ساندینیستها در سال ۱۹۷۹ با وعدهی از میان بردن فقر و نابرابری و پس از بیست سال مبارزه توانستند رژیم حاکم را سرنگون کنند. اما اکنون، دانیل ارتگا و همسرش روساریو موریو جامعهی مدنی را سرکوب کرده و همرزمان پیشین خود را به زندان انداختهاند. از آن آرمانهای ساندینیستها چه بر جای مانده است؟
به واسطهی غلبهی افکار ادوارد سعید در گفتمان استعمارزدایی، همهی توجهها معطوف به نقد فرهنگی است اما سمیر امین، اقتصاددان مصری، بر این باور بود که برای استعمارزدایی حقیقی به جای فرهنگ باید به سراغ ساختارهای مادی نظام سرمایهداری و امپریالیسم رفت.
در دنیای امروز «ایران» خودش یک مسئله است. چه در نگاه اسلامگرایان انقلابی در ایران، چه ملیگرایان سکولار، چه هر اپوزیسیونی که در تقلای تغییر، روزگار میگذراند و چه در نگاه غربِ امروز، ایران با تمام جهات سیاسی، فرهنگی، باستانیاش یک مسئله است. شاخص این ادعا نیز نسبت ایران با تمدن است.
یک فرد راستگرای معمولی (مثل من) این احساس را دارد که به چیزی که به او به ارث رسیده است تعلق دارد: به یک ملت، به یک دین، به عادات و رسوم، و به یک خانواده. اینها حوزهی عشق ورزیدن هستند. اما چپ ویژگیهای متفاوتی دارد. چپ هویت خود را با تعلق توضیح نمیدهد بلکه با تجاربی توضیح میدهد که آزادی را افزایش میدهد و حقوقی برابر به همه عطا میکند.
آنچه مرا وامیداشت که سری به کنفرانس یک روزهی لوکاچ در لندن بزنم، حضور یک زن فیلسوفِ ریزاندام، پرشور و صریحاللهجه و بذلهگو و شاگرد لوکاچ بود: آگنش هلر. آگنش را ۱۴ سال پیش در تهران دیده بودم و تجدید دیدار با این فیلسوف که ماه مه امسال ۹۰ ساله شد، در روزهای تبعید مغتنم بود.
در گرماگرم انقلاب و زمانی که دولت شاپور بختیار معرفی شد و در مراسم سوگند خود از سر و سامان دادن به آشفتگی کشور و سوق دادن ایران به سوی «یک کشور سوسیال دموکرات» سخن گفت، من افق تازهای از تحول سیاسی را انتظار میکشیدم. اما این انتظار به دلیل دیرهنگامیِ دولت او سرابی بیش نبود و من نیز همراه میلیونها جوان مشتاق تغییر، در کوتاه زمانی به آنسوی پدیدهای که انقلاب اسلامی نامیده شد پرتاب شدم.