تاریخ انتشار: 
1401/07/13

شمایل‌های مقاومت زنان علیه حجاب اجباری پس از انقلاب

نزهت بادی

cbc

از همان نخستین ماه‌های پس از انقلاب با اجباری‌شدن حجاب، حکومت از حربه‌های مختلف بهره می‌بُرد تا زنان را وادار کند که به پوشش تحمیلی‌اش تن دهند و تصویر واقعی از خود را از یاد ببرند و باور کنند آنچه هستند، انتخاب خودشان است. در این سال‌ها چه بسیار زنانی که وقتی به خود می‌نگرند، به‌سختی می‌توانند چهره‌ی دلخواه خویش را در زیر حجاب اجباری بیابند. هرچند صدای اعتراض زنان به حجاب اجباری در آغاز انقلاب سرکوب می‌شود و خواسته‌ها و دغدغه‌هایشان به این بهانه که در اولویت اهداف انقلابی نیست، نادیده گرفته می‌شود اما از همان دوران، مقاومت زنان در برابر حجاب اجباری شکل می‌گیرد و به‌تدریج به مبارزه‌ای روزمره بدل می‌شود.

اختناق و خفقان حاکم بر جامعه به زنان اجازه نمی‌دهد که به حرکتی جمعی دست بزنند اما کنش‌های فردیِ آنان شعله‌ی مبارزه با حجاب اجباری را روشن نگه می‌دارد. زنان در این سال‌ها به‌جای اینکه منتظر قیام عمومی بمانند، رفتارهای روزمره‌شان را به کنش اعتراضی بدل می‌کنند و به انقلابی تک‌نفره دست می‌زنند. چنین به نظر می‌رسد که هر چند وقت یک‌بار زنی در برابر حجاب اجباری عصیان می‌کند و اتفاقی را رقم می‌زند و بعد توسط حکومت خفه می‌شود و از یاد می‌رود. اما با مرورِ جنبش مبارزات زنان پس از انقلاب می‌توان دید که چطور تک‌تک حرکات فردی و پراکنده‌ی زنان، جریان پیوسته و مستمری را شکل می‌دهد و مقاومت هر زن، الهام‌بخش زن بعدی می‌شود و جسارت مبارزه را در دیگران تکثیر می‌کند تا این مسیر را ادامه دهند و به‌تدریج نوعی همبستگیِ زنانه‌ی نامرئی را بیافرینند.

اساساً در نظام مردسالار، زنْ «دیگری» شناخته می‌شود و امکان ورود به سامانه‌ی مسلط و برتر را ندارد. همین بیرون‌ماندنِ زن از نظام قدرت، به او قدرت ایستادگی در برابر آن را می‌بخشد. زن به دلیل پیشینه‌ی مبارزات تاریخی‌اش با ساختار ستم، در درون خود خصلتی آشوبگرانه و برهم‌زننده دارد که مدام علیه الگوهای سلطه‌محور و ستم‌ساز، عصیان می‌کند و میل به دگرگونی و تحول را برمی‌انگیزاند و در جست‌وجوی رهایی و آزادی برمی‌آید. در تحلیل شمایل مقاومت زنان، با کنش‌ها، فیگورها، ژست‌ها و حالاتی مواجه می‌شویم که نشان می‌دهد چطور زنان از بدنی که همواره توسط حجاب سرکوب شده است، برای نمایش عصیان خود علیه همان حجاب بهره می‌برند و تنِ دربندِ خود را بازپس می‌گیرند و از بند پوشش تحمیلی آزاد می‌کنند. این آزادسازی دیگر نه نوعی کنش فردی، بلکه حرکتی جمعی به حساب می‌آید که بدن‌های متمرد و معترض زنان در برابر انقیاد و انفعال ناشی از حجاب را نمایندگی می‌کنند. به همین دلیل ثبت و ماندگار کردن هر یک از آن‌ها کمک می‌کند تا همه به یاد داشته باشند که جنبش اعتراضی کنونی در ایران، از کجا شروع شده، چطور گسترش یافته و چگونه به تکامل رسیده که حالا به صورت انقلابی عمومی به ثمر نشسته است.

شاید بتوان نخستین شمایل مقاومت زنان پس از انقلاب را تصویر زنی دانست که روبه‌روی مرد معممی ایستاده و انگشتش را به سوی او گرفته است. این زن، شیده رحمانی (با نام هنری ملیحه نیکجومند)، بازیگر سینمای ایران است که تصویرش در تظاهرات زنان علیه حجاب اجباری در روز هشت مارس (۱۷ اسفند ۱۳۵۷) توسط هنگامه گلستان ثبت میشود. در این عکس زن روی ماشینی ایستاده، پالتویی با شنل آویزان به تن کرده، موهایش را بسته و در برابر دستان مرد معمم، انگشتش را به نشانه‌ی اخطار یا زنهار بالا برده، دهانش نیمه‌باز است و گویی دارد بر سر مرد فریاد می‌کشد. حرکت انگشت و حالت چهره‌اش حسی از ایستادگی و خروش زنان آن دوره در برابر نماینده‌ی حجاب را بازمی‌نمایاند. در چهره‌ی زن صلابتی موج می‌زند که گویی می‌داند در آستانه‌ی چه دورانی از تاریخ ایستاده و چه خفقان و سرکوبی در انتظار زنان است. بنابراین، می‌کوشد با حرکت دست و صدای فریادش، سلطه بر خود و دیگر زنان را پس بزند.

شمایل دیگر در یک روز سرد زمستانی در ۲ اسفند ۱۳۷۲ نقش می‌بندد. در میدان تجریش در تهران زنی خود را به آتش می‌کشد. او هما دارابی، پزشک کودکان، روان‌پزشک، استاد دانشگاه و از اعضای حزب ملت ایران است که امیدوار بود انقلاب، وضعیت زنان را متحول کند اما وقایع پس از انقلاب به سرخوردگی او انجامید و به دلیل سرپیچی‌ از حجاب اجباری از تدریس در دانشگاه محروم شد و مطبش را نیز تعطیل کردند. یک روز او از خانه بیرون می‌آید، در میدان تجریش می‌ایستد، روسری‌اش را از سر برمی‌دارد و بعد دست به خودسوزی می‌زند. مردم به او نگاه می‌کنند و از خود می‌پرسند مگر آدم خودش را به خاطر یک تکه پارچه به آتش می‌کشد؟ هما دارابی دقیقاً برای ایجاد همین پرسش در اذهان عمومی در میدان شهر دست به خودسوزی می‌زند تا نشان دهد که آن تکه پارچه فقط سر و موی زنان را نمی‌پوشاند، بلکه کل بدن، فکر، احساس، هویت و آزادی زنان را به بند می‌کشد. او با نوعی شورش خودویرانگر، ساختار سلطه را فرومی‌پاشد و قدرت رهایی‌بخش موجود در نفی و امتناع و سرپیچی را به جامعه‌ی سرکوب‌شده یادآوری می‌کند.

در ۶ دی ۱۳۹۶ زنی در خیابان انقلاب از جعبه‌ی برق بالا می‌رود، روسری‌اش را از سر برمی‌دارد، به چوبی می‌بندد، آن را در دست می‌گیرد و همان‌جا می‌ایستد. زن ظاهر ساده‌ای دارد و موهایش را پشت سرش بسته است. نه شعاری می‌دهد و نه حرفی می‌زند. فقط در سکوت همه را به تماشای خود دعوت می‌کند، تماشای زنی که می‌خواهد بدون ترس و اجبار با پوشش دلخواهش در شهر ظاهر شود. ارزش کار ویدا موحد در خلق همین لحظه‌ی ساده و روزمره از زندگی عادیِ یک زن بدون حجاب اجباری است. گویی عامدانه می‌خواهد بر عادی‌بودن حرکتش تأکید کند تا نشان دهد که چطور در سال‌های پس از انقلاب، زنان بدون حجاب از فضاهای عمومی حذف شدند. هرچند پیش از ویدا موحد، زنان دیگری بودند که در فضای امن یا خلوت روسری از سر برمی‌داشتند اما ویدا موحد با ایستادن در میدان شهر، زن نامرئی‌شده را به شهر تحمیل می‌کند و او را در معرض دید همگان قرار می‌دهد. مردم از کنارش می‌گذرند و نگاهش می‌کنند، نگاهی پر از بهت و حیرت و شعف و ترس و امید. او رؤیایی سرکوب‌شده‌ را پیش چشمان همه بازمی‌آفریند و تجربه‌ای ناممکن را ممکن جلوه می‌دهد و دریچه‌ای به جهان خیال جامعه از زندگی آزاد می‌گشاید. ویدا موحد دستگیر می‌شود اما بعد از او زنان دیگری بر جعبه‌های برق می‌ایستند، روسری‌شان را بر چوب می‌زنند و جنبش دختران انقلاب در اعتراض به حجاب اجباری را شکل می‌دهند.

در ۱۶ تیر ۱۴۰۰ زنی گرگانی به اداره‌ی برق می‌رود تا به قطع مداوم برق اعتراض کند. این زنِ عصبانی اولین نفری نیست که از اوضاع غیرقابل‌تحمل مملکت به تنگ آمده است اما آنچه اعتراض او را به صدای مردم بدل کرده، نحوه‌ی شورش اوست که به گفتمانی عصیانگر علیه هر نوع سرکوب بدل می‌شود. پس از انقلاب، زنان مجبور شده‌اند که خود را بپوشانند، سرشان را پایین بیندازند، با صدای آهسته حرف بزنند، احساساتشان را کنترل کنند، با بدن و اندام‌هایشان جلب توجه نکنند و به گونه‌ای ظاهر شوند که انگار وجود ندارند. اما حالا زنی جلوی همه می‌ایستد، دست‌هایش را بالا می‌برد، روسری‌اش را بر زمین پرت می‌کند، با صدای بلند خشمش را فریاد می‌زند و می‌گوید: «فقط این روسری لعنتی را گذاشتید سرِ ما، ... توی این روسری» و بعد آن جمله‌ی ساده را که در خود اعتراضی تاریخی را حمل می‌کند، بر زبان می‌آورد: «این‌جا هیچ‌کس نیست. امروز یک زنِ عصبانی این‌جاست.» او دقیقاً از همان نشانه‌های ظاهر، بدن و زبان زنانه که همواره برای دربند کشیدن ساخته شده‌اند، بهره می‌برد تا حضورش را با قدرت به نمایش بگذارد و همه را وادارد تا وی را ببینند. تأکید او بر روسری، حجاب اجباری را اساسی‌ترین عامل سرکوب نشان می‌دهد و ما را با این گزاره روبه‌رو می‌کند که مسئله فقط یک تکه پارچه بر سر زنان نیست، بلکه سلطهی همه‌جانبهی حکومتی دیکتاتوری بر همهی ابعاد زندگی مردم است. در نتیجه، صدای زن از مرزهای جنسیتی عبور می‌کند و به نماد اعتراض ملتی بدل می‌شود که مدت‌هاست از همه چیز خشمگین هستند.

در ۲۲ تیر ۱۴۰۱ زن جوانی در اتوبوس به خاطر رعایت نکردن حجاب با خشونت زن محجبه‌ای مواجه می‌شود و با فیلم گرفتن از زنی که مزاحمش شده است، فریاد می‌زند: «این فیلم را به دنیا نشون می‌دم.» زن باحجابِ وابسته به حکومت نیز رو به زن بی‌حجاب معترض در اتوبوس می‌گوید: «فیلمت را می‌گیرم و برای سپاه می‌فرستم.» او به تهدیدش عمل می‌کند و نام و چهره‌ی زن معترض، شناسایی، دستگیر و وادار به اعتراف اجباری می‌شود. اما این پایان کار نیست. اکنون شخصی پیشتر گمنام به نماد مبارزه بدل می‌شود: «سپیده رشنو، نویسنده.» زنان و مردان نام وی را بر زبان می‌آورند و می‌گویند «همه‌ی ما سپیده‌ایم»، همه‌ی مایی که هنوز چهره‌ها و نام‌هایمان توسط حکومت شناسایی نشده است. حالا هر لحظه در هر جایی ممکن است که زنی جلودار مبارزه شود و پرچم آزادی‌خواهی را بلند کند و حکومت نمی‌تواند بفهمد که نفر بعدی کِی و کجا علیه او قیام خواهد کرد. در تمام این سال‌ها بسیاری از زنان در لحظات عادیِ زندگی به خاطر حجاب با خشونت مواجه شدند اما سکوت کردند و از آن گذشتند. فریاد سپیده رشنو بر سر زن محجبه‌ی مزاحم، فقط به خودش تعلق ندارد، بلکه حامل صدای خشم فروخورده‌ی زنان دیگر نیز است. بنابراین، پشت آن صدا، هزاران چهره و هزاران نام ایستاده است که در زندگی‌اش مبارزه نمی‌کند، بلکه مبارزه‌اش را زندگی می‌کند.

در ۲۸ تیر ۱۴۰۱ مادری تلاش می‌کند تا از بازداشت دخترش توسط گشت ارشاد جلوگیری کند. زن در برابر خودروی گشت ارشاد می‌ایستد، دست‌هایش را به کاپوت آن می‌چسباند و تمام قدرتش را به کار می‌گیرد تا راهش را ببندد. خودرو بی‌اعتنا به زن به حرکتش ادامه می‌دهد. هرچند زن نمی‌تواند  خودرو را متوقف کند اما از سرعت آن می‌کاهد و حرکتش را کند می‌کند. بدن زنانه‌ی او در تقابل با هیبت خودرو، از مبارزه‌ای نابرابر حکایت می‌کند که طی آن تنی به‌تنهایی می‌کوشد تا دستگاه سرکوب را از کار بیندازد. زنی در خودرو حبس شده است و زنی دیگر می‌کوشد او را آزاد کند. این رخداد فقط مبارزه‌ی مادری برای نجات دخترش نیست، بلکه نبردی برای آزادسازیِ نیروی فروخورده‌ی جمعی است. گویی زن، جمعیتِ تماشاگر پیرامونش را فرامی‌خواند تا در برابر ظلم و تبعیض علیه زنان بایستند و به او بپیوندند. در واقع، هر زنی که با سلطه و ستم مبارزه می‌کند، به جای همه‌ی زنان و برای تمام آنان می‌جنگد. زن به خودرو گشت ارشاد مشت می‌کوبد و فریاد می‌کشد که «دخترم را نبرید» و دختر او، معادل همه‌ی دختران و زنان ایران است که توسط هیولای گشت ارشاد بلعیده می‌شوند.

در ۲۲ شهریور ۱۴۰۱ زن کرد جوانی که از سقز برای دیدار بستگانش به تهران آمده است، توسط گشت ارشاد دستگیر می‌شود، بر اثر خشونت مأموران به اغما می‌رود و سه روز بعد می‌میرد. تصویر پیکر بی‌جان مهسا (ژینا) امینی در بیمارستان، خشم انباشته‌شده‌ی زنان را شعله‌ور می‌کند، نام مهسا به نماد رمز مبارزه برای جنبش زنان بدل می‌شود، خیزش عمومی مردم در اعتراض به جمهوری اسلامی را به دنبال می‌آورد و همبستگی و همراهیِ مردم جهان را برمی‌انگیزد. حکومت باور نمی‌کند که قتل زنی غریب و ناشناس، ملتی را برای دادخواهی او متحد کند و مردم را به این نتیجه برساند که تنها راه رهایی، پایان دادن به دوران استبداد است. اما مردم به مهسا نگاه می‌کنند، به زنی که به خاطر موهایش کشته شده است، و به این ترتیب کل تاریخ ستم چهل و چند ساله را به یاد می‌آورند. زنان ایران، تکه پارچه‌ی تحمیلی را از سر برمی‌دارند، آن را آتش می‌زنند، همچون پرچم مبارزه با حجاب اجباری برمی‌افرازند، و شعار «زن، زندگی، آزادی» را سر می‌دهند که معادل «ژن، ژیان، ئازادی» به زبان مادریِ مهسا است.

تحمیل حجاب به زن در راستای کنترل تن او برای شکل‌پذیری تحت تأثیر ساختار قدرت است. حکومت با تعیین پوشش زن، او را در همان قالبی صورت‌بندی می‌کند که زنی مطیع و فرمان‌بردار را بسازد. بنابراین، از بدن زنی که حجاب اجباری را پس می‌زند، ارزش‌زدایی می‌شود تا بتوان آن را سرکوب کرد. عوامل گشت ارشاد عامدانه بدن زن بی‌حجاب را تفتیش و تجسس می‌کنند، لباسش را با تحقیر تکان می‌دهند، او را هل می‌دهند، پیکرش را روی زمین می‌کشند، کتکش می‌زنند، داخل ماشین پرتش می‌کنند، جلوی دوربین به اعتراف اجباری وامی دارند تا فیگورهایی از خواری و حقارت زن نافرمان را به نمایش بگذارند و باعث ترس و ارعاب و وحشت زنان دیگر شوند و قانون حجاب اجباری را تثبیت کنند. بنابراین، زنان با سرپیچی از حجاب اجباری، نه فقط از حق انتخاب خود برای پوشش دفاع می‌کنند بلکه به هر نوع اجبار برای همسان‌سازیِ افراد و گرو‌های متکثر و متنوع حمله می‌کنند و هژمونیِ منتهی به ایجاد فرادست و فرودست را به زیر می‌کشند. اهمیت شمایل‌‌‌های گوناگون مقاومت زنان علیه حجاب در این است که هر یک از این زنان با قالب‌شکنی از بدن خود، الگوی تازه‌ای از پیکر زنانه می‌سازند و صورت‌بندیِ متفاوتی را جایگزین فرم‌ها و شکل‌های استثمارشده می‌کنند.

آن بدنی که در آتش می‌سوزد، آن قامتی که بر فراز جعبه‌ی برقی می‌ایستد و روسری‌اش را بر چوب می‌زند، آن دستانی که با خشم روسری را بر زمین می‌کوبد و خود را زن عصبانی می‌نامد، آن بدن نحیفی که برای باز پس گرفتن دخترش راه را بر ماشین گشت ارشاد می‌بندد، آن چهره‌ی کبودی که به اجبار جلوی دوربین اعتراف می‌کند و آن پیکر بی‌جانی که بدنش را با مرگ از حجاب آزاد می‌کند، بازنماییِ مقاومت بدن زنانه‌ای است که در برابر فیگورهای سلطه‌محورِ مردانه می‌ایستند و شمایل‌های تازه‌ای را می‌سازند. اگر این روزها زنانی را می‌بینیم که در خیابان‌ها روسری از سر برمی‌دارند، آن را آتش می‌زنند و بی‌حجاب در شهر قدم می‌زنند، محصول جنبش اعتراضی زنان علیه حجاب اجباری در طول سالیان بسیار است که هر زنی با ایستادگی‌اش و به‌رغم همه‌ی سرکوب‌ها، آن را حفظ کرد. پرفورمنس آزادی‌ای که این روزها زنان در شهر اجرا می‌کنند، امید به آزادیِ کل ایران را برمی‌انگیزاند و میل به تجربه‌ی زندگی‌ای متفاوت از آنچه به مردم تحمیل شده را به وجود می‌آورد. زنان تصویری از آینده‌ی ایران را پیش چشم همه ترسیم می‌کنند و می‌گویند: «نترسید! ما را ببینید! ایران آزاد پس از پیروزی به زیباییِ ماست.»