تاریخ انتشار: 
1400/08/24

شبکه‌های اجتماعی و خویشتنِ مُعوَج

مارک میلر
بن وایت

theguardian

شبکه‌های اجتماعی درباره‌ی اینکه واقعاً که هستیم، احساس بدی در ما به وجود می‌آورند. علم عصب‌شناسی توضیح می‌دهد که چرا چنین است و ما را برای دفاع از خود، توانمند می‌کند.

لِوی جِد مورفی (Levi Jed Murphy) نگاهی خشمگین به دوربین می‌اندازد. نگاهی پرنفوذ: چشمان نافذ آبی، گونه‌های برجسته، لبان گوشتی و فکی خوش‌تراش که به‌گفته‌ی او، روی هم سی‌هزار پوند برایش هزینه داشته است. مورفی، شخصی جریان‌ساز (Influencer) در فضای مجازی، اهل منچستر در انگلستان است و دنبال‌کنندگان زیادی در شبکه‌های اجتماعی دارد. در ارتباط با شیوه‌ی افزایش دنبال‌کنندگان خود می‌گوید که اگر تصویری تعداد مشخصی «لایک» در مدتی معین دریافت نکند، آن را پاک می‌کند. عمل‌های جراحی او صرفاً راهی برای جلب تحسین دیگران در زمانی کوتاه است. او می‌گوید: «خوش‌قیافه‌بودن برای ... شبکه‌های اجتماعی مهم است، چون می‌خواهم مخاطبانی جذب کنم». 

رابطه‌ی او با شبکه‌های اجتماعی نمونه‌ی چشمگیری از نگرانی‌هایی است که گی دبور (Guy Deobrd)، فیلسوف فرانسوی، در اثر کلاسیک خود، جامعه‌ی نمایش (۱۹۶۷)، ابراز می‌کند. به ادعای او، زندگی اجتماعی در حال انتقال از «داشتن به نمایش‌دادن» است، «همه‌ی "داشته‌ها" اکنون باید اعتبار و هدف نهایی خود را مستقیماً از نمایش به دست آورند. در همین حال، همه‌ی واقعیت فردی، اجتماعی شده است». دبور تشخیص داده بود که افراد به‌طور فزاینده مورد هجوم نیروهای اجتماعی قرار می‌گیرند؛ اظهارنظری که در پرتو رواج بعدی شبکه‌های اجتماعی،‌ مانند یک پیشگویی است. اما دبور به‌عنوان نظریه‌پردازی سیاسی که در دهه‌ی ۱۹۶۰ می‌نوشت، به‌سختی می‌توانست درک کند که این انتقال به‌سوی ظواهر چگونه می‌تواند بر روان و سلامت انسان‌ها اثر گذارد و چرا کسانی مانند مورفی ممکن است لازم بدانند که به چنین کنش‌های شدیدی دست بزنند. 

امروزه، شبکه‌های اجتماعی در گستره‌ای از مشکلات مرتبط با سلامت ذهن اثرگذار قلمداد می‌شوند. گزارش «انجمن سلطنتی سلامت عمومی» در سال ۲۰۱۷ استفاده از شبکه‌های اجتماعی را با افسردگی، اضطراب و اعتیاد مرتبط می‌داند. برخی از جریان‌سازان آنلاینِ سابق که اکنون با بسترهای آنلاین کار خود ضدیت پیدا کرده‌اند، تصمیم گرفته‌اند که خطرات پرورش تصویری از خویشتن را که ارتباط اندکی با واقعیت دارد، برملا کنند. در همین حال، برخی از بسترهای آنلاین اصلاحاتی در طراحی خود به وجود آورده‌اند تا سلامتی کاربران را حفظ کنند، مانند محدودکردن تعداد «لایک‌»هایی که یک پست دریافت می‌کند.

نگرانی‌ها درباره‌ی شبکه‌های اجتماعی به دغدغه‌ای رایج تبدیل شده اما پژوهشگران هنوز نتوانسته‌اند سازوکار‌های شناختی معینی را روشن کنند که آسیب‌های این شبکه‌ها را بر سلامت روان‌شناختی ما توضیح دهند. اما پیشرفت‌های جدید در علم عصب‌شناسیِ رایانه‌ای، به‌زودی این موضوع را روشن خواهد کرد. معماریِ برخی از بسترهای شبکه‌های اجتماعی شکلی به خود می‌گیرد که برخی دانشمندان اکنون آنها را «ابَرمحرک» می‌خوانند، سیستم‌های مشکل‌سازِ پیام‌رسانی دیجیتال که پاداش‌دهنده و به‌طور بالقوه محرک‌هایی اعتیادآورند. به‌گفته‌ی نظریه‌ی پیشروِ تازه‌ای در علم عصب‌شناسی که به آن «پردازش پیش‌بینانه» گفته می‌شود، ابرمحرک‌ها می‌توانند با سازوکار‌های مشخص شناختی و عاطفی در مغز تعامل کنند تا دقیقاً همان نتایج بیمار‌گونه‌ای را به وجود آورند که امروزه شاهد گسترش آن هستیم.

پردازش پیش‌بینانه مغز را یک «موتور پیش‌بینی» تلقی می‌کند؛ چیزی که دائماً می‌کوشد سیگنال‌های حسی‌ای را که در جهان با‌ آنها مواجه می‌شود، پیش‌بینی کند و ناهمسازی (که به آن «خطای پیش‌بینی» گفته می‌شود) میان این پیش‌بینی‌ها و سیگنال‌های ورودی را به حداقل برساند. در طول زمان، چنین سیستم‌هایی «الگویی مولد» ایجاد می‌کنند؛ فهمی ساختار‌مند از الگوهای آماری در محیط ما که برای تولید پیش‌بینی‌ها به کار می‌رود. این الگوی مولد اساساً مدلی ذهنی از جهان ماست، از جمله هم اطلاعات موقت و مرتبط با ماجرایی مشخص و هم اطلاعات بلند‌مدت‌تر که روایت ما را از کیستی‌مان شکل می‌دهد. بر اساس این چهارچوب، سیستم‌های پیش‌بینی‌کننده برای کمینه‌کردن خطاهای پیش‌بینی به دو شیوه عمل می‌کنند: یا الگوی مولد خود را تغییر می‌دهند تا جهان را بهتر منعکس کند، یا به‌گونه‌ای رفتار می‌کنند که جهان را با پیش‌بینی‌های خود سازگارتر کنند. به این ترتیب، مغز بخشی از یک سیستم پیش‌بینیِ متجسم است که همیشه در حال حرکت از فقدان اطمینان به اطمینان است. مغز با کاستن از وقایع نامنتظره که بالقوه آسیب‌زننده‌اند، ما را زنده و سالم نگه می‌دارد. 

برای نمونه، دمای ۳۷ درجه‌ی سانتی‌گراد را که مورد انتظار بدن و نشانه‌ی تندرستی است در نظر بگیرید. افزایش یا کاهش این دما، افزایشی ناگهانی در خطای پیش‌بینی را نشان می‌دهد که به ارگانیسم پیام می‌دهد که در جهتی نامنتظره در حال حرکت و بنابراین به‌طور بالقوه در شرایطی خطرناک است. این افزایش در خطای پیش‌بینی، بازخوردی به شکل احساس ناآرامی، دلهره و میل به انجام کاری برای بهبود توانایی پیش‌بینی واقعیت در ما به وجود می‌آورد. می‌توانیم بنشینیم و با تغییر دما کنار بیاییم (الگوی مولدی خود را روزآمد کنیم) یا می‌توانیم پتویی برداریم یا پنجره‌ای را باز کنیم. در این موارد، آنچه انجام می‌دهیم عمل‌کردن برای تغییر محیط است، یعنی نمونه‌برداری از جهان و تغییر ارتباطمان با آن تا دوباره عدم‌اطمینان را در حد قابل‌قبولی نگه داریم. 

بر اساس تصوری که از نظریه‌ی پردازش پیش‌بینانه به دست می‌آید، شناخت و عاطفه جنبه‌هایی کاملاً در‌هم‌تنیده از یک سیستم پیش‌بینی واحد هستند. خطاهای پیش‌بینی تنها داده‌هایی در یک سیستم کامپیوتری نیستند بلکه افزایش خطاها در پیش‌بینیْ احساس بدی در ما ایجاد می‌کند، در حالی که کاهش این خطاها در راستای انتظاراتمان احساس خوبی به همراه دارد. این بدان معناست که ما به‌عنوان ارگانیسم‌های پیش‌بینی‌کننده، فعالانه موج‌هایی از خطای پیش‌بینی قابل‌مدیریت (عدم‌اطمینان قابل‌اداره) را انتظار می‌کشیم زیرا حل این مشکل باعث می‌شود که احساس خوبی داشته باشیم. افزایش اخیر در فروش پازل‌ها در هنگام شهربندان در دوران کووید-۱۹ شاهدی بر علاقه‌ی ما به حفظ سطح عدم‌اطمینان در محدوده‌ای قابل‌مدیریت است. این احساسات برای این تکامل یافته‌اند که ما را با محیط خود سازگار نگه دارند و به ما کمک کنند که با کنجکاوی راهبردهایی تازه برای بقا را جست‌وجو کنیم، در حالی که از هر نوع دلهره و احساس بد که با عدم‌اطمینان کنترل‌ناپذیر همراه است، اجتناب می‌کنیم. برای درک اینکه شبکه‌های اجتماعی چگونه می‌توانند به سلامت ذهنی ما آسیب‌ برسانند و چرا معمولاً این‌قدر سخت می‌توانیم استفاده از آنها را متوقف کنیم، فهم این ارتباط فعال، تکرارشونده و عاطفی با محیطمان حیاتی است.

 شبکه‌های اجتماعی می‌توانند ما را گیر بیندازند: یا باید جهان را با انتظارات خود منطبق کنیم یا باید در معرض خطر افسردگی و یأس قرار بگیریم.

خوب زندگی‌کردن بر اساس دیدگاه پردازش پیش‌بینانه به‌معنای توانایی مدیریت مؤثر عدم‌اطمینان است و این مستلزم برخورداری از الگویی مولد است که نمای دقیقی از جهان باشد. الگوی مولدی که نظم محیط را به‌درستی منعکس نمی‌کند به‌ناچار به افزایش پیش‌بینی‌های نادرست می‌انجامد و سیلی از خطاهایی را به وجود می‌آورد که حل آنها آسان نیست. نظریه‌‌پردازان پردازش پیش‌بینانه در حال ایجاد روایت‌های جدیدی درباره‌ی شرایط سلامت ذهنی هستند که بر کارآمدی الگوی مولد شخص تمرکز می‌کند. برای مثال، افسردگی به‌عنوان شکلی از «عدم‌انعطاف شناختی» تعریف می‌شود که در آن سیستم نمی‌تواند حساسیت خود را با بازخورد‌های اصلاح‌گرِ دریافت‌شده از جهان وفق دهد. در مورد کسانی که سلامت ذهنی مناسبی دارند، بازخوردهای عاطفی این امکان را به وجود می‌آورد که انتظارات خود را با واقعیت سازگار کنند: گاهی معقول است که یک خطای پیش‌بینی را نوعی ناسازگاری معمولیِ بی‌اهمیت تلقی کنیم و نه چیزی که بر اساس آن باید الگوی مولد آنها را درباره‌ی جهان تغییر دهیم؛ در مواردی دیگر، معقول است که الگوی خود را به‌دلیل خطا در پیش‌بینی تغییر دهیم. پژوهشگران این فرضیه‌ را ارائه کرده‌اند که در حالت افسردگی توانایی خود برای انتقال میان حالت‌های کمابیش «معقول» را از دست می‌دهیم و در نتیجه خطاهای پیش‌بینی افزایش می‌یابد و مدیریت‌ناپذیر می‌شود. در نهایت، به جایی می‌رسیم که ناکارآمدی و ناتوانی کنش‌های خودمان را پیش‌بینی می‌کنیم؛ پیش‌بینی‌ای که خود، خویشتن را متحقق می‌کند و از پیش‌بینی تحقق آن رضایت حداقلی به ما دست می‌دهد. در شخصی که افسرده است، این شرایط خود را در احساساتی مانند درماندگی، انزوا، فقدان انگیزه و ناتوانی در یافتن لذتی در جهان نشان می‌دهد. شبکه‌های اجتماعی شیوه‌ای عجیب و مؤثر برای مخدوش‌کردن الگوهای مولد ما هستند. این شبکه‌ها، باری بیش از حد سنگین از شواهد نادرست درباره‌ی جهان و درباره‌ی کیستی ما بر الگوی مولدمان تحمیل می‌کنند. فاصله‌ی میان «واقعیت ما و ظاهر ما» به‌طور بالقوه بسیار زیاد است. با چند اشاره‌ی دست می‌توانیم ظاهر خود را شدیداً تغییر دهیم یا از یک صحنه بیست بار عکس بگیریم و تصویری را انتخاب کنیم که در آن چهره‌مان دقیقاً حس تسلط بر زندگی را که می‌خواهیم نمایش دهیم، به خود گرفته است. بسترهای شبکه‌های اجتماعی ابزاری را به وجود می‌آورند که به ما اجازه می‌دهند خود را به‌شکلی غیرواقعی نمایش دهیم و به همین دلیل به تولید‌کنندگان قدرتمندتری برای شواهد نادرست تبدیل می‌شوند و سیستم‌های پیش‌بینی‌کننده‌ی کاربران خود را با اطلاعات نادرست انباشته می‌کنند و به ما می‌گویند که جهان آکنده از کسانی است که به‌شکلی ناممکن، زیبا و شادمان هستند و زندگی‌های فوق‌العاده تجملی و پر از خوش‌گذرانی دارند. معمولاً در جهان واقعی الگوهای مولد ما و انتظارات ما را اطلاعاتی تعیین می‌کنند که به‌طور مستقیم و بدون غربال از محیط دریافت شده‌اند، به این معنا که اغلب اوقات این الگوها دقیقاً معادل جهان هستند. اما در مواردی که شخص به‌طور منظم یا شدید درگیر شبکه‌های اجتماعی است، اطلاعات ورودی درباره‌ی جهان به‌دقت گزینش‌شده، تغییریافته و بهبودیافته است و ما به‌طور بالقوه با یک رؤیا مواجهیم. درباره‌ی ترس دبور از انتقال از واقعیت به نمایش، بسترهای شبکه‌های اجتماعی مانند اهرمی دیجیتال عمل می‌کنند که میان الگوی مولد ما و محیط واقعی فاصله می‌اندازند. برعکس، الگوی مولد ما از جهان واقعی انتظاراتی را به وجود می‌آورد که از طریق جهان آنلاین شکل گرفته و نتیجه‌ی آن موج‌های فزاینده و مهارناپذیر خطاهای پیش‌بینی است که سیستم باید برای کمینه‌کردن آنها بکوشد.

کنش‌های ظاهراً افراطی مورفی، جریان‌ساز آنلاین که پیش‌تر از او یاد کردیم، یکی از راهبردها برای حل این نوع خطاهای پیش‌بینی است. یک نظرسنجی اخیراً نشان داده که بیش از نیمی از جراحان زیبایی مراجعه‌کنندگانی دارند که صریحاً خواستار جراحی‌هایی برای بهبود تصویر آنلاین خود هستند، در حالی که برخی جراحان گزارش داده‌اند که مراجعه‌کنندگانشان تصویرهای بهبود‌یافته‌ی خودشان را به‌عنوان نمونه‌ای که می‌خواهند مانند آن به نظر آیند، ارائه داده‌اند. مورفی توضیح می‌دهد که چگونه فیلترها به او امکان دادند که تأثیر عمل زیبایی را پیشاپیش بازبینی کند و هرچند اینستاگرام اکنون آن فیلتر خاص را ممنوع کرده است اما بسیاری برنامه‌های دیگر کارکرد مشابهی را انجام می‌دهند. 

«عمل جراحی اسنپ‌چت» در چهارچوب دیدگاه پردازش پیش‌بینانه کاملاً معنا پیدا می‌کند. اگر به نمایش بهبود‌یافته‌ی خود و دریافت تمام بازخوردهای مرتبط با آن عادت کنیم، به‌زودی سطح تحسینی که در فضای واقعی دریافت می‌کنیم، به‌عنوان خطای پیش‌بینیِ فزاینده‌ تلقی می‌شود. نتیجه‌ی این وضعیت احتمالاً احساس فشار و دلهره و کمبود خواهد بود. از دیدگاه پردازش پیش‌بینانه، می‌بینیم که انجام‌دادن عمل جراحی برای شبیه‌ترشدن به یک تصویر فیلتر‌شده، دقیقاً کاری است که سیستم پیش‌بینی همیشه انجام داده است: این کار تفاوتی با برداشتن یک پتو در زمانی که دمای اتاق رو به کاهش است، ندارد. اما شبکه‌های اجتماعی می‌توانند تصویر ما از خود را چنان معوج کنند که تنها راه اصلاح خطا و برآوردن آن انتظارات، تغییر ظاهرمان با عمل جراحی است. 

البته دقت کنید که چقدر در این سناریو هزینه‌ها بالاست. اگر نتوانیم خطا را اصلاح کنیم و همچنان به استفاده از شبکه‌های اجتماعی ادامه دهیم، به‌طور دائم بازخورد منفی درباره‌ی شکست‌های خود دریافت می‌کنیم و در نهایت می‌آموزیم که منتظر شکست خود باشیم. معمولاً در نتیجه‌ی آبشاری از پیش‌بینی‌های ثانویه (پیش‌بینی درباره‌ی توانایی یا ناتوانی‌مان برای پیش‌بینی‌های دقیق) انتظار مفیدبودن کنش‌هایمان به ما انرژی می‌دهد. و وقتی کنش‌هایمان دائماً شکست می‌خورند، احساس اطمینان به این کنش‌ها را از دست می‌دهیم. در نهایت، انتظار موفقیت در ما کاهش می‌یابد؛ چیزی که در ما یأس کامل به وجود می‌آورد. این دقیقاً سناریویی است که همان‌طور که گفتیم، افسردگی را از دیدگاه دانشمندان عصب‌شناسی که بر جنبه‌های مرتبط با رایانه‌ی آن کار می‌کنند، توضیح می‌دهد: اگر دائماً به انتظاراتمان دست نیابیم و سپس نتوانیم این انتظارات را تعدیل کنیم، انتظار شکست همه‌ی کنش‌های خود را پیدا خواهیم کرد. محتوای غیرواقعی شبکه‌های اجتماعی، تصاویر زیبایی و تجمل، می‌تواند این پیش‌بینی‌های نادرست را تثبیت و کار ما را برای تعدیل انتظاراتمان درباره‌ی زندگی خود بر اساس بازخورد‌های زندگی واقعی سخت‌تر کند. بنابراین، شبکه‌های اجتماعی می‌توانند ما را گیر بیندازند: یا باید جهان را با انتظارات خود منطبق کنیم یا باید در معرض خطر افسردگی و یأس قرار بگیریم.

دبور درست می‌گفت: جدا شدن نمایش از واقعیت می‌تواند باعث آسیب‌های جدی شود. 

مسلماً راه روشن دیگری برای کاهش این مشکلات وجود دارد: زمان کمتری را آنلاین صرف کنید. برای بعضی از ما این کار گفتنش از انجام‌دادنش آسان‌تر است زیرا شواهد فزاینده‌ای تأیید‌کننده‌ی این حدس‌اند که شبکه‌های اجتماعی می‌توانند اعتیادآور باشند. بازنگری جامع این موضوع در سال ۲۰۱۵، اعتیاد به شبکه‌های اجتماعی را چنین تعریف می‌کند: مشغولیت و میل بیش از حد به استفاده از شبکه‌های اجتماعی به‌طوری که دیگر عرصه‌های زندگی را مختل کند. بر اساس این بازنگری تقریباً 10درصد از کاربران نشانه‌هایی از اعتیاد را نشان می‌دهند. جالب است که این تقریباً معادل درصد کسانی است که با الکل مشکل دارند اما هرچند قلاب‌های اعتیادآور الکل را نسبتاً خوب می‌شناسیم، این امر درباره‌ی شبکه‌های اجتماعی صادق نیست. دیدگاه پردازش پیش‌بینانه ممکن است در اینجا هم کلید فهم دقیق این موضوع را در بر داشته باشد که چگونه ویژگی‌های بسترهای معینی از شبکه‌های اجتماعی چنین تأثیری بر کاربران دارد. 

دیدگاه پردازش پیش‌بینانه فهمی جدید از اعتیاد در اختیار ما می‌گذارد و آن را به‌منزله‌ی برهم‌خوردن تعادل میان سیستم‌های پیش‌بینی‌کننده و محیطشان توضیح می‌دهد. زندگی پاداش‌های زیادی در بر دارد و مغز این پاداش‌ها را در قالب خطای کمتر در پیش‌بینی تجربه می‌کند: برخلاف اعتقاد رایج، نه خود دوپامین بلکه کاهش خطاهای همراه آن است که پاداش‌ شمرده می‌شود. انتقال‌دهنده‌های عصبی مانند دوپامین فقط رفتارهایی را رمزگذاری و ثبت می‌کنند که یاد گرفته‌ایم برای دستیابی به این پاداش‌ها انجام دهیم. حال، مانند مواد مخدر اعتیادآور متنوع، عرصه‌ی در حال گسترش فناوری دیجیتال این ارتباط میان پاداش و رفتار را مختل می‌کند. گری ویلسون (Gary Wilson)، که کتاب‌هایی درباره‌ی علم می‌نویسد، در کتاب مهم خود، مغز معتاد به محتواهای شهوت‌انگیز (۲۰۱۴)، می‌گوید که محتواهای شهوت‌انگیز (Pornography) در اینترنت به‌شکل خطرناکی پاداش‌دهنده‌اند، و این مثالی از «ابَرمحرک» است. ویلسون اشاره می‌کند که در یک بعدازظهر، محتواهای شهوت‌انگیز اینترنت سطوحی از تجربه‌های جدید جنسی را تسهیل می‌کند که برای نیاکان ما در تمام طول زندگی‌شان در دسترس نبوده است: چند ستون یا صفحه‌ی مرورگر، صدها مدل مختلف، هوس‌های ویژه‌ی فزاینده که همه دست به دست هم می‌دهند تا مدارهای پاداش مغز ما را به فریاد درآورند که «هرگز این‌قدر کارهای موفق نکرده بودیم!» در حالی که در واقع فقط به‌تنهایی به یک صفحه‌ی نمایش خیره شده‌ایم. تازگیِ این تجربه‌ها فوق‌العاده اغواکننده است زیرا مغزهای ما همیشه به دنبال راه‌های جدیدی برای کاهش خطاها هستند؛ راه‌هایی تازه برای انجام کنش‌هایی موفق‌تر از انتظاراتمان. مغزهای ما چنین واقعه‌ای را به‌عنوان راه‌حل بزرگی برای عدم‌اطمینان ثبت می‌کنند، و مدارهای پاداش مغز ما مشغول به کار مضاعف می‌شوند و این رفتارهای پاداش‌جویانه‌ی خاص را تقویت می‌کنند. 

همان نسبتی که محتواهای شهوت‌انگیز با رابطه‌ی جنسی دارند، بسترهای شبکه‌های اجتماعی با میل طبیعی ما برای معاشرت با دیگران دارند. اشتغال به روابط میان‌فردیِ بامعنا تمام مدارهای پاداش را به راه می‌اندازد: معاشرت با دیگران احساس خوبی به همراه دارد و دوپامین یادگیری موفقیت در رفتارهای اجتماعی را رمزگذاری و ثبت می‌کند. یک مشابهت اصلی میان شبکه‌های اجتماعی و محتواهای شهوت‌انگیز این است که هر دو وسیله‌ی قدرتمندی برای انتخاب رؤیایی به‌دقت چینش‌شده و ارائه‌ی آن به‌عنوان واقعیتی در دسترس‌اند. این سناریوهای نمایشیِ «بهتر از زندگی واقعی» (برای مثال، تصاویری که با دقت صحنه‌آرایی و فیلتر شده‌اند؛ یا مواجهه‌های جنسی در محتواهای شهوت‌انگیز که شدیداً تحریک‌کننده‌اند) برای عوامل پیش‌بینی در مغز که همیشه به دنبال راه‌هایی برای بهبود پیش‌بینی‌ها هستند، بسیار اغواکننده‌اند. در شبکه‌های اجتماعی (درست مثل محتواهای شهوت‌انگیز آنلاین) درجات بالای تازگی و شدت به‌معنای آن است که سیستم‌های پاداش مغز به حالت بیش‌فعال درمی‌آیند. عجیب نیست که در سال ۲۰۱۹ گزارشی منتشر شد که نشان می‌داد یک نوجوان معمولی در آمریکا اکنون بیش از هفت ساعت در روز را به تماشای صفحه‌ی نمایش می‌گذراند. از طریق شبکه‌های اجتماعی، ابَرمحرک‌ها به کار می‌افتند و الگوهای پیش‌بینی ما را بازآرایی می‌کنند و به عادات ما ساختاری جدید می‌دهند: بیدار می‌شویم و به سراغ گوشی همراه خود می‌رویم، هرگز خانه را بدون آن ترک نمی‌کنیم و دائماً به‌سوی گوشی‌های همراه خود جذب می‌شویم، حتی وقتی در حضور دوستانمان هستیم. 

اما اثر ابرمحرک‌‌وارِ شبکه‌های اجتماعی فقط نتیجه‌ی فراوانیِ محتواهای به‌دقت ویرایش‌شده و بازخوردهای اجتماعیِ گسترده‌ی بالقوه نیست. این اثر نتیجه‌ی ویژگی‌های این شبکه‌هاست که عامدانه طراحی شده‌اند، ویژگی‌هایی که شبکه‌های اجتماعی را بیشتر به قماربازی شبیه می‌کنند تا محتواهای شهوت‌انگیز. در قماربازی، آنچه بسیار تحریک‌کننده (و عادت‌ساز) است انتظار پاداش یا انتظار پاداشی نامطمئن است. بله، تعاملات اجتماعی در دنیای واقعی هم معمولاً پیش‌بینی‌ناپذیرند، از این نظر که نمی‌دانیم چه زمانی کسی ممکن است با ما تماس بگیرد یا با ما به‌شکلی پاداش‌بخش تعامل کند، اما تارنماهای شبکه‌های اجتماعی به‌گونه‌ای مهندسی شده‌اند که این انتظار را بازی‌گونه‌ می‌کنند. در بازی‌ها ویژگی‌هایی مانند پیشرفت، امتیازگیری و خطرکردن به شرایط غیربازی‌گونه اضافه می‌شود. شبکه‌های اجتماعی ارتباطات اجتماعی را بازی‌گونه می‌کنند، به‌ویژه از طریق سیستم‌های شدیداً تعاملیِ مختلف مانند «پسندکردن»ها، «همرسان‌کردن»ها، «رأی‌دادن»ها، اظهارنظر‌ها و امثال آن که همه در مورد محتواهای ایجادشده توسط کاربران اِعمال می‌شود. این بازخوردگرفتن معیاری مستقیم برای «موفقیت» یک مطلب همرسان‌شده به دست می‌دهد و اجازه می‌دهد که بین مطالب همرسان‌شده‌ی مختلف و همرسان‌کنندگان گوناگون، مقایسه شود که چه کسی پرطرفدارتر است. 

دبور درست می‌گفت: جدا شدن نمایش از واقعیت می‌تواند باعث آسیب‌های جدی شود. 

افزون بر این، وقتی بازخوردی هست، مستقیماً با کاربر در میان گذاشته نمی‌شود. در عوض، ما اطلاع‌رسانی‌هایی را به‌شکل دکمه‌های براق یا صداهایی هیجان‌انگیز دریافت می‌کنیم که کشف ماهیت دقیق محتوای دریافت‌شده را به تأخیر می‌اندازد. شواهد نشان داده‌اند که عمل فشاردادن یک دکمه برای آشکارکردن اطلاعات دریافتی می‌تواند تحریک‌کننده باشد و به رفتاری خارج از اختیار تبدیل شود و ویژگی‌های جدید گوشی‌های همراه هم لایه‌های جدیدی از این حس انتظار را ایجاد می‌کنند. برای نمونه، در فیس‌بوک، ویژگی «انگشت‌ساییدن برای به‌روزکردنِ» مطالب دریافتی تازه که بر اساس آن کاربران انگشت خود را بر صفحه‌ی نمایش می‌سایند تا رشته‌ی تازه‌ای از اطلاعات تولید شود، شباهت حیرت‌انگیزی به کشیدن دسته‌ی ماشین اسلات (Slot Machine) در کازینوها دارد. در هر دو مورد، کاربران با اطمینان نمی‌دانند که تا زمان ساییدن انگشت/کشیدن دسته، چه نوع محتوایی نمایش داده خواهد شد. این ویژگی به‌همراه این واقعیت که مطالب تازه‌ در صفحه‌ی فیس‌بوک اکنون عملاً بی‌پایان است، سبب شده که این برنامه را «کوکایین رفتاری» بخوانند. 

جالب توجه است که فضای دیجیتال محدودیت‌های زمانی و مکانی را که بر تعاملات دنیای واقعی حاکم‌اند، از میان برمی‌دارد و انبوهی از مطالب و تأییدهای تازه را نصیب کاربران می‌کند که در جهان واقعی به‌هیچ‌وجه در دسترس نیست. حتی حساب‌های اینستاگرامی که موفقیتی نسبی دارند، می‌توانند چهل تا صدهزار دنبال‌کننده داشته باشند؛ کاربران می‌توانند بی‌درنگ با کسانی پیام‌های مستقیم ردوبدل کنند که برای آنها کاملاً ناشناس‌اند و وقتی حوصله‌ی کاربران از محتوایی که با آن در حال حاضر سروکار دارند سر می‌رود، یک انگشت‌سایی سریع یا پیامی کوتاه، می‌تواند محتوای تازه، محرک و ‌پیش‌بینی‌ناپذیری را در دسترس‌ آنها قرار دهد. این ویژگی‌های ساختاری (که عامدانه حالت انتظار درونی را هدف گرفته‌اند و پتانسیل تقریباً بی‌پایانی از تازگی‌ها را به وجود می‌آورند) چیزی است که روایت‌های تقلیل‌دهنده درباره‌ی اعتیاد به شبکه‌های اجتماعی نمی‌توانند به حساب آورند. 

دبور حق داشت که نگران ما باشد: جدایی نمایش از واقعیت می‌تواند برای سلامتی ما بسیار آسیب‌زا باشد و ما را به‌سوی کنش‌هایی حاد بکشاند. شاید برداشت دبور از این اضطراب‌ها به موجزترین وجه در این حرف رایج در اینترنت خلاصه شده باشد که «عکس لازم است، وگرنه اتفاق نیفتاده»: تجربه‌ها تماماً همان نمایشی هستند که در شبکه‌های اجتماعی دست‌به‌دست می‌شود. به‌علاوه، دبور قبول داشت که این آسیب‌ها در خلأ به وجود نیامده است. خطر شبکه‌های اجتماعی فقط در غیرواقعی‌بودن محتوایشان نیست بلکه ناشی از توانایی آنها برای تسلط بر ماست. ساختار عامدانه‌ی شبکه‌های اجتماعی را نیرویی قدرتمند، که عبارت از امکان فراوان بالقوه‌‌ی آنها برای کسب درآمد است، شکل می‌دهد. همان‌طور که نیر ایال (Nir Eyal)، متخصص خبره‌ی طراحی شبکه‌های اجتماعی، در کتاب قلاب‌ها (۲۰۱۴) می‌نویسد، «شرکت‌ها به‌طور فزاینده درمی‌یابند که ارزش اقتصادی‌شان به میزان قدرت عادت‌هایی که به وجود می‌آورند بستگی دارد». 

اگر مشخص شود که مشغولیت به ابرمحرک‌ها می‌تواند به وضعیت‌هایی مانند اعتیاد و افسردگی بینجامد و تا زمانی که شرایط چنین باشد که مشغولیت بیشتر به‌معنای سود بیشتر است، طراحان شبکه‌های اجتماعی به آفرینش طرح‌هایی علاقه خواهند داشت که به درماندگی انسان‌ها می‌انجامد. این برداشت علمی نوپا توافقی فزاینده را مستحکم‌تر خواهد کرد که بر اساس آن ابرمحرک‌های دیجیتال تهدیدی برای سلامت ما به شمار می‌روند و صداهایی را بلندتر خواهد کرد که خواهان تغییر در شیوه‌ی طراحی، عملکرد و قانون‌مندی شبکه‌های اجتماعی هستند. 

 

برگردان: پویا موحد


مارک میلر (Mark Miller)، فیلسوفی فعال در زمینه‌ی شناخت‌شناسی است. او در پژوهش‌های خود در جست‌وجوی این موضوع است که پیشرفت‌های عصب‌شناسی درباره‌ی شادمانی و سلامت ما چه می‌گویند و در جهان ما که در آن به‌طور فزاینده به‌واسطه‌ی فناوریْ ارتباط برقرار می‌کنیم، معنای خوب‌زیستن چیست. او استاد مرکز «طبیعت انسان، هوش مصنوعی و علم عصب‌شناسی» در دانشگاه هوکایدو (Hokkaido) در ژاپن است. بن وایت (Ben White) فارغ‌التحصیل دوره‌ی کارشناسی ارشد «ذهن، زبان و شناخت تجسمی» از دانشگاه ادینبورو (Edinburgh) است و به‌زودی برای گذراندن دوره‌ی دکترا به مؤسسه‌ی لِوِرهیوم (Leverhulme) در دانشگاه ساسکس (Sussex) در بریتانیا خواهد پیوست تا بر علم عصب‌شناسی و فناوری دیجیتال تمرکز کند. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:

Mark Miller and Ben White, ‘Warped self’, Aeon, 25 May 2021.