تاریخ انتشار: 
1398/04/05

قلمرو زبان و فرهنگ فارسی: بازاندیشی سپهری مشترک

آصف اشرف

Dissertation Reviews

قلمرو زبان و فرهنگ فارسی: بازاندیشی سپهری مشترک، ویراستاران: عباس امانت، آصف اشرف. انتشارات: بریل. ۲۰۱۹

 

کوره‌راه‌هایی به سوی قلمرو زبان و فرهنگ فارسی

کنفرانسی که فراهم آمدن این مجلد را رقم زد، با مجموعه‌ای از پرسش‌ها آغاز شد: آیا میتوان اصطلاح «قلمرو زبان و فرهنگ فارسی[1]» را به عنوان چارچوبی مفهومی، که از زبان و ادبیات فراتر میرود، دربارهی حوزههایی چون زیستگاه، اقتصاد و راههای تجاری و فرهنگ سیاسی و مادی به کار بست؟ آیا در دوران پیشامدرن و ابتدای عصر مدرن پیوندهای تاریخی مشخصی بین مناطق گوناگونی چون آناتولی، فلات ایران و محدودهی خراسان بزرگ، قفقاز، حاشیهی جنوبی آسیای میانه، سینکیانگ غربی، و شبهقارهی هند وجود داشته است؟ آیا این پیوندها حوزه‌ی مطالعاتی کارآمدی را پدید می‌آورند که از مطالعات خاورمیانه، آسیای میانه، جنوب و شرق آسیا فراتر برود و بر روابط ظریف و پیچیده‌ی بین‌منطقه‌ای و مشابهت‌های دوره‌ی طولانی (Longue durée) تأکید داشته باشد؟ از سوی دیگر، کدام شرایط منجر به تغییر اوضاع و احوال این نواحی شد و به شکل‌گیری زیست‌گاه قلمرو زبان و فرهنگ فارسی در دوران مدرن یاری رساند؟

هنگامی که مارشال هاجسن در سفر پرمخاطرهی اسلام اصطلاح «قلمرو زبان و فرهنگ فارسی» (Persianate Zone) را به کار برد منظورش منطقه‌ای بود که از فرات تا آمودریا امتداد داشت ــ منطقه‌ای که عمدتاً از منظر زبان و فرهنگ تعریف می‌شد. اما برای منطقه‌ای که قرار بود زبان عامل تعین‌کننده‌ی آن باشد، جای تعجب بود که در زبان فارسی معادلی برای اصطلاح «قلمرو زبان و فرهنگ فارسی» (Persianate) وجود نداشت. مردمی که در این به اصطلاح قلمرو زبان و فرهنگ فارسی می‌زیستند خود را ساکنان قلمرو زبان و فرهنگ فارسی نمی‌خواندند حتی اگر احتمالاً به شکلی مبهم از این فضای فرهنگی مشترک آگاهی داشتند. به این ترتیب، پژوهشگران دوران مدرن باید عهده‌دار شرح و بسط مفهوم‌پردازی هاجسن می‌شدند. از زمان انتشار سفر پرمخاطرهی اسلام، این اصطلاح به فرهنگ واژگان دانشگاهی راه یافته و به عنوان مقوله‌ای تحلیلی جایگاه خود را تثبیت کرده است. پس از چند دهه که این اصطلاح کاربرد چندانی نداشت از دهه‌ی 1990 استفاده از آن افزایش چشمگیری یافته است.[2] آن را در تبلیغ موقعیت‌های شغلی، نام نشریات، کلیدواژگان مقالات، و در توصیف برنامه‌ها، مراکز و نهادهای دانشگاهی می‌توان دید. در رابطه با این که چیزی به عنوان «قلمرو زبان و فرهنگ فارسی» (Persianate World) وجود دارد، اتفاق نظر حاصل شده است.

مقالات این مجموعه بر پویایی و رونق این حوزه‌ی مطالعاتی شهادت می‌دهند. این مقالات نمایندگان سه موضوع عمده‌ای هستند که پژوهش‌های قلمرو زبان و فرهنگ فارسی معمولاً حول آنها شکل می‌گیرد. به طور کلی، این موضوعات عبارت‌اند از: تولید فرهنگ، ادبیات، و دانش و انتشار آنها در زمان و مکان؛ اقسام اندیشه و عمل دینی و همچنین شبکه‌های مرجعیت دینی؛ و در نهایت آنچه که می‌تواند حدود و غایات قلمرو زبان و فرهنگ فارسی خوانده شود. بین این سه مقوله همپوشانی‌های چشمگیری وجود دارد، با این حال آنها ستون‌هایی هستند که این حوزه‌ی مطالعاتی بر پایه‌ی آنها قرار دارد.

به رغم پژوهش‌های نوپای این حوزه، تلاش چندانی برای تأمل در باب علت این چرخش، در دو دهه‌ی گذشته، به سمت ایده‌ی «قلمرو زبان و فرهنگ فارسی» صورت نگرفته ‌است. این مقاله دقیقاً چنین هدفی دارد. این مقاله به دنبال بررسی اعتبار این اصطلاح یا صرفاً تلاشی دانشگاهی برای تعقیب تاریخچه‌ی کاربرد آن نیست؛ هدف آن فراهم ساختن مقدمه‌ای کوتاه برای این مجموعه است و در عین حال می‌کوشد مسیری ارائه کند که مطالعات قلمرو زبان و فرهنگ فارسی می‌تواند در پیش بگیرد.

در اینجا دو استدلال عمده مطرح می‌شوند. نخست، عطف توجه به این که «قلمرو زبان و فرهنگ فارسی» به عنوان مقوله‌ای تحلیلی در خلأ شکل نگرفته است بلکه جزئی از گرایشی گسترده‌تر در آثار و تألیفات تاریخی است ــ یعنی گرایش به آنچه تاریخ‌های جهانی یا فراملی خوانده می‌شود. مسئله‌ی وجود، یا عدم‌وجودِ تفاوت بین این اصطلاح‌ها مهم است اما فعلاً تعریفی که ویراستار American Historical Review در 2006 ارائه کرده است، جوهر منظور مرا می‌رساند: «خصلت همه‌ی این رویکردها ... میل به گسستن از دولت-ملت یا دولت-ملتِ واحد به عنوان مقوله‌ی تحلیلی است و به طور خاص اجتناب از قوم‌محوری که روزگاری خصیصه‌ی تاریخ‌نگاری در غرب بود.»[3] مجموعه مقالات این مجلد به خوبی «چرخش جهانی» را در مطالعات قلمرو زبان و فرهنگ فارسی نشان می‌دهند.

هرچند دهههای 1950 و 1960 زمانی بودند که مطالعهی تاریخ جهان در دانشگاه شیکاگو رایج بود اما هاجسن در واقع از زمان خودش جلوتر بود ــ یا دستکم خارج از این جریان بود.

در همان حال، مطالعات قلمرو زبان و فرهنگ فارسی اینک در نقطه‌ی حساسی قرار گرفته است. با توجه به این که پژوهشگران بیشتری از اصطلاح «قلمرو زبان و فرهنگ فارسی» استفاده می‌کنند و جایگاه آن در فضای دانشگاهی و پژوهشی تثبیت می‌شود، به نظر می‌رسد اینک فرصت مناسبی است تا درباره‌ی آینده‌ی این رشته پرسش‌هایی را مطرح کنیم. در نتیجه، این مقاله در پایان توجه‌ را به موضوعاتی که هنوز کاویده نشده‌اند جلب می‌کند و راه‌هایی را برای توسعه و پیشرفت این رشته پیشنهاد می‌دهد.[4] به طور خاص، رویکردهای تطبیقی به آثار تاریخی می‌توانند مسیرهای مفید و پرباری برای پژوهش‌های آتی باشند.

 

۱. تاریخ قلمرو زبان و فرهنگ فارسی به مثابه تاریخ جهانی

اشتراک مساعی بین مطالعات فرهنگ فارسی و رویکردی جهانی به تاریخ را می‌توان تا خود مارشال هاجسن تعقیب کرد. عنوان فرعیِ سفر پرمخاطرهی اسلام «وجدان و تاریخ در تمدنی جهانی» بود و حتی نگاهی اجمالی به هر یک از مجلدات سه‌گانه‌ی این اثر بلندپروازی هاجسن را به خوبی آشکار می‌کند. در 1978، آلبرت حورانی توجه‌ها را به تأثیر دانشگاه شیکاگو، دانشگاه هاجسن، و پژوهشگران این مؤسسه بر هاجسن و رویکرد او به تاریخ جلب کرد:

به یک معنا این کتاب امکان نداشت در هیچ‌کجا بجز دانشگاه شیکاگو در دهه‌های 1950 و 1960 نوشته شود. آرای نِف در باره‌ی تمدن صنعتی، برآمدن غرب اثر مک‌نیل، مطالعات دین الیاده، سرزمین پشت بغداد اثر آدامز، و بحث‌های جامعه‌شناختی و انسان‌شناختی در آن انعکاس یافته‌اند.[5]

اما انگیزه‌ی هاجسن برای اتخاذ رویکردی جدید به تاریخ جهان در واقع پیش از حضورش در دانشگاه شیکاگو در او شکل گرفته بود. در سال 1944، هنگامی که تنها نوزده سال داشت در مقاله‌ای به انتقاد از چیزی پرداخت که آن را «ناحیه‌گرایی» در تاریخ جهان می‌خواند. او پرسید: «چرا هنگامی که "تاریخ جهان" را می‌خوانیم، عمدتاً با اروپا مواجه‌ایم؟» سه توجیه برای این امر وجود دارد: «سوءتفاهم ناشی از نخوت»؛ تأثیر بیشتر غرب در جهان از زمان انقلاب صنعتی؛ و «اصل مطلب این است که تمدن ما اروپایی است.»[6] جای شگفتی نیست که او هر سه توجیه را رد می‌کند. هرچند دهههای 1950 و 1960 زمانی بودند که مطالعهی تاریخ جهان در دانشگاه شیکاگو رایج بود اما هاجسن در واقع از زمان خودش جلوتر بود ــ یا دستکم خارج از این جریان بود.[7]

اینک اما ما در عصر پساملیت زندگی میکنیم. مرزهای ملی مدرن نه تنها محدودههایی معقول برای کاوشهای تاریخی نیستند بلکه باعث تحریف فهم ما از موضوعاتی میشوند که به راحتی در حدود این مرزها قرار نمیگیرند، موضوعاتی مانند مهاجرت، تجارت، و محیطزیست. به نظر می‌رسد هر روز که می‌گذرد حرکت و گردش مردم، کالاها و افکار راحت‌تر می‌شود ــ به رغم آن که برخی تلاش دارند این حرکت را کنترل کنند ــ و همان‌طور که می‌توان انتظار داشت تاریخ‌دانان به بررسی ریشه‌های این الگوهای حرکتی گرایش پیدا کرده‌اند. اصطلاحاتی مانند «فراملی» و «فرامنطقه‌ای» در علوم انسانی و اجتماعی، مقالات نشریات و عناوین کتاب‌ها، در مراکز و برنامه‌های دانشگاهی و حتی در کارزارهای بازاریابی و مشتری‌محور به وفور یافت می‌شوند.[8] یکی از نتایج این گرایش، مطالعه‌ی طرح‌های امپراتوری گذشته بوده است. گاهی تصور می‌شود امپراتوری‌ها، به عنوان جوامعی سیاسی‌ که بر مناطق وسیع و جمعیت‌های چند قومیتی، چند زبانی و چندمذهبی حکومت داشتند، می‌توانند فرصت‌هایی برای نظمی پساملی فراهم سازند.[9]

با این حال، این گردش به سمت تاریخ جهان و فراملی چیزی فراتر از تاریخ امپراتوری‌هاست. در واقع، فقدان شفافیت در رابطه با حدود و ثغور این حوزه دلالت بر گستردگی آن دارد. پژوهشگرانی که در حوزه‌ی تاریخ جهانی و فراملی فعالیت دارند برای ارجاع به کارهای خود اصطلاحاتی مختلف، و گاه مترادف با یکدیگر، به کار می‌برند. همان‌طور که دیوید آرمیتاژ اشاره کرده است «اخیراً تاریخ‌‌دانان در تمام حوزه‌ها به سمت مطالعاتی سوق یافته‌اند که به نام‌های مختلفی چون بین‌المللی، فراملی، تطبیقی و جهانی خوانده می‌شود.»[10] آیا این اصطلاحات معنای یکسانی دارند؟ اگر خیر، تمایز آنها به لحاظ معنا و گستره در چیست؟ ظاهراً روشن است که منظور پژوهشگران از «فراملی» این است که مطالعاتشان محدود به مرزهای ملی نیست اما آیا پیش از پیدایش دولت-ملتها، چارچوبهایی «فراملی» برای فرآیندها و پدیدههای تاریخی وجود داشتهاند؟[11] تاریخ جهانی (Global History) چه تفاوتی با بیان قدیمی آن، تاریخ جهان (World History)، دارد؟ آیا با اولویت دادن به شبکه‌ها و پیوندهای فراملی با این خطر مواجه نیستیم که به رخدادهای محلی به مثابه‌ی‌ محرک تحول تاریخی کم‌اعتنایی کنیم و تاریخی تعمیم‌یافته بنویسیم؟[12]

همانند تاریخ‌دانان جهانی، پژوهشگران قلمرو زبان و فرهنگ فارسی نیز برای توصیف دایره‌ی فعالیت خود از اصطلاحات مختلفی استفاده می‌کنند. در برنامه‌های دوسالانه‌ی انجمن مطالعات جوامع فارسی زبان، در خلاصه‌‌های مقالات از اصطلاحاتی چون «فراملی»، «فرامحلی» و «تطبیقی» استفاده شده است و همچنین اخیراً کتابی درباره‌ی ادبیات در هند دوران مغول در قرن هجدهم از مفاهیم و فرآیندهای «فرازمانی»، «فرامکانی» و «فرامنطقه‌ای» سخن به میان آورده است.[13] در مقدمه‌ی یکی از مجلدات نشریه‌ی مطالعات جوامع فارسی زبان که به مقاومت و جنبش‌های اعتراضی در امپراتوری عثمانی، ایران، و هند تحت قیمومت انگلیس اختصاص یافته است بر «تجارت فرا-امپراتوری» و «پیوندهای فراملی و بین‌منطقه‌ای» بین غرب، جنوب و آسیای میانه تأکید دارد.[14] شاید گستردگی اصطلاحات نشان از آن داشته باشد که زمان آن فرا رسیده است تا، مانند کسانی که در حوزه‌ی تاریخ جهانی فعالیت دارند، درباره‌ی معانی این اصطلاحات تأمل کنیم.

باید خاطر نشان کرد که پژوهشگرانی که این اصطلاحات را به کار میبرند نیت تحسینبرانگیزی دارند: نجات زبان و فرهنگ فارسی از محدودهی ملیگرایی ایرانی.

به رغم ابهام در اصطلاحات باید خاطر نشان کرد که پژوهشگرانی که این اصطلاحات را به کار میبرند نیت تحسینبرانگیزی دارند: نجات زبان و فرهنگ فارسی از محدودهی ملیگرایی ایرانی. از جمله مهم‌ترین نتایج لحظه‌ی پساملی ما، تلاش برای گسستن از نوعی تاریخ‌نگاری در مطالعات ایرانی بوده است که بر خصوصیات استثنائی تاریخ ایران تأکید داشت. بنا بر این الگو، نحوه‌ی تفاوت ایران با کشورها و مناطق همجوار آن، که از گذشته تا کنون تداوم داشته است، خصیصه‌ی ممتاز ایران بود: فارسی (و نه عربی) زبان اصلی است، مذهب غالب تشیع (و نه تسنن) است، و هزاران سال است که ایران در مقام ایده و تمدن وجود داشته است (محصول برنامه‌های استعماری قرن نوزدهم و بیستم نیست). بی‌شک، در تمام این گفته‌ها حقیقتی وجود دارد اما در میان سایر دولت‌-ملت‌های خاورمیانه و سایر نقاط نیز چنین خصوصیاتی می‌توان یافت.

امروزه تاریخ‌دانان اندکی آگاهانه از چنین منظری ایران را توصیف می‌کنند اما این چارچوبِ استثناگرایی تأثیر انکارناپذیری بر مطالعات ایرانی گذاشته است. تأکید بیش از اندازه بر تفاوت‌های ایران و عدم مشارکت فعالانه و جدی در بحث‌هایی که محرک پژوهش‌های تاریخی در سایر نقاط جهان است موجب بروز این سوءبرداشت شده که ایران به قدری متفاوت است که به هیچ وجه با سایر کشورها قیاس‌پذیر نیست. برای مثال، امپراتوری صفوی، که از قرن شانزدهم تا هجدهم بر ایران حکم می‌رانْد، اغلب در پژوهش‌هایی که امپراتوری‌های عمده‌ی جهان در ابتدای عصر مدرن را بررسی می‌کنند جایی ندارد و در واقع هنوز بر سر این که آیا حکومت صفوی یک «امپراتوری» بود یا خیر بحث و گفتگو ادامه دارد.[15] در کتابی نوآورانه که تاریخ اعتراضات مردمی را در سراسر قرن نوزدهم و بیستم در خاورمیانه مقایسه می‌کند، تنها در رابطه با انقلابِ 1979 از ایران یاد می‌شود و این در حالی است که وقایعِ شایان توجه دیگری نیز وجود دارند: جنبش بابی، قیام تنباکو، و انقلاب مشروطه.[16] منظور انتقاد از آثاری که ایران را حذف می‌کنند نیست؛ هر پژوهشگری که طرحی تطبیقی را پیش می‌برد در رابطه با مواردی که باید حذف شوند یا به آنها پرداخته شود، با انتخاب‌های دشواری مواجه است. این بار بر دوش تاریخ‌دانان جهان ایرانی و قلمرو زبان و فرهنگ فارسی است که نشان دهند مطالعات آنان چگونه و چرا می‌تواند فهم ما از پرسش‌های بزرگ، تاریخی و روش‌شناختی را گسترش دهند.

 

2. فرهنگ قلمرو فارسی

با بررسی مقالات این مجلد ــ و همچنین حوزه‌ی مطالعات قلمرو زبان و فرهنگ فارسی به طور کلی ــ مشاهده می‌کنیم که تاریخ‌دانان در راستای تغییر گام برداشته‌اند و بر پیوندها، ارتباطات و مشابهت‌های ایران و مناطق اطراف آن تأکید دارند. تا اکنون تاریخ‌دانان بر چیزی تأکید داشته‌اند که می‌توان آن را ارتباطات «فرهنگ‌محور» خواند: در قالب ادبیات، هنر، معماری، و مذهب. فرهنگ فارسی در جوامعی که از آناتولی تا شبه‌قاره‌ی هند گستردگی دارد ــ مناطقی که اکنون به دولت‌ملت‌های متعددی تبدیل شده‌اند ــ تولید، خوانده، جذب، تکثیر و تقلید می‌شد و شرح و بسط می‌یافت. تاریخ‌دانان در بررسی این فرهنگ باید از مرزهای ملی عبور کنند ــ نکته‌ای که هنگام آغاز به کار سازمان جدید مطالعات قلمرو زبان و فرهنگ فارسی، نشریهی مطالعات جوامع فارسی زبان، آشکارا به آن اشاره شد.[17] ارتباطات «فرهنگ‌محور» که در این حوزه دست بالا را داشته است در مقالات این مجموعه نیز از جایگاه برجسته‌ای برخوردار است. همان‌گونه که عباس امانت در نخستین مقاله استدلال می‌کند، چهار ویژگی یا «ممیزه» قلمرو زبان و فرهنگ فارسی را تعریف می‌کند: فرهنگ سیاسی مشترک بر مبنای سیاستنامه‌ها، شباهت در گرایش‌های صوفیانه و اباحتی، لذت بردن از ادبیات فارسی و فرهنگ مادی مشترک.

احتمالاً تولید و انتشار فرهنگ و دانش ایرانی، در قالب متون رسمی، آشکارترین راه برای تعقیب نمای کلی قلمرو زبان و فرهنگ فارسی است. با دنبال کردن مسیر گردش متون ایرانی، دامنه‌ی تداول و خوانده‌شدن آنها، شیوه‌هایی که به تناسب فرهنگ محلی از آنها تقلید یا اقتباس می‌شد، می‌توان قلمرو سپهر فرهنگی مشترکی را مشخص کرد. همان‌گونه که مقاله‌ی ریچارد ایتان نشان می‌دهد، شعر فارسی، فرهنگ‌نامه‌ها و فرهنگ مادی ــ آنچه وی آن را «طبع ادبی و زیباشناختی» می‌خواند ــ به مدت صدها سال به نوشته‌جات و محیط جنوب آسیا شکل می‌داد. از نظر ایتان، این یک «جهان‌شهر» فارسی بود که در آن نظم اخلاقی و اجتماعی ملهم از متون فارسی فضای ادبی مشترکی پدید آورد، همانند جهان‌شهر سانسکریتی، که شلدون پولاک آن را توصیف می‌کند، یا جهان‌شهر هِلِنی منطقه‌ی مدیترانه.

با این حال، همان‌گونه که مقاله‌ی تیبو دوبر نشان می‌دهد، انتشار ادبیات فارسی صرفاً محدود به متون رسمی نبود. وی در این مقاله به بررسی مراکز فرهنگی حوالی خلیج بنگال، یعنی دکن، بنگال، آراکان و مالایا در قرون شانزدهم و هفدهم و شیوه‌های اخذ و اقتباس داستان‌ها و حکایت‌های فارسی به دست نویسندگان محلی می‌پردازد. این نویسندگان  همواره تحت تأثیر چیزی قرار داشتند که او «کیهان‌نگاری سنتی» می‌خواند ــ طبق این کیهان‌نگاری، این منطقه «سرزمین عجایب» به حساب می‌آمد. فرهنگ و ادبیاتی که به این ترتیب پدید آمد را می‌توان محصولی مختلط، یا به زبان خود دوبر «ادب اسلامی بومی درخشان و کنجکاو» توصیف کرد.

بی‌شک فرهنگ صرفاً از طریق ادبیات و هنر بیان نمی‌شد؛ رد پای آن را در سایر جنبه‌های زندگی، از جمله دین، می‌توان مشاهده کرد. مقاله‌‌ی ازفار معین درباره‌ی مقابر شیوخ صوفیه و مطلب ولید زیاد درباره‌ی شبکه‌ی صوفیان نقشبندی بر همین موضوع دلالت دارد. معین گسترش فرقه‌های شیوخ صوفی را در جهان اسلامِ پس از دوران مغول بررسی می‌کند و نشان می‌دهد که مقابر شیوخ صوفیه برای فرهنگ سیاسی امپراتوری‌های صفویه، تیموری، و عثمانی اهمیت بسزایی داشتند. مقاله‌ی معین به یک معنا یادآور این امر است که استدلال «حائل بدعت»، که بنا بر آن ایران عصر صفوی به سبب گرویدن به تشیع در قرن شانزدهم از سایر بخش‌های جهان اسلام «جدا» ماند، مبالغه‌آمیز بوده است.[18] به همین نحو، مقاله‌ی زیاد نشان می‌دهد که شبکه‌های صوفیان نقشبندی ــ مجددی در نتیجه‌ی خلأ سیاسی پدید آمده پس از نادر شاه (و. 1747) در اواخر قرن هجدهم و ابتدای قرن نوزدهم توسعه یافتند. دو فرآیند بر بسط و گسترش این شبکه‌های صوفی تأثیر گذاشتند: از یک سو، حکمرانان محلی برای تسهیل برنامه‌های سیاسی و دولت‌سازی خود بر «زیرساخت فکریِ» سلسله‌های صوفیه وابسته بودند و از سوی دیگر نقشبندیان خود را مظهر «سنتی ترکیبی» می‌دانستند که «هم فرامنطقه‌ای بود و هم محلی».

تکوین مطالعات قلمرو زبان و فرهنگ فارسی را می‌توان اقدامی دیرهنگام برای تصحیح نابسندگی رشته‌های دانشگاهی مدرن دانست. 

مقالاتی که مطرح شدند بر شباهت‌ها و پیوندها در فرهنگ، دانش، و هنر این منطقه تأکید داشتند. اما سه مقاله‌ی پایانی این مجموعه درس‌های متفاوتی فراهم می‌آورند و ما را به تأمل درباره‌ی حدود و ثغور قلمرو زبان و فرهنگ فارسی فرا می‌خوانند. دو مقاله‌ی هیروتاکه مایدا و جوانا دو گروت به بررسی چیزی می‌پردازند که دو گروت آن را «کاویدن روابط سیال بین عناصر [فرهنگ فارسی و فرهنگ غیرفارسی]» می‌خواند. مایدا با تعقیب شبکه‌ی خاندان انیکلوپیان در سراسر روسیه، ایران و قفقاز و دو گروت با بررسی دیدگاه‌های بلوچ‌ها در ایرانِ قرن نوزدهم خواننده را به تأمل در این نکته وا می‌دارند که آیا ایجاد «تقابل دوگانه‌» در مقولات، بین «فرهنگ فارسی» و «فرهنگ غیرفارسی»، روشی سودمند برای مفهوم‌پردازی درباره‌ی قلمرو زبان و فرهنگ فارسی است یا خیر. مقاله‌ی نایل گرین مثالی از این که قلمرو زبان و فرهنگ فارسی کِی و کجا از هم می‌گسلد، ارائه می‌کند: مثال او حیدر آباد در میانه‌ی قرن نوزدهم است، هنگامی که افراد مدعی «ترقی» زبان اردو را جانشین زبان فارسی کردند، به ویژه هنگامی که می‌خواستند درباره‌ی نوآوری‌های علمی و فنی اروپا بنویسند. مثال گرین نشان می‌دهد که گسترش گرایش به زبان اردو در جنوب آسیا هم محصول فرآیندی ارگانیک و زیباشناختی و هم پیامد برنامهی سیاسیای از بالا به پایین بود. از نظر زمانی، این سه مقاله قرن نوزدهم را دوران دگرگونی قلمرو زبان و فرهنگ فارسی می‌دانند، عصری که شاهد برآمدن ملی‌گرایی نیز بود.

نکته‌ی دیگر این که اگر لحظه‌ی تاریخی پساملی‌گرایی کنونی ما به رشد مطالعات قلمرو زبان و فرهنگ فارسی یاری رسانده است باید گفت عامل تأثیرگذار دیگر، که در مقالات این مجموعه به خوبی نمایان است، علاقه به فراتر رفتن از مرزهای سنتی رشته‌های دانشگاهی است. تکوین مطالعات قلمرو زبان و فرهنگ فارسی را میتوان اقدامی دیرهنگام برای تصحیح نابسندگی رشتههای دانشگاهی مدرن دانست. بنا بر این دیدگاه، رشته‌هایی مانند «تاریخ» و «جامعه‌شناسی» در زمان و مکانی خاص تکوین یافتند ــ عمدتاً در دانشگاه‌های آلمان در قرن نوزدهم ــ یعنی زمانی که ملی‌گرایی سر بر آورده بود و در نتیجه شایسته به نظر می‌رسید دولت‌ملت‌هایی مانند آلمان، فرانسه یا ایران مطالعه شوند. به این ترتیب، چارچوب «قلمرو زبان و فرهنگ فارسی» فرصتی فراهم می‌سازد تا نه تنها محدوده‌ی مرزهای ملی را در نوردیم بلکه پژوهشگران را وا می‌دارد تا از ساختارهای منسوخ رشته‌های دانشگاهی نیز فراتر بروند.[19]

این چرخش به سمت رویکردهای میان‌رشته‌ای امر جدیدی نیست و شاخصه‌های آن شفاف‌تر و دقیق‌تر از حدود و ثغور تاریخ جهانی نیست. اینجا نیز، همانند تأثیر چارچوب تاریخ جهانی بر مفهوم‌سازی «قلمرو زبان و فرهنگ فارسی»، رویکردی میان‌رشته‌ای نیز در آثار هاجسن مشهود است. بی‌شک در آن حوزه‌های دانشگاهی که قرابت زیادی با مطالعات قلمرو زبان و فرهنگ فارسی دارند ــ یعنی، مطالعات اسلامی، مطالعات خاورمیانه، مطالعات آسیای میانه، مطالعات آسیای جنوبی ــ از همان آغاز وجود رویکردی میان‌رشته‌ای آشکار بود. در واقع، این امر بخشی از رسالت آغازین و بنیادین آنان است. یکی از معیارهای قوت مقالات این مجموعه این است که به رغم «تاریخی» بودن آنها، به سبب منابعی که از آنها استفاده می‌کنند و پرسش‌هایی که به دنبال پاسخشان می‌گردند، به راحتی تن به مقوله‌بندی‌های رشته‌ای نمی‌دهند. 

 

3  مقایسه‌ها و ارتباطات

اینک باید دید آیا چارچوب قلمرو زبان و فرهنگ فارسی از «زبان و ادبیات فراتر می‌رود» ــ همان پرسش‌هایی که کنفرانس دانشگاه ییل با آنها آغاز شد ــ و نیز باید به مقایسه‌ی آن با سایر مناطق فراملی بپردازیم. یک راه پیش رو این است که روش‌های تاریخ تطبیقی را، به شکلی نظام‌مندتر، درباره‌ی تاریخ ایران به کار ببریم. این رویکرد منافع متعددی دارد اما احتمالاً مهم‌ترین فایده‌ی آن این باشد که به جای تحمیل چارچوب قلمرو زبان و فرهنگ فارسی، که توسط زبان و ادبیات تعریف می‌شود، بر یک منطقه‌ی جغرافیایی مشخص و سپس جستجو برای یافتن سایر ویژگی‌های مشترک، مقایسه‌ی یک منطقه با منطقه‌ای دیگر و جستجو برای یافتن مشابهت‌ها و اختلاف‌ها به نحوی ارگانیک منجر به شکل‌گیری یک مقوله‌ی تحلیلی مناسب خواهد شد. 

اگر پژوهشگران میخواهند از ارائهی تصویری صلب و ایستا از فرهنگ فارسی اجتناب کنند، باید با تفاوتها در داخل قلمرو زبان و فرهنگ فارسی و تحولات آن در گذر زمان آشنا باشند.

یکی از مهم‌ترین نقاط قوت روش تطبیقی توانایی آن در تشخیص بی‌همتایی جوامع مختلف است اما نوعی بی‌همتایی که شباهت‌هایی را نیز آشکار می‌کند.[20] در واقع روش تطبیقی حقیقی بهترین پادزهر چارچوب استثناگرایی است که پیشتر درباره‌اش بحث کردیم. کتاب ازفار معین با عنوان حکمران هزارساله مثال خوبی از قابلیت‌های تاریخ تطبیقی است. معین در این کتاب استدلال می‌کند که سلطنت و فرهنگِ درباری صفویه و مغول را باید در بستر «نزاکت، عادات و ذوق تربیت‌یافته‌ای» فهمید که «در گستره‌ی وسیعی از آسیا به "شخصیت اجتماعی" نخبگان قلمرو زبان و فرهنگ فارسی شکل داده بود».[21] در مقابل، وی برای تبیین شکل‌گیری فرهنگ سیاسی صفویه و مغول از روش‌های تاریخی و تاریخ هنر سود می‌برد. با این حال او مراقب است که بر نقاط افتراق فرهنگ‌ها نیز اشاره کند.

تاریخ‌دانان در بررسی نقاط اشتراک و افتراق در داخل قلمرو زبان و فرهنگ فارسی لازم است مکرراً پرسش‌هایی درباره‌ی جنبه‌های مادی، اقتصادی، و سیاسی منطقه مطرح کنند. پژوهش‌ها درباره‌ی قلمرو زبان و فرهنگ فارسی در این زمینه پیشرفت اندکی داشته‌اند.

امکان کاویدن پرسش‌های مرتبط با موضوعاتی مانند تجارت، اقتصاد، و سیاست مسئله‌ی احتمال یافتن منابع ضروری برای پاسخگویی به این پرسش‌ها را پیش می‌کشد. در خلال بیست سال گذشته، مورخان امپراتوری عثمانی از نظر بررسی انواع پرسش‌های تاریخی از پژوهشگران نواحی همسایه پیشی گرفته‌اند و دلیل عمده‌ی آن وفور منابعی است که در اختیار دارند. مجموعه‌ی ده جلدی اسناد و یادداشت‌های دربار در استانبولِ قرن هفدهم که اخیر انتشار یافته بسیار جالب توجه است، نه تنها به علت کاری که ویراستار اثر، تیمور کوران، انجام داده است بلکه به سبب ژرفا و مسیرهای پژوهشی‌ای که این اثر در اختیار پژوهشگران قرار می‌دهد.[22] به سختی می‌توان تصور کرد درباره‌ی امپراتوری‌های صفوی و مغول بتوان کار مشابهی انجام داد، تا چه برسد به جوامع پیشین. اغلب منابعی که در رابطه با این امپراتوری‌ها کشف شده‌اند سبکی روایی، ادبی، یا بصری دارند: وقایع‌نامه‌ها، تواریخ محلی، تذکره‌ها، شعر، نقاشی و معماری. منابع اروپایی نیز وجود دارند از جمله گزارش‌های دیپلمات‌ها، یادداشت‌های بازرگانان، و سفرنامه‌ها. با این حال، تا زمانی که قسم جدیدی از منابع پیدا شوند، حتی «سنتی‌»ترین منابع را می‌توان به شیوه‌هایی بدیع برای پاسخ‌گویی به پرسش‌هایی جدید به کار گرفت.

اگر از روش تطبیقی می‌توان برای تأکید بر خصوصیات مشترک غیرزبانی جوامع و مناطق استفاده کرد، قابلیت آن برای نمایش تفاوت‌ها و افتراق‌ها نیز به همان اندازه اهمیت دارد. اگر پژوهشگران میخواهند از ارائهی تصویری صلب و ایستا از فرهنگ فارسی اجتناب کنند، باید با تفاوتها در داخل قلمرو زبان و فرهنگ فارسی و تحولات آن در گذر زمان آشنا باشند. شاید این درست باشد که منطقه‌ای از جهان به سبب آن که برخی از ــ احتمالاً حتی اغلب ــ مردم به زبان فارسی تکلم می‌کردند نوعی وحدت داشت و به علت فرهنگ متأثر از متون رسمی فارسی بین آنان قرابت وجود داشت. اما نباید از نظر دور داشت که از برخی جهات این منطقه مقوله‌ی تحلیلی یکپارچه‌ای نمی‌تواند باشد. احتمالاً انگیزه‌ی برگزاری مجموعه‌ای از کنفرانس‌ها در UCLA در سال‌های 2015 و 2016 درباره‌ی «سرحدات» (frontier) جغرافیایی، اجتماعی، و معرفت‌شناختی زبان فارسی همین امر بود.[23] کاربرد اصطلاح «سرحدات» یادآور پژوهش‌های مربوط به غرب آمریکا، به عنوان منطقه‌ای میان فرهنگ کلان‌شهری و طبیعت وحشی، است و همچنین به پژوهش‌های متأخر درباره‌ی چین، امپراتوری عثمانی، و اروپا اشاره دارد، پژوهش‌هایی که بر «تحرک» و «سیالیت» مناطق مرزی تأکید دارند.[24] باید به یاد داشت که تأکیدی غیرانتقادی بر وحدتی زبانی و فرهنگی که از مرزهای ملی فراتر برود می‌تواند پیامدهای سیاسی ناخواسته‌ای داشته باشد. ارجاعات اخیر رهبران روسیه به «جهانی روسی» (Russian world) که برای مثال تا اوکراین نیز امتداد می‌یابد، زیرا اکثریت مردم اکراین به زبان روسی (علاوه بر اوکراینی) صحبت می‌کنند، نشان می‌دهد که این تبعات سیاسی چه می‌توانند باشند.

اهمیت دیگر تفاوت‌ها و افتراق‌ها در این است که می‌توانند از وسوسه‌ی تکرار الگوی «تمدنی» اعصار گذشته است ممانعت به عمل آورند. تاریخ‌دانان با دنبال کردن مسیر انتشار فرهنگ ایرانی در مناطق مختلف توانسته‌اند در تحلیل‌های خود از مرزهای ملی فراتر روند اما پس از تحقق این امر ــ پس از این که پذیرفتیم فرهنگ ایرانی صرفاً محدود به ایران نبود ــ چالشی که پیش روی آنان قرار دارد این است که چگونه بدون این که مقولات فرهنگی را ذاتی و نامتغیر معرفی کنند، درباره‌ی آنها بنویسند. بی‌شک، این یکی از مشکلات برخی از شیوه‌های قدیمی بود که اسلام را به عنوان تمدن یا، بنا بر توصیف ریچارد ایتان، «همچون "سنتی" ایستا، ابدی و یکدست و مقاوم در برابر تغییر یا فرآیند‌های تاریخی» در نظر می‌گرفتند.[25] مطالعه‌ای که اخیراً درباره‌ی چندربهان، مورخ و منشی دربار مغول در قرن هفدهم، صورت گرفته است امکانات بالقوه‌ی مطالعات قلمرو زبان و فرهنگ فارسی را آشکار می‌کند.[26] راجیو کینرا با نشان دادن جایگاه چندربهان در طبقه‌ی منشیان هندی-ایرانی و جلب توجه به این واقعیت که او برهمنی هندو بود که به چندین امپراتور مغول خدمت کرد، برداشت‌های مدرن درباره‌ی کاست در هند را به چالش می‌کشد. وی این هشدار سانجای سوبرامانیام را جدی می‌گیرد که نباید در این دام افتاد که «"خصلت‌های ثابت تمدنیِ" چندین هزارساله» را، که معرف یک منطقه محسوب می‌شوند، در کانون تحلیل‌ها قرار داد.[27]

تأکید بر رد تعاریف یکپارچه و همگن از فرهنگ از علل پیدایش مطالعهی قلمرو زبان و فرهنگ فارسی است. با وجود آن که نویسندگان این مجموعه در این باره چیزی نگفته‌اند اما درک و پذیرش فرهنگ فارسی به نحوی دانش عمومی ما نسبت به جهان اسلام را غنا خواهد بخشید. یکی از اهداف هاجسن در سفر پرمخاطرهی اسلام دقیقاً همین امر بود: «رها ساختن» اسلام از برداشت سنتی نسبت به فرهنگ اسلامی که آن را عربی و شریعت‌محور می‌داند و باور دارد در «در دوره‌ی ناب مکه و مدینه» شکل گرفته است و تمام اشکال بعدی آن فرعی و اشتقاقی‌اند. فرهنگ فارسی، ادبیات بومی آن، باورها و مناسک اباحتی و عاری از تعصب، و تکثر قومیتی آن با تصویر سنتی از اسلام همخوانی ندارد، تصویری که مروجان آن، به گفته‌ی کلیفورد گیرتز، «دانش‌پژوهان غربی» اسلام، یعنی «عرب‌شناسان» و «دانش‌پژوهان خود آن، [یعنی] علما» هستند.[28] اما اکنون می‌توان این منطق را درباره‌ی مطالعه‌ی قلمرو زبان و فرهنگ فارسی نیز به کار برد: فهم تکثر فرهنگی در داخل قلمرو زبان و فرهنگ فارسی، فهم ما را از جهان غنا خواهد بخشید.

تکثر فرهنگی در داخل قلمرو زبان و فرهنگ فارسی توجه ما را به سود دیگر طرز تفکر تطبیقی برای مطالعات قلمرو زبان و فرهنگ فارسی جلب می‌کند: استفاده از پرسش‌هایی که محرک مطالعه‌ی سایر مناطق فراملی است و مرتبط ساختن آنها با قلمرو زبان و فرهنگ فارسی. مطلب ریچارد ایتان در این مجموعه آغازگر چنین فعالیتی است، او جهان‌شهر فارسی را با جهان‌شهر سانسکریتِ شلدون پولاک مقایسه می‌کند. در حوزه‌هایی مانند مطالعات منطقه‌های مدیترانه، اقیانوس اطلس، و اقیانوس هند پژوهش‌های زیادی به موضوعاتی مانند تجارت و حرکت جمعیت‌ها و گردش آراء اختصاص یافته است اما می‌توان گفت که عمده‌ترین نقش این چارچوب‌های فراملی این بوده است که از آنها همچون آزمایشگاه‌هایی برای مطالعه‌ی مواجهات و مبادلات میان‌فرهنگی استفاده شده است. تاریخ‌دانان به بررسی موضوعاتی مانند سفر[29]، تجارت[30]، دیپلماسی[31]، مبادله‌ی کالا[32]، مدارا[33]، تغییر مذهب[34]، و ارتباطات[35] پرداخته‌اند تا اشکال انسجام یا افتراق این جوامع را نشان دهند. گاهی این مناطق را پدیده‌های تاریخی «مرتبط» در مکان‌هایی ظاهراً ناهمگون توصیف می‌کردند و گاهی آنها را با تعاملات ستیزه‌جویانه و خشونت‌آمیزشان تعریف می‌کردند.[36] باید منتظر ماند و دید که آیا مطالعات قلمرو زبان و فرهنگ فارسی نیز می‌تواند درس‌های مشابهی ارائه کند یا خیر.

در نهایت، چارچوبی تطبیقی در عین اجتناب از تاریخ‌نگاری ملی‌گرایانه، فضایی برای تداوم کاربرد مقوله‌ی «ایران» فراهم می‌آورد. درست است که متأسفانه در برخی از پژوهش‌های مرتبط با ایران گرایش ملی‌گرایانه به چشم می‌خورد اما باید فضایی برای تحلیل‌های تاریخی ایران وجود داشته باشد به ویژه اگر این پژوهش‌ها بر روی موضوعاتی چون امپراتوری و شکل‌گیری دولت، اقتصاد سیاسی، و حکومت متمرکز باشند. دولت‌های صفویه و قاجار بر قلمرویی حکومت داشتند که آنها را «ممالک محروسه‌ی ایران» می‌خواندند، هر چند دریافت حاکمان صفویه و قاجار از ایران متغیر بود و با دولت-ملت کنونی که به همان نام خوانده می‌شود تفاوت داشت. پس از تحولات اجتماعی و سیاسی اخیر نوشتن درباره‌ی دولت با چالش‌های دیگری نیز روبه‌رو است ــ به طور مثال دیگر نمی‌توان دولت را مستقل از جامعه دانست ــ با این حال هر مطالعه‌ای که دولت را در کانون تحلیل خود قرار دهد باید با اصطلاح «ایران» و معنای آن برای حاکمان آن سرزمین دست و پنجه نرم کند. بنا بر این، پرسش منطقی این است: آیا میتوان تاریخهای قلمرو زبان و فرهنگ فارسی را بدون حذف مقولهی ایران و تاریخهای ایران را بدون افتادن در دو دام تنگنظری و ذاتگرایی نوشت؟

به این ترتیب، مسیری که باید مطالعات قلمرو زبان و فرهنگ فارسی طی کند این است که بدون توسل به تعاریف ساده‌انگارانه‌ی فرهنگ فارسی به تاریخ تطبیقی توجه نشان دهد و به کاوش در سرزمین ناشناخته‌ی مضامین فراتر از زبان و ادبیات بپردازد و در عین حال تداوم ایران را به عنوان مقوله‌ای تحلیلی از نظر دور ندارد. با توجه به مقالات این مجموعه، دلایل زیادی وجود دارد که نسبت به آینده‌ی این حوزه خوشبین باشیم.

 

برگردان: هامون نیشابوری


آصف اشرف مورخ و مدرسِ دانشگاه کمبریج است. آنچه خواندید برگردان این نوشته‌ی او با عنوان اصلی زیر است:

Assef Ashraf, “Pathways to the Persianate,” in Abbas Amanat and Assef Ashraf (Eds.) The Persianate World: Rethinking a Shared Sphere. Boston: Brill, 2019, pp. 1-14.


[1] «قلمرو زبان و فرهنگ فارسی» برگردان اصطلاح Persianate World است. بعضی از پژوهشگران معادل‌های دیگری چون «قلمرو فارسی زبان» یا «جهان ایرانی‌مآب» یا «جوامع فارسی زبان» را به کار برده‌اند. معادل خوبی برای واژه‌ی Persianate در زبان فارسی وجود ندارد و حتی احتمالاً معادل پیشنهادی ما در این مقاله، حق مطلب را ادا نمی‌کند.  

[2] بنگرید به نمودارهای این مقاله:

Said Amir Arjomand, “A Decade of Persianate Studies,” Journal of Persianate Studies 8, no. 2 (2015): 312.

[3] C.A. Bayly et al., “AHR Conversation: On Transnational History,” The American Historical Review 111, no. 5 (December 2006): 1441.

[4] این مقاله بررسی جامعی از پژوهش‌های حوزه‌ی مطالعات قلمرو زبان و فرهنگ فارسی نیست زیرا این موضوع اخیراً توجه‌ها را به خود جلب کرده است. بنگرید به منبع مذکور در پانویس دوم.

[5] Albert Hourani, “Review of the Venture of Islam: Conscience and History in a World Civilization by G.S. Hodgson,” Journal of Near Eastern Studies 37, no. 1 (January 1978): 53.

[6]  این مقاله پس از درگذشت وی و با عنوان «تاریخ جهان و منظری جهانی» در اثر زیر انتشار یافت:

Marshall G.S. Hodgson, Rethinking World History: Essays on Europe, Islam and World History. Ed. Edmund Burke III (Cambridge and New York: Cambridge University Press, 1993), 35-43.

[7]  برای مثال، چارلز عیساوی در مقاله‌ای که از بسیاری جهات پاسخی اندیشمندانه و عمدتاً مثبت به سفر پرمخاطره‌ی اسلام بود آن را اثری «کاملاً نامتعارف» توصیف کرد. بنگرید به:

Charles Issawi, “Europe, the Middle East and the shift in Power: Reflection on a Theme by Marshall Hodgson,” Comparative Studies in Society and History 22, no. 4 (October 1980): 488.

[8]  برای مثال بنگرید به:

Ibrahim Srikeci, Transnational Marketing and Transnational Consumers (Berlin and New York: Springer, 2013).

[9]  در این رابطه بنگرید به:

Alan Mikhail and Christine M. Philliou, “The Ottoman Empire and the Imperial Turn,” Comparative Studies in Society and History 54, no. 4 (October 2012): 721.

[10] David Armitage, “The International Turn in Intellectual History,” in In Rethinking Modern European Intellectual History, ed. Darrin M. McMahon and Samul Moyn (New York: Oxford University Press, 2014), 232.

[11]  در این رابطه بنگرید به:

Francesca Trivellato, “Is There a Future for Italian Microhistory in the Age of Global History?,” California Italian Studies 2, no. 1 (2011).

[12]  در اثر زیر چنین انتقادی مطرح شده است:

David A. Bell, “Questioning the Global Turn: The Case of the French Revolution,” French Historical Studies 37, no 1 (2014): 1-24.

همچنین بنگرید به این اثر:

David A. Bell, “This Is What Happens When Historians Overuse the Idea of the Network,” New Republic, October 25, 2013, https://newrepublic.com/article/114709/world-connecting-reviewed-historians-overuse-network-metaphor.

[13] Prashant Keshavmurthy, Persian Authorship and Canonicity in Late Mughal Delhi: Building an Ark (New York: Routledge, 2016), 143, 162.

[14] Ranin Kazemi, “Popular Resistance in the Persianate World: Subalterns, Outlaws, and Radicals in the Long Nineteenth Century,” Journal of Persianate Studies 7, no. 2 (2014): 179-88.

[15]  در این رابطه بنگرید به:

Rudi Matthee, “Was Safavid Iran an Empire?,” Journal of the Economic and Social History of the Orient53, no. ½ (March 2010): 233-65.

[16] John T. Chalcraft, Popular Politics in the Making of the Modern Middle East (Cambridge: Cambridge University Press, 2016).

[17] Said Amir Arjomand, “Defining Persianate Studies,” Journal of Persianate Studies1, no. 1 (2008): 1-4.

[18] Robert D. McChesney, “’Barrier of Heterodoxy?’: Rethinking the Ties between Iran and Central Asia during the Seventeenth Century,” in Safavid Persia: The History and Politics of Islamic Society, ed. Charles P. Melville (London: I.B. Tauris, 1996), 231-67.

[19] Said Amir Arjomand, “Defining Persianate Studies,” 1.

[20] Marc Bloch, The Historian’s Craft, trans. Peter Putnam (New York: Vintage Books, 1964).

برای اطلاعات بیشتر درباره‌ی «منطق آزمون فرضیه» که در کانون رویکرد تاریخی بلوک قرار دارد، بنگرید به:

William H. Sewell, Jt., “Mar Bloch and the Logic of Comparative History,” History and Theory 6, no. 2 (1967): 208-18.

[21] A. Azfar Moin, The Millennial Sovereign: Sacred Kingship and Sainthood in Islam (New York: Columbia University Press, 2012), 56.

[22] Timur Kuran, ed., Mahkeme Kayıtları Işığında 17. Yüzyıl İstanbulunda Sosyo-Ekonomik Yaşam/ Social and Economic Life in Seventeenth Century Istanbul: Glimpses from Court Records, 10 vols. (Istanbul: İş Bankası Kültür Yayınları, 2010).

[24]  برای مقایسه بین چین و امپراتوری عثمانی بنگرید به:

Peter C. Perdue, “Empire and Nation in Comparative Perspective: Frontier Administration in Eighteenth-Century China,” Journal of Early Modern History 5, no. 4 (November 2001): 282-304.

برای مقدمه‌ای مفید بر پژوهش‌ها در رابطه با «سرحدات» به معنایی گسترده‌تر بنگرید به:

Daniel Power, “Introduction: A. Frontiers: Terms, Concepts, and Historians of Medieval and Early Modern Europe,” in Frontiers in Question: Eurasian Borderlands, 700-1700, ed.  Daniel Power and Naomi Standen (New York: St. Martin’s Press, 1999), 1-12.

[25] Richard M. Eaton, “Islamic History as Global History,” in Islamic and European Expansion: The Forging of a Global Order, ed. Michael Adas (Philadelphia: Temple University Press, 1993), 3.

[26] Rajeev Kinra, Writing Self, Writing Empire: Chandar Bhan Brahman and the Cultural World of the Indo-Persian State Secretary (Oakland, CA: University of California Press, 2015).

[27] Sanjay Subrahmanyam, “Connected Histories: Notes Towards a Reconfiguration of Early Modern Eurasia,” Modern Asian Studies 31, no. 3 (July 1997): 742-43.

[28]  Clifford Geertz, “Mysteries of Islam,” The New York Review of Books, December 11, 1975. https://www.nybooks.com/articles/1975/12/11/mysteries-of-islam/

[29] Muzaffar Alam and Sanjay Subrahmanyam, Indo-Persian Travels in the Age of Discoveries, 1400-1800 (Cambridge: Cambridge University Press, 2007).

[30] K.N. Chaudhuri, Trade and civilization in the Indian Ocean: An Economic History from the Rise of Islam to 1750 (Cambridge, UK: Cambridge University Press, 1985).

[31] E. Natalie Rothman, Brokering Empire: Trans-Imperial Subjects Between Venice and Istanbul  (Ithaca: Cornell University Press, 2011).

[32] Sidney W. Mintz, Sweetness and Power: The Place of Sugar in Modern History (New York: Viking, 1985); Marcy Norton, Sacred Gifts, Profane Pleasures: A History of Tobacco and Chocolate in the Atlantic World (Ithaca: Cornell University Press, 2008).

[33] David Nirenberg, Communities of Violence: Persecution of Minorities in the Middle Ages (Princeton: Princeton University Press, 1996).

[34] Tijana Krstic, Contested Conversion to Islam: Narratives of Religious Change in the Early Modern Ottoman Empire (Stanford, CA: Stanford University Press, 2011); Natalie Zemon Davis, Trickster Travels: A Sixteenth-Century Muslim between Worlds (New York: Hill and Wang, 2006).

[35] John-Paul Ghobrial, The Whispers of Cities: Information Flows in Istanbul, London, and Paris in the Age of William Trumbull (Oxford: Oxford University Press, 2013); Gagan Sood, India and the Islamic Heartlands: An Eighteenth-Century World of Circulation and Exchange (Cambridge: Cambridge University Press, 2016).

[36]  سانجای سوبرامانیام تقریباً طیف کاملی از تعاملات بین جوامع را بررسی کرده است. برای مثال، بنگرید به:

Courtly Encounters: Translating Courtliness and Violence in Early Modern Eurasia (Cambridge, MA: Harvard University Press, 2012); Three Ways to Be Alien: Travails and Encounters in the Early Modern World (Waltham, Mass.: Brandeis University Press, 2011); “Turning the Stone Over: Sixteenth-Century Millenarianism from the Tagus to the Ganges,” Indian Encounter & Social History Review 40, no. 2 (June 2003): 129-61.