تاریخ انتشار: 
1398/11/02

اگر چیزی به جا نمانده یعنی خبر خوبی است؟

لیلی فراست

yourcentralvalley

بله، این یادداشت ذکر دوبارهی یک مصیبت نیست، چرا که مدتهاست تکلیف من با این شوربختیِ بزرگ یکسره شده است.

در ده سال گذشته یعنی دقیقاً از روز ۲۴ تیر ۱۳۸۸ که گودالی بزرگ به عمق هفت متر در دشت‌های اطراف قزوین ایجاد شد و از تمام ۱۶۸ مسافر هواپیمای توپولوف عازم ایروان تنها یک تکه گوشت ۲۰۰ گرمی به جا ماند تا امروز من هیچ علاقه‌ای به هیچ سقوطی در هیچ آسمانی نداشتم.

ده سال پیش، آن بعد از ظهر گرمِ تهران را به‌ یاد می‌آورم که در بهت ماجراهای ۸۸ غوطه‌ور بودیم و دوستی در حال مرور خبرها به سقوط پرنده‌ی آهنی روسی اشاره‌ای ضمنی کرد. من در حالی که روی تختم دراز کشیده بودم و به لکه‌های پراکنده‌ی سفید رنگ روی سقف خیره بودم با خودم گفتم این چه وضعیت مزخرفی است که در آن گرفتار شده‌ایم. چند دقیقه بعد زندگیِ همه‌ی خانواده‌ی ما زیر و رو شد.

چند ساعت قبل از این‌که لکه‌های سقف را بشمارم «س» عزیزمان به هیچ تبدیل شده بود. تا مدت‌ها یقین داشتم مرگ او دقیقاً آن‌جا که فکر می‌کرد زندگی‌اش در زیباترین وضعیت ممکن پیش می‌رود تبدیل به یک تراژدی شاعرانه شد. بارها و بارها تمام اخبار و تحلیل‌ها را خواندم تا جزییات بیشتری از آن‌چه بر سرش رفته بود بفهمم. خودم را در صندلی کنارش، روبرویش، پشت سرش، در مغزش، در چمشانش و آخرین کلمه‌ای که بر زبان آورده بود تصور می‌کردم. شاید با فکر پسرش که هفته‌ی پیش یک ساله شده بود از هوش رفته باشد. نه نمی‌شود. آخر جایی نوشته بودند وقتی هواپیما با شتاب بیشتر از ۵ جی (شتابی معادل پنج برابر شتاب گرانش زمین) به سمت پایین شتاب می‌گیرد قلب نمی‌تواند خون را به قسمت‌های پایین بدن پمپاژ کند. حجم زیادی از خون به سمت مغز فرستاده می‌شود و همین باعث پاره شدن مویرگ‌های مغز و خون‌ریزی مغزی و بیهوش‌شدن می‌شود. در این حالت خون از چشم و گوش بیرون می‌پاشد. به آن۲۰  ثانیه‌ای که خلبان فرصت داشته هواپیما را از احتراق موتور نجات بدهد فکر می‌کردم.

تمام فرضیات را زیرورو کردم. اگر کاپیتان شیر اکبری تا پیش از رسیدن به ارتفاع کروز کابین خود را ترک کرده باشد، پس چرا گفته شد هیچ صدایی در جعبه‌ی سیاه ضبط نشده و این در حالی است که روس‌ها چیز دیگری می‌گویند. اگر پرواز این هواپیما در روزهای قبل به دلیل نقص فنی کنسل شده بود چرا با موتور تازه‌تعویض‌شده در آن درجه‌ دمای هوا و با آن‌همه سوخت اجازه‌ی پرواز داشته است؟

آیا این یک سرپوش از سمت روس‌ها به خاطر نقص فنی بوده است یا اتفاق دیگری پیش آمده.

همان موقع فهرست مسافرها را نگاه کردم. شاید این یک خراب‌کاری بوده باشد. یعنی ارزش‌اش را دارد که به خاطر یک یا دو نفر ۱۶۸ نفر کشته شوند؟

ده سال پیش عمر این فرضیه در ذهن جوانم خیلی کوتاه بود. آن‌قدر تحت فشار رسانه‌های داخلی از نقص فنی گفته شد که یقین داشتیم قطعه‌ی یکی از استیج‌های کمپرسور جدا شده و باعث انفجار موتور شده است. هوای گرم تیرماه هم مزید بر علت بوده. اما یک چیز محرز بود که در تمام مدتی که هواپیما از رادارها محو شده بود و در کمتر از بیست ثانیه‌ سقوط کرده بود هیچ چیزی باقی نمی‌ماند. شش هکتار از اراضی زراعی منطقه‌ی روستایی فارسیان و قدیم‌آباد در حریق سوخت.

بعد از چند ماه، درست وقتی که در سکون از واقعه فاصله می‌گرفتم و مؤمنانه باور داشتم تزکیه‌ای یکتا را تجربه می‌کنم در یک مهمانی دوستانه یک فیلم ۳۸ ثانیه‌ای از داخل یک هواپیمای نظامی در حال سوخت‌گیری دست به دست می‌شد که نشان می‌داد چطور مرکب مرگ شعله‌ورِ «س» در آسمان حول محور طولی‌اش به آرامی رقص‌کنان و با شدت به زمین اصابت می‌کند.

خیلی عجیب است که ده سال با یک اپیزود ۳۸ ثانیه‌ای تصادفی خیال‌بافی کنی، سوگواری‌ات را به خشم و خشم را به پذیرش ارتقا دهی. معنی خانواده و همدلی در نظرت بهبود یابد و روی‌هم رفته بگویی بله همه‌ی مردم می‌میرند بعضی‌ها سخت‌تر.

هیچ پیچیدگی ضروری به نظر نمی‌رسید وقتی که با خودت به توافق رسیده باشی صرفه‌جویی سرمایه‌داری در بخش ایمنی انسانی و خرید ارزان هواپیماهای از رده خارج شده مسبب همه‌ی این‌ها بوده و جوهره‌ی آن از خواست قدرت تو بیرون است. از سویی تلفیق روایت‌های مختلف از حادثه با کمک ذهنی که واقعیاتی را به دور می‌اندازد تا خودش را بفریبد پوشاننده بود.

دو هفته پیش که پرواز کیف سقوط کرد و جهان زودتر از خود ما فهمید که این یک برخورد نظامی بوده است، افکارم مرا ورانداز می‌کردند بی هیچ لذتی خود را می‌دیدم که تمام تردیدها بازگشته بودند. تمام نظریه‌های گذشته به نظرم پوچ و دروغ می‌آمدند. به اختلال خواب دچار شدم. از کار و زندگی افتادم (افتادیم) نمی‌دانستم کجا ایستاده‌ام. ایمن نبودم. فلج ذهنی همین‌ها نیست؟ هیچ باری از دوش کسی برداشته نشد. زخم‌های گذشته سر باز کرد. شاید پرواز ایروان را هم زده باشند. شاید در سینه‌ی «س» ترکشی رفته باشد آخر می‌گویند موشک اول مستقیم به کابین خلبان برخورد کرده است. «س» هم نزدیک آن‌ها نشسته بود. بعد این مطرح شد که در تمام یک ماه و نیم بعد از اعتراض‌های خیابانی از ۸۸ گرفته تا ۸۹ و بعد ۹۶ و حالا ۹۸ هر بار یک هواپیما سقوط کرده است. اثرش چه بوده است؟ مردم هنوز در خیابان‌ها مشت گره می‌کنند. آن وری‌ها هم همان دیپلماسی همیشگی را پیش می‌برند. تنها یک فرضیه دلگرمم می‌کند و آن این‌که اگر هواپیما در اثر برخورد موشک در هوا منفجر می‌شد تکه‌های بزرگ‌تری از اجساد یافت می‌شد درست مانند پرواز کیف. اما از سقوط ایروان روی هم تنها ۲۰۰ گرم گوشت جمع شد و همگی به «غبار صورتی» تبدیل شدند. انگار نه انگار که تا پیش از این زاده شده باشند. بله لباس‌های جودوکارها، کیف پول، کارت ویزیت، کفش، چمدان و حتی یک انگشت ورم کرده‌ی مردانه در عکس‌ها دیده می‌شد .اما مردم مرده بودند. و ما یک تکه کفن با یک مشت خاک را در گور دفن کردیم. آن موقع به پرچم کشورمان هم روی تابوت افتخار می‌کردیم.

حالا چه کنم؟ در همه چیز تردید کنم؟ از «عشق» که تنها کلمه‌ای است که رنج‌های اجتماعی ما را می‌کاهد یاری بجویم؟ از فرودستی تقدیر نامعلوممان بنالم و یا خودم را ورای تمام وقایع بینگارم؟ آیا باید این رویداد و آن فقدان را از آفت فراموشی نجات بدهم؟

آیا چشم دیگری، چشمی متعالی که بی گواه و شاهد بتواند عدالت غیر انسانی را جاری کند وجود خواهد داشت؟

تمام این سؤال‌ها تا وقتی تاریخ ادامه دارد در جایی از ذهن ما خواهد ماند. شاید بی پاسخ و شاید روشن‌کننده.