تاریخ انتشار: 
1398/04/29

بوسنی در لبه‌ی پرتگاه است

الکساندر بِرِزار

The Guardian

نیروهای پلیس در مراسم گرامی‌داشتِ بیست و ششمین سالگرد تأسیس «جمهوری صرب بوسنی»، یعنی همان رویدادی که جنگ ویرانگر بوسنی را به راه انداخت.

در صحنه‌های آغازین سرزمین بی‌صاحب، فیلم برنده‌ی جایزه‌ی اسکارِ دنیس تانوویچ، که در دوران جنگ بوسنی در سال‌های 1995-1992 می‌گذرد، یکی از سربازان بوسنیایی سرگرم روزنامه‌خواندن در سنگر است. او با نگرانی فریاد می‌کشد: «ببینین اوضاع رواندا چقدر بی‌ریخت شده!»

این صحنه، که گویا مبتنی بر حکایتی واقعی است، به محک خوبی برای تماشاگران تبدیل شد.

چه می‌خندیدید چه نمی‌خندیدید، می‌توانستید آن را به دو شکل تعبیر کنید. می‌شد آن را گواه تواناییِ بوسنیایی‌ها برای همدلی نشان دادن با درد و رنج دیگران، حتی در بحبوحه‌ی اوضاع وخیمِ خود، دانست. می‌شد آن را به صورت نه چندان خوشایندی تعبیر کرد: آیا ممکن است که این سربازِ بی‌نام‌ونشان آن‌قدر از اوضاع هولناکِ خود و کشتار و ویرانیِ نخستین روزهای استقلال بوسنی بی‌خبر باشد که نسل‌کشیِ رواندا را هراس‌انگیزتر بپندارد؟

در سال 1992، درست چند هفته پیش از شروع جنگ، هشت سالگی‌ام را در سارایوو جشن گرفتم. پدر و مادرم برایم جشن تولد گرفتند، بی‌اعتنا به این واقعیت که در شرق بوسنی و دره‌ی درینا ــ مرز طبیعی میان جمهوری‌های سوسیالیستیِ بوسنی و صربستان ــ نیروهای ملی‌گرای صرب «پاکسازیِ قومیِ» مسلمانان بوسنی یا بوسنیاک‌ها را شروع کرده بودند.

کمی پیشتر در آن زمستان، حتی اتفاقات هولناک محاصره‌ی ووکوار در کرواسی هم مانع از آن نشده بود که خانواده‌های بوسنیایی بچه‌هایشان را به اسکی ببرند. همه می‌گفتند، «این‌جا چنین اتفاقی نمی‌افتد، برای ما چنین اتفاقی نمی‌افتد.» به یاد می‌آورم که در جشن تولدم، پدر یکی از دوستانم، یک سرهنگ «ارتش خلق یوگسلاو»، پدر و مادرم را کنار کشید و به آنها گفت که خطر قریب‌الوقوع است. پدر و مادرم مؤدبانه به هشدارش گوش دادند. اما آن شب، بعد از جشن تولد، به حرف‌هایش خندیدند و گفتند که این‌ها چرندیات یک آدم دیوانه است. آن‌ها فکر می‌کردند که «محال است که این‌جا جنگی رخ دهد» زیرا مطمئن بودند که بوسنی به لطف کثرت‌گراییِ خاصش از جنگ در امان خواهد بود. علاوه بر این، ما در «خیابان اخوت و وحدت» زندگی می‌کردیم.

بدیهی است که پدر و مادرم اشتباه می‌کردند. من و مادرم برای دیدار با دایی‌ام به سفری دوهفته‌ای رفتیم تا «آب‌ها از آسیاب بیفتد» اما این سفر به سفر پرماجرای چهار ساله‌ای در جست‌وجوی سرپناه تبدیل شد، و پدرم در سارایوو باقی ماند. در این مدت، سارایوو بارها محاصره و بی‌هدف گلوله‌باران شد. تک‌تیراندازان صربِ بوسنیایی بین اهداف نظامی و کودکانی که در خیابان‌ها بازی می‌کردند، فرقی نمی‌گذاشتند. در جنوب کشور هم موستار به همین ترتیب محاصره شد. بانیا لوکا، دومین شهر بزرگ بوسنی، کاملاً از غیرصرب‌ها پاکسازی شد و همه‌ی مساجدش، از جمله «فرهادیه»، یکی از اماکن ثبت‌شده در فهرست میراث جهانیِ یونسکو، را ویران کردند. بوسنی شاهد برپاییِ شکنجه‌گاه‌ها، استفاده از تجاوز به عنوان سلاح جنگی، اعدام‌ بدون محاکمه‌ی زندانیان از جمله کودکان، و افراط در خشونت بود که در نسل‌کشیِ سربرنیتسا به اوجِ خود رسید و هزاران نفر تنها در ده روز به قتل رسیدند. به نظر می‌رسید که دنیا ما را تنها به حالِ خود رها کرده است ــ برادری، وحدت و خودِ زندگی تباه شده بود.

خانواده‌ام در سال 1996 دوباره به هم پیوستند. آپارتمان ما ویران شده بود و پدرم به زحمت جانِ سالم به در برده بود زیرا در اواخر جنگ، ترکش گلوله‌ای به شکمش اصابت کرده و بدنش با بقایای آهنیِ ریز آن سوراخ سوراخ شده بود. بنا به تخمین‌ها، بین 400 هزار تا ۱.۷ میلیون بوسنیایی از اختلال روانی بعد از سانحه رنج می‌برند. تازه این‌ها آن‌قدر خوش‌شانس بوده‌اند که از جنگ جانِ سالم به در برده‌اند.

یکی از واضح‌ترین خاطراتی که از دوران بازگشت به یاد دارم اولین دیدار از قبرستان شهر بعد از حدود چهار سال بود. دریایی از ستون‌های یادبودِ مرمرین سراسر تپه‌ها را پوشانده بود، و هر یک مظهر فاجعه‌ای شخصی بود. با 130 هزار کشته و ۲.۲ میلیون آواره و پناهنده در داخل و خارج از کشور، کسی از آسیب در امان نمانده بود. اما مردم همه‌ی قوای خود را بر بازسازیِ خانه، زندگی و کشورشان متمرکز کردند. در آن روزها در همه‌ی بالکن‌ها و لب پنجره‌ها گلدان به چشم می‌خورد. بوسنی در المپیک و مسابقه‌ی آواز یوروویژن شرکت کرد.

بیست سال پس از کشتار سال 1995 سربرنیتسا قربانیان تازه‌شناخته‌شده به خاک سپرده می‌شوند.


با این همه در کشوری که صلح تنها برای جلوگیری از وقوع دیگر رویدادهای هولناک با پادرمیانی به نتیجه رسید و جنگ برنده‌ی مشخصی نداشت، از پایان خوش خبری نبود. ایجاد دستگاه دست‌وپاگیرِ حکومتی با 14 سطح مدیریتی و فقدان راه‌برد مشخصی برای آشتی سبب تداوم مخاطره‌جوییِ ناسیونالیسمِ قوم‌گرا و فساد فراگیر شد. خویشاوندگماری، مریدپروری و سوءمدیریت شدید به خصوصی‌سازیِ شرکت‌های دولتی صدمه زد. در پنج سال گذشته بیکاریِ جوانان به شدت افزایش یافته و به ۵۷.۵ درصد رسیده است.

نزدیک به 25 سال پس از پایان جنگ، شهروندان بوسنی زندگیِ بخور و نمیری دارند، و بنا به تخمین‌ها 23 درصد از آن‌ها در مرز یا زیر خط فقر مطلق به سر می‌برند. این امر سبب شده تا شمار فراوانی از بوسنیایی‌ها کشور را ترک کنند. به گزارش وزارت روابط اقتصادی و تجارت خارجی، تنها در سال 2016، 80 هزار نفر مجوز کار در کشورهای اتحادیه‌ی اروپا را به دست آوردند. هر سال صدها هزار نفر بوسنی را ترک می‌کنند. و دیگر پشت سرشان را نگاه نمی‌کنند. ناسیونالیسمِ خطرناک فراگیر شده است. شعارهای جدایی‌طلبانه دوباره در میان اکثریت صرب‌ِ بوسنیاییِ «جمهوری صرب بوسنی» رواج یافته و رهبر آن‌ها بیش از پیش تأکید می‌کند که تجزیه‌ی بوسنی حتمی است.

صربستان، به رهبریِ الکساندر ووچیچ، سرگرم گسترش زرادخانه‌ی نظامیِ خود است، و تلاش‌های «جمهوری صرب بوسنی» برای تشکیل نوعی نیروی امدادیِ به شدت مسلح پلیس، سبب نگرانی بسیاری، از جمله شورای امنیت سازمان ملل، شده است. دولت کرواسی درگیر رسوایی است زیرا معلوم شده که نیروهای اطلاعاتیِ این کشور مخفیانه در پی مسلح کردن گروه‌های اسلام‌گرای کوچکی در بوسنی بوده‌اند تا این ادعای بی‌پایه‌واساس را ثابت کنند که این کشور «کانون تروریسم در اروپا» است. افزون بر این، دارند تاریخ را از نو می‌نویسند. در کرواسی روند نگران‌کننده‌ای در جهت ماست‌مالی کردن جنایت‌های حکومت اوستاشا، حکومت هوادار نازی‌ها در زمان جنگ جهانی دوم، به چشم می‌خورد. در همین حال، دولت «جمهوری صرب بوسنی» سرگرم تحریف حقیقت درباره‌ی نسل‌کشی در سربرنیتسا است. این تجدیدنظرطلبیِ سیاسی (political revisionism) عمدتاً متکی به حمایت بازیگران مغرض خارجی، از جمله روسیه، است. کشورهای اروپایی هم جز بی‌اعتنایی واکنشی نشان نمی‌دهند.

دوران ساده‌لوحیِ فاحش کسانی که همچنان به بوسنیِ متحد و یکپارچه عقیده دارند، مدت‌هاست که سپری شده است. بوسنیایی‌هایی که تجربه‌ی تلخ سه دهه‌ی گذشته را از یاد نبرده‌اند، به خوبی می‌دانند که خطر شدیدی این پروژه‌ی چندفرهنگی و چندقومی را تهدید می‌کند. اکنون بیش از همیشه به کمک اروپا نیاز داریم. اگر اروپا اجازه دهد که بوسنی قربانیِ ناسیونالیست‌های قوم‌گرا شود، نه تنها سرنوشتِ شومِ ما بلکه سرنوشت شومِ خودش را نیز رقم خواهد زد.

 

برگردان: عرفان ثابتی


الکساندر برزار روزنامه‌نگار بوسنیایی است. آن‌چه خواندید برگردان این نوشته‌ی او با عنوان اصلیِ زیر است:

Aleksandar Brezar, ‘Bosnia is close to the edge. We need Europe’s help’, The Guardian, 29 May 2019.