دربارهی خشونت
آیا خشونت راهحل است؟
محمد حیدری
به نظر میرسد که بار دیگر با «مسئلهی خشونت» مواجه شدهایم و باید دربارهاش تأمل کنیم. کشتار بیسابقهی مردم در آبان سال ۱۳۹۸ که به مرگ صدها نفر و دستگیری و شکنجهی هزاران تن انجامید و با گذشت چند ماه هنوز هم قربانیان جدیدی میگیرد، موجب توجه دوباره به دیگر شیوههای مبارزهی سیاسی شده است. کشتار آبان، سالها کوشش جریانهای فکری مرجع در ایران برای تثبیت مبارزهی خشونتپرهیز سیاسی و تبیین علت و ضرورت آن را به یکباره دچار تردید کرد. مسئله این است که آیا در برابر خشونت افسارگسیختهی دولتی و قتل مردم بیدفاع مبارزهی عاری از خشونت همچنان میتواند «حاکم» را به عقبنشینی وادار کند؟ و اگر برآیند جامعهی ایران به نتیجهی دیگری برسد، و شکل مقاومت و اعتراض به سویی دیگر بچرخد، آیا بخت پیروزی بیشتر میشود یا این که فرصتی دوباره برای تداوم استبداد فراهم خواهد شد؟
دربارهی نسبت مبارزهی سیاسی و خشونت میتوان دو رویکرد متفاوت داشت: یکی رویکرد تجویزی است که پرسش مرکزی آن اخلاقی بودن یا نبودن «خشونت در برابر خشونت» است. رویکرد دیگر تحلیلی است و این که چگونه میتوان ظهور خشونت و ابعاد آن را توضیح داد. آیا جامعهی ایران در آستانهی دورهای جدید از مبارزات سیاسی است که خشونت بخشی از آن خواهد بود؟ پرسش اول میتواند متناسب با نگاه و آرزوها و خواست هرکس، پاسخی متفاوت داشته باشد اما پرسش دوم فارغ از نگاه اخلاقی ما و معطوف به واقعیت تحولات ایران است و در نهایت آنچه در پیش است، بسیار به شیوهی رفتار حاکمان و بنبستی که در برابر تغییرات ایجاد شده، مربوط خواهد بود. پس اگر برآیند نیروهای جمعی به این نتیجه برسد که برای باز کردن راه و شکستن بنبست، راهی جدید انتخاب کند، دیگر از توصیههای اخلاقی کاری برنخواهد آمد.
اما پیش از آن که خشونت یکی از گزینههای جنبش اعتراضی مردم باشد، ابزاری در دست قدرت حاکم است. اِعمال خشونت در حکمرانی، پدیدهای جدید نیست و با گذشت زمان، شیوههای اعمال خشونت پیچیدهتر هم شده است. آیا خشونت ساختاری حکومت، برای ایجاد ترس در بین مردم و در نتیجه تن دادن آنها به قدرت حاکم اعمال میشود، یا این که نمایشی است از واقعیت ترس حاکمان در برابر قدرت مردم؟ مسئله این است که خشونت، بخشی از واقعیت حکومت است، و در هر دو حالت نشانهای از قدرت مردم. چه حاکم از ترس، خشونت کند و چه به دنبال ترساندن باشد، در هر دو حال، هدف او تقابل با قدرتی است که در دستان او نیست.
«اتین دو لا بوئتی»، فیلسوف فرانسوی جوانمرگ قرن شانزدهم، که تمام عمر در برابر استبداد و کنار مردم ایستاد، در تأملات درخشانش تأکید میکند که ممکن نیست مردم، تنها از ترس، به استبداد تن داده باشند و باید علل دیگری نیز در میان باشد: «انسانهایی که زیر یوغ ظلم به دنیا میآیند و در شرایط بردگی بزرگ میشوند و پرورش مییابند، راضی و قانع هستند و بیهیچ تلاشی، استبداد را دربست میپذیرند. اینان شرایط زیست خود را کاملاً طبیعی میدانند و کمترین تصوری از حقوق انسانی خویش ندارند... بدین ترتیب دو عامل عادت و سنت، تودههای مردم را نسل در نسل پذیرای استبداد میسازد.»[1]
به همین دلیل او معتقد است که «این انقیادِ همهگیر، ظاهراً به جای آن که حاصل ترس باشد، ناشی از توافق است. آیا میتوانیم اطاعت از چنین حاکمی را ترس بنامیم؟ اگر صد یا هزار نفر، جاهطلبی و بوالهوسیهای یک ظالم را تحمل میکنند، آیا بهتر نیست به جای آن که بگوییم فرمانبرداران، ترسو و بیجربزهاند، بگوییم که انگیزه یا تمایلی به قیام علیه او ندارند؟ ... ترس نمیتواند اینهمه عمیق و همهگیر باشد.» او با همین رویکرد تأکید میکند که اگر همهی مردم تصمیم بگیرند که قدرتی را که به حاکم دادهاند، باز پس گیرند، دیگر زمینهای برای استبداد نخواهد ماند. به گفتهی دو لابوئتی، یک مستبد «هیچ قدرتی ندارد، جز قدرتی که شما به او تفویض کردهاید تا نابودتان کند»[2] و اگر «تصمیم بگیرید که دیگر بنده نباشید، بیدرنگ آزاد میشوید. نمیگویم با زور بازو و فشار فیزیکی، جبار را از اریکهی قدرت بهزیر بکشید، بلکه میگویم که فقط کافی است به حمایت خود از او پایان دهید.»
آنچه دو لا بوئتی از آن سخن میگوید، همان قدرت مردم است که هم موجب ترس حاکم شده و هم آرزوی ترسانیدن آن را دارد. خشونت ساختاری حکومت از اینجا آغاز میشود. واقعیت این است که متأسفانه برخلاف آرزوی دو لا بوئتی، هیچگاه همهی مردم تصمیم نمیگیرند که ناگهان و در کنار هم از زیر یوغ جبار خارج شوند بلکه همواره جمع بزرگی بیتفاوت میمانند و بنا بر «عادت» یا «سنت» حتی تصویری از «حقوق انسانی» خود نیز ندارند. و البته همیشه کسانی هم هستند که به حمایت از حاکم ادامه دهند. جبار نیز پایگاهی در میان مردم میسازد و به آن تکیه میکند. گاه این پایگاه بر مبنای ایدئولوژی مشترکی بنا میشود و گاه منافع مالی مشترک وجود دارد. به این ترتیب پیشنهاد دو لا بوئتی مبنی بر این که همگان با هم قدرتی را که به جبار دادهاند، باز پس گیرند، کارایی خود را از دست میدهد.
از اینجا است که خشونت وارد کارزار تقابل مردم و حاکم میشود. مارکس عقیده داشت که «خشونت» زایشگر جوامع جدیدی است که در بطن جوامع قدیمی قرار گرفتهاند. هر چند به نظر نمیرسد که او در حال ستایش از خشونت بوده و تنها به توصیف واقعیت این جوامع، آنگونه که خود میپنداشت، پرداخته است اما سنت چپ ارتدوکس، در نهایت راهحل عبور از جوامع قدیم را در مسیری خشونتآمیز جستوجو میکرد. حتی جورج سورل متنی در «دفاع از خشونت مردم» نوشت و تأکید کرد که «سوسیالیسم، بدون دفاع از خشونت، نمیتواند وجود داشته باشد.»[3] البته باید توجه داشت که تعریف خشونت در نگاه سورل، چیزی گستردهتر از تصور امروزی ما از آن بود، چنانچه او در واقع در حال دفاع از اعتصابهای سندیکایی بود که منتقدانش آن را نوعی خشونت میخواندند. سورل میگفت: «از بیان این مطلب برای بینوایان که احساس حسادت و انتقامجویی آنها علیه اربابانشان، بیهوده است، کاری برنمیآید؛ این احساسات بیش از آن غالباند که با ترغیب و تشویق، بتوان از بروزشان جلوگیری کرد.»[4] به بیان دیگر، خشم و حس انتقامجویی فرودستان، چیزی نیست که با توصیههای اخلاقی بتوان از بروز آن جلوگیری کرد و به همین دلیل است که هرچه بنبست سختتر و هرچه سرکوب گستردهتر باشد، زمینه برای تقابل خشونتآمیز فراهمتر خواهد بود.
با وجود این، تجربهی جنبشهای خشونتگرای قرن بیستم و ناکامی بسیاری از آنها، به نوع دیگری از کارزار مبارزاتی میدان داد که خشونتپرهیز شدند. همین جنبشها بودند که به مرور اعتبار اخلاقی پیدا کردند و با گذشت سالیان طولانی همدلی عمومی و بینالمللی را به دست آوردند. این کارزارهای سیاسی در واقع به دنبال بسیج عمومی مردم بودند و همان راهحل «لا بوئتی» برای احیای قدرت مردم را پیگری میکردند.
***
پرسش این است که آیا شیوههای خشونتپرهیز مبارزه، در هر زمان و زمینهای میتواند پیروز باشد؟ وقتی با حکومتی ستمگر و بیرحم مواجهایم که کشتار و شکنجه بخشی از ماهیت آن شده است، با کارزار خشونت پرهیز چگونه میتوان امید به تغییر داشت؟ این پرسش بهویژه پس از کشتار آبان ۱۳۹۸ بیش از پیش جدی شده است. برای یافتن پاسخ این پرسش با چهار صاحبنظر گفتگو کردیم تا از زوایای مختلف پاسخی برای شرایط جدید جستوجو کنیم.
رضا علیجانی عقیده دارد که «نظریهی خشونتپرهیزی در ایران بد فهمیده شده» زیرا «مبارزهی خشونتپرهیز را نوعی انفعال میدانند، در حالی که خشونتپرهیزی انفعال نیست.» او تأکید میکند که «در این شیوهی مبارزاتی، از روشهای مختلف نافرمانی مدنی استفاده میشود و دهها روش خشونتپرهیز برای مبارزه وجود دارد. از جمله اعتصاب که صلحآمیز است اما مقاومتی بسیار قوی است.» علیجانی همچنان از مبارزهی خشونتپرهیز دفاع میکند زیرا میگوید «وقتی شما هم در مبارزه خشونت کنید، امکان جذب نیرو را چهار برابر کاهش میدهید و امکان موفقیت را دو برابر کم میکنید. از سوی دیگر به طرف مقابل هم ناخواسته این مجوز را میدهید که به شما حمله کند.» او در عین حال معتقد است که «سرانجام در جمهوری اسلامی مسیر خشونت بر گذار مسالمتآمیز تحمیل خواهد شد. یعنی حکومت امکان گذار مسالمتآمیز را نمیدهد و گذار همراه با خشونت را تحمیل خواهد کرد.»
کاظم کردوانی هم نسبت به درغلتیدن مبارزات سیاسی به ورطهی خشونت ابراز نگرانی میکند: «با ظهور خشونت سازمانیافته ما بازندهایم، یعنی مردم ایران بازندهاند زیرا نیروهای سرکوب حکومتی، از نظر نوع امکانهایی که دارند، تواناییهایی که دارند، نفراتی که دارند، اسلحههایی که دارند، از هر جهت به تواناییهای تسلیحاتی مردم میچربد و موضوع به این سادگی نیست که برخی سادهلوحانه یا بهعمد این نوع مبارزه را تبلیغ میکنند.» او معتقد است که «اگر جریان اعتراضها به سمت خشونت سازمانیافته برود و جامعه به سمت حرکتهای تند خشونتآمیز برود هم در تحلیل نهایی، مردم بازنده خواهند بود و هم خطر نهادینه شدن خشونت بیدروپیکر وجود دارد که همهی بنیانهای جامعه را درهم خواهد ریخت و آیندهای بسیار تاریک را رقم خواهد زد.»
از سوی دیگر، عبدیکلانتری میگوید: «آیا خشونت بینتیجه است؟ من پاسخش را نمیدانم. اگر فرض این باشد که مبارزهی قهرآمیز ما را به نتیجهی "مطلوب" نخواهد رساند، چطور میتوان پیشاپیش چنین حکمی صادر کرد؟ فقط میتوانیم بگوییم مبارزهی قهرآمیز هزینهاش بیشتر است. اگر چرخهی خشونت دولتی مدام "دی ۹۶" و "آبان ۹۸" را با شدت بیشتر و بیشتر تکرار کند و تلفات مردم را بالا ببرد، شاید در مرحلهای مردم و رهبران مردمی به این نتیجه برسند که دیگر وضعیت تدافعی و انفعالی پاسخگو نیست، اما به محض تصمیم به اتخاذ روشهای قهرآمیز ــ در شرایط فرارسیدن اوضاع "قیام" ــ به یقین میدانند که هزینه بالا خواهد رفت و ریسک هم بالاتر. در عوض، دستاورد قیام میتواند پیروزی مردم و آزادی باشد. آنگاه پیروزیِ مبارزهی قهرآمیز همان نتیجهی مطلوبی را خواهد داد که راههای مسالمتآمیز دریغ کرده بود.» او تأکید میکند: «من به این نظریهی راستگرایانه اعتقاد ندارم که اگر مردم یک دیکتاتوری را به روش قهرآمیز پایین بکشند، خودشان یک حکومت ترور خشونتبار بر سر کار خواهند آورد. به هیچ وجه چنین چیزی سرنوشت مقدر نیست. اما به هرحال قمار بزرگی است.»
و سرانجام، عمار ملکی با اشاره به این که مبارزهی خشونتگریز با مبارزهی خشونتپرهیز متفاوت است، میگوید: «ما اساساً نمیتوانیم در مقابل حکومتهای استبدادی و سرکوبگر، مبارزهی "بدون خشونت" داشته باشیم. این خواستهای آرمانی و ناشدنی است اما میتوانیم "خشونتپرهیز" باشیم و مبارزات مدنی نیز مبارزات خشونتپرهیز هستند نه بدون خشونت! معنای خشونتپرهیزی این نیست که اگر حکومت به خشونت متوسل شود باید مبارزه را تعطیل کرد تا از بروز خشونت جلوگیری شود. مبارزه باید خشونتپرهیز باشد اما مبارزهی "بدون خشونت" ممکن نیست زیرا حکومتها آن را به خشونت میکشند.» او تأکید میکند که «مبارزات خشونتپرهیز دو شرط اساسی دارند: اول این که مبارزان و معترضان آغازگر خشونت نباشند و دومین شرط این است که ادامهدهندهی خشونت به شکل ناموجه نباشند، یعنی اگر ضرورتی بر ادامهی خشونت برای دفاع مشروع نیست، آن را متوقف کنند.»