تاریخ انتشار: 
1399/01/14

دورهمیِ اجباری: چطور پا روی دم هم نگذاریم؟

فرناز سیفی

sookenewsmirror

«هشت صبح از خانه بیرون می‌رفت و حدود ساعت ۷ عصر برمی‌گشت. این وسط ۱۱ ساعت یا در خانه تنها بودم یا با بچه‌ها که از مدرسه و مهدکودک برمی‌گشتند. بیشتر روز را از دست غرولندها، ایراد گرفتن‌ها و از کوره دررفتن‌های همیشگی‌اش در امان بودم. حالا اما ۲۴ ساعت شبانه‌روز در خانه است. هم مثل بقیه نگران ویروس و مریضی‌ و وضعیت اقتصادی‌ خانواده‌‌ است، هم از خانه نشستن حوصله‌اش سر رفته و کلافه است. بیشتر از قبل دمدمی‌مزاج شده، بی‌خود و بی‌جهت به هرچیز گیر می‌دهد و بهانه‌جویی می‌کند. در این ۱۰ سالی که از ازدواج ما گذشته من به ‌هرحال با اخلاق دمدمی‌مزاج و بهانه‌گیری‌های او خو گرفته ‌بودم؛ اما خب این مال وقتی بود که ۱۱ ساعت در روز خانه نبود و من و بچه‌ها در معرض تندخویی او نبودیم. حالا در این خانه‌نشینیِ اجباری به دلیل ویروس کرونا، راه فراری از این اخلاق شوهرم که بدتر هم شده باقی نمانده. واقعاً نمی‌دانم تا کی و کجا می‌توانم وسط این همه کارِ خانه، مراقب باشم بهانه دست او ندهم که تندخویی کند یا اعصاب‌ام تا کجا می‌کشد.»

 

«میم»، زنی ۴۰ ساله در تهران این حرف‌ها را برایم گفت. وضعیتی که احتمالاً این روزها افراد دیگری هم در این خانه‌نشینی‌ اجباری در کشورهای مختلف، تجربه می‌کنند. دستور، سرراست و صریح بود: همه در خانه بمانید و چهاردیواری را جز برای ضروری‌ترین کارها مثل خرید مواد غذایی و دارو ترک نکنید. خانه‌نشینی‌ای که مدت ندارد و هیچ‌کس نمی‌داند قرار است تا کی ادامه پیدا کند. خانه‌نشینی‌ای که با سایه‌ی هراس و اضطراب روزمره همراه است و حالا دیگر هیچ خانه‌ای را در امان نگذاشته است. اما اجرای این دستور به‌رغم صراحت‌اش، به این آسانی نیست. از معضلات احتمالی اقتصادی در خانه ماندن هم که بگذریم، خانه‌نشینی ۲۴ ساعته برای مدت نامعلوم - آن هم وقتی با هزار فکر و خیال و نگرانی‌های بهداشتی و اقتصادی و سلامت همراه است - این قابلیت را دارد که آدم‌ها را مضطرب و وحشت‌زده، کم‌طاقت و بی‌حوصله، تندخو و یا افسرده کند. آدم‌ها می‌توانند از زیستن مدام کنار آدم‌هایی که اتفاقاً عزیز و نزدیک آن‌ها هستند، خسته و کلافه شوند.

 ریحانه معصومی علا، روان‌درمان‌گر تحلیلی می‌گوید: «آن‌چه باعث می‌شود خانواده، این ساختار پیچیده، در درازمدت دوام داشته باشد و باقی بماند، همین عنصر "فاصله" است. فاصله‌ای که اعضای خانواده در طول روز از یکدیگر گرفته و اغلب ساعت‌های روز در وضعیتی به سر می‌برند که از دیگر اعضای خانه نه خیلی دورند و نه خیلی نزدیک. در طول تاریخ مفهوم خانواده همواره کم و زیاد شده و فرهنگ، جغرافیا و زمان بر معنای این مفهوم تأثیر گذاشته‌اند. اما شاید در کمتر دوره‌ای به اندازه‌ی دوران فعلی، انسان تا این میزان تمایل به دوری از خانواده و گسترده‌تر کردن فضای خصوصی خود نشان داده باشد. اما حالا که ناچاریم همگی مدت نامعلومی زیر یک سقف با یکدیگر بمانیم، خواه ناخواه مفهوم این فاصله دستکاری خواهد شد. اضطراب در این وضعیت تازه، اجتناب‌ناپذیر است و ممکن است هر یک از ما در این خانه‌نشینی اجباری با دیگر اعضای خانواده، ناچار بارها با چیزهایی مواجه شویم که در حالت عادی زندگی روزمره، از آن‌ها فرار می‌کردیم.»

یکی از این موارد ناگزیر برای بسیاری از ما از بین رفتن موقت «فضای خصوصی» در خانه است. بسیاری از ما در آپارتمان‌های کوچک زندگی می‌کنیم و حالا مجبوریم از داخل همین خانه‌ها چندین ساعت در روز کار هم بکنیم. در خانه‌هائی که هیچ «اتاق کار» مجزا‌ئی ندارد. نگار، زنی ۳۷ ساله ساکن مشهد، می‌گوید: «با همسرم قرار گذاشتیم فضای کوچک آپارتمان را در طول ساعت کاری تقسیم کنیم. من پشت میز غذاخوری کار می‌کنم و او در اتاق‌خواب. پسر ۴ ساله‌مان گاهی در سالن نشیمن نزدیک من بازی می‌کند و گاهی در اتاق کنار پدرش. یک مشکل این‌جاست که بچه‌ی کوچک به درستی متوجه نمی‌شود که برای مثال الان جلسه‌ی کاری داری یا باید یک تلفن مهم کاری را پاسخ بدهی. دنبال جلب توجه والدین است یا حوصله‌اش سر رفته یا به چیزی احتیاج دارد، ناگهان به‌دو می‌پرد و با صدای بلند چیزی را می‌خواهد یا تلفن را چنگ می‌زند و ... در این هفته‌ها چندین‌بار من و همسرم باهم جروبحث داشتیم که چرا وقتی من وسط جلسه‌ی کاری بودم، شش‌دانگ حواس‌ات به بچه نبود که وسط بحث کاری من نپرد. این یک اتفاق تازه در خانه‌ی ماست که سر چنین چیزی با هم جروبحث می‌کنیم. اتفاقی که هر بار رخ می‌دهد، هر دو ناراحت می‌شویم که چرا داریم باهم بیخود اوقات تلخی می‌کنیم؟‌ اما خب این مسئله‌ی تازه‌ای است که مهم است و نمی‌توانیم وانمود کنیم که وجود ندارد.»

آرش و همسرش در موقعیت پیچیده‌تری به همراه والدین همسرش در خانه‌نشینی اجباری به سر می‌برند. این وضعیت در شرایطی رخ داد که همسر باردار او پا به ماه بود و هر روز ممکن بود فرزند آن‌ها متولد شد. آرش می‌گوید: «کار مادر همسرم در این وضعیت چند برابر شده است. همسرم نیاز به استراحت دارد و من هم باید دورکاری کنم. هنوز چیزی باعث خشم در خانه نشده است. فقط گاهی درگیر سکوت‌های طولانی درباره‌ی آینده بچه می‌شویم. تقریباً هیچ کدام ما دیگر فضای خصوصی نداریم، مگر وقتی که سرمان در گوشی تلفن همراه است.»

 معصومی علا می‌گوید در چنین وضعیتی به غایت مهم است که «مرزهای روانی» خود را با دیگر اعضای خانواده تعریف و یا بازتعریف کنیم: «این که فعلاً مجبوریم تمام‌مدت در خانه باشیم، به این معنا نیست که تمام مدت را صرف برقراری ارتباط با یکدیگر کنیم، بازتعریف حریم‌های شخصی‌مان در این وضعیت و برنامه‌ریزی روزانه مشخص، می‌تواند تا حدی از این تعارض‌ها در داخل خانه بکاهد.»

همه‌ی ما انسان‌هایی هستیم متفاوت با دیگران که نیازها، خوشی‌ها و چیزهایی که از آن گریزانیم، با دیگری فرق دارد. هرچقدر هم که با دیگر اعضای خانه شباهت داشته باشیم، تفاوت‌های مهمی هم داریم و در این وضعیت که باید مدت‌ها مدام زیر یک سقف سر کنیم، این تفاوت‌ها است که بیش از پیش پررنگ می‌شود و دردسرساز.

از معضلات احتمالی اقتصادی در خانه ماندن هم که بگذریم، خانه‌نشینی ۲۴ ساعته برای مدت نامعلوم - آن هم وقتی با هزار فکر و خیال و نگرانی‌های بهداشتی و اقتصادی و سلامت همراه است - این قابلیت را دارد که آدم‌ها را مضطرب و وحشت‌زده، کم‌طاقت و بی‌حوصله، تندخو و یا افسرده کند.

اما این خانه‌نشینی‌های اجباری سراسری، فقط یک سو ندارد و در برخی موارد هم اعضای خانواده را به‌یکدیگر نزدیک کرده و برخی تنش‌ها و اختلاف‌های پیشین را کم‌رنگ کرده است.گاهی از میان این هراس و ناامنی، وضعیتی برعکس رخ می‌دهد و اعضای خانواده که شاید قبل از این زیاد میانه‌ی گرمی نداشتند، قدر حضور و بودن دیگری را بفهمند و به‌هم نزدیک‌تر و روابط آن‌ها صمیمانه‌تر شود. مهدی می‌گوید: «همیشه جسته و گریخته می‌دانستم که پدرم کودکی سختی داشته و از وقتی دبستانی بود، مجبور به کارهای فیزیکی سخت بود. اما در غوغای همیشگی زندگی، هیچ‌وقت فرصت نشده بود بروم سراغش و ازش بخواهم برایم حرف بزند. این قرنطینه ناگهان فرصت کم‌نظیری شد که کم‌کم راضی‌اش کنم از زندگی‌اش برایم حرف بزند. چند روزی طول کشید تا به اصطلاح یخ‌اش باز شود، اما بعد برایم از سال‌های سخت و تلخ و پر از آزار و اذیت کودکی‌اش گفت. ناگهان انگار برای اولین‌بار واقعاً پدرم را شناختم و دلخوری‌هایی که از بعضی رفتارهای او داشتم از بین رفت. حتی احساس خشم من کمتر شد که چرا به حرف ما کامل گوش نمی‌کند که نباید اصلاً از خانه بیرون برود. انگار فهمیدم آدمی که از سن کم آنقدر سختی کشیده، ترس از بیماری و ویروس کمتر آزارش می‌دهد.»

فریبا می‌گوید: «این شرایط سختی که ناچار به پذیرش‌ آن شدیم، برنامه‌های مشترک ما را بیشتر و به هم نزدیک‌تر کرده و سپری کردن این همه وقت در خانه را آسان‌تر کرده است. در این میان بچه‌هایم که هر کدام در شهری مشغول تحصیل و کار هستند، خیلی به داد ما می‌رسند و مرتب برایمان کتاب صوتی و پادکست می‌فرستند تا حوصله‌مان سر نرود.»

از خانم معصومی علا که روان‌درمان‌گر تحلیلی است، پرسیدم آیا این وضعیت استثنایی قابلیت این را دارد که روابط نه چندان نزدیک اعضای خانه را بهبود ببخشد؟: «ساختار اکثر خانواده‌ها برای این‌که بتوانند انسجام کارکردی نهاد خانواده را حفظ کنند، بر این مبنا است که اعضای خانواده به‌ دنبال یک "عامل بد" می‌گردند که بشود مشکلات و مسائل را به آن عامل نسبت داد. عاملی که به مثابه یک "بلا گردان" می‌شود که شر به گردن او می‌افتد تا بقیه‌ی اعضای خانواده از اتهام و تقصیر مبرا باشند. بیماری، چنین کارکردی دارد. مثل یک "دشمن خارجی" است و بالقوه اتحاد افراد خانواده با هم را بیشتر می‌کند. در خیلی از موارد خانواده اختلاف‌های درونی را به شکل موقت کنار می‌گذارد تا علیه این دشمن خارجی، متحد باشد.» 

از منظر تاریخی بسیاری از بیماری‌ها، به خصوص بیماری‌های واگیردار، و به‌ویژه اگر این بیماری‌ها با قرنطینه همراه باشد، بختک‌وار بر سر رابطه‌های اعضای زیر یک سقف می‌‌افتد. برای مثال در شهر نیویورک، از دهه‌ی ۱۸۶۰ میلادی تا دهه‌ی ۱۹۸۰ میلادی، چندین بیماری واگیردار، از حصبه و آنفلونزای اسپانیایی گرفته تا ایدز، شیوع پیدا کرد و در هر یک از این‌ موارد در شهری که نسبت جمعیت به میزان مساحت، بسیار زیاد است و در خانه‌های کوچک چندین‌نفر زیر یک سقف زندگی می‌کنند، نگاه کلی جامعه به خانواده‌های با درآمد کمتر و در محله‌های مهاجرنشین، با انگ و اتهام‌زنی همراه شد. دیوید روزنر، یکی از رؤسای «مرکز تاریخ و اخلاق بهداشت عمومی» در دانشگاه کلمبیای نیویورک، در کتاب «کهیر از بیماری: بهداشت عمومی و بیماری‌های همه‌گیر در نیویورک» می‌گوید این انگشت اتهام را به سوی خانواده‌های فقیرتر گرفتن که آن‌ها «کثیف، مهاجر، پرتعداد و عامل ویروس‌اند»، روابط بسیاری از خانواده‌ها را برای همیشه دستخوش تغییر کرد. آقای روزنر در این کتاب توضیح می‌دهد که به‌ویژه دستور قرنطینه، این قابلیت را دارد که اعضای خانواده را نسبت به یکدیگر مشکوک کند. هرکس دیگری را به چشم «ویروس و ناقل» ببیند، جرئت نکند از هراس‌های خود و احتمال بیماری حرف بزند یا سعی ‌کند نشانه‌های بیماری را از چشم دیگر اعضای خانواده و در و همسایه پنهان کند تا آن‌ها را مضطرب نکند. وضعیت پیچیده‌ای که به قول روزنر «فرد را درگیر پیچیده‌ترین و درونی‌ترین شکل اضطراب می‌کند. وضعیتی که گاه تا سال‌ها بعد از فروکش کردن بحران بیماری ادامه خواهد داشت.»

معصومی‌ علا می‌گوید: «در این وضعیت پیچیده مهم است اعضای خانه به‌همدیگر کمک کنند و بستری را فراهم کنند که بتوانند با هم از نگرانی‌هایشان سخن بگویند، بدون این‌که قضاوت شوند و مدام درستی یا نادرستی افکار و حرف آن‌ها گوشزد شود. باید سعی کنیم شنونده‌های خوبی در خانه باشیم و حواس‌مان باشد که ممکن است در این وضعیت، دغدغه‌ها و ترس‌های هر یک از ما با دیگری متفاوت باشد. هر عضو خانواده با توجه به ساختار روانی، نسلی و فرهنگی‌اش ممکن است واکنش های متفاوتی از خود نشان دهد. کودکان در این وضعیت ترس را تنها از طریق والدین می‌شناسند و ممکن است از دیدن ترسیدن والدین، بسیار بیشتر از والدین‌شان هراسان و مضطرب شوند . افراد سال‌خورده نیز با توجه به وضعیت و آسیب‌پذیری بیشتر آن‌ها در برابر این ویروس تازه، ممکن است طیف وسیعی از واکنش‌ها از حمله عصبی تا انزواجویی را تجربه کنند. واکنش‌هایی که شاید برای اعضای خانواده کاملاً تازه و ناآشنا و غریب باشد. تا وقتی این واکنش‌ها مستقیماً سلامت دیگر اعضای خانه را به خطر نینداخته، می‌توان آن‌ها را تحمل و حتی گاه محض دلگرمی همراهی‌شان کرد.»

تا چند هفته‌ی پیش هیچ‌یک از ما چنین وضعیتی را تصور نمی‌کردیم که نزدیک به ۲۰ درصد جمعیت جهان در خانه‌های خود قرنطینه شده باشند، تمام برنامه‌ریزی‌های کوتاه‌مدت ما به هم ریخته باشد و بسیاری از برنامه‌های درازمدت کاملاً مبهم و در سایه‌ی تردید جدی قرار بگیرد. تا همین چند هفته‌ی پیش نمی‌دانستیم ناگهان باید نگران سلامتی خود و تمام عزیزان خود از هر سن و سال باشیم و دلهره‌ی مضاعف داشته باشیم که نکند خودمان عامل انتقال بیماری به عزیزان‌مان شویم. تا همین چندی پیش نمی‌دانستیم معنای «باهمستان» و «هوای یکدیگر را داشتن» کاملاً عوض می‌شود: حالا برای این‌که عضو خوب و مسئولیت‌پذیر باهمستان باشیم، باید از یکدیگر فاصله بگیریم، نزدیک هم نشویم و از هم دور باشیم. حالا باید زیر یک سقف با اعضای خانواده یا هم‌خانه‌های خود، با قوانین غریب و وسواس‌های تازه سر کنیم. در روزگاری که کلیدواژه ناگهان «فاصله گرفتن اجتماعی» است، روابط ما با اعضای خانواده، دوستان، همکاران و همسایه‌ها پر از چالش‌‌‌هایی شده است که تا قبل از این برای ما نا‌آشنا بود. اما هم‌زمان ضرورت این روابط هم بسیار ملموس و مهم شده است. معصومی علا می‌گوید: «وضعیت فعلی بیشتر از گذشته ما را با اضطراب مرگ، از دست دادن، فشار اقتصادی و ناامنی روانی مواجه کرده است. ضعف ما در برابر طبیعت بیشتر از همیشه ملموس است و فعلاً باید با ابهام و تعلیقِ "نمی‌دانیم چه خواهد شد" سر کنیم. ضربه‌ی مهلکی بر پیکر خودشیفتگی‌های ما و حس توانایی‌مان وارد شده است، فعلاً یک کار از دست ما برمی‌آید‌: مجموعه‌ی این احساسات را ببینیم، بپذیریم و تا جای ممکن درباره‌ی این ملغمه‌ی احساسات با یکدیگر حرف بزنیم.»