آلبر کامو زمانی رمان را به عنوان عرصهای تعریف کرده بود که در آنجا انسان با انسانهای دیگر تنها میماند. رمان طاعونی عرصهای است که در آن همهی انسانها همهی انسانهای دیگر را تنها میگذارند.
اصلِ زندگی فانوسی در برابر باد است، لرزان و متزلزل. دیگر لازم نیست در هیچ مسجد و منارهای و دیر و کلیسایی کسی ناقوس تو را به صدا درآورد و یاد تو را به دلها اندازد. کرونا از آنجا که سایهی مرگ است خودکار چنین میکند. بشر تاکنون هرگز یکدست در همهی عالم خدا را این چنین یاد نکرده بود که آن را.
در این لحظهی خاص تاریخی، بشریت دچار وضعیتی مشابه تاریکی مطلق شده است. وجه تشابه این دو وضعیت این است که بشر هرگز چنین شرایطی را تجربه نکرده و برای مواجهه با آن آماده نشده است. همین طور نمیداند که این وضعیت تا چه زمانی ادامه خواهد یافت و در طول این مدت چگونه باید خود و اوضاع را کنترل کند و چه راهی برای برونرفت از این شرایط وجود دارد.
چند روز بعد از ساقط شدن هواپیمای اوکراینی و کشته شدن ۱۷۶ مسافر و خدمهاش، توی ماشین بودیم و داشتیم از جلوی صف نامنظم پلیس ضدشورش، اسلحههایی که برای به رخ کشیدن توی دستشان گرفته بودند، و ماشینهای سیاهشان میگذشتیم. روی چهرههایشان دقیق شده بودیم که یکی از بچهها گفت «تجمعی که نیست، اینا چرا هنوز هستند؟» یکی دیگر جوابش را داد که: «برای همین، برای اینکه بگن ما هستیم، چه شما باشید چه نباشید. آینده از آن ماست.»
اگر آدمهای عاقل و اندیشمند که میتوانند بر این جامعه تأثیر بگذارند، فکری به حال این جامعه نکنند و سازوکارهایی را تعبیه نکنند و راههایی نیابند که این خشونت تغییر شکل دهد و به مجراهای درستی برود و بیشتر به شکل خواستهای مدنی و خواستنِ «حق» بروز پیدا کند، آیندهی خوبی در انتظار ما نیست. من خیلی نگران آیندهی ایران هستم.
دشواریِ زمانه از آرمانگرایی بنیادی نوسبام نکاسته است؛ او در کتاب اخیر خود، سلطنتِ ترس، همچنان به نگرش محبتآمیز و خلاق و روحیهی مشورت و نقد عقلانیِ موجود در گفتمان سیاسیِ خوب باور دارد.