NYT

24 ژوئیه 2025

از تولد در ایران تا اخراج به افغانستان؛ زندگی در تعلیق و هراس

مریم فومنی

آصف ۲۲ ساله و متولد ایران است. پدر و مادرش در دوره‌ی اول جنگ با طالبان به ایران پناه آورده بودند. پدر آصف گذرنامه‌ی اقامتی دارد و بخشی از همان دو میلیون مهاجری است که «قانونی» محسوب می‌شوند. مادرش فقط برگه‌ی سرشماری دارد و به همین علت هنوز به آصف و برادرش مدرکی برای اقامت نداده‌اند. هردوی آنها فقط یک «برگه‌ی حمایت تحصیلی» دارند که هر سال در ازای پرداخت مبلغی تمدید می‌شود و مجوزی برای ثبت‌نام در مدرسه است.

بر اساس سخنان مسئولان جمهوری اسلامی ایران، به همسر و فرزندان کسانی که مدرک قانونی‌ دارند اقامت داده می‌شود. اما پیگیری‌های خانواده‌ی آصف تاکنون نتیجه‌ای نداشته است. آصف یک ماه پیش وقتی که افغان‌ها، گروه گروه در کوچه و خیابان بازداشت و برای اخراج به اردوگاه فرستاده می‌شدند، ناامید از به ثمر رسیدن پیگیری‌هایشان برای دریافت مدرک قانونی اقامت، تصمیم گرفت که خودش را برای بازگشت به افغانستان و دریافت برگه‌ی خروج معرفی کند. 

در شش ماه گذشته، بیش از یک میلیون مهاجر افغان مجبور به ترک ایران شده‌اند. مردمانی که بعضی از آنها همچون آصف در ایران به دنیا آمده و هرگز افغانستان را ندیده‌اند، بعضی دیگر از چند نسل قبل در ایران زندگی می‌کرده‌اند، برخی از دست طالبان به ایران پناه آورده‌اند و برخی به‌رغم دارا بودن مدارک معتبر اقامت در خیابان بازداشت و رد مرز شده‌اند.

اخراج مهاجران افغان گرچه بعد از حمله‌ی اسرائیل به ایران شدت گرفته اما از آن زمان آغاز نشده است.

در چند دهه‌ی گذشته از یک سو شاهد ورود کنترل‌نشده‌ی مهاجران افغان به ایران و فقدان توان و اراده‌ای برای سامان‌دهی به وضعیت این مهاجران بوده‌ایم و از سوی دیگر شاهد اخراج آنها، اخراجی که شدت آن در دوره‌های مختلف متفاوت بوده است.

موج اخیر اخراج‌ها با ضرب‌الاجل وزارت کشور در ۲۲ اسفند ۱۴۰۳ آغاز شد. براساس این ضرب‌الاجل نه تنها به همه‌ی مهاجران بدون مدرک، بلکه به بیش از دو میلیون مهاجری هم که «برگه‌ی سرشماری» داشتند اعلام شد که مدارک اقامت و شناسایی‌شان دیگر تمدید نمی‌شود و باید در فرصتی کوتاه از ایران خارج شوند. 

موج اخراجی که به گزارش بی‌بی‌سی با تبلیغات رسانه‌ای و حتی تشویق عمومی برای خبرچینی درباره‌ی افغان‌های فاقد مدرک همراه بوده و بسیاری از آنان را در معرض توهین‌ و اتهام جاسوسی برای اسرائیل قرار داده است.

سارا، کنشگر حوزه‌ی مهاجران که با نام مستعار با «آسو» گفت‌وگو کرده است، می‌گوید: «شرایط طوری شده است که الان خیلی از مهاجران حتی جرئت نمی‌کنند از خانه‌های‌ خود خارج شوند. گاهی هم مثل آنچه در کرج شاهد بودیم، مأموران با مراجعه به خانه‌ی مهاجران آنها را بیرون می‌کشند و اخراج می‌کنند.»

به ‌گفته‌ی طاهره سجادی، کنشگر حقوق زنان که پس از روی کار آمدن طالبان در سال ۱۴۰۰ افغانستان را ترک کرده و مقیم سوئد شده است، این وضعیت فقط شامل حال افغان‌های بدون مدارک اقامت نمی‌شود و دیگر مهاجران نیز نه از توهین‌ و اتهام در امان هستند و نه از بازداشت و اخراج. 

«یکی از آنها خانم معلم ۳۵ ساله‌ای است که بعد از سقوط کابل و بسته شدن مدارس دخترانه با دو دخترش به ایران آمد تا دخترانش بتوانند درس بخوانند. قانونی هم آمده بود و مدارک معتبر اقامتی هم داشت. اما آنها را هم اخراج کردند. یکی دیگر، خانواده‌ای که ۳۵ سال در ایران زندگی کرده‌اند، کارت آمایش داشتند و بچه‌هایشان اصلاً افغانستان را ندیده‌اند، اما کل خانواده اخراج شده‌اند و الان در هرات هستند. وقتی با دوستان و بعضی از اعضای خانواده‌ام که در ایران هستند صحبت می‌کنم، می‌گویند با ترس و نگرانی از اخراج زندگی می‌کنند، آن‌هم در حالی که همگی مدارک قانونی برای اقامت در ایران دارند. بعضی از این افراد ویزا و پاسپورت داشته‌اند، اما وقتی بنا به روال همیشگی، برای تمدید ویزا رفتند، آن را تمدید نکردند و به آنها حکم اخراج دادند.»

 

«داوطلبانه برگشتم تا در خیابان بازداشت نشوم»

در چنین وضعیتی کسانی مثل آصف تصمیم می‌گیرند که خودشان داوطلب بازگشت شوند، تصمیمی که به گفته‌ی آصف چندان تفاوتی با اخراج ندارد و همچنان از سر اجبار است.

یک روز با خودم فکر کردم که چقدر حسرت دارم که کارت بانکی‌ای داشته باشم که اسم من روی آن نوشته شده باشد یا مثلاً یک سیم‌کارت تلفن به نام خودم داشته باشم. انتظارات کوچکی داشتم، مثل اینکه بتوانم حساب آنلاین بانکم را روی موبایلم فعال کنم.

آصف دوره‌ی ابتدایی را در مدارس خودگران و غیررسمی‌ای که سازمان‌های غیردولتی راه انداخته بودند گذراند. وقتی به سن دبیرستان رسید، امکان ثبت‌نام دانش‌آموزان افغان در مدارس فراهم شده بود. اما به او اجازه‌ی تحصیل در دبیرستان فنی-حرفه‌ای یا رشته‌ی تجربی ندادند و مجبور شد که در رشته‌ی انسانی ادامه‌ی تحصیل دهد. خودش نمی‌داند که آیا این تصمیم مبتنی بر سلیقه و نظر شخصی مدیران مدارس بود یا بر اساس بخش‌نامه و قانون چنین اجازه‌ای به او ندادند. وقتی دیپلمش را گرفت، هنوز تلاش او و خانواده‌اش برای دریافت گذرنامه و کارت آمایش به نتیجه نرسیده بود و بنابراین از شرکت در کنکور محروم شد. حتی اجازه‌ی ثبت‌نام در دانشگاه خصوصی هم به او داده نشد. سرانجام مجبور شد که همراه با پدرش که کارگر ساختمان بود، کارگری کند.

وقتی از او می‌پرسم چرا کمی بیشتر منتظر نتیجه‌ی پیگیری‌ برای دریافت مدرک اقامت قانونی نشدی، می‌گوید:

«یک روز با خودم فکر کردم که چقدر حسرت دارم که کارت بانکی‌ای داشته باشم که اسم من روی آن نوشته شده باشد یا مثلاً یک سیم‌کارت تلفن به نام خودم داشته باشم. انتظارات کوچکی داشتم، مثل اینکه بتوانم حساب آنلاین بانکم را روی موبایلم فعال کنم. بعد به خودم گفتم ببین تو الان بیست‌و‌دو سال است که در این کشور هستی ولی همین حداقل‌ها را هم نداری، حتی نمی‌توانی درسَت را ادامه بدهی و جایی که دلت می‌خواهد کار کنی و جز کارگری‌ِ ساختمان آینده‌ی دیگری جلوی رویت نیست. تازه بعد از اینکه برای همین کار کلی عرق می‌ریزی و زحمت می‌کشی باید بیفتی دنبال کارفرما و التماس کنی که پولت را بدهد. همه‌ی اینها هست و حالا ممکن است که هر لحظه در خیابان بازداشت شوی و اخراجت کنند. به همین علت تصمیم گرفتم که خودم برگردم.»

پسرعموی هفت‌ساله‌‌ی آصف که وضعیت اقامتی مشابه او و برادرش داشت، چندی قبل در صف نانوایی محله‌شان بازداشت شد و برای ردمرز به اردوگاه فرستاده شد: «عموی من سه روز دنبال این بچه بود، تا اینکه فهمید بچه‌اش را به اردوگاه برده‌اند. اما وقتی که سراغ بچه‌اش رفت، با اینکه خودش به صورت قانونی در ایران است و کارت آمایش هم دارد، پسرش را آزاد نکردند. به او گفتند تنها کاری که می‌توانیم برایتان بکنیم این است که بچه را تنها به افغانستان نفرستیم، اگر کسی از آشناهایتان را می‌شناسید که قرار است به افغانستان برگردد، به ما معرفی‌‌اش کنید تا بچه را با او بفرستیم، وگرنه خودتان بیایید و با بچه‌تان از ایران بروید. عموی من کارت آمایش دارد ولی چون همسرش مدرک نداشته، به بچه‌های آنها هم مثل ما مدرک نداده‌اند. در نهایت مادر بچه تصمیم گرفت که خود را همراه با پسر ۱۶ ساله‌اش به اردوگاه معرفی کند و همه را با هم اخراج کردند. عمویم، که کارت آمایش دارد، با یک بچه‌ی دیگرش در ایران ماند تا شاید بتواند کارهای پاسپورت زنش را جور کند و دوباره برایشان ویزا بگیرد که برگردند، و اگر نشد، حداقل پیش‌پرداخت پول خانه را پس بگیرد و وسایلشان را بفروشد و برگردد. اگر عمویم با آنها می‌رفت کارت آمایش او هم باطل می‌شد.»

 

کودکانی که تنها اخراج می‌شوند، دخترانی که از ترسِ اخراج خودکشی می‌کنند

صندوق حمایت از کودکان سازمان ملل متحد (یونیسف) در افغانستان اعلام کرده است که در ماه گذشته‌ی میلادی (۱۱ خرداد ــ ۹ تیر)، بیش از پنج‌ هزار کودک افغان بدون همراه یا جدا از خانواده‌هایشان از ایران اخراج شده‌اند.

به گفته‌ی سارا، که سال‌ها با مهاجران افغان کار کرده است، بسیاری از این کودکان در ایران به دنیا آمده‌اند و دو سه نسل قبلشان هم در ایران بوده‌اند. در نتیجه نه کسی را در افغانستان می‌شناسند و نه اصلاً تصوری از آنجا دارند.

در شرایطی که دولت افغانستان و سازمان‌های بین‌المللی نمی‌توانند به وضعیت بحرانیِ مهاجران اخراج‌شده نظم و نسق دهند، سرنوشت کودکانی که بدون سرپرست اخراج شده‌اند، نگران‌کننده‌ است.

طاهره سجادی به نقل از کارمند یکی از سازمان‌های بین‌المللی فعال در مرز ایران و افغانستان می‌گوید: «تعداد زیادی از کودکان و نوجوانانی که بدون خانواده رد مرز شده‌اند، هیچ‌کس را در افغانستان ندارند و نمی‌دانیم کجا باید بمانند. حتی در مورد بقیه‌ی بچه‌ها هم معلوم نیست که چطور می‌توان در این شرایط خانواده یا آشنایانشان را پیدا کرد و بچه‌ها را به صورتی امن به آنها تحویل داد.»

وضعیت زنان و به‌ویژه دختربچه‌هایی که به افغانستان بازگردانده می‌شوند بسیار نگران‌کننده است. طالبان تحصیل، اشتغال و حضور زنان در عرصه‌ی عمومی را به شدت محدود کرده‌اند، اما این تمام ماجرا نیست.

طاهره سجادی می‌گوید: «ما گزارش‌هایی داریم که طالبان با سلاح به خانه‌ای رفته‌اند، پدر خانواده را تهدید کرده‌ و به زور با دخترش ازدواج کرده‌اند. ما گزارش‌های زیادی از قتل و تجاوز به زنان از طرف طالبان دریافت کرده‌ایم که فقط بخش کوچکی از آن به رسانه‌ها می‌آید.»

در وضعیتی که جامعه‌ی مدنی افغانستان و نهادهای جنبش زنان در آن کشور نابود شده‌اند، هیچ امیدی برای حمایت از زنانی که به این کشور بازگردانده می‌شوند، وجود ندارد. سارا می‌گوید در سایه‌ی چنین ناامیدی است که بعضی از دختران جوان مرگ را به بازگشت ترجیح می‌دهند: «یک نمونه از آنها، دختر نوجوانی است که یک ماه پیش وقتی که پدرش با برگه‌ی اخراج به خانه آمد و گفت باید به افغانستان برگردیم، خودکشی کرد و خود را دار زد. صدای این زنان افغان شنیده نمی‌شود و ما هرقدر تلاش کردیم حتی نتوانستیم خبر جان‌باختن این دختر را در یک رسانه‌ منتشر کنیم.»

به گفته‌ی این کنشگر مدنی: «تا پیش از موج اخیر اخراج‌ها روزنامه‌نگاران، فعالان مدنی و حتی افراد و نهادهای دانشگاهی تحت فشار بودند که به مسائل مرتبط با اخراج مهاجران افغان کاری نداشته باشند، اما بعد از حمله‌ی اسرائیل هم کنترل اوضاع از دست حکومت در رفت و گزارش‌هایی منتشر شد و هم رسانه‌های نزدیک به حکومت با فرافکنی مسئله‌ی جاسوسی و امنیت را به مهاجران افغان ربط دادند و خواستند حمایت جامعه از این اخراج‌ها را جلب کنند.»

«در سفیدسنگ اینقدر جمعیت زیاد بود که دو شب اول را ایستاده خوابیدم و حتی جایی برای دراز کشیدن نبود. در کف سوله موکت کثیفی پهن کرده بودند که اگر پوستتان با آن تماس پیدا می‌کرد بلافاصله خارش می‌گرفت. پتو و زیرانداز و بالش هم وجود نداشت. آدم‌ها روی همان موکت می‌خوابیدند.»

ورود و اخراج مهاجران افغان، منبع درآمدی برای حکومت ایران

بار اقتصادی مهاجران افغان بر جامعه‌ی ایران، یکی از دیگر مواردی است که از آن به عنوان دلیل اخراج افغان‌ها یاد می‌شود. روزنامه‌ی هم‌میهن در گزارشی مبتنی بر آمار‌ رسمی نوشته است که مهاجران افغان به منبع درآمد مستمری برای مجموعه‌‌ای از نهادهای رسمی و غیررسمی تبدیل شده‌اند و ﻣﻨﺎﻓﻊ ﺣﺎﺻﻞ از ﺗﻌﺎﻣﻞ ﺑﺎ ﺟﺎﻣﻌﻪ‌ی ﻣﻬﺎﺟﺮ در بعضی ﺣﻮزه‌ها ﺣﺘﯽ از ﺑﺮﺧﯽ ردﯾﻒﻫﺎی ﺑﻮدﺟﻪای ﻣﻬﻢ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﯾﺎراﻧﻪﻫﺎی ﻧﻘﺪی هم ﻓﺮاﺗﺮ ﻣﯽرود.

درآمد رسمی حاصل از مهاجران افغان شامل کمک‌های سازمان‌ ملل، هزینه‌ی صدور ویزای ورود به ایران، تمدید اقامت و مجوز کار، صدور برگه‌های سرشماری، جریمه‌ی تأخیر تمدید اقامت، شهریه‌ی مدرسه و دانشگاه، هزینه‌های دریافت‌شده برای اخراج و بازگشت‌های داوطلبانه، رفع انسداد سیم‌کارت‌ تلفن و مالیات‌های مستقیم و غیرمستقیم است. مواردی همچون عدم بیمه‌ی مهاجران افغان، ﭘﺮداﺧﺖ ﺟﺮﯾﻤﻪﻫﺎی ﻗﻀﺎئی و اداری برای ﺗﺨﻠﻔﺎﺗﯽ ﻧﻈﯿﺮ ورود ﯾﺎ ﺧﺮوج ﻏﯿﺮﻣﺠﺎز، راﻧﻨﺪﮔﯽ ﺑﺪون ﮔﻮاهی‌نامه ﯾﺎ اﻗﺎﻣﺖ ﺑﺪون ﻣﺠﻮز، ورود غیرقانونی به ایران، مبالغ دریافتی برای ﺻﺪور ﯾﺎ ﻓﻘﺪان ﭘﺮواﻧﻪ‌ی ﮐﺎر و آزاد کردن اتباع غیرمجاز بازداشتی نیز درآمد غیررسمی‌ای است که از طریق مهاجران افغان به اقتصاد ایران وارد می‌شود.

مهاجرانی که به افغانستان بازگردانده می‌شوند باید چند روز در اردوگاه‌هایی بیرون از نواحی شهری منتظر انتقال به مرز بمانند. آصف می‌گوید که برای خروج از اردوگاه مبلغی حدود ۲/۵ میلیون تومان پرداخته است. بر اساس گزارش منتشرشده در روزنامه‌ی شرق، از بعضی از مهاجران اخراجی بیش از سه میلیون تومان برای خروج از اردوگاه و انتقال به آن سوی مرز گرفته شده است. امکانات اردوگاه‌ها هیچ تناسبی با هزینه‌ی دریافت‌شده از مهاجران ندارد و کسانی که توانایی پرداخت این مبلغ را نداشته باشند باید در همان شرایط نامعلوم بدون دسترسی به امکانات اولیه معطل بمانند.

آصف یک هفته قبل از حمله‌ی اسرائیل به ایران، خودش را به اردوگاه گردنه‌ی تنباکو (مرکز بازگشت امام رضا) در شهرری معرفی کرد اما وضعیت اردوگاه به قدری برایش غیرقابل تحمل بود که تصمیم گرفت مستقیم به طرف مرز برود: «در اردوگاه گردنه‌ی تنباکو همه‌ی توالت‌ها خراب بود و مردم زیر آفتاب داغ و در وسط گرد و غبار منتظر اعزام به طرف مرز بودند و خیلی‌ها بیشتر از ده روز بود که آنجا بودند.» 

او می‌گوید: «با هزار دلشوره و سختی و نگرانی از دستگیری در وسط راه خودم را به اردوگاه حسن‌آباد شاندیز در مشهد رساندم و دیدم که اوضاع آنجا هم مثل همان اردوگاه قبلی است. البته توهین و تحقیر و خشونت مأمورها بیشتر بود. یک نفر را طوری با لوله‌ی آب زدند که گریه‌ام گرفت. مرد بیچاره از شدت درد مثل مرغی که پرپر بزند بالا و پایین می‌پرید.»

آصف را سه روز در ارودگاه شاندیز نگه‌ داشتند و بعد به اردوگاه سفیدسنگ فرستادند و چهار روز هم آنجا بود.

«در سفیدسنگ وضع خانواده‌ها خیلی بد بود. بچه‌های کوچک همه مریض شده بودند و مدام استفراغ می‌کردند.

چیزی هم جز یک سوپر مارکت کوچک نبود که فقط آب و آب‌میوه و کیک و بیسکوئیت و دلستر می‌فروخت. اصلاً غذا به ما نمی‌دادند و امکان اینکه خودمان غذا و حتی نان بخریم هم وجود نداشت. من بعد از یک ساعت ایستادن در صف، یک آب‌میوه و کیک خریدم و بعد دیدم که تاریخ مصرف آب‌میوه چهار ماه قبل بوده و خراب شده است. قیمت‌ها هم چند برابر بیرون بود. در آن اردوگاه‌ها حتی پریز برق هم وجود نداشت و در همان سوپر برای ده دقیقه شارژ کردن تلفن باید سیصد‌هزار تومان می‌دادیم.

هیچ‌کدام از این اردوگاه‌ها حمام نداشتند. در اردوگاه شاندیز برای حدود هفتصد نفر، سه دست‌شویی وجود داشت. یکی برای زن‌ها و دوتا برای مرد‌ها. داخل سوله‌هایی که محل خواب مهاجران افغان بود و درهایشان شب قفل می‌شد، هیچ دست‌شویی‌ای وجود نداشت و فقط در طول روز می‌توانستند از دستشویی استفاده کنند. در اردوگاه سفیدسنگ اوضاع بدتر بود. جمعیت این اردوگاه حدود دو هزار نفر بود و برای مردها هفت دست‌شویی وجود داشت که فقط یکی از آنها قابل استفاده بود. شش دست‌شویی دیگر به قدری کثیف بودند که درشان را بسته بودند.» 

آصف می‌گوید: «در سفیدسنگ اینقدر جمعیت زیاد بود که دو شب اول را ایستاده خوابیدم و حتی جایی برای دراز کشیدن نبود. در کف سوله موکت کثیفی پهن کرده بودند که اگر پوستتان با آن تماس پیدا می‌کرد بلافاصله خارش می‌گرفت. پتو و زیرانداز و بالش هم وجود نداشت. آدم‌ها روی همان موکت می‌خوابیدند.»

در آن طرف مرز هم شرایط برای افغان‌ها همچنان دشوار است. طاهره سجادی بر اساس گزارش‌های دریافت‌شده از مرز ایران و افغانستان می‌گوید: «جمعیت افغان‌هایی که هر روز ردمرز می‌شوند بسیار زیاد است و کمک‌های نهادهای بین‌المللی و مردم به هیچ وجه کافی نیست. در مرز جایی وجود ندارد که مردم بتوانند در سایه بنشینند. تعدادی چادر موقت هست که مردم شب در آنها می‌خوابند اما تعدادشان کافی نیست و کل جمعیت را پوشش نمی‌دهد.»

بسیاری از افغان‌ها حتی پس از بازگشت به افغانستان هم مجبورند که در چنین چادرهایی زندگی کنند. 

آصف، که این روزها به صورت موقت در خانه‌ی یکی از اقوام دورش در هرات زندگی می‌کند، می‌گوید: «الان بیابان‌های بیرون از هرات پر از چادرهایی است که افغان‌های اخراج‌شده از ایران که پولی برای گرفتن خانه ندارند، در آنها زندگی می‌کنند. حتی در خود شهر هم گاهی می‌بینید که در زمین خالی و خرابه‌ی کنار خانه‌ها یکی دو چادر زده شده است یا چند خانواده با هم در فضایی پنجاه متری زندگی می‌کنند.»

اکثر این افراد را کسانی تشکیل می‌دهند که ناگهان از خانه‌ رانده شده‌اند، کسانی که حتی فرصت نداشته‌اند که پول پیش خانه را پس بگیرند، لوازم خانه‌ را بفروشند و آخرین دستمزدشان را دریافت کنند. هرچه برایشان باقی مانده بود صرف تأمین هزینه‌ی اخراج از ایران و بازگشت به افغانستان شده است.