تاریخ انتشار: 
1400/10/30

استیون پینکر؛ دانشمندی نامدار در کانون جنگ‌های فرهنگی

الکس بِلَسدل

cnbc

اخیراً یک روز عصر، استیون پینکر، روان‌شناسِ شناختی و نویسنده‌ی کتاب‌های پرفروش خوش‌بینانه درباره‌ی پیشرفت بشر، در خانه‌ی تابستانی‌اش در کِیپ کاد نشسته بود و داشت به بیل گیتس فکر می‌کرد. او سرگرم تمهید مقدمات برای ضبط یک مجموعه‌ی رادیویی درباره‌ی تفکر انتقادی برای بی‌بی‌سی بود، و می‌خواست از چهارمین مرد ثروتمند دنیا دعوت کند تا در یک قسمت از این مجموعه به مسئله‌ی اضطراریِ تغییرات اقلیمی بپردازد. پینکر، که از جذابیت تضادها و دوگانگی‌های تمام‌عیار به خوبی آگاه است، می‌گوید: «مردم در مواجهه با چالش‌ها معمولاً یکی از این دو رویکرد را انتخاب می‌کنند ــ مشکل‌گشایی یا درگیری. ]در این مورد هم[ می‌توان از درگیریِ بیل ]گیتس[ با گرتا ]تورنبرگ[ سخن گفت. و من کاملاً در جبهه‌ی بیل هستم.»

چند هفته‌ی قبل، عکسی از گیتس در منهتن منتشر شده بود که نسخه‌ای از دوازدهمین کتاب در دست انتشار پینکر، عقلانیت، را در دست داشت که الهام‌بخش مجموعه‌ی رادیویی بی‌بی‌سی است. پینکر می‌گوید: «ما این کتاب را به دستیاران گیتس فرستادیم.» پینکر در 25 سال گذشته با شور و حرارت به تبلیغ و ترویج آثار خود پرداخته است. او از دهه‌ی 1990، کتاب‌های عامه‌پسندی درباره‌ی زبان، ذهن و رفتار انسان نوشته، اما در دهه‌ی اخیر به علت موضع نامتعارفش درباره‌ی وضعیت دنیا بیش از پیش شهرت یافته است. پس از بحران مالی سال‌های 2009-2008، در حالی که دیگر نویسندگان سرگرم نگارش کتاب‌هایی درباره‌ی ازهم‌گسیختگیِ عمیق جامعه بودند، پینکر سازِ مخالف زد و گفت که اوضاع دنیا بهتر از همیشه است.

پینکر در فرشتگان بهترِ ذاتِ ما (2011)، با گردآوری داده‌های انبوه نشان داد که خشونت در تاریخ بشر کاهش یافته، و علت اصلیِ آن پیدایش بازارها و کشورها بوده است. چنان که انتظار می‌رود، این کتاب نظرِ موافقِ گردانندگان بازارها و کشورها را به خود جلب کرد. گیتس آن را «الهام‌بخش‌ترین کتابی که خوانده‌ام» توصیف کرد، و مارک زاکربرگ در داووس آن را یکی از کتاب‌هایی نامید که باید مطالعه کرد. سپس در سال 2018، در اوج دوران ریاست‌جمهوریِ دونالد ترامپ و در بحبوحه‌ی تسریع بحران تغییرات اقلیمی، پینکر با انتشار کتاب اینک روشنگری به شرح و بسطِ نظر خود پرداخت. او می‌گفت که مسئله فقط این نیست که خشونت در زندگی کاهش یافته است؛ به لطف تکیه بر علم و عقل از قرن هجدهم، سلامت، ثروت و آزادیِ بشر نیز به شکل چشمگیری افزایش یافته است. بیل کلینتون اینک روشنگری را کتاب بالینی‌اش خواند، و گیتس آن را «محبوب‌ترین کتاب» خود نامید.

پینکر می‌گوید که گیتس در برنامه‌ی رادیویی هم موفق خواهد بود: «بیل تیزهوش است، و به نظرم از پسِ هر کاری برمی‌آید.» پینکر در حالی این سخنان را بر زبان می‌راند که از طبقه‌ی بالای خانه‌اش سرگرم تماشای «کِیپ کاد بِی» بود. او در این خانه با همسر فیلسوف و رمان‌نویس‌اش، ربکا نیوبِرگِر گولدشتاین، زندگی می‌کند. پلکانی با بیش از 100 پله طبقه‌ی پایین خانه را به ساحل وصل می‌کند، پلکانی که یادآور یکی از نمودارهای معروف پینکر است که سیر نزولی مصائب بشری را نشان می‌دهد. جهان‌بینیِ پینکر فایده‌باورانه است. او در اینک روشنگری می‌نویسد: «نگرش کمیت‌گرا، به‌رغم اینکه کسل‌کننده به نظر می‌رسد، از نظر اخلاقی درست است.» بر همین اساس، جایگاه گیتس را، که حدود 50 میلیارد دلار را صرف نیکوکاری کرده است، نزدیک به رأس سلسله‌مراتب اخلاقی‌ای می‌داند که در اختیار کسانی مثل نورمن بورلاگ قرار دارد ــ بورلاگ متخصص کشاورزی و برنده‌ی جایزه‌ی صلح نوبل بود و با نوآوری‌هایش در زراعت جانِ بیش از یک میلیارد نفر را نجات داد.

نظر مثبت پینکر درباره‌ی اوضاع دنیا او را در دلِ بسیاری از قدرتمندان جا کرده است. در تلفن او، زیر عنوان سیاستمداران، فهرستی شامل تقریباً دو دوجین از رؤسای کشورها، اعضای خانواده‌های سلطنتی و دیگر رهبرانی به چشم می‌خورد که دوست دارند با او در تماس باشند. از میان آنها می‌توان به نخست وزیر کشور زادگاهش کانادا، جاستین ترودو، و مائوریتسیو ماکری، رئیس‌جمهور آرژانتین، اشاره کرد. پینکر درباره‌ی دیدار با ترودو می‌گوید: «این پسر کانادایی از خوشحالی در پوستِ خود نمی‌گنجید.» در اشاره به ملاقات با ماکری می‌گوید: «توانستم در همان بالکن اویتا بایستم.» در سال 2016، پینکر با خوان مانوئل سانتوس، رئیس‌جمهورِ وقت کلمبیا، مقاله‌ای در «نیویورک تایمز» نوشت؛ دو ماه بعد، جایزه‌ی صلح نوبل به علت کمک به پایان دادن جنگ چریکیِ 50‌ ساله‌ی کلمبیا به سانتوس اهدا شد. پینکر دو بار به «بوهمیَن گرو» ــ که به اقامتگاه تابستانیِ غیررسمی سردمداران مذکر آمریکا شهرت دارد ــ دعوت شده است. او به من می‌گوید که در آنجا با آدم‌های فوق‌العاده‌ای مثل هنری کیسینجر و جورج شولتز ــ وزرای امور خارجه‌ی ریچارد نیکسون و رونالد ریگان ــ دیدار کرده است. به نظر می‌رسد که او هم از حال و هوای غیرعادی این گردهمایی و هم از هدفش ــ ایجاد ارتباط میان آدم‌های قدرتمند ــ لذت می‌برد.

پینکر می‌گوید که به این رهبران دنیا «معجونی از آرا و افکار» را ارائه می‌کند «یا حتی فقط شور و شوق نسبت به لیبرال دموکراسیِ خوب قدیمی» را در آنها برمی‌انگیزد. همان‌طور که در اینک روشنگری می‌گوید، منظورش «آمیزه‌ای از هنجارهای مدنی، حقوق تضمین‌شده، آزادی بازار، مخارج اجتماعی دولت، و نظارت سنجیده» است که سررشته‌ی همه را دولتی در دست دارد که آن‌قدر قوی‌ست که می‌تواند از منازعه‌ی افراد با یکدیگر جلوگیری کند. به عقیده‌ی او، موازنه‌ی میان این عناصر را باید محتاطانه و از طریق آزمایش و بازخورد عملی جرح و تعدیل کرد. در مورد دنیای غرب، معنای حرف او تقریباً این است که اوضاع نسبتاً خوب است، که البته به این معنا نیست که نمی‌تواند بهبود یابد، و هرچند تهدیدهایی وجود دارد اما نباید کل نظام را از بین برد زیرا بی‌تردید اوضاع می‌تواند بسیار بدتر شود، و اگر بتوان اصلاحات تدریجی انجام داد، در این صورت وضع همه بهتر خواهد شد. گیتس در گفتگویی با پینکر و «نیویورک تایمز» چنین موضعی را «مرکز محافظه‌کار» خواند.

به نظر منتقدان پینکر، این موضع او را به نامدارترین مدافع وضع موجود در جهان تبدیل کرده است. در دوران نابرابریِ فزاینده و فاجعه‌ی بوم‌شناختی، نسخه‌ی او برای دنیا ــ همین کاری را که می‌کرده‌اید انجام دهید، فقط کمی بهتر ــ نامعقول به نظر می‌رسد. به عقیده‌ی ناظرانی که به اندازه‌ی پینکر خوش‌بین نیستند، وجود میلیاردرهایی مثل گیتس حاکی از عیب و ایرادی اساسی در نظم و ترتیبِ کنونی تمدن است ــ بنا به تخمین اخیر آکسفام، ثروت گیتس و هفت مرد دیگر برابر با ثروت ۳/۵ میلیارد نفر از فقیرترین مردم دنیاست. به نظر پانکاج میشرا، نویسنده، پینکر عضو «طبقه‌ی خدمت‌گزاریِ فکری» است که کاری جز توجیه وضعیت و کاستن از حساسیت‌های اخلاقیِ برندگان جامعه ندارند. نیکولا ژیلو، استاد تاریخ اندیشه در «مؤسسه‌ی دانشگاه اروپایی» عقیده دارد که پینکر به تلاش مذبوحانه‌ای علیه لشگر پیشرویی از منتقدان گوناگون نئولیبرالیسم دست زده است. به نظر ژیلو، کتاب‌های پینکر و حمایت افرادی همچون زاکربرگ، کلینتون و گیتس، واکنشی «از طرف کسانی است که می‌دانند دارند شکست می‌خورند.»

او پست‌مدرنیسم را «دانش‌ستیزیِ گستاخانه، نسبیت‌گرایی جزم‌اندیشانه، و نزاکت سیاسیِ خفقان‌آور» می‌خوانَد

هرچند پینکر می‌گوید که مشکل‌گشایان را به منازعه‌جویان ترجیح می‌دهد اما می‌توان نشان داد که او به اردوگاه دوم تعلق دارد. او اخیراً به استیون لِویت، اقتصاددان و نویسنده‌ی کتاب اقتصاد ناهنجاری‌های پنهان اجتماعی، گفت: «گاهی وقتی به رفتارم فکر می‌کنم، در کمال تعجب می‌بینم که اهل مناقشه به نظر می‌رسم.» جست‌وجو در «نکسیس» ــ وبسایت بایگانی روزنامه‌ها ــ نشان می‌دهد که پینکر از سال 1994 تا کنون 191 مقاله نوشته است که عناوین آنها نه تنها حاکی از طیف گسترده‌ی موضوعات مورد علاقه‌ی او بلکه حاکی از تمایل به جنجال‌آفرینی است: «چرا زن نمی‌تواند شبیه مرد باشد؟»، «کشف ژن همجنس‌گرایی»، «انرژی هسته‌ای می‌تواند دنیا را نجات دهد»، «جنبش روشنگری مؤثر است». موضوع کتاب‌های اصلیِ او فراگیرتر شده و از زبان به ذهن، و از رفتار انسان به کل تاریخ، گسترش یافته است. او با پرداختن به هر موضوع جدیدی از حوزه‌ی تحقیقات اولیه‌اش دورتر شده، و به نظر می‌رسد که با نگارش هر کتاب جدیدی بیش از پیش در پی جنجال‌آفرینی است.

در سال‌های اخیر، پینکر خود را به عنوان صاحب‌نظری جا انداخت که علوم اجتماعی را به جنگ‌های فرهنگی وارد می‌کند. هنرنمایی او در این منازعات نشان می‌دهد که هم مثل جدلیون از مهارت‌های سخن‌سرایی بهره می‌برد و هم مثل مشاوران امور مدیریتی تیزبین است. از بعضی جهات، استراتژی او موفقیت‌آمیز است. او در کتاب‌های اخیرِ خود با گشاده‌دستی از نمودارها و جدول‌ها استفاده می‌کند ــ در فرشتگان بهتر ذات ما و اینک روشنگری حدود 180 نمودار و جدول وجود دارد ــ و به ایجاد موتور جست‌وجویی به نام Google Books Ngram Viewer کمک کرده است که بسامد استفاده از کلمات و عبارت‌ها در متون منتشرشده به انگلیسی و چند زبان دیگر را نشان می‌دهد. با توجه به یافته‌های این موتور جست‌وجو، پینکر پایین‌تر از ریچارد داوکینز و نوام چامسکی ــ دو منبع الهام خود ــ و بالاتر از یووال نوح هراری و جردن پیترسون ــ که با آنها مقایسه شده ــ قرار دارد. (گوگل تِرِندز، که علایق عمومی‌تری را در قالب جست‌وجوی کلمات و عبارات ردیابی می‌کند، پیترسون را با اختلاف چشمگیری در صدر قرار می‌دهد.)

در دهه‌ی 1980، پینکر دانشور جوانی بود که بیشتر به خاطر نظراتش درباره‌ی زبان‌آموزی و شناخت بصری شهرت داشت تا میل به مجادله بر سرِ جنسیت، نژاد و پیشرفت. آشنایی مردم عادی با او به اوایل دهه‌ی 1990 برمی‌گردد، زمانی که سردبیر یک نشریه‌ی دانشگاهی به او گفت که شیوه‌ی نگارش جذابی دارد و خوب است که برای مخاطب عام هم چیزهایی بنویسد. کمی بعد، او با دنیل دِنِت صحبت کرد، فیلسوف نامداری که به تازگی از نگارش آثار دانشگاهی به نگارش کتب و مقالات برای مخاطب عام روی آورده بود. پینکر در سال 2001 در مصاحبه‌ای گفت: «چهل ثانیه بعد از خداحافظی با دَن ]دنیل دنت[ دوباره تلفن زنگ زد و این بار کارگزار ادبیِ او، جان بروکمن، پشت خط بود.» نخستین ثمره‌ی این همکاری غریزه‌ی زبانی (1994) بود، شرح مبسوطی از ماهیت زبان که به شیوه‌ای آسان‌فهم مباحثات مربوط به زبان‌شناسیِ چامسکی را با نظریه‌ی تکامل و لطیفه‌های وودی آلن ترکیب کرده بود. 250 هزار نسخه از این کتاب فروخته شد. به پینکر گفتم که حتماً از استحاله‌ی ناگهانی‌اش از دانشمند پژوهشگر به روشنفکر حوزه‌ی عمومی مات و مبهوت شده است. اما او مخالفت کرد: «من از موفقیت ریچارد داوکینز و استیفن جِی گولد خبر داشتم، و می‌دانستم که هنوز کسی کار مشابهی درباره‌ی زبان یا شناخت‌شناسی انجام نداده است. بنابراین، انتظار داشتم که این کتاب به اثر پرطرفداری تبدیل شود.»

از قضا بخشی از غریزه‌ی زبانی که بیش از بقیه جلب توجه کرد، نیشدارترین قسمت آن بود، فصلی که از قواعد کسل‌کننده‌ی دستورزبان انتقاد می‌کرد. به نظر می‌رسد که محبوبیت این بخش از کتاب به پینکر دل و جرئت داد که مخالف‌خوانی کند. در سال 1997، او طرز کارِ ذهن را منتشر کرد که آن را نقد «الگوی رایج علوم اجتماعی» می‌دانست، الگویی که بر اساس آن تربیت همه‌چیز را توضیح می‌دهد و طبیعت هیچ‌چیزی را توضیح نمی‌دهد. سال بعد، یکی از بزرگ‌ترین تالار‌های سخنرانی در لندن را به بحث درباره‌ی نظریه‌ی مطرح‌شده در این کتاب اختصاص دادند؛ تمام بلیت‌های این جلسه ــ که با حضور پینکر برگزار شد ــ به فروش رفت. راوی میرچاندانی، ناشر بریتانیایی آثار پینکر و داوکینز در دهه‌ی 1990، می‌گوید: «همه‌ی دانشگاهیانی که بخت و اقبالِ آن را دارند که در حضور عده‌ی زیادی سخنرانی کنند، ]مثل پینکر[ از این کار لذت نمی‌برند.» قبل از شروع این جلسه، روزنامه‌نگاری از پینکر پرسید که با نظریه‌های رایج دانشگاهی چه می‌کند. او، در حالی که ادای شلیک کردن با تفنگ را درمی‌آورد، گفت: «آنها را به صف می‌کُنم و یکی‌یکی می‌کُشَم.»

وقتی که لوح سفید (2002) منتشر شد، پینکر کارش را حمله به سه اصل جزمیِ «متولیان فکری» در دانشگاه‌ها و رسانه‌ها می‌دانست ــ اینکه چیزی به اسم طبیعت انسانی وجود ندارد، اینکه ذهن ما به‌نوعی جدا از جسمِ ماست، و اینکه انسان‌ها ذاتاً خوب هستند. برعکس، او عقیده داشت که برخی ویژگی‌های عام انسانی وجود دارد، اینکه ذهن نوعی سامانه‌ی پردازش اطلاعات است که به سخت‌افزار بی‌همتای مغز وابسته است، و اینکه به‌رغم قابلیت ما برای خوب‌بودن، وضعیت اساسیِ بشری، به قول تامس هابز، فیلسوف سیاسیِ محبوبش، جنگ همه علیه همه است.

همین چند کتاب پرفروش به اندازه‌ی کافی صاحب‌نظران و دانشگاهیان، به‌ویژه چپ‌گرایان، را دلخور کرد زیرا نگران پیامدهای سیاسیِ ناخوشایند تفاسیر علمی قابل‌مناقشه‌ی پینکر بودند. اما نقطه‌ی عطف واقعیِ در زندگی حرفه‌ای پینکر در سال 2007 رخ داد. در همایش سالانه‌ی وبسایت «اِج»، که توسط کارگزار ادبی پینکر، بروکمن، برگزار شده بود، از او پرسیدند: «نسبت به چه چیزی خوش‌بین هستید؟» پاسخ 678 کلمه‌ای پینکر این بود که خشونت در تاریخ بشر کاهش یافته است. او چهار سالِ بعدی را صرف شرح و بسط این استدلال در قالب کتابی 696 صفحه‌ای کرد: فرشتگان بهترِ ذاتِ ما. او در این کتاب نوشت: «بخش بزرگی از جامعه‌ی روشنفکریِ ما نمی‌خواهد بپذیرد که تمدن، مدرنیته و جامعه‌ی غربی محاسنی دارد.»

در همان زمانی که پینکر سرگرم تحقیق درباره‌ی خشونت بود، کم‌کم به این نتیجه رسید که نقش خاصی در زندگی عمومی دارد ــ نه فقط به‌عنوان شارح هوشمند علم، یا حتی منتقد اصول جزمیِ روشنفکری، بلکه به‌عنوان کسی که می‌تواند از تحمیق گفتمان عمومی جلوگیری کند. او به روزنامه‌ی «تایمز» گفت: «من به مدافع صریح‌اللهجه‌ی عقلانیت و واقع‌بینی تبدیل شدم.» ثمره‌ی اصلی این دوران، اینک روشنگری بود که آن را «نظریه‌ای درباره‌ی همه‌چیز، یا تقریباً همه‌چیز، یا دست‌کم خیلی از چیزها» می‌داند. او در این کتاب می‌گوید که جنبش روشنگری، همراه با لیبرالیسم، به پیدایش سه ارزش اصلی ــ عقل، علم و اومانیسم ــ انجامید که نتیجه‌ی آن بهبود چشمگیر وضعیت بشر بود. این بهبود نه تنها مادی بلکه اخلاقی بود زیرا دغدغه‌ی اخلاقیِ مردم به‌تدریج از چارچوب خانواده، قبیله، ملت یا نوع انسان فراتر رفت. پینکر می‌گوید که همسرش او را متقاعد کرد که این ارزش‌ها «در خور تأکید و دفاع هستند.»

از هنگام انتشار اینک روشنگری، در اوایل سال 2018، پینکر تقریباً بی‌وقفه با دشمنان فکریِ پرشمارِ خود درگیر بوده است: روشنفکران («روشنفکران از پیشرفت متنفرند»)، ترقی‌خواهان («روشنفکرانی که خود را ترقی‌خواه می‌خوانند در واقع از ترقی نفرت دارند»)، و دانشگاه‌های آکنده از روشنفکران ترقی‌خواه (نوعی «فرهنگ یک‌دست چپ‌گرای خفقان‌آور»). او پست‌مدرنیسم را «دانش‌ستیزیِ گستاخانه، نسبیت‌گرایی جزم‌اندیشانه، و نزاکت سیاسیِ خفقان‌آور» می‌خوانَد؛ جنبش حمایت از محیط زیست ــ از ال گور تا اونابامبِر ــ را نوعی «ایدئولوژی شبه‌دینی...آکنده از مردم‌گریزی» توصیف می‌کند؛ سیاست هویت‌محورِ معاصر را «دشمن عقل و ارزش‌های جنبش روشنگری» می‌داند؛ افزون بر این، از بسیاری از مردمی انتقاد می‌کند که «از ابزارهای فکریِ لازم برای تحقیق درباره‌ی وقوع یا عدم وقوع پیشرفت بی‌بهره‌اند.» در این درگیری‌ها، پینکر گاهی خود را مخالف‌خوانی یکه و تنها در دلِ دریای عدم عقلانیت جلوه می‌دهد. او می‌گوید که «سرگذشت من» مشحون از سخنانی است که «به نظر خودم کاملاً معقول، و بااین‌همه به نظر دیگران به‌شدت مناقشه‌انگیز است.»

در تابستان امسال به پراوینس‌تاون، در شمال کیپ کاد، رفتم تا از نزدیک عادت‌های فکریِ کسی را ببینم که بعضی او را یکی از بانفوذترین اندیشمندان زمانِ ما می‌دانند. صبح یک روزِ گرم در ابتدای فصل گردشگری به آنجا رسیدم، و پینکر با ولووی کروکی‌اش دنبالم آمد. پراوینس‌تاون از مدت‌ها قبل، اقامتگاهی تابستانی، به‌ویژه برای اقلیت‌های جنسی، بوده است؛ آنجا بهشت لیبرال مطلوب پینکر است: آمیزه‌ای از تجارت و حقوق فردی و کافه‌ها. جشن‌های چهارم ژوئیه روز قبل پایان یافته بود، و بوتیک‌های لباس و کافه‌های خیابان اصلی مزین به پرچم‌های آمریکا و اقلیت‌های جنسی بود. مردان شلوارک‌پوش با عضلات سینه‌ی برنزه در کنار بارانداز سرگرم دوچرخه‌سواری بودند.

«در دهه‌ی 1960، روند متمدن‌سازی به طور موقتی و موضعی معکوس شد. اگر هنجارهای اخلاق بورژوایی را زیر پا بگذارید، خشونت جاهل‌مآبانه رواج خواهد یافت، و ما در دهه‌ی 1960 دیدگاه بورژوایی درباره‌ی خانواده‌ی هسته‌ای را به‌شدت تحقیر می‌کردیم.»

پینکر می‌داند که زندگی در چنین محیط دلپذیری می‌تواند به خوش‌بینی‌ای بینجامد که با واقعیت‌های خارج از این محیط سازگار نیست. به نظر او، راه‌حل عبارت است از ذهنیتی تجربه‌گرا. در عقلانیت، او می‌گوید که در سال 2019، پس از اولین مرگ‌ومیر بر اثر حمله‌ی کوسه‌ها در ماساچوست بعد از 80 سال، همه‌ی شهرهای بالا و پایین کیپ کاد مبالغ هنگفتی را صرف ایجاد سامانه‌های هشدار و کنترل کردند، گرچه در آن ناحیه هر سال 15 تا 20 نفر بر اثر حوادث رانندگی جانِ خود را از دست می‌دهند، و «اصلاحات کم‌هزینه در تابلوهای راهنما، راه‌بندها و پلیس راهنمایی و رانندگی می‌تواند با هزینه‌ای بسیار کمتر جانِ عده‌ی بسیار بیشتری را نجات دهد.» این نگرش او، که شبیه به کارشناسان بیمه است، سبب شده که بعضی او را بی‌احساس بخوانند. اما این‌طور نیست. او عاشق موسیقی راکِ کلاسیک است، می‌گوید ژانر سینماییِ محبوبش فیلم کنسرت‌ها یا مستند‌های مربوط به موسیقی راک است، و والس آخر، درباره‌ی گروه عمدتاً کاناداییِ The Band، را دست‌کم دوازده بار تماشا کرده است. او به عکاسی از مناظر و حیات‌وحش علاقه دارد. مادرش، روزلین، می‌گوید: «او به دنیا علاقه‌ی بی‌حد و حصری دارد.»

پینکر در میانه‌ی دهه‌ی 1970 به فراگیری روان‌شناسیِ تجربی پرداخت، و در هنگام گفتگو با او احساس می‌کنید که در کلاس «روان‌شناسیِ مقدماتی» نشسته‌اید، همان درسی که در 25 سال گذشته هر سال، ابتدا در دانشگاه ام‌آی‌تی و سپس در دانشگاه هاروارد، ارائه داده است. موضوع صحبت هرچه باشد ــ جهان‌شمولیِ حالت‌های چهره، علل جذابیت جسمانی، احساس تحسین اخلاقی مردم نسبت به نوام چامسکی، علت راه‌راه‌بودن گورخرها ــ پینکر برای توضیح آن به سراغ تحقیق یا نظریه‌ی فراگیرتری می‌رود. او دوست دارد که دنیا را به نیروها یا گرایش‌های متضاد تقسیم کند: او نوشته است که امروز دو فرهنگ فکریِ اساسی، دو دیدگاه بنیادین سیاسی، دو نوع باور به افول و انحطاط، دو نوع بدبینی، دو جنبه‌ از خوشبختی، دو راه برای فهم پیشرفت دنیا، و دو شکل از سیاسی‌شدن عقلانیت‌زدا وجود دارد.

وقتی در شهر کوچک ترورو توقف کردیم تا از یک اغذیه‌فروشی ساندویچ بگیریم، پینکر به تحقیقی در دهه‌ی 1980 اشاره کرد که دو گونه از آدم‌های گیاه‌خوار را شناسایی کرده است ــ آنهایی که بنا به دلایل اخلاقی گوشت نمی‌خورند، و آنهایی که برای تندرستی از مصرف گوشت پرهیز می‌کنند. پینکر، که ساندویچ بوقلمون دودی با پنیر مونستِر سفارش داد، خود را «کم‌گوشت‌خوار» می‌خوانَد و می‌گوید که، از نظر اخلاقی، احتمالاً نباید گوشت بخورد. (او به «مونوکل»، مجله‌ی محبوب ثروتمندان جویای نام، گفت که اگر امکان انتخاب داشته باشد برای آخرین وعده‌ی غذاییِ قبل از مرگ به استیک‌خانه‌ی پیتر لوگِر در بروکلین خواهد رفت و استیک گوشت دنده، آبجو و یک بطری آب‌معدنیِ طبیعیِ سان پِلِگرینو سفارش خواهد داد.)

ساندویچ‌ها را در طبقه‌ی بالای خانه‌اش خوردیم. از هر دری سخن گفتیم: از فروش کتاب‌هایش (که از نظر سرانه در بریتانیا بیشتر از آمریکاست) تا نگرانی‌های نامعقول مردم نسبت به انرژی هسته‌ای («تعداد جان‌باختگان چرنوبیل با مرگ‌ومیر روزانه‌ی ناشی از مصرف ذغال‌سنگ برابر است») و وودی آلن («آیا این روزها می‌توان اسم وودی آلن را بر زبان آورد؟ به نظرم می‌توان اسم وودی آلن را بر زبان آورد. یک دلیلش این است که او تقریباً حتماً بی‌گناه است»). بعد از آن، پینکر اتاق مطالعه‌اش را به من نشان داد، که پرده‌ی بزرگ ماهوتی‌رنگی در آن آویزان بود. پس از تعطیلی دانشگاه به علت شیوع کرونا، پینکر به کیپ کاد آمد و درس‌ «روان‌شناسی مقدماتی» را آنلاین ارائه داد. او می‌گوید: «اسلایدهایم را پشتِ سرم روی پرده‌ی سبز نمایش می‌دهم تا بتوانم مثل یک هواشناس به آنها اشاره کنم.» او خودش را «یک مدرس-سرگرمی‌سازِ مدرن» توصیف کرده که از «بولِت پوینت، طنز و چیزهای پرزرق‌وبرق صوتی-تصویری» استفاده می‌کند. روی یکی از قفسه‌ها کیسه‌ی کوچکی پر از سوسک‌های مصنوعی و توده‌ای از مدفوع پلاستیکی سگ بود. او گفت: «از اینها برای درس‌گفتارم درباره‌ی احساس انزجار استفاده می‌کنم.»

پینکر فقط یک شومَن علمی نیست بلکه به میل و رغبتِ خود موش آزمایشگاهی نیز هست. او می‌گوید که از افشای اطلاعات شخصی‌اش اکراه ندارد. او تصویر اِم‌آرآی مغز، نتیجه‌ی توالی‌یابیِ ژنومی‌ و سابقه‌ی پزشکی‌اش (سرطان سلول پایه‌ای پوست، 1995؛ هاشیموتو یا التهاب مزمن تیروئید، 2010؛ گروه خونی اُ مثبت) را در وبسایت خود منتشر کرده است. بر اساس آزمایش‌های ژنتیکیِ منتشرشده در سال 2012، دی‌اِن‌اِی او به دوست دیرینه‌اش آلن دِرشوویتس، استاد حقوق دانشگاه هاروارد و وکیل ترامپ در جریان استیضاح او، و ستون‌نویس محافظه‌کار روزنامه‌ی «نیویورک تایمز»، دیوید بروکس، که دیدگاه‌های مشترک فراوانی با او دارد، بسیار شبیه است.

پس از اینکه پینکر گوشه و کنار خانه را به من نشان داد، برای دوچرخه‌سواری بیرون رفتیم. او گفت: «دوست دارم که تند بروم.» او دوچرخه‌ی کربنیِ چندهزار دلاری‌ای دارد که دست‌دوم از ای‌بِی خریده است. او سال‌ها عادت داشت که وزن هرچیزی، از جمله بطری آبی، را که روی دوچرخه‌اش می‌گذارد، بسنجد. پینکر می‌گوید: «این واقعاً نوعی وسواس بود چون می‌دانیم که وقتی پای سرعت در میان است، نقش آئرودینامیک بسیار مهم‌تر از وزن است.» قبل از تولید اپلیکیشن‌های مسیریابی، او عادت داشت که مسیرش را روی نقشه مشخص، و مسافت طی‌شده را در دفتر یادداشتِ خود ثبت کند. او هنوز هر روز صبح خود را وزن می‌کند.

وقتی سوار بر دوچرخه از گاراژ خانه‌ی پینکر بیرون می‌رفتیم، او به طعنه گفت: «ما دو تا Mamil هستیم»، همان اصطلاح تحقیرآمیزی که در اشاره به مردان میان‌سالی به کار می‌رود که برای تفریح از دوچرخه‌های حرفه‌ای گران‌قیمت استفاده می‌کنند. من هم افزودم که Weird هستیم. (این اصطلاح ــ که مخفف غربی، تحصیل‌کرده، صنعتی، ثروتمند و دموکراتیک است ــ را جو هِنریش، استاد زیست‌شناسی تکاملی در دانشگاه هاروارد، و همکارانش وضع کرده‌اند. آنها از دانشمندان علوم رفتاری انتقاد کرده‌اند که بر اساس نمونه‌های گردآوری‌شده از جوامع Weird «ادعاهایی کلی درباره‌ی روان‌شناسی و رفتار انسانی» را منتشر کرده‌اند.)

پینکر گفت: «همین‌طور است»، و به‌شدت سرگرم رکاب‌زنی شد.

آن روز عصر، من و پینکر به «نیایشگاه ترورو» رفتیم، کلیسایی که تغییر کاربری یافته و قرار بود که پینکر هفته‌ی بعد در آن درباره‌ی کتاب عقلانیت سخنرانی کند. دو قبرستان در کنار این کلیسا بود. در یکی از آنها ستون یادبود کوچکی برای گرامی‌داشت 57 ماهی‌گیرِ شهر که در توفان سال 1841 جان باخته بودند، برپا شده بود. بسیاری از دیگر قبرهای قدیمی به کودکان اختصاص داشت. پینکر در اینک روشنگری می‌گوید که از قرن نوزدهم، مرگ‌ومیر کودکان در کشورهای توسعه‌یافته صد برابر کاهش یافته است. او قبلاً در دیگر قبرستان آن خیابان از سنگ قبر یک پدر و پسر پنج ساله‌اش عکسی گرفته است. روی سنگ قبر چنین نوشته شده است: «ای مرگ، تو با فصاحتِ تمام ثابت می‌کنی/ که ما مخلوقات به چیزی جز مشتی خاک عشق نمی‌ورزیم». پینکر در اشاره به قبرها می‌گوید: «ما به این بُرش‌ها از زندگی احتیاج داریم تا اطمینان یابیم که داده‌ها نادرست نیست.»

اگر از دیدگاهی پینکری بنگریم، سرگذشت خانواده‌ی او حاکی از روندهای روبه‌رشد مدرنیته است. او در سال 1954 در محله‌ی پناهندگان یهودی در مونترال به دنیا آمد. مادربزرگ مادری‌اش یهودآزاریِ سال 1903 در کیشینِف در مولداویِ کنونی را از نزدیک تجربه کرد؛ همه‌ی اعضای خانواده‌ی مادربزرگ پدری‌اش در هولوکاست از بین رفتند. در مونترال، پدر پینکر در شرایطی زندگی می‌کرد که او آن را «طاقت‌فرساترین فقر مهاجران» می‌خواند. سرانجام، بعضی از مردان نسل قبل از پینکر کسب‌وکارهای پررونقی را شروع کردند. پینکر نوشته است: «(برخلاف ادعای درصد فوق‌العاده بزرگی از یهودیان) من از نوادگان سلسله‌ی بلندی از خاخام‌ها نیستم بلکه به خاندانی از سازندگان یا فروشندگان دستکش‌ها، کراوات‌ها، قطعات خودرو و لباس‌های زنانه تعلق دارم؛ من با این عقیده بزرگ شدم که خدا یهودیان را آفریده تا مشعل هدایتِ مردم دنیا باشند، و غیریهودیان را خلق کرده تا از مغازه‌ها جنس بخرند.»

روزلین به یاد می‌آورد که در کودکستان معلم پینکر به وی گفت که او «باهوش‌ترین بچه‌ای است که تا حالا آموزش داده است.» «وقتی به خانه برگشتم به شوهرم گفتم که هرگز باور نخواهی کرد ]که معلمش چه گفت[. این اولین بار بود که متوجه چنین چیزی شده بودم.» پینکر در کودکی از ابتدا تا انتهای دانش‌نامه‌ها را می‌خواند. وقتی بزرگ‌تر شد، جنگ سرد و اوضاع متلاطم کانادا در دهه‌ی 1960 بر جهان‌بینی‌اش تأثیر گذاشت. او گفته است که بحران موشکی کوبا، در سال 1962، نخستین رویداد تاریخی‌ای است که به یاد می‌آورد، و هنوز می‌تواند هول و هراس ناشی از شنیدن صدای آژیر حمله‌ی هوایی که به طور آزمایشی از رادیو پخش می‌شد را احساس کند. اوضاع سیاسیِ مونترال نگران‌کننده بود ــ یک جنبش ناسیونالیست چپ‌گرای ستیزه‌جو سرگرم مبارزه برای حقوق فرانسوی زبانان ستم‌دیده‌ی کِبِک بود ــ و در خانواده‌ی پینکر اغلب بر سر مسائل اساسی بحث درمی‌گرفت. یکی از این بحث‌ها این بود که آیا انسان‌ها ذاتاً وحشی‌اند یا شریف، و آیا اگر به حالِ خود رها شوند هرج‌و‌مرجی خشونت‌آمیز به راه می‌افتد یا اینکه نوعی آرمان‌شهر اشتراکی‌مسلک را سازمان‌دهی می‌کنند. پینکر به من گفت که در این بحث‌ها شرکت می‌کرد اما هوادار سرسخت هیچ‌یک از دو طرف بحث نبود. «بسیاری از افراد می‌گویند که در دوره‌ای هوادار مارکس، رَند، مائو یا شخص دیگری بودند اما من هیچ‌وقت ایدئولوگ نبودم.»

 

آتش‌زدن اتوبوس‌ها در زمان اعتصاب پلیس مونترال در اکتبر 1969. عکس: بِتمَن آرکایو.


او در لوح سفید، شاید برای جلب توجه، داستان کمی متفاوتی را تعریف می‌کند. «به‌عنوان یک نوجوان در کانادای آرام دهه‌ی رمانتیک 1960، از صمیم قلب به آنارشیسم باکونین عقیده داشتم. به حرف پدر و مادرم که می‌گفتند اگر دولت اسلحه‌اش را زمین بگذارد قشقرق راه می‌افتد، می‌خندیدم. پیش‌بینی‌های متضاد ما با شروع اعتصاب پلیس مونترال در ساعت 8 صبح روز 7 اکتبر 1969 محک خورد. در ساعت 20.11 دقیقه اولین سرقت از بانک رخ داد. وقتی ظهر فرا رسید، اکثر مغازه‌های مرکز شهر به علت غارت تعطیل شده بودند. طی چند ساعت بعدی، تاکسی‌رانان گاراژ یک شرکت لیموزین‌رانی را که بر سرِ مسافران فرودگاه با آنها رقابت می‌کرد به آتش کشیدند، یک تک‌تیرانداز با شلیک از پشت‌بامِ یک ساختمان یک مأمور پلیس ایالتی را به قتل رساند، آشوبگران به قصد سرقت به زور وارد چند هتل و رستوران شدند، و یک پزشک یک دزد را در خانه‌اش در حومه‌ی شهر کُشت.»

پینکر نتیجه می‌گیرد: «این آزمون تجربیِ قاطع، عقاید سیاسی‌ام را متزلزل کرد (و پیش‌درآمدی شد بر زندگی به‌عنوان یک دانشمند).» اما برخلاف این قصه‌ی از کنترل خارج شدن غرایز خطرناک انسانی، برایان پالمر، تاریخ‌دان کانادایی، به من گفت که این خشونت عمدتاً ناشی از نارضایی‌های سیاسیِ اقلیت کبکی، و معطوف به کسب‌وکارهای انگلیسی‌زبانان، از جمله آن شرکت لیموزین‌رانی، بود که از حمایت شهرداری بهره می‌بردند. آن «تک‌تیرانداز» هم یکی از نگهبانان شرکت لیموزین‌رانی بود که به سوی جمعیت شلیک کرد.

در سال 1976، در بحبوحه‌ی جنگ سرد، پینکر تحصیل در دوره‌ی دکترا در دپارتمان روان‌شناسی در دانشگاه هاروارد را آغاز کرد. او پس از فارغ‌التحصیلی به پژوهش در دانشگاه ام‌آی‌تی پرداخت و در سال 1982 استاد دپارتمان مغز و علوم شناختی در همین دانشگاه شد. به نظر می‌رسد که دیدگاه‌های پینکر درباره‌ی دوره‌ای که در آن بزرگ شد و به‌عنوان دانشمند پرورش یافت تغییر نکرده است. در فرشتگان بهتر ذات ما، او با ارائه‌ی نموداری جهش در آمار قتل در دهه‌ی 1960 را که یک نسل طول کشید نشان می‌دهد. او به من گفت که این امر معلول «انحرافی» بود که در آن دهه «ایجاد شد».

او با اشاره به نظریه‌های تاریخی نوربرت الیاس، جامعه‌شناس نامداری که پینکر در نگارش فرشتگان بهتر ذات ما از آرای وی بهره برده است، می‌گوید: «در دهه‌ی 1960، روند متمدن‌سازی به طور موقتی و موضعی معکوس شد. اگر هنجارهای اخلاق بورژوایی را زیر پا بگذارید، خشونت جاهل‌مآبانه رواج خواهد یافت، و ما در دهه‌ی 1960 دیدگاه بورژوایی درباره‌ی خانواده‌ی هسته‌ای را به‌شدت تحقیر می‌کردیم.» پینکر همیشه در جست‌وجوی امور جهان‌شمول بوده است ــ ساختار اساسیِ مشترک بین همه‌ی زبان‌ها، رفتارهای مشترک بین همه‌ی فرهنگ‌ها، ویژگی‌های مشترک بین همه‌ی اذهان. بنا به روایت او، تاریخ هم شامل درس‌هایی اساسی درباره‌ی طبیعت بشر است. او تاریخ را از شرایط خاص اقتصادی و سیاسی‌اش زدوده‌، و به نوعی قصه و حکایت تبدیل کرده است.

یک روز پس از دوچرخه‌سواری، من و پینکر جست‌وخیزکنان از خاکریز کوتاهی پُر از (گیاه) عشقه‌ی سمّی پایین رفتیم و با کایاکی دونفره به قایق‌رانی در رود کوچک پامِت ریور پرداختیم. یادم رفته بود که قبل از خروج از هتل لباسم را برای گشت‌وگذار عوض کنم، و بنابراین شلوارک‌ قدیمی پینکر را پوشیده بودم. از دهانه‌ی رود خیلی دور نشده بودیم، همان‌جایی که پینکر از گلدشتاین خواستگاری کرده بود و همان‌جایی که گفته است دوست دارد خاکسترش را بپراکنند. چند سال قبل، توفان مهیبی آب شور را به بالادست رود آورده و بخش عمده‌ای از جانوران ساکن آن را کشته بود. حالا اطرافمان پر از قورباغه بود. پینکر با خوشحالی گفت: «برگشته‌اند!» در انحنای رود توقف کردیم تا پینکر از قورباغه‌ای عکس بگیرد و به همسرش بفرستد. این‌جا همه‌چیز سرسبز و سرزنده بود. به یاد جمله‌ی نسنجیده‌ای در اینک روشنگری افتادم: «همه‌چیز عالی است!»

معلوم است که همه‌چیز عالی نیست. پینکر این را می‌داند اما بسیاری از منتقدانش می‌گویند که او نفهمیده که اوضاع چقدر خراب است. داده‌های او نشان می‌دهد که بسیاری از چیزهای بد، از فقر جهانی تا نژادپرستی و تبعیض جنسی، کاهش یافته اما یکی از مضامین رایج در انتقادها این است که داده‌های او همیشه دقیق نیست (دو تاریخ‌دان به نام‌های فیلیپ دوایر و مارک میکِیل داده‌های ارائه‌شده توسط او را «به طرز تکان‌دهنده‌ای سرهم‌بندی» می‌دانند). پینکر با انتشار مقاله‌ای 10‌هزار کلمه‌ای ــ در دفاع از اینک روشنگری ــ در نشریه‌ی دست‌راستیِ «کولِت» سعی کرده است که به بعضی از انتقادها پاسخ دهد.

به نظر منتقدان، مشکل عمیق‌تر این است که پینکر عقیده دارد که داده‌ها حقیقت را آشکار می‌کنند. منتقدان می‌گویند که همه‌ی داده‌ها ماهیتی تفسیری دارند و باید دید که چه چیزی، چطور و به چه منظوری جمع‌آوری می‌شود زیرا همه‌ی این عوامل بر داده‌ها تأثیر می‌گذارند. این مشکلی است که پینکر در اینک روشنگری به آن اقرار می‌کند اما هیچ‌وقت آن را کاملاً جدی نمی‌گیرد. ژیلو، استاد تاریخ تفکر، به من می‌گوید که «وقتی به طور جدی نه فقط فاکت‌ها بلکه منابع او را بررسی می‌کنید، می‌بینید که کاملاً ایدئولوژیک است.» بعضی از منتقدان گفته‌اند که سنگدلانه است که از مردم بخواهیم خود را داده‌هایی در نمودار یک روند روبه‌رشد بدانند، به‌ویژه اگر جزو تعداد زیادی از آدم‌هایی باشند که این روند به نفعشان نبوده است. به نظر دیگر منتقدان، حمایت از وضع موجود به‌ندرت به پیشرفت می‌انجامد؛ پیشرفت ثمره‌ی فعالیت سازمان‌یافته‌ی آدم‌های تندرو علیه دُم‌کلفت‌هاست. بسیاری می‌گویند که داده‌ها هرچه باشد، مسئله‌ی واقعاً مهم این نیست که اوضاع دنیا چقدر بهتر شده بلکه این است که هنوز چقدر می‌تواند بهتر شود.

رضایت نسبی پینکر از وضع موجود، او را درگیر مناقشه‌هایی فراتر از مضامین کتاب‌های خود کرده است. او اغلب می‌گوید که «با دقت پرونده‌ی مناقشاتِ خود را مدیریت» می‌کند اما به نظر می‌رسد که در سال‌های اخیر از کنترل مناقشات ناتوان بوده است. او گفته «کسانی که به راست آلترناتیو گرایش دارند...اغلب بسیار باهوش و خیلی باسوادند»، اظهارنظری که خشم مخالفان را برانگیخته است؛ او «تحقیق تاسکِگی» را، که به مرگ بیش از یک‌صد آمریکاییِ آفریقایی‌تبارِ فقیر به علت عدم درمان سیفیلیس و عوارض مرتبط با آن انجامید، «نمونه‌ای نادر از ناتوانی از جلوگیری از آسیب دیدن چند دوجین آدم» خوانده است؛ صدها دانشجوی دوره‌ی تحصیلات تکمیلی و بیش از 180 تن از استادان حوزه‌ی زبان‌شناسی با امضای نامه‌ی سرگشاده‌ای او را به «خاموش کردن صدای رنج‌دیدگان از خشونت نژادپرستانه و زن‌ستیزانه» متهم کردند. افزون بر این، عکس‌هایی از او در کنار جفری اپستاین، سرمایه‌گذار ]بدنام[، در مجامع عمومی، از جمله پس از محکومیت اپستین به آزار جنسی یک دختر صغیر، منتشر شده است. معلوم شد که پینکر در سال 2007 در تفسیر یک قانون به دوستش الن درشوویتس که دفاع از اپستین در برابر اتهامات قاچاق جنسی را بر عهده داشت، کمک کرده است ــ این اتفاق در همان سالی رخ داد که پینکر و درشوویتس با همکاری یکدیگر «روان‌شناسی 1002: اخلاق و تابو» را در هاروارد درس می‌دادند. جسیکا کانتلون، استاد روان‌شناسی در دانشگاه کارنگی ملون، به من می‌گوید: «پینکر با این کار دارد می‌گوید که در حوزه‌ی کاریِ ما از مردانی که از زنان سوءاستفاده می‌کنند، استقبال می‌شود.» (پینکر می‌گوید که از کمک به درشوویتس در دفاع از اپستین پشیمان است.)

بسیاری از منتقدان می‌گویند که سخنان اخیر پینکر بی‌سابقه نیست و او پیشتر هم با بعضی کارها و اظهارنظرها به شکل خطرناکی به ترویج نظرات شبه‌علمی یا مشمئزکننده نزدیک شده است. برای مثال، مَلکولم گِلَدوِل، روزنامه‌نگار، از پینکر انتقاد کرده که منبع اطلاعاتش وبلاگ‌نویسی به نام استیو سِیلِر است که به قول گلدول، «شاید شهرتش بیش از هرچیز مدیون این است که عقیده دارد که تواناییِ فکریِ سیاه‌پوستان از سفیدپوستان کمتر است.» انجلا ساینی، روزنامه‌نگار علمی و نویسنده‌ی کتاب برتر: احیای دانش نژادی، به من می‌گوید که «به نظر بسیاری از افراد، تمایل پینکر به استناد به آثار راست‌گرایان افراطی و برتری‌طلبان سفیدپوست نامعقول است.» وقتی این اتهامات را با پینکر در میان می‌گذارم، آن را مغالطه‌ی «رفیق ناباب» می‌خوانَد ــ صرفاً به این دلیل که سیلر و دیگران دیدگاه‌های نادرستی دارند، نمی‌توان داده‌های آنها را غلط دانست. پینکر نژادپرستی را محکوم کرده ــ او به من گفت که نژادپرستی «نه تنها نادرست بلکه احمقانه است» ــ اما در سال 2004 مقاله‌ی سیلر را همراه با چند مقاله‌ی دیگر در کتابی منتشر کرد. او نظر مثبت سیلر، و البته دیگران، درباره‌ی کتاب فرشتگان بهتر ذات ما را در وبسایتش منتشر کرده است.

پینکر واقعیت‌ها را به مفروضات ترجیح می‌دهد اما گاهی مفروضاتش سبب شده که واقعیت‌ها را نادیده بگیرد. در سال 2013، وقتی کالین مک‌گین، فیلسوف نامدار، به ایجاد مزاحمت جنسی برای یک دانشجوی دختر دوره‌ی تحصیلات تکمیلی متهم شد، پینکر ابتدا از مک‌گین دفاع کرد و کارش را «جدی‌تر از بیان متلک‌های جنسی» ندانست. اما پس از مشاهده‌ی شواهد، نظرش را تغییر داد. پینکر به من گفت که کارِ مک‌گین نادرست بود اما مجازاتش با جرم تناسبی نداشت (مک‌گین از شغلش استعفا کرد، هرچند از جزئیات استعفای او چیزی نمی‌دانیم). مک‌گین بعداً در تلاشی نافرجام سعی کرد که شرکتی برای ارائه‌ی مشاوره‌ درباره‌ی اخلاق کسب‌وکار تأسیس کند، و پینکر و گولدشتاین هم با او قرارداد بستند. پینکر به من گفت: «من و ربکا تقریباً مطمئن بودیم که این کار به جایی نخواهد رسید. در اصل به او لطف کردیم، نوعی ابراز دوستی بدون هیچ پیامدی.»

مسئله‌ی واقعاً مهم این نیست که اوضاع دنیا چقدر بهتر شده بلکه این است که هنوز چقدر می‌تواند بهتر شود.

بعد از اینکه از پینکر درباره‌ی اپستاین، سیلر، مک‌گین و دیگران سؤالاتی پرسیدم، در ایمیلی نوشت: «پرسیده‌اید که آیا مشهوربودن جنبه‌های منفی‌ای هم دارد؟ بسته به میزان شوخ‌طبعیِ شما و سردبیرتان، پاسخ پرسش شما این است: بله. روزنامه‌نگاران از شما می‌خواهند که توضیح دهید که، از بین هزاران نفری که طی چند دهه با آنها تعامل کرده‌اید، چرا با آدم‌های گوناگونی که کارِ نادرستی انجام داده‌اند ارتباط داشته‌اید.» پیش از آن، او در اشاره به انتقادات گوناگون گفته بود: «همان‌قدر که انتظار دارید ناخوشایند است. اما من تا جایی که برای انسان مقدور است، نهایت سعی خود را می‌کنم. به‌عنوان یکی از راهبردهای مدیریت تنش، این انتقادات را بررسی می‌کنم ــ البته نه قبل از خواب بلکه اغلب در هواپیما، وقتی که دلم گرفته است.»

گرچه، در نهایت، پینکر این را بخشی از کارِ روشنفکر حوزه‌ی عمومی می‌داند. او با نقل قول از فیلم «پدرخوانده‌ی 2» می‌گوید: «این شغلی است که انتخاب کرده‌ایم. مردم به من حمله می‌کنند، و من هم در پاسخ به آنها حمله می‌کنم.»

علت تشدید مناقشات بر سر نظرات پینکر این نیست که جهان‌بینیِ او تغییر کرده است. آنچه تغییر کرده دنیاست. دفاع او از سرمایه‌داری و لیبرال دموکراسی در اینک روشنگری را، در مقیاس کوچک‌تری، در لوح سفید هم می‌توان یافت. اما در فاصله‌ی میان انتشار این دو کتاب دنیا شاهد بحران مالی، بحران مهاجران، جنگ‌های بی‌پایان در عراق و افغانستان، پیدایش شبکه‌های اجتماعی و پوپولیسم خودکامه، و گزارش‌های بیش از پیش نگران‌کننده‌ی «هیئت بین‌دولتی تغییرات اقلیمی» بوده است. در همین حال، در یک دهه‌ی گذشته، تنوع افراد فعال در دانشگاه‌ها و گفتمان عمومی افزایش یافته است، و این افراد نظراتی را که زمانی قابل‌قبول به شمار می‌رفت به چالش کشیده‌اند. به قول ساینی، «تصفیه‌حساب عظیمی در حال وقوع است.»

به دشواری می‌توان جدیدترین کتاب پینکر، عقلانیت، را که به سوگیری‌های شناختیِ گوناگون می‌پردازد، پاسخی به منتقدانش ندانست ــ به‌ویژه منتقدانی که «از ابزارهای فکریِ لازم برای تحقیق درباره‌ی وقوع یا عدم وقوع پیشرفت بی‌بهره‌اند.» پینکر در اینک روشنگری توصیه می‌کند که برنامه‌های «سوگیری‌زداییِ شناختی» به جزئی از راهبرد مقابله با ناعقلانیت در دنیا تبدیل شوند؛ به نظر می‌رسد که عقلانیت گل سرسبد این برنامه‌ی آموزشی است. گاهی به نظر می‌رسد که پینکر به طور ضمنی می‌گوید که اگر همه می‌توانستند به‌درستی استدلال کنند، در این صورت مناقشه‌های بی‌پایان سیاسی تا این حد زندگی عمومی را اشغال نمی‌کرد. در این صورت، به جای اینکه وقت خود را با درگیری تلف کنیم، به مشکل‌گشایی می‌پرداختیم. ساینی می‌گوید: «به نظرم مشکل بسیاری از افراد با پینکر این است که او این‌قدر نگران سوگیری‌ها و بی‌منطقی و عدم عقلانیت دیگران است اما گاهی به نظر می‌رسد که تمایلی به وارسیِ سوگیری‌های خودش ندارد.»

سخنان پینکر گاهی طعنه‌آمیز به نظر می‌رسد اما من هیچ‌گاه به صداقت او شک نکرده‌ام. او با منتقدان چپ‌گرای خود هم‌نظر است که ما در دوران پرمخاطره‌ای زندگی می‌کنیم، دورانی که پیشرفت‌هایی که با چنگ و دندان به دست آمده در معرض خطر است. او بارها گفته است که مبارزه‌ی سیاسی با راست‌گراییِ ترامپیِ خودکامه و مبتلا به توهم توطئه مهم‌ترین کار است. اما به نظر می‌رسد که نیروی عاطفی‌اش را بیشتر صرف مبارزه با «جنبش حساسیت به بی‌عدالتیِ اجتماعی، چپ‌گرایی از قماش جنبش اشغال وال استریت، چپ‌گرایی از نوع گروه راکِ جوش‌وخروش علیه دستگاه و جنبش طغیان علیه انقراض» می‌کند که آنها را «جنبش‌هایی بدبینانه و مخرب» می‌داند. به نظر او، بسیاری از گروه‌های چپ‌گرا دنیا را نوعی مبارزه‌ی مبتنی بر برد و باختِ مطلق میان گروه‌های نژادی، قومی و جنسیتیِ گوناگون بر سر دستیابی به برتری می‌دانند. به نظر او، زیاده‌روی‌های چپ یکی از عوامل جنون خطرناکِ راست است. او می‌گوید: «برخلاف بسیاری از دانشگاهیان، من واقعاً دوستان محافظه‌کار و لیبرتارین دارم. آنها گاهی از من می‌پرسند: وقتی هرکسی که نظر مخالفی داشته باشد حذف می‌شود چرا باید به اقلیم‌شناسی اعتماد کنیم؟ من با نظر آنها درباره‌ی اقلیم‌شناسی موافق نیستم اما در کل نکته‌ی خوبی را ]درباره‌ی خاموش کردن صدای مخالفان[ مطرح می‌کنند.»

برای مبارزه با این امر، پینکر به عضویت هیئت مدیره‌ی بیش از نیم‌دوجین سازمانی درآمده است که خود را مروج آزادی بیان می‌دانند. وقتی خواستم که نام تک‌تک این سازمان‌ها را بخوانم تا ببینم که عضو کدام یک از آنها بوده است، پینکر وسط حرفم پرید و گفت: «در هیئت مدیره‌ی همه‌ی آنها هستم!» او افزود: «علت اهمیت این سازمان‌ها این است که بخش زیادی از سرکوب ]آزادی بیان[ نتیجه‌ی کار تعداد اندکی از فعالان است. اقلیتی تندرو، هرچند نماینده‌ی نظر اکثریت نیست، می‌تواند به رژیمی سرکوبگر تبدیل شود.» او اضافه کرد که در فرشتگان بهتر ذات ما از «مارپیچ سکوت» سخن گفته است که به تعقیب و آزار جادوگران، دستگاه تفتیش عقاید، انقلاب فرانسه، استالینیسم و آلمان نازی انجامید. او همچنین ورشکستگیِ فکریِ جنبش حساسیت به بی‌عدالتیِ اجتماعی (woke) را با ]برهنگی پادشاه در[ قصه‌ی عامیانه‌ی «لباس جدید امپراتور» مقایسه کرد: «فقط کافی‌ست که یک کودک به این امر اشاره کند.»

صبح روزِ آخر اقامتم در کِیپ، سلانه‌سلانه به طرف اسکله‌ی پرینس‌تاون رفتم تا با پینکر سوار قایق شویم و به بوستون برویم. وقتی در صف قایق منتظر او بودم، یک مرد و دوست‌پسرش خطاب به گروهی از دوستانشان نامزدیِ خود را اعلام کردند ــ سپس به شوخی گفتند که تنها هدفشان از نامزدی این است که بتوانند از مزایای بیمه‌ی خدمات بهداشتی و درمانیِ یکدیگر استفاده کنند. حلقه‌ی اخلاقی ]اصطلاح پیتر سینگر، فیلسوف اخلاق، در اشاره به گسترش دیگردوستی[ در حال بسط بود اما شاید نه به اندازه‌ی ممکن.

در بوستون، پینکر آپارتمان بزرگ خود و گولدشتاین را، که پلان آزاد دارد و پیشتر انبار چرم بوده است، به من نشان داد. روی دیوار مقابل درِ ورودی دو عکس بزرگ این زوج با خانواده‌ی اوباما در روز اهدای نشان ملیِ علوم انسانی به گولدشتاین، در سال 2015، به چشم می‌خورد. اگر بتوان جایی را غربی، تحصیل‌کرده، صنعتی، ثروتمند و دموکراتیک خواند، همین انبار سابق یک میلیون دلاری است که عکس‌های اوباما روی دیوارش دیده می‌شود.

به نظر می‌رسید که آپارتمان پینکر شامل گلچینی از ثمرات دوران کاریِ اوست. پرتره‌ای تمام‌قد از پینکر در اتاق آویزان بود که او را سرگرم مطالعه نشان می‌داد. روی دیوار دیگری کاریکاتوری از او دیده می‌شد که نخستین بار در «نیویورک ریویو آف بوکس» منتشر شده بود. نقاشی کوچکی از او روی یک جاکتابیِ کوتاه قرار داشت. او با حالتی متحیر گفت: «وقتی مشهور هستید یکی از اتفاقاتی که رخ می‌دهد این است که مردم برایتان پرتره می‌فرستند.» در کنار پرتره ترجمه‌های جدیدی از اینک روشنگری به زبان‌های مجارستانی، ایتالیایی و ژاپنی روی هم چیده شده بود. در مرکز آپارتمان، در فضای مرده‌ی محل تلاقیِ اتاق مطالعه و اتاق نشیمن یک جامجله‌ای شیشه‌ایِ مجسمه‌مانند وجود داشت که تقریباً هم‌قد خودِ پینکر بود. روی ردیف‌های زیگ‌زاگیِ آن نشریاتی، بعضاً مربوط به بیش از یک دهه‌ی قبل، دیده می‌شد که تصویر پینکر یا گولدشتاین روی جلدشان نقش بسته بود. او بعداً با لحنی طنزآمیز گفت: «این مجله‌ها در اصل چیزهایی است که به نظرمان نمی‌توانیم دور بیندازیم، اما در تخت‌خواب هم آنها را نمی‌خوانیم.» همه‌ی شواهد در این خانه حاکی از این بود که نگرش پینکر به دنیا برای او ثمربخش است. گفتم: «شهرت چیز عجیب‌وغریبی است.» پینکر با خنده گفت: «بله همین‌طور است.»

قرار بود که من و پینکر به هاروارد برویم تا دفترکارش را ببینیم، جایی که از زمان آغاز شیوع ویروس کرونا، حدود یک سال‌ونیم قبل، به آن سر نزده بود. قبل از ترک آپارتمان، از او خواستم چکمه‌های گاوچرانیِ چرمیِ سیاه‌رنگی را که چکمه‌ساز نامدار، لی میلر، برای او دوخته و به بخشی از ظاهر متمایز او در جلسات عمومی تبدیل شده است به من نشان دهد. (جری کوین، دوست زیست‌شناس پینکر، به من گفت: «او به من گفت که چکمه‌های گاوچرانی را دوست دارد چون این تنها راهی است که یک مرد می‌تواند کفش پاشنه‌بلند بپوشد و قِسِر دربرود. به نظرم، او بیش از هرچیز از چکمه‌هایی خوشش می‌آید که از پوست خزندگان درست می‌شود.») پینکر چکمه‌ها را به من نشان داد اما ترجیح داد که کفش‌های تخت مخصوص رانندگی‌ای را بپوشد که توسط پسر نیکولا سارکوزی، لویی، که پینکر را سلبریتیِ الگوی خود می‌داند، طراحی شده است.

قبل از آن، پینکر قطعه‌ای بتنی مزین به شعارنوشته‌ها، به اندازه‌ی یک توپ فوتبال آمریکایی، را از روی یکی از قفسه‌ها برداشته بود. او گفت: «این بخشی از دیوار برلین است.» پدرش این قطعه را از سفری کاری به آلمان در همان هفته‌های تخریب دیوار برلین سوغاتی آورده بود. پینکر این سوغاتی را سرِ جایش گذاشت، سوغاتی‌ای که مثل صفحه‌ای بود که از کتابی بریده شده باشد. پینکر بعداً برافروخته اما لبخندزنان به من گفت: «چه بر سرِ لیبرالیسم خوبِ قدیمی آمد؟ چه کسی قرار است که پا پیش بگذارد و از این ایده دفاع کند که پیشرفت‌های تدریجیِ ناشی از دانش، افزایش برابری، و لیبرال دموکراسی چیزهای خوبی هستند؟ کجا تظاهراتی برپا شده است، کجایند مردمی که مشت‌هایشان را در دفاع از لیبرال دموکراسی گره کرده باشند؟ چه کسی قرار است که واقعاً از آن ]لیبرال دموکراسی[ تعریف و تمجید کند؟»

 

برگردان: عرفان ثابتی


الکس بلسدل نویسنده‌ی مقیم لندن است. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:

Alex Blasdel, ‘Pinker’s progress: the celebrity scientist at the center of culture wars’, The Guardian, 28 September 2021.