تب‌های اولیه

۲۵ سال از نسل‌کشی رواندا گذشت

جسیکا رابسون

۷ آوریل ۱۹۹۴ تاریخی است که مثل داغی بر روان خانواده‌ی من حک شده. خبرها پدر و مادر و خودم را میخ‌کوب کرده بود. پدر و مادرم ده‌ها سال بود که به عنوان یاری‌رسان در صف اول درگیری‌ها حضور داشتند. پدرم همکار «کمیساریای عالی سازمان ملل برای پناهندگان» بود. مادرم متخصص روان‌پزشکی کودکان بود و به کودک‌سربازها رسیدگی می‌کرد. هیچ‌کدام‌شان توهمی درباره‌ی وجوه تیره‌وتارترِ دنیا نداشتند، اما سرعت و وسعت وحشی‌گری‌‌ها در رواندا همه را، حتی آب‌دیده‌ترین و کارکشته‌ترین همکاران پدر و مادرم را، در بهت فرو برده بود.

چگونه می‌توان کسانی را بخشید که خانواده‌ی شما را کشته‌اند؟

کلینت اسمیت

من به رواندا رفته بودم زیرا می‌خواستم بدانم از آن نسل‌کشی چگونه یاد می‌کنند ــ هم در مراسم‌های یادبود رسمی و هم در ذهن قربانیان. می‌خواستم بدانم در وضعیتی که عاملان جنایت و قربانیان هر روز از کنار یکدیگر عبور می‌کنند، خاطره‌ی جمعی یک فاجعه چه شکلی دارد.