04 ژوئیه 2025

مهاجران اخراج‌شده‌ی افغانستانی، گرفتار در میان وحشتِ فقر و ناامنی و تحقیر

مریم فومنی

سازمان بین‌المللی مهاجرت اعلام کرده است که طی شش ماه گذشته بازگشت بیشتر از ۷۰۰ هزار مهاجر افغانستانی از ایران را ثبت کرده که ۷۰ درصد آنها به صورت اجباری بازگردانده شده‌اند. از اول فروردین‌ماه ۱۴۰۴ و با تعیین مهلتی برای بسیاری از افغانستانی‌های ساکن در ایران، روند اخراج آنها شدت گرفت. حمله‌ی اسرائیل به ایران به روند اخراج شتاب بخشید، به‌طوری که در یک ماه گذشته بیش از ۲۵۰‌هزار نفر از آنها مجبور به ترک ایران شده‌اند.

براساس گزارش سازمان بین‌المللی مهاجرت در حالی که در ماه‌های گذشته بیشتر مهاجران اخراج‌شده از ایران مردان مجرد بودند، اکنون خانواده‌ها نیز در معرض اخراج قرار دارند. این سازمان در ماه مه امسال، بازگشت نزدیک به ۱۶هزار خانواده از ایران را ثبت کرده که حدود ۴۴ درصد از کل بازگشتی‌ها را تشکیل می‌دهند.

امی پوپ، مدیرکل سازمان بین‌المللی مهاجرت می‌گوید: «خانواده‌ها با دست خالی، خسته و فرسوده، تنها با یک دست لباسی که بر تن دارند بازمی‌گردند و به‌شدت به غذا، مراقبت‌های پزشکی و حمایت نیاز دارند. ابعاد این بازگشت‌ها به‌شدت نگران‌کننده است و افغانستان به‌تنهایی از پس این بحران برنمی‌آید.»

فقط در روز ۲۵ ژوئن، بیش از ۲۸هزار نفر از مرز عبور کرده و وارد افغانستان شده‌اند. این سازمان بین‌المللی با اشاره به اینکه حدود ۲۰۰ هزار نفر از مهاجران افغانستانی نیز در سال جاری از پاکستان بازگردانده شده‌اند، هشدار داده است که افغانستان ظرفیت جذب چنین تعداد بالایی از بازگشتی‌ها را ندارد و نظام‌های محلی در آستانه‌ی فروپاشی قرار گرفته‌اند.

نادر یاراحمدی، مشاور وزیر و رئیس مرکز امور اتباع و مهاجرین خارجی وزارت کشور فروردین‌ماه امسال جمعیت مهاجران افغانستانی در ایران را ۶/۱ میلیون نفر اعلام کرد. به‌گفته‌ی او از این تعداد ۲/۱ میلیون نفر «مجاز»، دو میلیون نفر «غیرمجاز» و دو میلیون نفر در دسته‌ی افراد سرشماری شده هستند.

صدور برگه‌های سرشماری برای مهاجران افغانستانی از سال ۱۳۹۵ شروع شد، اقدامی برای ثبت و شناسایی مهاجرانی که بدون ویزا یا کارت آمایش (مدرک رسمی اقامت برای پناهندگان) در ایران به سر می‌بردند. این برگه‌ها به نوعی اجازه‌ی اقامت موقت محسوب می‌شدند و معمولاً اعتباری یک‌ساله یا حتی چند ماهه داشتند. اما حالا براساس طرح‌ جدید وزارت کشور، مهاجران افغانستانیِ دارای برگه سرشماری هم باید فوراً ایران را ترک کنند.

نورخان همت، گزارشگر شبکه‌ی تحلیل‌گران افغانستان، با یکی از همین مهاجران افغانستانی در اردوگاه موقتی در هرات گفت‌وگو کرده است. با مردی که چند هفته پیش از شروع حمله‌ی اسرائیل به ایران، حکم اخراج خودش و خانواده‌اش از ایران را دریافت کرده بود و در میانه‌ی بمباران مجبور به ترک خانه‌اش شد. متن زیر ترجمه‌ی گفتههای این مهاجر است.

***

من اهل منطقه‌ی کشنده در ولایت بلخ هستم. هفت سال پیش، با خانواده‌ام به ایران رفتم چون در افغانستان کار نبود. یک دختر یازده‌ساله دارم و دو پسر، یکی هفت‌ساله و دیگری چهارساله که هر دو در ایران به دنیا آمدند. ما در منطقه‌ی جوادیه در جنوب تهران زندگی می‌کردیم. محله‌ای فرسوده که بسیاری از خانواده‌های افغان در آن ساکن‌اند، چون اجاره‌خانه پایین است و صاحب‌خانه‌ها سخت‌گیر نیستند، به شرطی که اجاره به‌موقع پرداخت شود. خوشبختانه من جوشکار ماهری هستم. شغلی که در ایران تقاضای زیادی دارد و به راحتی می‌توانستم در پروژه‌های ساختمانی کار پیدا کنم. سخت کار کردم و درآمد مناسبی داشتم. توانستم برای خودم و خانواده‌ام مجوز اقامت موقت هم بگیرم، چیزی که به آن «برگه‌ی سرشماری» می‌گویند.

بعد از مدتی توانستم مبلغی معادل حدود ۳۶۰۰ دلار پس‌انداز کنم و به عنوان پول‌‌ِ پیش به صاحب‌خانه‌ام دادم و همان خانه‌ای را که در آن زندگی می‌کردیم در یک قرارداد غیررسمی به صورت قسطی از او خریدم. همان خانه‌ای که وقتی بمب‌ها شروع به باریدن بر سر تهران کردند، مجبور شدیم رهایش کنیم.

 

وقتی که بمب می‌بارید

زندگی خوبی داشتیم. شغل ثابتی داشتم و دو فرزند بزرگ‌ترم به مدرسه می‌رفتند. اما همه‌چیز چند هفته پیش از جنگ تغییر کرد. به ما حکم اخراج دادند و گفتند باید ایران را ترک کنیم و به افغانستان برگردیم. به اداره‌ی مهاجرت رفتم و گفتم که در اینجا خانه خریده‌ام و باید پیش از ترک ایران مسائل مالی‌ام را حل‌وفصل کنم. مأمور آنجا قبول کرد که وقت بیشتری بدهد. اما تنش‌ها میان اسرائیل و ایران بیشتر شد و در نهایت، اسرائیل شروع به بمباران ایران کرد. ابتدا فکر می‌کردم زود تمام می‌شود، اما حمله‌ها چندین روز ادامه داشت. خانه‌ی ما از شدت انفجارها می‌لرزید. بچه‌ها تمام مدت وحشت‌زده بودند و گریه‌های پسر کوچک‌ترم قطع نمی‌شد. به طوری‌که شب‌ها بیرون خانه در فضای باز می‌خوابیدیم. نهایتاً تصمیم سختی گرفتیم: بازگشت به افغانستان. 

 

ترک خانه

از صاحب‌خانه خواستم خانه را پس بگیرد و پولمان را برگرداند. اما گفت پولی ندارد. او هم نگران آینده‌ی خانواده‌اش و سرنوشت ایران بود. با وضعیت من همدردی کرد و گفت وقتی جنگ تمام شد، می‌توانیم برگردیم و حساب‌وکتاب کنیم. خوشبختانه مقداری پس‌انداز در خانه نگه داشته بودم و مقداری طلا هم داشتیم که برای زن و بچه‌ام گرفته بودم. خانه‌مان و همه‌ی چیزهایی را که داشتیم رها کردیم و با همان پس‌انداز، بی هیچ باروبنه‌ای از آنجا رفتیم.

 

از تهران تا اسلام‌قلعه

سه روز طول کشید تا به اردوگاه مشهد برسیم. کسانی که به افغانستان برمی‌گردند همه باید قبل از بازگشت در این اردوگاه بمانند. اردوگاه پر از خانواده‌هایی بود که یا اخراج شده بودند یا از بمباران فرار کرده بودند و یا هر دو. مسئولان ایرانی اردوگاه سریع و منظم عمل می‌کردند. شنیده بودیم بعضی‌ها باید تا یک هفته آنجا بمانند، اما ما فقط یک شب آنجا ماندیم. خدا را شکر که مجبور نشدیم بیشتر بمانیم، چون امکانات خیلی کم بود، گرما غیرقابل‌تحمل بود و هیچ غذایی در کار نبود.

صبح روز بعد، ما را به اسلام‌قلعه ــ در مرز افغانستان ــ فرستادند. هزینه‌ی اتوبوس را باید خودمان می‌دادیم. از قیمت کرایه شوکه شدم. قبلاً بچه‌های زیر شش سال رایگان سفر می‌کردند، اما حالا همه باید پول می‌دادند و قیمت‌ها سه برابر شده بود. در شرایط بحرانی، همیشه کسانی هستند که از اوضاع سوءاستفاده می‌کنند. با این حال، چاره‌ای نداشتیم. مجبور بودیم که پول بدهیم و خودمان را به افغانستان برسانیم.

از اسلام‌قلعه، طالبان ما را به اردوگاه بازگشتی‌ها آوردند. اسم اردوگاه را نمی‌دانم، اما بسیاری از افغانستانی‌هایی که از ایران برمی‌گردند، اول به اینجا می‌آیند. در این اردوگاه، به هر نفر ۲۰۰۰ افغانی (۲۸ دلار) و سه وعده غذا داده می‌شود.

وقتی رسیدیم، پسر کوچک‌ترم از شدت گرما و خستگی مریض شده بود. به مسئولان اردوگاه اطلاع دادم و با آمبولانس ما را به درمانگاهی در همان نزدیکی رساندند. خوشبختانه حالش خوب است. اما بچه‌ها از نظر روحی آسیب دیده‌اند. نمی‌دانند چه اتفاقی افتاده. دلشان برای تهران تنگ شده، برای دوستانشان، اسباب‌بازی‌هایشان، برای خانه‌شان و باغچه‌ی کوچک مادرشان، می‌خواهند همه‌چیز دوباره عادی شود.

به ما گفته‌اند که مأموران حکومت افغانستان کارت‌هایی به ما خواهند داد که هزینه‌ی سفر تا محل زندگی‌مان را پوشش می‌دهد. منتظر همین هستیم. وقتی کارت را گرفتیم، به بلخ می‌رویم، جایی که خانه‌ای در منطقه‌ی خودمان داریم. شنیده‌ام که خانه‌ از وقتی ما رفتیم، خراب شده. پس باید دست‌به‌کار شوم و خانه را تعمیر کنم تا خانواده‌ام احساس راحتی کنند. این اولویت من است. باید سریعاً اوضاع را عادی کنم تا این کوچ ناگهانی، آسیب زیادی به بچه‌ها وارد نکند. در تهران خانه داشتیم، کار ثابت، مدرسه برای بچه‌ها و زندگی‌ای که حس عادی بودن داشت. اما یک‌شبه از صاحب‌خانه بودن، به اردوگاهی خاکی رسیدیم، منتظر کارتی برای کرایه‌ی اتوبوس به بلخ. من و همسرم می‌دانیم که وقتی جنگ می‌آید، چقدر سریع همه‌چیز فرو می‌پاشد، اما این تجربه‌ای نبود که هرگز بخواهیم بچه‌هایمان با آن روبه‌رو شوند.

 

آینده‌ای در افغانستان

شنیده‌ایم که آمریکا یک بمب بزرگ روی تأسیسات هسته‌ای ایران انداخته و حالا جنگ تمام شده و آتش‌بس برقرار است. اما نمی‌دانم چقدر حقیقت دارد. فقط می‌دانم که وقتی جنگ تمام شود، باید به ایران برگردم تا پولم را پس بگیرم. اما این‌بار خانواده‌ام را با خودم نمی‌برم. این روزها زندگی برای افغان‌ها در ایران تقریباً ناممکن شده. دیگر به بیشتر ما اقامت نمی‌دهند و ما هم در آستانه‌ی اخراج بودیم.

من، تنها برمی‌گردم و سعی می‌کنم پولم را از کسی که خانه را از او خریدم پس بگیرم. قول داده که بعداً راه‌حلی پیدا کنیم. امیدوارم وقتی برمی‌گردم زنده باشد و به قولش عمل کند. حتی در بهترین شرایط هم، خیلی از افغانستانی‌ها در ایران حقشان ضایع می‌شود یا در معاملات غیررسمی، پولشان را بالا می‌کشند. نگرانم که جنگ اوضاع را بدتر هم کرده باشد. به هر حال در ایران نخواهم ماند. حتی اگر اوضاع آرام شود. ما هفت سال آنجا زندگی کردیم و بابت کار و جای امن برای زندگی سپاسگزاریم، اما در نهایت ما همیشه «مهمان» بودیم، همیشه موقتی، همیشه در معرض اخراج ناگهانی.

 

نه راه پیش و نه راه پس

در مسیر بازگشت به افغانستان و در اردوگاه، با خیلی‌ها حرف زدم. داستانشان شبیه من بود و برای تأمین معاش به ایران رفته بودند. کسانی که خانواده‌شان را با خود برده بودند، به دنبال آینده‌ای بهتر برای فرزندانشان بودند، به دنبال امنیت و آموزش و فرصتی برای زندگی. آن‌هایی که تنها رفته بودند، می‌خواستند برای خانواده‌شان در افغانستان پول بفرستند و اندوخته‌ای برای آینده داشته باشند. بیشترشان می‌گفتند که دیگر نمی‌خواهند به ایران برگردند. با چند نفر صحبت کردم که مثل من خانه‌ای را با قرارداد غیررسمی خریده بودند. آن‌ها هم می‌خواستند برگردند و حساب‌وکتاب کنند، اما گفتند این‌بار خانواده را با خود نمی‌برند. حتی آن‌هایی که می‌گفتند بعداً برای کار برمی‌گردند، تأکید می‌کردند که تنها برمی‌گردند، فقط برای کار، برای فرستادن پول.

آدم‌های فقیر همیشه بین بد و بدتر گیر افتاده‌اند. حالا برگشته‌ایم به کشوری که امکان کار پیدا کردن خیلی کم است، اما هنوز باید نان سر سفره آورد.