تاریخ انتشار: 
1396/07/13

زنان خانه‌دار آمریکایی که در شوروی به دنبال آزادی می‌گشتند

جولیا میکِنبرگ

در دهه‌ی ۱۹۲۰، گروهی از زنان خانه‌دار آمریکایی، برای دست یافتن به آزادی و زندگی آرمان‌شهری، به اتحاد جماهیر شوروی مهاجرت کردند. با وجود تلاش آن‌ها برای کمک به ساختن «آرمان‌شهر» شوروی، اکثر این زنان در مواجهه با خشونت، استبداد، و سرکوب حاکم بر آن جامعه سرخورده شدند.


در تابستان 1922، خانم روت اِپرسون کِنِل، کتابدار کتابخانه‌ی کودکان، شهر نیویورک را به مقصد سیبری ترک کرد. او با شوهرش فرانک و 132 مهاجر «پیشگامِ» دیگر سفر کردند. در سیبری، آن‌ها به کولونی یا گروه کوزباس ملحق شدند، یک کمونِ آرمانشهری در شهری با معادن ذغال سنگ، به نام کِمِروفو، کمونی که بیل هِیوود، مشهور به «بیل بزرگ»، بنیان گذاشته بود – پیشروِ کارگران صنعتی جهان، و کسی که از حضور در دادگاه‌های در آمریکا سرباز زده و به روسیه گریخته بود. هیوود و صد تن از خارجیان دیگر با شور و شوق کمون‌های کشاورزی و صنعتی‌‌ای را برای کمک به «روسیه‌ی جدید» تأسیس می‌کردند. کنل تصور می‌کرد که مهاجران پیشگام کوزباس (به عنوان بازسازی راه حل آمریکاییِ غرب و توسعه‌ی صنعتی در یک محدوده‌ی جدید) نه در حال بنای یک آتلانتیس جدید، که یک «پنسیلوانیای جدید» اند.

کنل با امضای یک قرارداد دو ساله با «کانون خدمات فنی برای روسیه‌ی شوروی»، با ترک آسایش و راحتی زندگی طبقه‌ی متوسط آمریکایی، تصمیمی گرفت که در کمال تعجب محبوبیت یافته بود. مایک گولد، مدافع حقوق طبقه‌ی کارگر، مقاله‌ای در نشریه‌ی تندروی آزادی‌بخش، با عنوان «نیازمندی: پیشگامانی برای سیبری»، منتشر کرد و این مقاله جرقه‌ای در ذهن کنل زد که مسیر زندگی او را تغییر داد. این مقاله در عین حال به جاذبه‌های مهاجرت دسته‌جمعی وسیع‌تری اشاره می‌کرد که فقط به معنی گریختن از آمریکا نبود: این مهاجرانِ پیشگام می‌خواستند در ساختن چیزی جدید سهم داشته باشند. این امر به ویژه در مورد زنان آمریکایی صدق می‌کرد که در آن زمان حق رأی به دست آورده بودند، اما جز آن واقعاً چیز دیگری برای آن‌ها عوض نشده بود. مقاله‌ی گولد، با استناد به این که «این روشنفکران جوانِ عازم سیبری به کافه‌بولوار‌های پاریس نگریخته‌اند، تا در آنجا کوکتل‌های خود را مزه مزه کنند و ژست اعتراضیِ فاخری نسبت به پیوریتانیسم آمریکایی بگیرند»، کنل‌ها را قانع کرد تا بار سفر ببندند و پسر 18 ماهه‌ی خود را نزد مادربزرگ پدری‌اش بگذارند و بروند.

با وجود آن که داوطلبان خدمت در روسیه در سال‌های اول بیشتر مردان بودند تا زنان (و بسیاری از زنانی که به روسیه آمدند فقط شوهران خود را همراهی می‌کردند)، خانم کنل از آنهایی بود که نه به عنوان زنانی که وابسته به شوهران خود و همراه آنان‌، بلکه به عنوان کارگر به روسیه رفتند. در حقیقت، آنچه شهرک کوزباس را برای او جذاب می‌کرد شانس زندگی در جمع و فرار از آن چیزی بود که لنین آن را «کار شاق و خردکننده»ی زنان خانه‌دار می‌خواند. در عین حال، معلوم شد که کنل آرزوی آزادی از اخلاقیات بورژوایی را داشت، و خود را روز به روز بیشتر مجذوبِ مهندسی از نیویورک می‌یافت که با او در دفتر شهرک ملاقات کرده بود. وقتی شوهرش به دنبال مشاجرات بین کارگران صنعتی و کمونیست‌ها از آن‌جا رفت، خانم کنل بیشتر احساس راحتی کرد تا اندوه. همان طور که خود در نشریه‌ی طنز امریکن مرکوری می‌نویسد: «در بهار سال 1925، چندین رابطه‌ی زناشویی، معمولاً به ابتکار زنان، از هم گسیخت. زنان شهرک در سیبری به آزادی‌ای دست یافتند که به جان و دل مشتاقش بودند.»

چرا جاذبه‌ی انقلاب روسیه، به ویژه برای زنان، به فراموشی سپرده شده است؟ بخشی از پاسخ در این واقعیت نهفته است که «رؤیای اتحاد جماهیر شوروی» برای بسیاری بدل به کابوس شد.

کنل یکی از صدها زن آمریکایی بود که انقلاب روسیه را از این منظر می‌نگریست: سعی انقلابیون این بوده است که راه جدیدی برای زندگیِ در این جهان خلق کنند. پیش از انقلاب بلشویکی، طرفداران حق رأی زنان، کارگران مجتمع‌ها، اصلاحگران نظام زندان‌ها، افشاگران، و دیگر «زنان نسل جدید» که خواهان عدالت اجتماعی بودند، به صف کسانی پیوستند که برای «آزادی روسیه» تلاش می‌کردند. بسیاری از افراد کوشش برای رهایی «روسیه از تاریک‌ترین دوران خود» را از حیث اهمیتش کلی و جهانی تلقی می‌کردند. به نظر می‌رسید رژیم تزاری که از نظر آمریکا مدتها به عنوان نوعی رژیمِ دارای «دو چهره‌ی تاریک / تاریک‌تر» دیده می‌شد (با همان مرزهای «ناآرام»، و سنت نظام سرف‌‌داری که تقریباً همزمان با الغای برده‌داری در آمریکا پایان گرفت)، قدرت کهنِ معدودی افراد ثروتمند را تجسم می‌بخشد که بی‌رحمانه توده‌ها را سرکوب می‌کنند. لیلیان والد و کارگران مجتمع‌ها، به چشم تحسین، درباره‌ی زنان انقلابیِ «نازک‌اندامی» در روسیه می‌نوشتند که نفرتشان از بی‌عدالتی آن‌ها را به سوی برخورد خشونت‌آمیز با حکومت کشانده بود. پس از پیروزی آن انقلاب، زنان نسل جدید در آمریکا به کوشش‌هایی ارج می‌نهادند که با احداث رختشوی‌خانه‌ها و سالن‌های غذاخوری عمومی و مهدکودک‌ها در شوروی برای به سطح جامعه کشاندنِ کارِ خانه می‌شد. آن‌ها ایدئال جدید «عشق میان رفیق‌های حزبی» را گرامی می‌داشتند. و به ستایش قوانینی می‌پرداختند که به زنان حق رأی عطا می‌کرد، سقط جنین را برای آن‌ها مجاز می‌کرد، طلاق گرفتن را آسان‌تر می‌کرد، و بر پرداخت دستمزد برابر با مردان به زنان نظارت داشت.

در اواخر دهه‌ی 1920، هر سال دیده می‌شد که صدها «دختر آمریکایی» (شامل امدادگران اجتماعی، روزنامه‌نگارها، خوانندگان، مربیان، هنرمندان و ماجراجویان) «از دل سرمایه‌داری سرخ سر در می‌آوردند» تا شاهد «زندگی جدیدی» باشند و از آن نصیب برند. رقصنده‌ی معروف ایزادورا دانکن در سال 1921 وارد مسکو شد تا مدرسه‌ی رقص خود را افتتاح کند، با اشتیاق به آنجا رفت تا ببیند که آیا «اصلاً  کشوری در جهان هست که سوداگری را بیش از آموزش و پرورش ذهنی و جسمی کودکانش نپرستد.» مارگریت بورک-‌وایتِ عکاس اولین سفر از چندین سفر خود به اتحاد جماهیر شوروی را، با تلاش برای مستند کردن پیشرفت صنعتی روسیه، در 1930 انجام داد و اعلام کرد: «در روسیه اتفاقاتی می‌افتد، اتفاقاتی که با سرعتی حیرت‌انگیز روی می‌دهد ... تلاش‌های 150 میلیون مردم این کشور بس عظیم، و کاملاً بی‌سابقه در تمام طول تاریخ است.» و در سال 1932،  22 زن و مرد آمریکاییِ آفریقاییتبار، از جمله چهره‌های برجسته‌ای از جنبش «نوزایی هارلم»، مثل دوروتی وست و لنگستون هیوز، به مسکو سفر کردند تا در فیلمی بازی کنند که «اولین تصویر موثق از زندگی سیاهپوستان [آمریکایی]» را به نمایش می‌گذاشت. این فیلم هرگز ساخته نشد، اما بیشتر اعضای گروه (که چند تای آن‌ها برای همیشه در شوروی ماندند) چیزهای بیشتری برای تحسین کردن در شوروی یافتند.

چرا جاذبه‌ی انقلاب روسیه، به ویژه برای زنان، به فراموشی سپرده شده است؟ بخشی از پاسخ در این واقعیت نهفته است که «رؤیای اتحاد جماهیر شوروی» برای بسیاری بدل به کابوس شد، از جمله برای آمریکایی‌های نگونبختی که کوشیدند تا تمام زندگی خود را در آنجا سپری کنند، با خوشبینی (و گاه برحسب اتفاق) دست از شهروندیِ آمریکایی خود کشیدند، و آن وقت دیدند که به دام افتاده‌اند: بعضی در گولاک مورد آزار و شکنجه قرار گرفتند یا مُردند، و تقریباً تمام کسانی که در آنجا اقامت کردند آرمان‌گرایی خود را که در ابتدا باعث کشیده شدن آن‌ها به آنجا شده بود از دست دادند. برای بسیاری از کسانی که اقامتی چند ساله یا چند ماهه داشتند (یعنی آن اندازه طولانی که دل‌شان بخواهد بیش از یک گردشگر باشند، و در عین حال آن اندازه کوتاه که دل‌شان نخواهد سرنوشتشان به مقدرات اتحاد جماهیر شوروی گره بخورد) در بسیاری از موارد، دست کم در دوره‌ای، ممکن بود که خشونت، سرکوب، و سوءظن و بدگمانیِ حاکم بر جامعه را به عنوان مرحله‌ای گذرا و لازمه‌ی طی مسیر سوسیالیسمِ حقیقی توجیه کنند.

اما در اواخر دهه‌ی 1930، بحث کردن در این باب دشوار شده بود؛ و با فرا رسیدن جنگ سرد، تقریباً این کار غیرممکن شد. امروزه، «جنگ سرد جدید»ی که شکل گرفته آن عدسی لازم برای ارزیابی «دوره»ی روسی در فمینسیم آمریکایی را در اختیار می‌گذارد. برای یک جنبش فمینیستی که همواره مورد انتقاد شدید بوده، داستان «دختران آمریکایی در روسیه‌ی سرخ» بیانگر تجربه‌ای قابل استفاده به مفهوم سیاسیِ آن نیست. این که خانم کنل نسبت به اتحاد جماهیر شوروی تا زمان مرگش در 1977 وفادار ماند دلیلی برای تحسین او نیست. اما در حقیقت این دوره به این معنا قابل استفاده است که اجازه می‌دهد به نکته‌ای درباره‌ی امیال انسانی و جایزالخطا بودن او، درباره‌ی بقای نابرابری‌ها بین زنان و مردان، و درباره‌ی این عقیده پی ببریم که دنیایی بهتر از این هم ممکن است.

«دوره‌ی روسی در فمینیسم آمریکایی» برای ما یادآور مبارزات زنان برای تعادل برقرار کردن بین وظایف مادری، کارهای خانگی، و کار به معنای واقعی است؛ یادآور این که میل آن‌ها به روابط رمانتیک برابری‌خواهانه و ارضاکننده، و امیدشان به ساختن جامعه‌ای عادلانه‌تر، تاریخی طولانی با بن‌مایه‌های غنی دارد. امروزه، در حالی که تجار و سیاستمداران راستگرا فریب روسیه‌ی غرق در تعقیب منافع و نمایش‌های شرم‌آور قدرت را می‌خورند، فرصت مغتنمی به نظر می‌رسد برای یادآوری جاذبه‌های کاملاً متفاوت آن کشور در گذشته‌ای دورتر.

 

برگردان: افسانه دادگر


جولیا میکنبرگ استادیار مطالعات آمریکایی در دانشگاه تگزاس در آمریکا است. آن‌چه خواندید برگردانِ این نوشته‌ی او است:

Julia Mickenberg, ‘The American Housewives Who Sought Freedom in Soviet Russia,’ Aeon, 6 July 2017.