تاریخ انتشار: 
1398/09/06

پایان امپراتوری روم چندان چیز بدی نبود. پایان امپراتوری آمریکا چطور؟

جیمز فَلوز

wikipedia

زمان آن رسیده که دوباره به سقوط امپراتوری روم فکر کنیم؛ اما نه درباره‌ی بخشی از این تاریخ که همواره توجه ما را در آمریکا به خود جلب کرده، یعنی مسیر طولانی و غم‌انگیز سقوط و انحطاط آن. حال زمان آن رسیده که با کنجکاوی به وقایع بعد از این سقوط توجه کنیم. 

محض یادآوری، در سال ۴۷۶ میلادی یک ژنرال بربر به نام اودواسر، امپراتور مشروع امپراتوری غربی، رومولوس آگوستولوس را سرنگون کرد و در نتیجه آگوستولوس آخرین امپراتوری بود که از ایتالیا حکم‌رانی کرد.   

امپراتوری شرقی که مرکز حاکمیتش استانبول بود، کشان‌کشان تا قرن‌ها بعد ادامه یافت. اما تسلسل مراحل عمر امپراتوری روم (از جمهوری تا امپراتوری تا ویرانی) در ایجاد تصورات بدبینانه درباره‌ی آمریکا نقشی اغراق‌آمیز داشته است. اگر یک تمدن در مدتی کمتر از یک قرن می‌تواند از سیسرون و کاتو به کالیگولا و نرون تنزل یابد، تجربه‌ی بزرگی که مدیسون، جفرسون و همراهانشان آغاز کردند، چقدر می‌تواند ادامه یابد؟ 

دورانی که با سقوط روم آغاز شد و پژوهش‌گران آن را «دوره‌ی متأخر باستان» می‌نامند، در تصور آمریکاییان جایگاهی مبهم‌تر دارد و به ندرت در سخن‌رانی‌ها یا مقالات درباره‌ی آینده‌ی ملی آمریکا به آن اشاره‌ می‌شود. دوران پیش از آن را می‌توان با شخصیت‌های آشنایی که جامه‌ی رومی بر تن دارند، تصور کرد؛ دوران پس از آن را نیز با شهسواران زره‌پوش به یاد می‌آوریم؛ اما از دوران میان این دو زمان چه تصوری داریم؟ و به ویژه باید پرسید: بقیه‌ی بخش‌های متنوعی که امپراتوری روم غربی تشکیل می‌دادند، چگونه به تضعیف اقتدار متمرکز امپراتوری واکنش نشان دادند؟ وقتی آخرین امپراتور سرنگون شد، این موضوع بر هیسپانیا یا سرزمین گُل (Gaul) چه تأثیری داشت؟ در غیاب نظام امپراتوریای که پیش از آن راه و راه‌آب می‌ساخت و قوانین و زبان خود را در مناطق وسیعی از جهان پراکنده بود، مردم چگونه به زندگی خود ادامه دادند؟ 

ظاهراًبه نظر تاریخ‌نگاران، توان‌مندی این مردمان برای مواجهه با وضعیت جدید خود شگفت‌آور بوده است. پیتر براون از دانشگاه پرینستون در کتاب پرنفوذ خود، جهان در دوران متأخر باستان، در سال ۱۹۷۱ چنین نوشت: «خیلی ساده است که درباره‌ی جهان در دوران متأخر باستان به گونه‌ای سخن بگوییم که گویا صرفاً ماجرایی غم‌انگیز است». او در ادامه می‌نویسد: «ما در مورد نشانه‌ها بنیادهای نخستین و شگفت‌انگیزی که با این دوران مرتبط هستند، دچار ناآگاهی فزاینده‌ای هستیم.» این بنیادهای نخستین نه تنها شامل تقسیم امپراتوری و شکل‌گیری پیش‌درآمد‌های کشور‌های مدرن می‌شد بلکه دربردارنده‌ی «بسیاری از چیزهایی بود که هر اروپایی آگاه "مدرن"ترین و باارزش‌ترین بخش‌های فرهنگ خود تلقی می‌کند»، از فرم‌های نوی هنری و ادبی گرفته تا نهاد‌های مدنی خودگردان. 

والتر شیدل از دانشگاه استنفورد در کتاب تازه‌ی خود، فرار از روم‌، از این فراتر می‌رود و ادعا می‌کند که «سقوط امپراتوری روم امکان پیشرفت‌ در دوران مدرن را فراهم کرد.» استدلال او به شکلی ساده‌شده‌ این است که برداشته شدن کنترل مرکزی، راه را برای دوران پایداری از خلاقیت در حوزه‌ی دوک‌نشین‌ها و اجتماعات کوچک دینی فراهم ساخت، و این به نوبه‌ی خود، به پیشرفت گسترده‌ی فرهنگی و سرانجام، رفاه عمومی انجامید. در زمینه‌هایی چون ظهور دانشگاه و مؤسسات تجاری خصوصی و ایده‌ی حقوق و آزادی‌های فردی و سایر جبهه‌های مرتبط، محدوده‌های کوچک امپراتوری با توقف کنترل مرکزی آن پیشرفت کردند. شیدل می‌نویسد: «از منظر پیشرفت، مرگ امپراتوری روم بسیار تأثیرگذارتر از موجودیت قبلیِ آن بود.» او ارزیابی مشهور ادوارد گیبون را نقل می‌کند که سقوط روم، «شاید عظیم‌ترین و دل‌خراش‌ترین صحنه در تاریخ نوع بشر بود» اما او با «دل‌خراش» بودن آن موافق نیست.  

آیا ممکن است که مصائب نظام حکمرانی فعلی آمریکا و فشارهای وارد بر امپراتوری بی‌نام‌و‌نشانی که از زمان جنگ جهانی دوم در پی اداره‌اش بوده، به شکلی مشابه تأثیرات مفیدی داشته باشد؟ آیا ممکن است که ازکارافتادگی نظام حکمرانی ملی آمریکا به زایش دوران جدیدی بینجامد ــ به نوعی قرون وسطای خوب؟

طبیعتاً به عنوان یک آمریکایی امیدوارم که دولت ملی کارکرد بهتری داشته باشد. زندگی در ادوار بحرانی از دهه‌ی ۱۹۶۰ تا به حال و مطالعه‌ی بحران‌های گذشته‌های دور به من آموخته است که باید به بهبود این فرهنگ همیشه متغیر امیدوار بود.

آیا ممکن است که مصائب نظام حکمرانی فعلی آمریکا و فشارهای وارد بر امپراتوری بی‌نام‌و‌نشانی که از زمان جنگ جهانی دوم در پی اداره‌اش بوده، به شکلی مشابه تأثیرات مفیدی داشته باشد؟ آیا ممکن است که ازکارافتادگی نظام حکمرانی ملی آمریکا به زایش دوران جدیدی بینجامد ــ به نوعی قرون وسطای خوب؟

اما اگر امید به استقامت آمریکا واهی باشد چه؟ اگر واقعاً این بار فرق داشته باشد چه؟ من بارها از تاریخ‌نگاران، سیاست‌مداران، تاجران و رهبران جامعه‌ی مدنی خواسته‌ام که آمریکای قرن بیست و یکم را همان‌گونه تصور کنند که مورخانی مثل براون و شیدل دوران متأخر باستان را تصور می‌کنند. اگر دولت ملی به شکلی جبران‌ناپذیر فروبپاشد، وضعیت ما در سطح دوک‌نشین‌ها و اجتماعات کوچک دینی چگونه خواهد بود؟ 

«ازکارافتادگی» حکومت در نهایت به معنای ناتوانی آن از انطباق منابع جامعه با مهم‌ترین فرصت‌ها و نیازهای آن است. این روشن‌ترین معیاری است که بر اساس آن می‌توان دولت کنونی آمریکا را ازکارافتاده خواند. از لحاظ نظری، آمریکا از هیچ کاری عاجز نیست. اما در عمل، تقریباً هر کار بزرگی بسیار دشوار به نظر می‌رسد. 

با این حال، در دوک‌نشین‌ها و اجتماعات کوچک دینی امروزی (یعنی در دولت‌های ایالتی و محلی، و بعضی مؤسسات خصوصی بزرگ، از جمله دانشگاه‌ها و بعضی شرکت‌ها) اوضاع کشور عمدتاً روبه‌راه است، یعنی دقیقاً در همان حوزه‌هایی که حکمرانی ملی از کار افتاده است.

ساموئل آبرامز، متخصص علوم سیاسی در دانشگاه سارا لارنس، نظرسنجی چندساله‌ای درباره‌ی «سرمایه‌ی اجتماعی» را برای مؤسسه‌ی پروژه‌ی آمریکا مدیریت کرده است. از جمله‌ یافته‌های این نظرسنجی که امسال منتشر شد، این است که آمریکاییها، با تفاوتی فاحش، از اتفاقات کشور در سطح ملی ناراضی هستند ــ و با تفاوتی فاحش‌تر، از نهادهای محلی و دولت‌های شهری رضایت دارند. آبرامز به من گفت: «وقتی با مردم صحبت می‌کنید، همه از هر طبقه‌ای که هستند درباره‌ی اجتماعات خود احساس خوشبینی دارند، و به آینده‌ی محلی خود امیدوارند». بر اساس این نظرسنجی، ۸۰ درصد از آمریکاییها شهر یا محله‌ی خود را جایی «فوق‌العاده» و «عالی» برای زندگی می‌دانند، و ۷۰ درصد از آنان می‌گویند که به اهالی محله‌ی خود اعتماد دارند. آیا این امر عمدتاً نشانه‌ی جدازیستی خودخواسته‌ی مردم است، یعنی مردمی که نوعی ارتباط یا پیشینه‌ی مشترک دارند می‌خواهند کنار هم و جدا از دیگران زندگی کنند؟ آبرامز می‌گوید: «در تأکید بر این موضوع بیش از حد افراط شده است. در سطوح محلی آمریکا، یکدستی کمتر و کارآمدی بیشتر از چیزی است که مردم می‌پندارند.»

شیدل در فرار از آمریکا می‌نویسد که برای خلاقیت فرهنگی، اقتصادی و علمی در دوران پس از روم «تنها یک شرط اساسی وجود داشت»: «چند‌پارگی رقابت‌آمیز قدرت». امروزه بعضی از جنبه‌های مثبت چندپارگی را در اطراف خود می‌بینیم.

پنج سال پیش بعد از نگارش مطلبی درباره‌ی نگرش «ما می‌توانیم» در دولت‌های محلی در ایالت‌های مِیْن و کارولینای جنوبی، ایمیلی از یک شهردار از ایالت‌های غربِ میانه دریافت کردم. به گفته‌ی او داستان بازگونشده‌ی امروز این است که مردم از سیاست در سطح ملی دل‌زده‌اند و شور و شوق و برنامه‌های شغلی خود را متوجه ایالت‌ها و سطوح محلی ساخته‌اند، جایی که احساس می‌کنند می‌توانند تغییری ایجاد کنند. (نام این شهردار پیت بوتِجِج است و در آن زمان در نخستین دوره‌ی مسئولیت خود در شهر ساوت‌بِند در ایندیانا بود) در آن زمان وقتی با او صحبت کردم، گفت وضعیت مثل این است که مردم دارند از دنیای ویپ (که طنز تلخی درباره‌ی وضعیتی واقعاً تلخ ]در مورد یک معاون رئیس جمهور[ است) به نسخه‌ای کمتر نامعقول پارک‌ها و تفریح [Parks and Recreation، سریال آمریکایی. م.] فرار می‌کنند.
فیلیپ زلیکوف، از دانشگاه ویرجینیا، که در دوران ریاست جمهوری بوش پدر و پسر به عنوان مأمور امنیت ملی کار کرده بود، به من گفت که در سطح ملی «طراحی سیاست‌گذاری‌ها را به طور فزاینده کسانی انجام می‌دهند که هیچ آموزشی در این باره ندیده‌اند و به این گونه آموزش‌ها اعتنایی ندارند زیرا تنها به عنوان جنگ‌جویان فرهنگی به صحنه‌ی سیاست ملی کشیده شده‌اند. افسانه‌ای وجود دارد که بر مبنای آن سیاست‌ در سطح توده‌ها کاملاً درباره‌ی سیاست‌گذاری است». اما به گفته‌ی او، واقعیت این است که سیاست در سطح ملی به کاری در رابطه با ارسال پیام‌های فرهنگی تبدیل شده است ــ «از چه کسی خوشتان می‌آید، از چه کسی خوشتان نمی‌آید، طرفدار چه کسی هستید» ــ و واقعاً ربطی به اداره‌ی کشور ندارد. در همین زمان، ذخایر مدرنِ ذهنیت عمل‌گرای آمریکایی عمدتاً در سطح محلی قرار دارد، «جایی که مردم چاره‌ای جز حل مشکلات خود به صورت هفته به هفته ندارند». 

پس از سقوط حکومت روم، هنوز زبان لاتین زبان مشترک اصلی بود؛ هنوز شبکه‌ای از راه‌ها وجود داشت. مسیحیت به نوعی دین مشترک مردم بود.

من بر مبنای تجربه‌ی شخصی خود، می‌توانم صد نمونه از این نگرش از اطراف کشور بیاورم، که تقریباً هیچ یک از آنها توجه افکار عمومی را در سطح ملی به خود جلب نکرده‌اند. بسیاری از این مثال‌ها درباره‌ی کسانی است که به شکل خلاق به بسط نقش کتاب‌خانه‌ها، دانشکده‌های متعلق به اجتماع و دیگر نهادها پرداخته‌اند تا نیازهای محلی را برآورده کنند. در این‌جا تنها به یک مثال از ایالت ایندیانا اشاره می‌کنم: شهر تولیدی مانسی (Muncie) یک قرن پیش به عنوان جایگاه پژوهش‌های جامعه‌شناختی میدل‌تاون مشهور بود. این شهر مدت‌ها مقر شرکت تولید شیشه‌جات بال‌برادرز (Ball Brothers) بود، اما اکنون این شرکت این شهر را ترک کرده است. این شهر همچنان جایگاه دانشگاه ایالتی بال است که در حال رشد تدریجی است. همانند دیگر شهرهای تولیدی در ایالت‌های غربِ میانه، مانسی با پیامدهای افول صنعت دست به گریبان بوده است. برای مثال، می‌توان به فقدان منابع مالی کافی برای مدارس عالی کاردانی در مانسی اشاره کرد، موضوعی که وخامت آن دو سال پیش دولت ایالتی را واداشت تا آن را مشمول تصفیه کند.

پارسال، دانشگاه ایالتی بال در اقدامی بی‌سابقه در میان دانشگاه‌های دولتی کشور، مسئولیت عملیاتی مستقیم اداره‌ی کل سیستم مدارس عالی کاردانی را بر عهده گرفت. این تجربه تازه آغاز شده است و نمی‌توان از موفقیتش مطمئن بود. اما رسیدن به همین نقطه هم محتاج نوآوری و خلاقیت در عرصه‌های سیاسی، مدنی، مالی و تعلیم و تربیت بود تا حمایت یک جامعه‌ی متنوع به دست آید. جفری اس. مرنز، کسی که از سال ۲۰۱۷ مدیر دانشگاه ایالتی بال و نیروی محرکه‌ی این برنامه بوده‌ است، امسال در مانسی به من گفت: «من در مورد این برنامه با یک سناتور ایالتی مشورت ‌کردم. بعد از پانزده‌ دقیقه که به حرفم گوش داد، گفت: "این دیوانگی است. چنین کاری را به گردن نگیر. فرار کن." بعد از پانزده دقیقه‌ی دیگر گفت: «این هنوز هم دیوانگی است. اما مجبوری که انجامش بدهی». 

چنین دیوانگی و تعهدی فرهنگ را زنده نگه می‌دارد. دنیایی تازه در حال ظهور است، دنیایی که عمدتاً از دید ما دور مانده است. 

حتی وقتی روابط رسمی امپراتوری روم از هم گسست، ارتباطات غیر رسمی بخش‌های مختلف آن را به هم متصل نگه داشت. پس از سقوط حکومت روم، هنوز زبان لاتین زبان مشترک اصلی بود؛ هنوز شبکه‌ای از راه‌ها وجود داشت. مسیحیت به نوعی دین مشترک مردم بود. امروزه این پیوندها تجارت، مسافرت، تبارهای مشترک و همکاری در پژوهش‌ را دربرمی‌گیرد، پیوندهایی که مانند اینترنت در عصر نهادهای کارآمد ملی و جهانی شکل گرفته‌اند اما شانس بهتری برای استمرار داشته‌اند. آنه-ماری اسلاتر، مدیر عامل اتاق فکر آمریکای نو یک بار به من گفت: «با افول دولت فدرال، خواهید دید که بعضی از ایالت‌ها آن‌قدر بزرگ هستند که مثل یک کشور عمل کنند، که در میان آنها البته کالیفرنیا نخستین ایالت است. می‌توان تصور کرد که تگزاس با مکزیک همکاری کند و نیوانگلند با کانادا، ایالت‌های شمالیِ غربِ میانه مثل یک بلوک عمل خواهند کرد و ایالت‌های شمال غربی مجاور پاسیفیک [نیز می‌توانند مستقل عمل کنند.]». او اشاره کرد که ایالت‌ها نمی‌توانند معاهدات رسمی بین خود امضاء کنند اما به هر حال، سنای آمریکا هم از سال‌ها قبل هیچ عهدنامه‌ی مهمی را میان ایالت‌ها تصویب نکرده است. 

مورلی وینوگراد، یکی از مشاوران سابق ال ‌گور و یکی از نویسندگان کتاب تازه‌ی درمان دموکراسی آمریکایی: محلی‌سازی، ادعا می‌کند که اکنون شبکه‌ای از نقاط محلی در عمل کنترل حیطه‌های حساس سیاست‌گذاری را در دست دارند. او به من گفت: «اگر روند فعلی ادامه پیدا کند، دلیلی ندارد که مدارس عالی کاردانی در سراسر کشور رایگان نشوند، آن هم بدون این که دولت فدرال در این مسئله مداخله‌ کند. این اتفاق در سیزده ایالت رخ داده است و حالا به یک نقطه‌ی عطف نزدیک شده‌ایم.» بعد از این که دونالد ترامپ آمریکا را از معاهده‌ی اقلیمی پاریس خارج کرد، بیش از ۴۰۰ شهردار در آمریکا که نماینده‌ی بخش اعظم اقتصاد آمریکا بودند اعلام کردند که جوامع‌شان همچنان به این معاهده پایبند خواهند بود. او گفت: «در این مورد توازن قدرت در دست شهرداران و فرمانداران است و به سمت حفظ منابع طبیعی میل می‌کند». پارسال دولت ترامپ اعلام کرد که اهداف مرتبط با محدودسازی تولید گازهای گلخانه‌ای و بهبود بهینه‌سازی مصرف سوخت را که دولت اوباما برای تولید‌کنندگان خودرو اجباری کرده بود، کنار می‌گذارد. امسال شرکت‌های فورد، بی‌ام‌و، فولکس‌واگن و هوندا اعلام کردند که این تغییر در سیاست‌گذاری فدرال را نادیده خواهند گرفت. برعکس، آنها «اقتدار ایالت کالیفرنیا را به رسمیت می‌شناسند» و از معیارهای سخت‌گیرانه‌ی تولید گازهای گل‌خانه‌ای و بهینه‌سازی مصرف سوخت که این ایالت تعیین کرده پیروی خواهند کرد و در تمام پنجاه ایالت بر اساس همین معیارها خودرو خواهند فروخت. 

پیتر براون در جایی گفته که «یک جامعه‌ی تحت فشار لزوماً جامعه‌ای افسرده یا صُلب نیست». تجدید حیاتی که بعد از فروپاشی امپراتوری روم اتفاق افتاد و تأثیرات کامل آن تنها بعد از وقوعش به چشم آمد و تنها به این دلیل امکان‌پذیر شد که با تضعیف دولت مرکزی، جامعه‌ی رومی «به شکلی منحصربهفرد درها را به روی جریان‌هایی که از پایین سرچشمه می‌گرفت، گشود».

جهان همچنان که در آن زندگی می‌کنیم تغییر می‌کند؛ ما بخشی از یک الگو هستیم که تنها تصویری مجمل و مبهم از آن را می‌بینیم. مورخان هزار سال بعد با اطمینان خواهند فهمید که آیا امپراتوری آمریکا در این لحظه در حال نزدیک شدن به دوران متأخر باستان خود بود یا نه. شاید تا آن زمان مانسی و ساوت‌بِند از فاصله‌ی دور در تخیل تاریخیِ ما همان طور به نظر آیند که امروزه اجتماعات دینی کلانی و سنت‌گال [در روم] به نظر می‌رسند. شهرهای دانشگاهیِ پالو آلتو و نیو هیوِن که در آن زمان باستانی شده‌اند، ممکن است حتی در کشورهای مختلفی قرار داشته باشند. در عین حال، بهتر است «بنیادهای نخستین شگفت‌آور» این دوران را بپذیریم و هر جا امکان‌پذیر باشد، آنها را تکامل بخشیم. 

 

برگردان: پویا موحد


جیمز فلوز از نویسندگان دائمی نشریه‌ی آتلانتیک است و از اواخر دهه‌ی ۱۹۷۰ برای این مجله نوشته است. او گزارش‌های گسترده‌ای از بیرون از ایالات متحده تهیه کرده و مدتی سرپرست نویسندگان سخنرانی‌های رئیس جمهور جیمی کارتر بوده است. او و همسرش دبرا فلوز نویسندگان کتاب شهر ما: سفری صد هزار مایلی به قلب آمریکا (۲۰۱۸) هستند که یکی از کتاب‌های پرفروش در آمریکا بوده و اکنون شبکه‌ی HBO سرگرم تهیه‌ی مستندی بر اساس آن است. آن‌چه خواندید برگردان این نوشته‌ی او با عنوان اصلی زیر است:

James Fallows, ‘The End of the Roman Empire Wasn’t That Bad’, The Atlantic, October 2019.