از سیاست‌های نئولیبرال ترامپ یا ماکرون در فرانسه دفاع می‌کنند و در فردای تحولات ایران من فکر می‌کنم این‌ها برای سرکوب جنبش‌های کارگری ایران، در خط مقدم خواهند بود. و برای این که فقط حدس نباشد می‌توانم مثال‌هایی بزنم. یکی از این کسانی که در جناح راست است و از تحریم‌ها و از ترامپ حمایت می‌کند، چندی پیش آشکارا از پینوشه هم دفاع کرد و گفت ایشان خیلی هم خوب کرد و باید چپ‌ها را قتل‌عام می‌کرد و سندیکاها را بیشتر زیر فشار می‌گذاشت تا بتواند آن برنامه‌ی نئولیبرال را که در شیلی آغاز شد و به کشورهای دیگر رفت، ادامه دهد. بگذارید به یک مثال تاریخی برگردم. بزرگ‌ترین تجربه‌ی دموکراسی که ما در این چهار دهه‌ی گذشته داشتیم، مربوط به همین شوراهای کارگری در دوران انقلاب بود که کارگرها در آن‌ تمرین گفتمان‌سازی می‌کردند. تمرین هم‌کاری با یکدیگر، تمرین تحمل عقاید و ایدئولوژی‌های متفاوت. متأسفانه این شوراها فرصت تمرین و تکامل بیشتر را پیدا نکردند و از همان روز اول، نیروهایی که به بازار آزاد و سرمایه‌داری اعتقاد داشتند و حول وحوش مهندس بازرگان با نیروهای اسلام‌گرای آیت‌الله خمینی هم‌کاری می‌کردند، برای سرکوب شوراها متحد شدند. در تمام اسنادی که در این باره وجود دارد، خواهید دید که خودشان اشاره می‌کنند که چگونه باید این نیروها و مخصوصا جناح چپ را از شوراها خارج کنند، سرکوب کنند، از کار بیرون کنند. به همین دلیل معتقدم که امروز هم چگونگی و جنس «گفتمان تغییرات» در ایران خیلی مهم است. ما باید درباره آلترناتیوی صحبت کنیم که می‌تواند نشان دهد که در فردای تحولات اساسی سیاسی، چگونه حقوق کارگرها تضمین خواهد شد.