newtimes

22 ژوئیه 2025

چگونه می‌توان کسانی را بخشید که خانواده‌ی شما را کشته‌اند؟

کلینت اسمیت

حسین لونگولونگو در خلال نسل‌کشی سال ۱۹۹۴ در رواندا ۷ نفر را به قتل رساند؛ و بر کشتار حدود ۲۰۰ نفر دیگر نظارت داشت. تقریبا حدود سی سال پس از آن واقعه، او این را به من در یک روز گرم ماه مارس در حیاطی در مرکز شهر کیگالی گفت. من به رواندا رفته بودم زیرا می‌خواستم بدانم از آن نسل‌کشی چگونه یاد می‌کنند ــ هم در مراسم‌های یادبود رسمی و هم در ذهن قربانیان. همچنین می‌خواستم بدانم افرادی مانند لونگولونگو کارهایی را که انجام داده‌اند چگونه به یاد می‌آورند. 

لونگولونگو در اواسط دهه‌ی ۱۹۷۰ در کیگالی به دنیا آمد. او در دوران نوجوانی، در اواخر دهه‌ی ۱۹۸۰، هیچ نفرتی نسبت به توتسی‌ها نداشت. او دوستانی داشت که توتسی بودند و مادرش هم یک توتسی بود. اما در اوایل دهه‌ی ۱۹۹۰ تبلیغات افراط‌گرایانه‌ی هوتوها به تدریج از طریق روزنامه‌ها و رادیو انتشار پیدا کرد و موجب ایجاد مواضع افراطی در میان مردم رواندا شد. 

در ششم آوریل ۱۹۹۴، حدود ساعت ۸:۳۰ شب، هواپیمای حامل رئیس‌جمهور رواندا، جووینال هابیاریمانا، و رئیس‌جمهور بروندی، سیپرین نتاریامیرا، بر فراز کیگالی سرنگون شد. هیچ‌کس زنده نماند. هیچ‌گاه مسئول این حمله با قطعیت مشخص نشد. برخی حدس می‌زدند که هوتوهای افراطی هواپیما را سرنگون کرده‌اند؛ برخی دیگر جبهه‌ی میهنی رواندا را مقصر می‌دانستند، یک گروه نظامی توتسی که مدت‌ها بود با نیروهای دولت هوتو در مرز اوگاندا می‌جنگیدند. این واقعه بهانه‌ای به دست پیکارجویان هوتو داد تا دست به قتل‌عام توتسی‌ها بزنند. کشتار از همان شب آغاز شد. 

ظرف چند روز به اغلب مردان هوتو دستور دادند تا به این اقدام بپیوندند. لونگولونگو می‌گوید: «دستورالعمل‌ها ساده بودند: جبهه‌ی میهنی رواندا به کشور حمله کرده است و تمام توتسی‌ها شریک جرمند. برای شکست دادن این جبهه باید با آنها جنگید و همچنین تمام توتسی‌ها را در محله‌ها کشت.» هر هوتویی که به توتسی‌ای پناه بدهد نیز شریک جرم محسوب شده و ممکن است کشته شود. 

هرچند برآوردها از شمار جانباختگان متغیر است اما بسیاری تخمین می‌زنند که در طول ۱۰۰ روز بهار و تابستان آن سال، حدود ۸۰۰.۰۰۰ نفر از مردم رواندا، عمدتاً توتسی‌ها، کشته شدند. لونگولونگو تصور می‌کرد که چاره‌ای جز پیوستن به پیکارجویان هوتو ندارد. آنها به او آموزش دادند که چگونه بکشد و چگونه به‌سرعت بکشد. به او گفته بودند که توتسی‌ها به مدت ۴۰۰ سال هوتوها را به بردگی گرفته‌ بودند و اگر فرصتی پیدا کنند دوباره همین‌کار را خواهند کرد. به او گفته بودند که این اقدامی وطن‌دوستانه است که از کشورش در برابر «سوسک‌ها» دفاع کند. او می‌گوید که به تدریج باور کرد که کشتن توتسی‌ها حقیقتا بهترین کار ممکن است. چیزی نگذشت که او را مسئول سایر پیکارجویان کردند. 

 برای لونگولونگو این واقعیت که مادرش توتسی بود و سابقا دوستانی توتسی داشته است به توجیهی برای اقداماتش مبدل شد؛ او احساس می‌کرد که برای از بین بردن هرگونه سوءظن مبنی بر همدلی او با دشمنان باید صحنه‌های کشتارش را به نمایشی عمومی مبدل کند. او می‌ترسید که اگر تعهدش را به آرمان هوتوها به نمایش نگذارد ممکن است خانواده‌اش قتل‌عام شوند. در نتیجه او به کشتن ادامه داد. همسایگانش را کشت. دوستان مادرش را کشت. فرزندان مادر تعمیدی خواهرش را کشت. اما در تمام این مدت هشت توتسی را در خانه‌ی مادرش پنهان کرده بود. چنین تناقض‌هایی در رواندا متداول بود.

لونگولونگو در حالی داستانش را برایم تعریف می‌کرد که سرگه رویگامبا، کسی که در بنای یادبود نسل‌کشی کیگالی کار می‌کرد، کنارمان نشسته بود. لونگولونگو نمی‌توانست به خوبی انگلیسی صحبت کند به همین خاطر رویگامبا نقش مترجم را برایمان بازی می‌کرد.

تخمین می‌زنند که در طول ۱۰۰ روز بهار و تابستان آن سال، حدود ۸۰۰.۰۰۰ نفر از مردم رواندا، عمدتاً توتسی‌ها، کشته شدند.

لونگولونگو تعریف کرد که در ۲۲ آوریل ۱۹۹۴ او به همراه گروهی مسلح وارد کلیسایی شدند که چندین توتسی در آن پناه گرفته بودند. او در حالی که نگاهش به نقطه‌ای خیره مانده بود گفت: «ما ۷۰ نفر را کشتیم. احساس می‌کردم این کار وظیفه‌ و مسئولیتم است ... هیچ حس ترحمی نداشتم.» او نوک انگشتانش را روی شقیقه‌هایش گذاشت و گفت «مغزم را شستشو داده بودند.»

پس از رفتن لونگولونگو صحبتم را با رویگامبا ادامه دادم. او یکی از توتسی‌های نجات‌یافته است و ده‌ها نفر از اقوامش در این نسل‌کشی کشته شده‌اند. این دو مرد، که تقریبا همسن هستند، پیش از این هرگز یکدیگر را ندیده بودند. اما زمانی که لونگولونگو صحبت می‌کرد، رویگامبا به من گفت که یکی از صحنه‌هایی را که او توصیف می‌کند به خاطر می‌آورد: کلیسا را. در زمان حمله‌ی لونگولونگو و گروهش، رویگامبا در آنجا پنهان شده بود. در آن روز پدر و برادرش کشته شدند. رویگامبا به سختی جان سالم به در برده بود.

رویگامبا منکر این نبودکه تبلیغات نقش مهمی در ترغیب هوتوها به کشتار داشت. اما در حالی که به صندلی خالی لونگولونگو نگاه می‌کرد از این ابراز تأسف می‌کرد که ظاهرا او به جای پذیرش مسئولیت، دیگران را مسئول اقدامات خودش می‌داند. آنها زامبی نبودند بلکه انسان‌هایی بودند که انتخاب کردند سلاح در دست بگیرند؛ آنها کسانی بودند که کشتن مردم را انتخاب کردند.

در این کشور صدها هزار نفر از کسانی که از نسل‌کشی نجات یافته‌اند هنوز زنده‌اند تا داستان خود را روایت کنند و این در حالی است که توتسی‌ها و هوتوها در کنار یکدیگر زندگی می‌کنند. می‌خواستم بدانم در وضعیتی که عاملان جنایت و قربانیان هر روز از کنار یکدیگر عبور می‌کنند، خاطره‌ی جمعی یک فاجعه چه شکلی دارد. می‌خواستم بدانم که آیا بخشش حقیقی اصلاً ممکن است یا خیر. 

این نفرت میان آنها ریشه در گذشته‌ای دور دارد. پیش از آنکه ابتدا آلمان و سپس بلژیک، رواندا را استعمار کنند،‌ کسانی که رمه‌ی گاو داشتند توتسی محسوب می‌شدند و کسانی که کشاورزی می‌کردند،‌ هوتو بودند. بااین‌حال، در دوران استعمار این مرزهای طبقاتی انعطاف‌پذیر به خصایص هویتی تثبیت‌شده و نژادی مبدل شدند. اغلب هوتوها در فقری نسبی به سر می‌بردند و طبقه‌ی سیاسی توتسی‌ها بر آنها حاکم بودند. این نابرابری منجر به بروز شکاف‌هایی عمیق شد: به گفته‌ی ناتاشا ناسبیمانای انسان‌شناس «خشونت در سال ۱۹۹۴ را باید در متن تاریخی طولانی در نظر گرفت که با خشونت نژادی مدرنیته و استعمار اروپاییان آغاز می‌شود.»

با افزایش خصومت علیه توتسی‌ها در میانه‌ی قرن بیستم، قدرت استعماری بلژیک به تدریج زمام امور را به دست هوتوها داد. در سال‌های پیش و پس از استقلال رواندا در سال ۱۹۶۲، دولت هوتوها هزاران توتسی را کشت. صدها هزار توتسی هم از کشور گریختند. 

در دهه‌ی ۱۹۶۰ توتسی‌های تبعیدی به طور متناوب به هوتوهای رواندا حمله می‌کردند. در اواخر دهه‌ی ۱۹۸۰، هزاران توتسی تبعیدی به جبهه‌ی میهنی رواندا پیوستند و این جبهه در سال ۱۹۹۰ از اوگاندا به رواندا حمله کرد و موجب آغاز جنگ داخلی شد. در سال ۱۹۹۲، ريیس‌جمهور هابیاریمانا و جبهه‌ی میهنی تحت فشار بین‌المللی بر سر آتش‌بس با یکدیگر مذاکره و قرارداد صلحی را آماده کردند. این قرارداد برای هوتوهای افراطی خیانت محسوب می‌شد و در نتیجه تلاش‌های خود را برای ترویج دروغ‌های ضدتوتسی دوچندان کردند. 

رویگامبا می‌گفت که «نمی‌خواهم کسانی را که مرتکب نسل‌کشی شدند تبرئه کنم ... اما می‌خواهم تلاش کنم تا آن شکلی از همدلی را بیاموزم که به فرد اجازه می‌دهد به امکان بخشش فکر کند.» با این همه، او باور داشت هرگونه هم‌ذات‌پنداری با قاتلان می‌تواند باعث احساس شرمساری شود. از سوی دیگر احساس می‌کرد که لزومی ندارد خود را جای مرتکبان جنایت بگذارد زیرا او یک قربانی است! به گفته‌ی او این «راحت‌ترین راه برای کنار آمدن با زخم‌هایتان است» اما احتمالا راه درستی نیست. 

در این کشور صدها هزار نفر از کسانی که از نسل‌کشی نجات یافته‌اند هنوز زنده‌اند تا داستان خود را روایت کنند و این در حالی است که توتسی‌ها و هوتوها در کنار یکدیگر زندگی می‌کنند.

پس از نسل‌کشی، رویگامبا به مدرسه رفت و در آنجا با دختر یکی از فرماندهانی که در محله‌ی او بر کشتار نظارت داشت، هم‌کلاسی شد. او می‌دانست که این دختر مقصر نیست اما با خود فکر می‌کرد که آیا او هم باورهایی همانند پدرش دارد؟ رویگامبا می‌گفت که برای مدتی طولانی، حضور این هم‌کلاسی یادآور تمام آن چیزهایی بود که او از دست داده بود. 

اما سال‌ها بعد،‌ زمانی که رویگامبا با این هم‌کلاسی سابقش در کلیسا مواجه شد، تصمیم گرفت که این افکار را از سرش بیرون کند. به خودش گفت که این دختر برای شکنجه دادن او به اینجا نیامده است و همه‌چیز را به دست فراموشی سپرد. سوزان باکلی-زیستل این پدیده را «فراموشی انتخابی» می‌خواند و آن را راهی برای همزیستی میان اعضای جامعه‌ به رغم داشتن تجربه‌هایی کاملا متفاوت در دوران نسل‌کشی می‌داند. در سرتاسر رواندا، سی سال است که هر روز بسیاری از مردم فراموشی را انتخاب می‌کنند. 

پس از آغاز نسل‌کشی، رویگامبا و خانواده‌اش مدام محل خود را تغییر می‌دادند، اغلب باید بی‌درنگ این کار را انجام می‌دادند. رویگامبا و خواهر و مادرش برای مدتی در کلیسای خانواده‌ی مقدس اقامت داشتند، محلی که در دوران نسل‌کشی هزاران توتسی در آن پناه گرفتند. کلیساها مکان‌های متداولی برای پنهان‌شدن بودند: بیش از ۹۰ درصد مردم رواندا مسیحی‌ بودند و بسیاری از مردم امید داشتند که پیکارجویان به مکان‌هایی که برای هوتوها و توتسی‌ها مقدسند حمله نخواهند کرد. برخی از هوتوها هم که در تیراندازی متقابل بین نیروهای هوتو و جبهه‌ی میهنی گرفتار شده بودند به کلیساها پناه می‌بردند. در نتیجه، رویگامبا و خانواده‌اش در کلیسای خانواده‌ی مقدس در کنار خانواده‌های کسانی پناه گرفته بودند که قصد داشتند آنها را بکشند. 

 رویگامبا بسیاری از قاتلان را که همه‌محله‌ای‌هایش بودند می‌‌شناخت ــ پسران و مردان جوانی که با آنها به مدرسه می‌رفت. او هر روز شاهد کشته‌شدن مردم بود و اطمینان داشت که نفر بعدی خودش خواهد بود. کشتار بیش از دو ماه تداوم داشت. صدها توتسی کشته شدند؛ به بسیاری از زنان تجاوز شد. (بنا بر تخمین سازمان ملل در این نسل‌کشی به ۲۵۰.۰۰۰ زن تجاوز شده است؛ بنا بر برخی تخمین‌های دیگر، تعداد قربانیان از این هم بیشتر است.)

والدین و خواهر موبروکا در این نسل‌کشی کشته شدند. یا دست‌کم او چنین تصور می‌کند ــ او هرگز نتوانست اجساد آنها را پیدا کند. افرادی به او می‌گفتند که خواهرش را،‌ که در زمان نسل‌کشی کودکی داشت، دیده‌اند. از موبروکا پرسیدم که آیا فکر می‌کند که خواهرش ممکن است هنوز زنده باشد، ‌او به آرامی پاسخ داد که «فکر نمی‌کنم. سی سال گذشته است، دیگر ...» جمله‌اش ناتمام ماند. موبروکا سال‌ها امیدش را حفظ کرده بود. اما این وضعیت طاقت‌فرسا بود. در نهایت تصمیم گرفت که دیگر به این موضوع فکر نکند زیرا در غیر این صورت نمی‌توانست به زندگی‌اش ادامه دهد. در اینجا دوباره با ایده‌ی فراموشی انتخابی مواجه‌ می‌شویم. 

برداشت دیگری که از بناهای یادبود نسل‌کشی وجود دارد این است که آنها برآمده از تمایل دولت رواندا به تقویت قدرت و کنترل خود است. پل کاگامه، یکی از رهبران نظامی پیشین جبهه‌ی میهنی، در سال ۲۰۰۰ رئیس‌جمهور رواندا شد و هنوز هم سمت خود را حفظ کرده است. از نظر برخی، او رهبری بسیار موفق بوده است. بسیاری از رواندایی‌هایی که به آنها صحبت می‌کردم او را شخصیت منحصر به فردی می‌دانستند که با تأکید بر سازش و آشتی توانسته است از یک نسل‌کشی دیگر جلوگیری کند. اما ناظران بین‌المللی کاگامه را رهبری خودکامه می‌دانند. در دوران تصدی او بر ریاست‌جمهوری اتهام‌هایی درباره‌ی زیر پا گذاشتن حقوق بشر در مواجهه با مخالفان سیاسی، روزنامه‌نگاران و کنشگران مطرح شده است. خانه‌ی آزادی، دیده‌بانی مستقر در ایالات متحده، در گزارش سال ۲۰۲۲ خود می‌گوید که رواندا «آزاد» نیست. گفته شده است که دولت «هر گروه مخالفی را که بتواند چالشی برای رهبر کشور ایجاد کند ممنوع و سرکوب کرده است.» در ماه ژوئیه‌ی امسال کاگامه برای بار چهارم مجددا رئیس‌جمهور شد. به گفته‌ی کمیسیون ملی انتخابات رواندا او ۹۹.۲ درصد آراء را کسب کرده است. 

تیموتی لانگمن، متخصص علوم سیاسی،‌ استدلال می‌کند که مکان‌هایی مانند بناهای یادبود نسل‌کشی در واقع هشداری از جانب رژیم کاگامه به مردم رواندا است: این همان چیزی است که ما به آن خاتمه دادیم و اگر مراقب نباشیم ــ یعنی اگر قدرت در دست ما نباشد ــ می‌تواند دوباره اتفاق بیفتد. 

«نمی‌خواهم کسانی را که مرتکب نسل‌کشی شدند تبرئه کنم ... اما می‌خواهم تلاش کنم تا آن شکلی از همدلی را بیاموزم که به فرد اجازه می‌دهد به امکان بخشش فکر کند.»

در ۴ ژوئیه‌ی ۱۹۹۴ پس از حدود سه ماه خشونت، نیروهای جبهه‌ی میهنی کنترل کیگالی را در دست گرفتند و پیکارجویان هوتو را از شهر بیرون راندند. با پیشروی جبهه‌ی میهنی در رواندا، حدود ۲ میلیون نفر به کشورهای مجاور گریختند. در ماه‌ها و سال‌های آتی، حکومت انتقالی با پرسشی مواجه بود: چگونه عدالت را در حق قربانیان اجرا کند و در همان حال در مسیر آشتی و سازش نیز گام بردارد؟ در نهایت، بیش از ۱۲۰.۰۰۰ هوتو به جرم مشارکت در نسل‌کشی دستگیر شدند. زندان‌های رواندا انباشته از جمعیت و مملو از بیماری شد. حسین لونگولونگو یکی از این ده‌ها هزار هوتوی زندانی بود. او در زندان به اجبار در برنامه‌ی بازآموزی دولتی شرکت کرد. او در ابتدا بسیاری از آنچه را در این برنامه به او آموزش می‌دادند،‌ تبلیغات توتسی‌ها قلمداد می‌کرد و توجهی به آنها نشان نمی‌داد. اما به گفته‌ی خودش «با گذشت زمان متقاعد شدم که کارهایی که کرده بودم اشتباه بودند.»

لونگولونگو همچنین در بیش از ۱۰۰ دادگاهِ مشهور به «گاکاکا» شرکت کرده است. گاکاکا ــ که برگردان تقریبی آن «عدالت بر روی چمن» است ــ به طور تاریخی در روستاهای رواندا برای حل‌وفصل منازعات میان اشخاص و جوامع به کار می‌رفته است. اکنون دولت نقش دادگاه گاکاکا را متحول کرده است تا بتواند به اتهامات نسل‌کشی نیز بپردازد. شاهدان روایت خود را از جنایتی که ادعای وقوع آن را دارند برای قاضی‌هایی که منتخب جامعه‌ی محلی هستند بیان می‌کنند سپس آنها شدت این جنایت را ارزیابی کرده و عقوبت متناسب با آن را تعیین می‌کنند. از آنجا که ۸۵ درصد مردم رواندا هوتو هستند در نتیجه اغلب قاضی‌ها هم هوتو هستند. فیل کلارک، متخصص علوم سیاسی که کتابی درباره‌ی دادگاه‌های گاکاکا نوشته است، به من گفت که «بسیاری از گاکاکاها به خود جامعه‌ی هوتوها مربوط می‌شود و تلاشی است برای کنار آمدن با آنچه هوتوها انجام داده‌اند. این قاضی‌های هوتویی، مظنونان هوتویی و اغلب شاهدان هوتویی‌اند که بیشتر مطالب را بیان می‌کنند. و گاهی به همین دلیل بازماندگان نسل‌کشی از این که بخواهند در این فرایند مشارکت زیادی داشته باشند،‌ اکراه دارند.»

این دادگاه‌ها به مدت یک دهه، از ۲۰۰۲ تا ۲۰۱۲، برگزار می‌شدند. وقفه‌هایی هم روی می‌داد اما در دوره‌ای تمام اعضای جامعه ملزم به شرکت در دادگاه‌های هفته‌ای بودند. تا سال ۲۰۱۲، بیش از ۱۲.۰۰۰ دادگاه گاکاکا برگزار شده بود که ۱۷۰.۰۰۰ قاضی در آنها مشارکت داشتند و بیش از یک میلیون نفر محاکمه شده بودند. در هیچ نقطه‌ی دیگری از جهان چنین چیزی در این مقیاس وسیع صورت نگرفته است. 

این دادگاه‌ها آثار متناقضی بر جای گذارده‌اند. دانیل بِکِل، مدیر وقت بخش آفریقا در دیده‌بان حقوق بشر،‌ در سال ۲۰۱۱ و پس از انتشار گزارشی درباره‌ی فرایند گاکاکا اعلام کرد که «این دادگاه‌ها به مردم رواندا کمک کرده است تا نسبت به آنچه در سال ۱۹۹۴ روی داده درک بهتری پیدا کنند اما در بسیاری از موارد دادگاه‌های پرایراد باعث شده است تا عدالت ناکام بماند.» این دادگاه‌ها به برخی از بازماندگان نسل‌کشی کمک کرد تا با مصایب خود کنار بیایند اما برای برخی دیگر موجب شد تا زخم‌هایشان دوباره سر بازکنند. گاهی از این دادگاه‌ها برای تسویه حساب استفاده می‌کردند. در برخی موارد نجات‌‌یافتگان توتسی که خواهان انتقام به سبکی مشابه از تمام هوتوها بودند، اتهام‌های کاذبی مطرح می‌کردند. هرچند علنی بودن این دادگاه‌ها به منظور تضمین شفافیت بود اما باعث می‌شد تا برخی از شاهدان تمایلی برای شهادت‌دادن نداشته باشند. بسیاری نیز حتی زمانی که می‌دانستند متهمی بی‌گناه است، سکوت اختیار می‌کردند زیرا از واکنش منفی‌ای که دفاع از فردی متهم به جنایت می‌توانست برانگیزد،‌ می‌ترسیدند.

رویگامبا به من گفت که می‌داند این فرایند بی‌نقص نیست اما آن را عملی‌ترین و مؤثرترین راه برای رسیدن به عدالت در بازه‌ی زمانی‌ای معقول می‌داند. همچنین، او از این امر استقبال می‌کرد که این فرایند برگرفته از سنت‌ها و روال‌هایی است که خود مردم رواندا ایجاد کرده‌اند و نه دستورالعمل‌های قضایی تحمیلی خارجی‌ها. او باور داشت که «گاکاکا به ما یاد داد که سنت‌هایمان غنی و ارزش‌هایمان قدرتمندند.»

لونگولونگو نیز این فرصت برای مواجهه‌ی چهره‌به‌چهره با خانواده‌ی کسانی که او در کشتنشان نقش داشته است را پرمعنا می‌دانست ــ او می‌توانست به جنایت‌های خود اقرار و عذرخواهی کند. از او پرسیدم که آیا وجدانش اکنون راحت است و او پاسخ داد که «خیلی آرامش پیدا کرده‌ام.» او گفت که پس از این که به خانواده‌های توتسی‌هایی که کشته بود محل رها کردن جسدهای عزیزانشان را نشان داد با بسیاری از آنها دوست شد. «منظورت این است که با تعدادی از کسانی که عزیزانشان را کشته‌ای، دوست هستی؟» لونگولونگو سری تکان داد و با لبخند گفت «بعد از این که فهمیدند صداقت دارم و حقیقت را می‌گویم، دوستان زیادی پیدا کردم.»

پرسشی که برایم پیش آمد این بود که آیا آن توتسی‌ها هم برای توصیف این رابطه از کلمه‌ی «دوست» استفاده می‌کنند یا خیر. اظهار نظر یکی از نجات‌یافتگان نسل‌کشی و تجاوز به یادم آمد که در گزارش سال ۲۰۱۱ دیده‌بان حقوق‌بشر آمده بود: «این آشتی،‌ تحمیل دولت است. دولت از مردم می‌خواهد که به دنبال بخشش باشند و ببخشند. هیچ‌کس با رضایت این اقدامات را انجام نمی‌دهد ... این ما نیستیم که قاتلان را می‌بخشیم بلکه دولت است که این کار را انجام می‌دهد.» 

این دادگاه‌ها به برخی از بازماندگان نسل‌کشی کمک کرد تا با مصایب خود کنار بیایند اما برای برخی دیگر موجب شد تا زخم‌هایشان دوباره سر بازکنند.

خوانده بودم که پس از نسل‌کشی، جبهه‌ی میهنی ــ که اینک حزب حاکم در رواندا است ــ به طور رسمی تقسیم‌بندی‌های هوتو،‌ توتسی و توا را ملغی اعلام کرده است؛ استدلال دولت این بود که این‌ها تمایزگزاری‌هایی کاذبند که قدرت‌های استعماری بر مردم رواندا تحمیل کرده‌اند و نتیجه‌ای جز تقابل و خونریزی نداشته‌اند. به گفته‌ی دولت دیگر خبری از گروه‌بندی‌های قومیتی نیست تنها چیزی که وجود دارد مردم رواندا است. کنجکاو بودم که بدانم مردم رواندا امروزه،‌ و به رغم دستورالعمل‌های دولتی، چگونه هویت خود را تعریف می‌کنند. یک روز عصر از اِریک،‌ راننده‌ام،‌ در راه بازگشت به هتلم در کیگالی همین سؤال را پرسیدم. «برخی از مردم هنوز هویت خود را بر همان اساس تعریف می‌کنند. نمی‌شود جلوی آنها را گرفت. بعضی از مردم هنوز همان ایدئولوژی را دارند. اما دیگر موضوعی رسمی نیست.» همانطور که اریک به صحبت‌هایش ادامه می‌داد متوجه شدم که او نیز هنوز در همان قالب توتسی و هوتو می‌اندیشد. «من در کنار کسی زندگی می‌کنم که ۱۸ سال در زندان بوده است. او در گذشته افرادی را کشته است. خوب می‌شناسمش،‌ همسایه‌ام است.» اریک گفت که نسبت به این فرد هیچ خشمی ندارد ــ حتی از او خواسته است تا کار ساخت‌وساز خانه‌اش را بر عهده بگیرد. اما در ادامه متوجه شدم که اریک این کار را در واقع نوعی سخاوتمندی و بلندنظری می‌داند و به این ترتیب می‌خواهد به هوتوها نشان دهد که توتسی‌ها برترند ــ یعنی به رغم آنچه که هوتوها در حق توتسی‌ها انجام دادند آنها هنوز هم مایلند به هوتوها کمک کنند. پرسیدم که آیا می‌شود گفت که او را بخشیده است؟ «می‌دانید، نمی‌شود گفت که صد درصد او را بخشیده‌ام اما به هر حال باید فراموش کرد. ما مثل آنها نیستیم، به طور طبیعی هوتوها و توتسی‌ها در اعماق وجودشان با هم فرق دارند. خودتان خواهید دید. ما مثل هم نیستیم. آنها ذاتشان خراب است و به طور فطری کارهای پلیدی انجام می‌دهند.» و بعد از مکثی ادامه داد: «ما سعی داریم در کنار آنها به زندگی‌مان ادامه بدهیم. همین. با این حال باید مراقب باشیم زیرا هنوز مطمئن نیستم که از صمیم قلب تغییر کرده باشند.»

آلبرت روتینکانگا در زمان سقوط هواپیمای رئیس‌جمهور هابیاریمانا ۱۷ سال داشت. او خبر را در رادیو شنید و بلافاصله نزد پدرش رفت تا به او خبر بدهد. پدرش بعد از شنیدن این خبر گفت «ما را خواهند کشت.» روز بعد، هوتوها شروع به آتش‌زدن خانه‌های توتسی‌ها در روستای آنها کردند. خانواده‌ی او به سرعت خود را به کلیسای محلی رساندند. روز بعد،‌ پیکارجویان از راه رسیدند و در حالی که اسلحه و قمه در دست داشتند فریاد می‌کشیدند. آنها کلیسا را محاصره کردند. از پنجره‌ نارنجک به داخل پرتاب می‌کردند و افراد را هدف می‌گرفتند. موج حملات تا چند روز ادامه داشت. 

روتینکانگا اکنون معلم دبیرستان است. او متوجه شد که والدین شاگردان درباره‌ی نسل‌کشی با یکدیگر و با فرزندانشان با صداقت صحبت نمی‌کنند. او تصمیم گرفت که بکوشد و نجات‌یافتگان را دور هم جمع کند تا بتوانند گفتگویی مستقیم با عاملان جنایت‌ها داشته باشند. بسیاری از نجات‌یافتگان در ابتدا تمایلی به این کار نداشتند. «آنها می‌گفتند: "احمقی؟ چطور می‌توانی کسانی که خانواده‌ات را کشته‌اند ببخشی؟"» روتینکانگا به آنها می‌گفت که این گفتگوها به خاطر رضایت عاملان جنایت نیست بلکه «بخشیدن انتخابی است که برای التیام خودتان باید انجام دهید. نمی‌توانید خشم و کینه را در درونتان نگه دارید زیرا با این کار خودتان را نابود می‌کنید.» به باور او بخشیدن، انتخاب دوباره‌ی زندگی است. 

برای روتینکانگا پیدا کردن عاملان جنایتی که بخواهند در این طرح شرکت کنند نیز دشوار بود «آنها به من اطمینان نداشتند.» او در سال ۲۰۱۶ سراغ ناسون کارنزی رفت کسی که در سن سی سالگی عضو گروهی از پیکارجویانی بود که به کلیسای محل پنهان‌شدن روتینکانگا و خانواده‌اش حمله کرده بودند. در ابتدا کارنزی تردید داشت: شاید این گفتگوها باعث عمیق‌تر شدن شکاف‌ها شود. اما او با روتینکانگا هم‌نظر بود که برای ایجاد اطمینان و برقراری آشتی در جامعه باید کاری کرد و در نتیجه موافقت کرد که با سایر عاملان جنایت برای مشارکت در این طرح صحبت کند. هنگامی که تعداد آنها، از هر دو گروه نجات‌یافتگان و عاملان جنایت، به بیست نفر رسید «ابتکار آموزش صلح رواندا» آغاز به کار کرد. 

دفتر ابتکار آموزش صلح ساختمان سیمانی کوچکی است که حیاطی نیز در وسط آن قرار دارد. در آنجا با فرانسوا موهانگاییره، یکی از نجات‌یافتگان از نسل‌کشی، آشنا شدم. او تعریف کرد که در روز آغاز نسل‌کشی از برابر پیکارجویان گریخت و در مردابی پناه گرفت. هنگامی که بازگشت و به دنبال خانواده‌اش گشت متوجه شد که والدینش به همراه هشت تن از برادران و خواهرانش کشته شده‌اند. او به همراه گروهی از توتسی‌ها در خانه‌ای که تصور می‌کردن امن باشد پنهان شدند. اما پیکارجویان آنها را پیدا کردند و بر روی خانه بنزین ریختند و آن را آتش زدند. شراره‌های آتش خانه را در بر گرفت و تقریبا تمام کسانی که در آن بودند کشته شدند. موهانگاییره توانست به زحمت بگریزد. کارنزی در این حمله دست داشته است. از آن حادثه هنوز زخم‌هایی بر تن موهانگاییره باقی مانده است. «از آن زمان به بعد زندگی‌ام پر از رنج بود. هیچ‌کس را نداشتم. خیلی افسرده بودم. تا این که کارنزی را دیدم که به سمت خانه‌ام می‌آمد. وقتی دیدمش به‌سرعت فرار کردم و تلاش کردم در جایی پنهان شوم زیرا تصور می‌کردم او آمده است تا به ما حمله کند.»

کارنزی بارها و بارها آمد و هر مرتبه درخواست بخشش داشت. در یکی از این دفعات، موهانگاییره برای این که دست از سرش بردارد به او گفت که او را بخشیده است. اما راست نمی‌گفت. اندکی بعد، روتینکانگا با او درباره‌ی پیوستن به ابتکار آموزش صلح صحبت کرد. موهانگاییره اصلاً نمی‌خواست در این طرح مشارکت کند. این افراد خانواده‌ی او را کشته بودند او چطور می‌توانست با آنها روبه‌رو شود؟ یا آنها را ببخشد؟ به هیچ وجه امکان نداشت. در نهایت روتینکانگا او را متقاعد کرد که دست‌کم یکبار مشارکت در این طرح را امتحان کند. او به حرف‌های کارنزی و دیگران که توضیح می‌دادند چه‌چیزی آنها را به انجام جنایت واداشت گوش داد و عذرخواهی صمیمانه‌ی آنها را به خاطر تمام کارهایی که مرتکب شده بودند شنید. موهانگاییره احساس می‌کرد چیزی در درونش در حال تغییر است. او گفت که با تداوم مشارکت در این جلسات، سلامت روانی و جسمانیش به تدریج بهتر می‌شد. او دیگر نمی‌خواست که بمیرد.

سی کیلومتر خارج از کیگالی، در کلیسایی در نیاماتا که اکنون یک بنای یادبود است،‌ لباس‌هایی که هزاران قربانی بر تن داشتند بر روی نیمکت‌های چوبی پهن شده‌اند. راهنمای آنجا که زنی به نام راشل بود، قسمت‌های مختلف کلیسا را به من نشان داد و داستان خودش را تعریف کرد. در این نسل‌کشی والدین او به همراه هشت خواهر و برادرش کشته شدند. خانواده‌ای در آن سوی مرز، جایی که روزگاری زئیر نام داشت (جمهوری دموکراتیک کنگوی فعلی)، به او سرپناهی دادند. هنگامی که کشتار به پایان رسید او تنها به رواندا بازگشت. راشل هیچ عکسی از خانواده‌اش ندارد زیرا پیکارجویان آنها را آتش زده‌اند. او هنوز چهره‌های آنها را به خاطر می‌آورد اما این خاطرات روزبه‌روز محوتر می‌شوند. 

او می‌گوید: «پس از نسل‌کشی احساس خشم می‌کردم اما حالا نه. وقتی کسی را نمی‌بخشید باری را بر دوشتان احساس می‌کنید و ادامه‌ی زندگی بسیار دشوار است.» به او گفتم پس این بخشش نه به خاطر آنها بلکه به خاطر خودش بوده است و او جواب داد «درست است، برای محافظت از خودم بود.»

به یک معنا این داستان رواندا در سی سال گذشته بوده است: داستان محافظت. کشوری که تلاش دارد از خود در برابر یک نسل‌کشی دیگر محافظت کند و گاهی این کار را از طریق فراموشی آگاهانه انجام می‌دهد. در همان حال، بناهای یادبود از استخوان‌ها و اجساد کشته‌شدگان محافظت می‌کنند تا فراموشی را غیرممکن کنند. برخی از عاملان جنایت کوشیده‌اند تا از خود در برابر زندانی‌شدن محافظت کنند و برخی نیز تلاش کرده‌اند تا از خود در برابر زهر احساس گناه محافظت کنند. نجات‌یافتگان از خاطرات عزیزانشان و همچنین تعادل خود محافظت می‌کنند. تناقض‌های بی‌شماری وجود دارد.

نجات‌یافتگان بسیاری به من گفتند که سی سال،‌ زمان زیادی نیست. بر تن آنها و سرزمینشان هنوز زخم‌هایی وجود دارد. فراموشی حقیقی غیرممکن است. بخشش یک تصمیم است و ادامه دادن به زندگی، مبارزه‌ای مداوم. 

 

برگردان: هامون نیشابوری


کلینت اسمیت از نویسندگان نشریه‌ی آتلانتیک است. از او چند کتاب شعر انتشار یافته است که آخرین آنها بر فراز زمین نام دارد. آنچه خواندید برگردان بخش‌هایی از متن زیر است:

Clint Smith, ‘How Do You Forgive the People Who Killed Your Family?’, The Atlantic, 4 October 2024.