تاریخ انتشار: 
1399/02/11

ماجرای دریفوس و رسوایی پولانسکی

بریژیت استورا

JDD

اگر به مبارزات فمینیستی اعتقاد داریم، نمیتوانیم به یهودی‌ستیزی بیاعتنا باشیم. اما آیا محکوم کردن یهودیستیزی میتواند بهانهای برای توجیه خشونت علیه زنان باشد؟

من، به عنوان یک زن و یک یهودی، که با جنسیت‌زدگی، نژادپرستی، و یهودی‌ستیزی مبارزه می‌کنم، آیا دوباره باید شاهد شکست تلخ مبارزات مشترک‌مان باشم؟ آیا باید به این برچسب‌های هویتی، این بی‌اعتنایی‌های زننده به خشونت علیه زنان رضایت بدهیم؟ نپذیرفتنی را بپذیریم؟ خودمان را انکار کنیم؟ به نظر می‌رسد ماجرای پولانسکی بار دیگر تمام حوادث هولناک زمانه را یک‌جا پیش چشم‌مان گذاشته است. این که یک سینماگر بزرگ، خالق فیلم فراموش‌نشدنی پیانیست، و بچه‌ای بازمانده از گتوی کراکوف، به نماد کودک‌آزاری تبدیل شده اندوه شدیدی بر می‌انگیزد. اندوه و خشم، چرا که نه استعداد و نه رنج‌های گذشته، هیچ‌یک هرگز نمی‌توانند خشونت‌ورزی علیه زنان را پنهان، کم‌رنگ یا، بدتر از آن، توجیه کنند. این خشمی آشوبنده است، از این جهت که به نظر می‌رسد نام «پولانسکی» به تنهایی به نماد خشونت‌ورزی علیه زنان نیز تبدیل شده: «یهودی قدرتمند، دام‌گستر، کودک‌آزار، که خودش را فراتر از قانون تصور می‌کند» همان تصویر هزار ساله‌ای را پیش چشم می‌گذرد که قرن‌ها نفرت‌ورزی [علیه یهودیان] ترسیم کرده بود. این تصور سراسر منفی را نه می‌توان ندیده گرفت و نه می‌توان از آن به عنوان سپری در برابر اتهامات استفاده کرد.    

پولانسکی، با وجود اتهامات و محکومیت‌ به دلیل تجاوز به یک خردسال، پنجمین جایزه‌ی سزار خود را به عنوان کارگردان فیلم من متهم می‌کنم دریافت کرد. هرکسی انگار فقط به فکر همدستی در این رسوایی تازه بود، این که چطور گفتار فردی، جمعی، و سیاسی زنان را ندیده بگیرد یا، بدتر از آن، عامدانه به این گفتار دهن‌کجی کند. در مراسم سزار امسال، ابتذال به حد اعلا رسید. کارگردان غایب به طور مفرطی در مرکز توجه بود. شخصیت او، سن‎وسال، و حتی هیکل‌اش را به تمسخر گرفتند، و اسم‌اش را نقره‌داغ کردند. تصور می‌شود عصبانیت و ابراز ناخشنودی شدید می‌تواند مخاطبان را متوجه کل ماجرا کند اما چنین رفتاری اغلب بیش از آن که در خدمت عدالت باشد، نوعی لینچ کردن است. هر لینچ کردنی، حتی با آداب و زرق‌وبرق، دل‌به‌هم‌زن است و لینچ کردن یک یهودی، به دلیل پیوند خوردن‌اش به آن روال دیرینه، همیشه طعم ناگواری دارد.

مسلماً ادابازی رقت‌انگیز ژان-پیر داروسَن نباید باعث شود او را با نازی‌ها در یک کفه‌ی ترازو قرار دهیم، هنرپیشه‌ای که بعداً از رفتارش اظهار تأسف کرده و ادعا کرده که «قصد تمسخر پولانسکی» را نداشته، و در ادامه تأکید کرده که دختران خودش هم یهودی‌اند … مسئله‌سازتر از این، درخواست بعضی از فمینیست‌ها بود که گفته بودند، به جای تظاهرکنندگان، پولانسکی را باید «گازی» کرد. البته منظور از «گازی» کردن، که اغلب در مورد تظاهرات‌ها استفاده می‌شود، «گاز اشک‌آور» بود، نه [با گاز کشتن یهودیان در اردوگاه مرگ] ترِبلینکا. یکی از چیزهایی که همه‌ی ما را در موقعیت ناگواری قرار می‌دهد همین به‌کارگیری ساده و سرسری کلمات در اشاره به آشویتس و هولوکاست است، نوعی بی‌حرمتی به قربانیان این فجایع که متأسقانه امروزه بسیار رواج دارد. دلیلی ندارد که خطاهای ما، چه نژادپرستانه و چه یهودی‌ستیزانه، حتماً در حد نسل‌کشی، برده‌داری، یا استعمارگری باشند.

این رفتارها، این میان‌برهای معکوس، که همان اندازه که مسخره‌بازی به حساب می‌آیند خشونت‌ورزی هم هستند، ما را به سمت همان «محاکمات رسانه‌ای» سوق می‌دهد که مجریان همین رفتارها آن‌ها را محکوم می‌کنند. این رفتارها می‌توانند خشم‌انگیز و اشک‌آور باشند اما اندیشه‌برانگیز نیستند. از هر جهت، به نظر می‌رسد که ما، به جای کار دشوار همرسانی و به اشتراک گذاشتن تجربه‌های شخصی خودمان، ترجیح می‌دهیم که به کنج رنج‌های خودمان پناه ببریم، رنج‌هایی که سپر محافظ ما شده‌اند، و گاهی هم خنجر مهاجم می‌شوند ...

 استعداد هنری داشتن موجب سلب مسئولیت نمی‌شود بلکه، برعکس، مسئولیت هنرمند را تشدید می‌کند. و این در همه‌جا و برای هرکسی مصداق دارد.

با این حال، این وضعیت نباید مانع از آن شود که به آدم‌هایی فکر کنیم که ممکن است همچنان گرفتار افکار ناگوارشان باشند، همچنان که نباید مانع از به گوش رسیدن فریاد محکومیت «دام‌گسترانی» شود که «قدرتمند» و یهودی‌اند. وقتی مجری مراسم [سزار] اسامی تجاوزگران جنسی را، که صرفاً شامل افراد یهودی می‌شد، با ملایمت و به شوخی فهرست می‌کرد، من دوباره دچار احساس خفگی عجیبی شدم، احساسی معلق بین دلهره و اندوه. چون فاجعه دقیقاً در همین‌جا است، نه در تصمیم آگاهانه برای یهودی‌ستیزی بلکه در همین ناآگاهی ترسناک و همین ناخودآگاهِ بی‌گناه ما، و همین به ما یادآوری می‌کند که نیروی نابودنشدنیِ ذهنیت ما به همان اندازه که ناشناخته است نیرومند هم هست.

همین ذهنیت است که غالباً، در طول تاریخ، اجازه داده است که در برابر جرایم و جنایات بی‌تفاوت باشیم. اگر آدمی مثل ویرژینی دِپانت [رمان‌نویس فرانسوی] به قاتلان گردانندگان شارلی ابدو و یهودیان فروشگاه ایپرکشه نظر لطف دارد، من حتماً او را به حال خودش رها می‌کنم تا نظر و قلم‌اش را هرچه بیشتر به زهر آلوده کند: زهرفروشی است که عمداً با نیش و کنایه حرف می‌زند، و من برای دفاع از حقوق زنان ابداً احتیاجی به او ندارم. بحث رابطه‌ی هنرمند و آثارش این‌جا هم مناسبت دارد. وقتی کسی خودش را هنرمند می‌داند، مسئولیت شهروندی او هم به نسبت بیشتر می‌شود. استعداد هنری داشتن موجب سلب مسئولیت نمی‌شود بلکه، برعکس، مسئولیت هنرمند را تشدید می‌کند. و این در همه‌جا و برای هرکسی مصداق دارد.

و حالا چه؟ آیا باید به دلیل این آگاهی عمیق، که از قرن‌ها خشونت‌ورزی به هراس افتاده، بار دیگر با بی‌عدالتی‌ها و چشم‌پوشی‌ها کنار بیاییم؟ اگر به دلیل مبارزه‌ی حیاتی فمینیستی، نمی‌توانیم به یهودی‌ستیزی‌ها بی‌اعتنا باشیم، آیا محکوم کردن یهودی‌ستیزی باید بهانه‌ای برای همدستی ما با خشونت‌ورزی علیه زنان شود؟ بیایید خودمان را هرگز از مدافعان «مردان نژادبین ما» به حساب نیاوریم و در رویکردی که مدافع «حق آن‌ها برای مزاحم ما شدن» بوده سهیم نشویم. «مردان ما» اگر به خواهران ما تعدی کنند، دیگر مردان ما نیستند.

دفاع رقت‌برانگیز، مردمحور، و عمداً فرقه‌گرایانه‌ی دوستان پولانسکی ما را بیشتر به دام همان اغتشاشی می‌اندازد که خودشان محکوم‌اش می‌کنند. واقعیت، از قدیم و ندیم، این بوده که دخترهایی که یک خرده سربه‌هوا هستند، حتماً بالغ شده‌اند: این را آکادمیسینی گفته بود که ظاهراً یک دختر ۱۳ ساله را آن‌قدر بالغ می‌داند که بتواند مورد تعدی جنسی یک سینماگر بزرگ قرار بگیرد، اما از گرتا تونبرگ ۱۶ ساله می‌خواهد تا در این سن‌وسال از خودش اظهار نظر نکند ... «حمایت از یهودی‌ستیزی وقیحانه»، که انگیزه‌ی تمام تقبیح‌کنندگان پولانسکی شمرده شده، محور دفاعیات / حملات هواداران این فیلم‌ساز را شکل می‌داد. از عنوان فیلم من متهم می‌کنم گرفته تا بیانیه‌ی مطبوعاتی که همزمان با اکران فیلم منتشر شد، همه عامدانه همسانیِ زننده و بی‌شرمانه‌ای ترسیم می‌کردند: حالا به اتکای دریفوس، این خود پولانسکی بود که می‌خواست متهم کند!

پاسکال بروکنر، دوست نویسنده‌ی پولانسکی، از تصمیم او حمایت کرد: «به عنوان یک یهودی زخم‌خورده از جنگ جهانی و فیلم‌سازی که استالینی‌ها در لهستان دائماً آزارش می‌دادند، آیا می‌توانید از این مک‌کارتیسمِ نوفمینیستی جان به در ببرید، جریانی که در تمام دنیا دنبال‌تان می‌کند تا نگذارد فیلم‌های شما را نمایش بدهند، و در همین فاصله توانسته از آکادمی اسکار هم اخراج‌تان کند؟» به این ترتیب، «فمینیسمِ هشیار»، که البته آدم حق دارد فاصله‌اش را با آن حفظ کند، با گولاگ و هولوکاست در یک ردیف گذاشته می‌شود. همین، و نه چیزی بیشتر.

اشمئزاز از ایستادن در مقابل این مجسمه‌ی بی‌مسئولیتی‌ باعث شد شاکیان تازه‌ای به میدان بیایند. بسیاری به درستی به این نتیجه رسیدند که این «قربانی بی‌گناه و آزاردیده و خشونت‌دیده» آن کسی نبوده که ادعا می‌کرده است. در مواجهه با آن ادعای بی‌معنی، حتی یکی از نوادگان سروان دریفوس مجبور شد این نکته‌ها را یادآوری کند که پدر پدربزرگ او هرگز به کسی تجاوز نکرده بوده، سروان دریفوس به اشتباه محکوم شده بود، و بی‌گناه بود … مدافعان پولانسکی، که با یادآوری این خطاهای واقعی جسورتر هم شده بودند، دست از تلاش بی‌شرمانه‌ی خود برنداشتند. همان بروکنر دوباره دست به کار شد و ماجرا را «سلاخی فمینیستی» خواند، و دیگران به خودشان اجازه دادند که «فمی‌نازی‌ها» و «کومانداتورها» را به باد انتقاد بگیرند … همان‌ها که هرقدر هم که جوانان و بطالت‌هایشان را تحقیر کنند به نظرشان بس نیست، حالا به خودشان اجازه می‌دهند که یک گرایش ایدئولوژیک را به هر افراطی که می‌خواهند، بکشند.

تظاهرات مقابل سالن برگزاری مراسم سزار، به هنگام ورود مهمانان به چهل‌وپنجمین دوره‌ی برگزاری این مراسم، ۲۸ فوریه‌ی ۲۰۲۰، لوکا باریوله


دفاع از یهودیان، به بهای در محاق افتادن حقوق زنان و همجنس‌گرایان، به یک درگیری نگران‌کننده، یک جنگ صلیبی هویتی، تبدیل شده است. به این ترتیب، از سرزنش شدیدی که نثار لاج لی، کارگردان فیلم زیبای بینوایان، شده دائم نتیجه می‌گیرند که سرزنش شدید پولانسکی هم از همین جنس بوده (که این البته افتادن به دام تحریف واقعیات است، کار مطبوعات راست افراطی که اتهام لاج لی را به غلط «قتل ناموسی» عنوان کرده بودند) ... در مواجهه با همه‌ی این‌ها، احساس بیزاری یا واپس‌نشینی می‌تواند مثل یک حفاظ ضروری به نظر برسد. با این حال، در مورد جنسیت‌زدگی و همچنین نژادپرستی و یهودی‌ستیزی، هیچ‌گونه موضع بینابینی یا عقب‌نشینی ممکن نیست. مردسالاری و روابط قدرت و مناسبات مبتنی بر سلطه وجود دارند، و کنار کشیدن خودمان از آن‌ها تنها به سود همانها تمام خواهد شد.

هیچ مبارزه‌ای ثانوی و فرعی نیست، و این‌ها مسائلی نیستند که به طور خصوصی و محرمانه حل‌شان کنیم: هشیاری در برابر هر خطایی شرط لازم برای جنگیدن در راه عدالت است. همراه شدن با افراط‌کاری‌ها و ابراز انزجارها به معنی دست شستن از ضروریات دموکراسی، و هدیه‌ای به جبهه‌ی مهاجم ارتجاعی است. شلوغ‌کاری و لینچ کردن راه‌های رسیدن به رهایی و آزادی نیستند. وودی آلن، که از طرف همسر سابق و بخشی از خانواده‌ی عجیب‌وغریب خودش متهم شده، قطعاً لیاقت‌اش بیشتر از یک محاکمه‌ی مردمی و بزدلیِ یک بنگاه انتشاراتی است.

آزادسازی صدای زنان به یاری کارزار «من هم» (MeToo) یک جنبش جمعی و سیاسی است که تازه در ابتدای راه است. قرن‌ها مصونیت از مجازات، تبانی، و سکوت شاید سرانجام در حال پایان یافتن باشد. صرفاً سخن گفتن از «عدالت»، «شکایت»، یا «توصیه» به این معنی است که هنوز آن سکوتی را که قرن‌ها است به زنان تحمیل شده واقعاً درک نکرده‌ایم. این سکوتی است که کسانی چون سارا ابیتبول، ونسا اسپرینگورا، اَدل آنل، و هزاران زن دیگر با اظهارات تکان‌دهنده‌ی خود در حال شکستن آن هستند و به این وسیله گفتاری ملموس، کم‌نظیر، و همچنین فراگیر را شکل می‌دهند. این صداها خاموش نخواهند شد. ما نباید اجازه دهیم که هویت‌ها و مبارزات‌مان گرفتارِ گروگیری‌های مهلک شوند. ما مجبور نیستیم که خودمان را در بازار سهام هویت عرضه و تکه‌تکه کنیم، نیازی نیست که از هویت خودمان دست برداریم. من به عنوان زن، یهودی، و خیلی چیزهای دیگر، مثل خیلی‌های دیگر، اعتقاد عمیقی دارم که این روزها کمتر گوش شنوا پیدا می‌کند، این که برای مبارزه با جنسیت‌زدگی یا یهودی‌ستیزی نیازی نیست که حتماً زن یا یهودی باشیم.

 

پی‌نوشت – فیلم زیبایی از تمام این جنجال‌ها و جوایز دور ماند: فیلم استثنایی‌ها، که اسم برازنده‌ای دارد، داستان همبستگی و همیاری را روایت می‌کند. در این فیلم، سیاه‌پوست، یهودی، عرب، مرد، زن، «عادی»، اوتیستی، یا هر عنوان دیگری وجود نداشت. کارگردانان فیلم، الیویه ناکاش و اریک تولدانو، از فرانسه‌ای می‌گفتند که دیگر کمتر از آن سخن گفته می‌شود. این ادای احترامی بود به مردمی از هر نژاد و جایگاه اجتماعی که با هم کار می‌کنند و هنوز به همبستگی‌ باور دارند. این داستان بسیار باورنکردنی به نظر می‌رسد، اما حقیقت دارد چون از واقعیات الهام گرفته است … فیلم از طرف حرفه‌ای‌ها تحسین نشد اما توانست «جایزه‌ی دبیرستانی‌ها» را ببرد. دانش‌آموزان دبیرستانی، به جای نمایش نفرت، حملات فرقه‌گرایانه، ناسزاهای یهودستیزانه، و محاکمات رسانه‌ای، به همکاری و همیاری رأی دادند. شاید پاسخ این نسل در مواجهه با این دنیای کهنه و بویناک و پرنفرت اغلب ندیده گرفته شده باشد اما این نسل مردان و زنان جوان حرف‌های زیادی برای گفتن دارد.

 

برگردان: پریسا بابایی


بریژیت استورا روزنامه‌نگار آزاد و دانش‌آموخته‌ی دوره‌ی دکترای روانکاوی و سیاست در دانشگاه‌های سیانس پو و پاریس 7 است. آن‌چه خواندید برگردان این نوشته‌ی او با عنوان اصلیِ زیر است:

Brigitte Stora, ‘Dreyfus, Polanski, le deshonneur’, Slate, 12 March 2020.