تاریخ انتشار: 
1398/08/21

آیا تخیل به علم راه دارد؟

تام مَک‌لیش

scroll.in

کتاب اخیرم، شعر و موسیقیِ علم (۲۰۱۹)، را با ذکر تجربه‌ای از ملاقات و کار با دانش‌‌آموزان سال‌های آخر دبیرستان در کلاس‌های مطالعات عمومی، آغاز می‌کنم. این دانش‌آموزان ۱۷ یا ۱۸ ساله به من می‌گفتند که در علم، اصلاً جایی برای قوه‌ی تخیل یا خلاقیت خود نمی‌بینند. این جمله را نه یک بار، بلکه بارها از زبان جوانانی شنیدم که آن اندازه باهوش بودند که اگر بر روی موضوعی تمرکز می‌کردند حتماً در آن حوزه موفق می‌شدند.

اما لازم نیست آلبرت اینشتین باشیم تا بدانیم بدون برداشتن گام ضروری اول، بدون بازتعریف خلاقانه‌ی طبیعت و بدون فرضیه‌هایی در خصوص آنچه که ممکن است در پس ظاهر پدیده‌ها باشد، اصلاً وجود علم ممکن نخواهد بود. البته اینشتین در این باره حرفی برای گفتن داشته و طی مصاحبه‌ای در سال ۱۹۲۹ گفته است:

من آن اندازه هنرمند هستم که بتوانم به آسانی تخیلام را به کار بگیرم. تخیل از دانش مهمتر است. دانش محدود است ولی تخیل محیط بر عالم است.

همه‌ی دانشمندان این را می‌دانند ولی دو قرن است که درباره‌ی آن سکوت اختیار کرده‌اند و ترجیح می‌دهند به جای آن از روایت محتاطانه‌ی «روش تجربی» یا «منطق اکتشاف علمی» استفاده کنند. آموزش علم، بیشتر مبتنی بر ارائه‌ی یافته‌ها و تمرکز بر دانش است تا بیان داستان‌های زندگی همه‌ی کسانی که حقیقتاً مشغول کار علمی‌اند و زندگی‌شان مملو است از شگفتی، تخیل، ایده‌های شکست‌خورده و لحظات شکوهمند و غیرمنتظره‌ی پدیدار شدن حقیقت. رسانه‌های ما هم همین پیام را تکرار می‌کنند ــ من هرگز آن مستند بی‌بی‌سی درباره‌ی علوم کامپیوتر را فراموش نمی‌کنم که مجری برنامه، رو به دوربین، به بینندگان اطمینان داد که در علم هیچ جایی برای تخیل وجود ندارد. پس تعجبی ندارد که همکاران جوان من سرخورده شده بودند.

اگر دانشمندان تا اندازه‌ای در بیان تجربه‌ی تخیل‌ احتیاط به خرج می‌دهند، در رابطه با هنرمندان، نویسندگان و آهنگسازانی هم که پای صحبت‌شان نشستم لازم بود همان اندازه شکیبایی نشان دهم تا عاقبت از نیاز مکررشان به آزمایش و تجربه حرفی به میان آورند. پاک کردن رنگ از روی بوم نقاشی، بازنویسی یک داستان برای دهمین بار و یا ویرایش و بازنویسی یک قطعه‌ی موسیقی ــ همان‌طور که هر هنرمندی می‌داند ــ پیامد محدودیت‌های مادی‌ای است که خلاقیت به یک‌باره با آن مواجه می‌شود. هنرمندان هم درباره‌ی اینکه چطور مواد، کلمات یا اصوات به هدفی که در ذهن آنهاست تبدیل خواهند شد فرضیه‌هایی، هر چند مبهم، در ذهن می‌پرورانند. به نظر میرسد به لحاظ تاریخی همزمانیِ ظهور رُمان انگلیسی و روش تجربی در علم، خیلی هم تصادفی نیست. بدون اینکه بخواهم این ادعای ساده‌لوحانه را مطرح کنم که علم و هنر از هر لحاظ «مثل هم عمل می‌کنند»، ولی روایت‌های مشابه تجارب آنهایی که با علم و هنر سر و کار دارند، قابل‌توجه است. باید این روایت‌ها را بیرون کشید زیرا دانشمندانی که با احتیاط درباره‌ی تخیل سخن می‌گویند و هنرمندانی که از حرف زدن درباره‌ی آزمایش و تجربه طفره می‌روند، باعث مستور ماندن آنها می‌شوند.

پروژه‌ی گوش دادن به کسانی که اثری خلق می‌کنند ــ چه مربوط به موسیقی باشد یا ریاضیات، نقاشیِ رنگ روغن باشد یا نظریه‌ی کوانتوم و همچنین بررسی استفاده از قوای خلاقه‌ در هنگام مواجهه با محدودیت‌‌ها ــ خود به طرح تحقیقاتی کتابم مبدل شد. با این همه، آن طرح اولیه‌ای که از ابتدا برای کتاب شعر و موسیقی علم در ذهن داشتم، در تطابقی جالب با خود محتوای کتاب، تغییر یافت و بازبینی شد. فهرست مقایسه‌ای داستان‌های نوآوری در علم و هنر، و به دنبال آن مقاله‌ای مفصل در خصوص «وجوه تشابه و تمایز» آنها دیگر نمی‌توانست حق مطلب را در این خصوص ادا کند. منابع تاریخی و معاصر داستان بسیار متفاوتی درباره‌ی تخیل خلاقانه روایت می‌کردند، داستانی که در آن تخیل بر اساس مرزبندی نخ‌نمایِ «دو فرهنگ» مجزای علم و هنر تقسیم نمی‌شد. به نظر می‌رسد یک الگوی سه «وجهیِ» بیان خلاقانه، با این داستان بیشتر مطابقت داشته باشد.

در جایی که انتظار داریم خلأ خلاقیت باشد، در عوض با جنبههای انتزاعی شگفتانگیز و اسرارآمیر موسیقی و ریاضیات مواجه میشویم. این فضای مشترک مسلماً نشان‌دهنده‌ی این است که چرا موسیقی و ریاضیات اشتراکاتی دارند.

وجه اول، تخیل تجسمی است که هرچند منبع اصلی هنرمندان است ولی همین امر درباره‌ی بسیاری از دانشمندان نیز، از زیست‌شناسان مولکولی گرفته تا دانشمندان اخترفیزیک، صادق است. بازنمایی تصاویر بر روی سطوح منحنی یا مسطح در اصل به حوزه‌ی اخترشناسی تعلق دارد. اگر از کسی که به یک نقاشی نگاه می‌کند بخواهیم که یک دنیای سه بعدی را از روی یک تصویر دوبعدی بازآفرینی نماید، این کار شباهتی ساختاری دارد با «تصور کردن» جهان از روی تصویری که آن را آسمان می‌نامیم.

وجه دوم وابسته به زبان و متن است. همانطور که قبلاً اشاره کرده‌ایم با ظهور رمان، پیوند عمیق‌تری بین علم و شعر و ادبیات شکل می‌گیرد، هرچند که این داستان قدیمی‌تر از این حرف‌هاست. همانطور که ویلیام ووردزورث در مقدمه‌ی کتابش، تصنیف‌های تغزلی (۱۷۹۸) ــ و پیش‌تر از او، یوهان ولفگانگ فون گوته و الکساندر فون هومبولت ــ نوعی از «تاریخ بدیل» را پیش‌بینی کرده بودند که در آن:

اگر روزی بیاید که از جزئی‌ترین کشفیات شیمی‌دان‌ها، گیاه‌شناسان یا کانی‌شناسان آگاهی بیابیم، آنها نیز مانند هر چیز دیگری می‌توانند موضوع شعر یک شاعر باشند...

صرف نظر از استثنائاتی قابل‌توجه (مانند آر.اس. توماس و تا حدودی دبلیو. بی. ییتس در شعر، و نیز پرواز پروانه‌های محبوب ولادیمیر نابوکوف که از کار علمی او به رمان‌هایش راه یافت) این نگرش عصر رمانتیک متأسفانه هنوز تحقق نیافته و قطعاً تصویر خشکی که از علم ارائه می‌شود، و در ابتدای این مقاله به آن اشاره شد، از اسباب ناکامی آن بوده است.

وجه سوم تخیل در جایی آغاز می‌شود که تصاویر و کلمات پایان می‌یابد. زیرا در جایی که انتظار داریم خلأ خلاقیت باشد، در عوض با جنبههای انتزاعی شگفتانگیز و اسرارآمیر موسیقی و ریاضیات مواجه میشویم. این فضای مشترک مسلماً نشان‌دهنده‌ی این است که چرا موسیقی و ریاضیات اشتراکاتی دارند ــ البته منظور مشترکات سطحی در ساختار عددی آنها، که ملودی و هارمونی را با ساختار ریاضی مرتبط می‌سازد، نیست بلکه منظور صورت‌های بازنمایی آنها در کل عوالم ذهنیِ ماست.

زمانی که کسی به چنین جای تأمل‌بر‌انگیزی برسد، تقریباً بلافاصله به ضرورت تفکر بین‌رشته‌ای برای فهم کل موضوع پی خواهد برد. بررسی خلاقیت از دیدگاه مردم‌شناسی و عصب‌شناسیِ شناختی بسیار جالب است، اولی ما را به ابزارهای سنگیِ نیاکان‌مان در سپیده‌دم بشریت رهنمون می‌سازد، و دیگری به توازن ظریف و حساس بین نیم‌کره‌ی تحلیلی چپ و نیم‌کره‌ی ترکیبی راست مغز اشاره دارد. سنت فلسفی نیز همین‌قدر غنی است، برای مثال: بدگمانی امانوئل لویناس نسبت به وجه تجسمی به خاطر فاصله‌گذاری تلویحی آن و ترجیح وجهِ آوایی و شنیداری به خاطر غوطه‌ور شدن سوژه در ابژه. در سنت پدیدارشناسی از مارتین هایدگر و موریس مرلو-پونتی گرفته تا هانا آرنت، صحبت از نحوه‌ی رابطه‌ بین انسان و غیرانسان است که در آن از علم و هنر برای توصیف طبیعت بهره گرفته می‌شود به نحوی که گویی طبیعت، محصول تخیل آدمی است. همان‌طور که منتقد ادبی جرج استاینر، در کتابش با عنوان حضور واقعی (۱۹۸۹) می‌نویسد:

تنها هنر است که می‌تواند راهی و روزنه‌ای به سوی فهم و درک ماهیت غیرانسانی و غریب ماده بیابد...

می‌توان دقیقاً همین توصیف را برای علم نیز داشت، بنابراین سؤال اینجاست که عملاً چگونه می‌شود به فهمی عمیق‌تر از کاری که تخیل خلاقانه در علم می‌کند، دست یافت؟ این امر پیامدهایی هم برای خود دانشمندان و هم برای کل جامعه دارد.

وقتی به نحوه‌ی تربیت یافتن‌ام به عنوان یک فیزیک‌دان حرفه‌ای فکر می‌کنم، به یاد ندارم که حتی یک ساعت از دوران آموزش دکترا و فوق دکترا صرف جنبه‌ای مفید و مؤثر از خلاقیت شده باشد، مانند بحث در خصوص اقدامات عملی و یا سبک زندگی‌ای که بتواند جریان خلاقانه‌ی ایده‌های علمی را افزایش دهد. با این حال در این رابطه حرف‌های بسیاری می‌توان زد: مواجهه‌ی منظم با امر دیداری و شنیداری، ایجاد تعادل و تناوب بین تمرکز ذهنی بالا و تمرکز زداییِ یکپارچه و نیز مُجاز شمردن دوره‌های استراحت ذهنی هنگام کار کردن بر روی یک مسئله ــ اینها همه در شروع کار علمی ارزش صحبت و گفتگو دارد.

در سطحی وسیع‌تر، علمی که برای مخاطب عام و با کیفیت بالای علمی نگاشته شده و شامل «استثنائات در خور توجه» شاعرانه است ــ کتاب جُنگ علمی فِیبِر (۱۹۹۵) اثر جان کری نمونه‌ی خوبی است ــ و برای علم همچون هنر جایگاه عمیقی در ساختار فرهنگ بشری قائل است، باعث رشد و توسعه خواهد بود. با کشف راه‌های دیگری برای معرفی علم به غیر از آنچه به صورت رسمی تدریس می‌شود ــ مثل تاریخ و فلسفه‌ی علم و نظریات عمیقی که در قالبی ساده بیان می‌شود و کشف دوباره‌ی لذت ناشی از مشاهده‌ی دقیق طبیعت ــ افراد بیشتری به این واقعیت پی خواهند برد که باور به این که «علاقه‌ای به علم ندارم» ــ باوری که اغلب در کودکی شکل می‌گیرد ــ در حقیقت فریبی بی‌رحمانه است.

 

برگردان: وفا ستوده‌نیا


تام مک‌لیش استاد فلسفه‌ی طبیعی در دانشکده‌ی فیزیک در دانشگاه یورک (انگلستان) و نویسنده‌ی باور و حکمت در علم (۲۰۱۴) و شعر و موسیقیِ علم (۲۰۱۹) است. آنچه خواندید برگردان این نوشته‌ی او با عنوان اصلی زیر است:

Tom McLeish, ‘Science is deeply imaginative: why is this treated as a secret?’, Aeon, 13 September 2019.

 

زیرنویس عکس:

اپرا در فضای باز. عبور و مرور هوایی بر فراز پاریس در سال ۲۰۰۰ بنا بر تخیلات اواخر دهه‌ی ۱۸۰۰. کتابخانه‌ی کنگره.