تاریخ انتشار: 
1400/02/07

این‌ها مردم نیستند

الهه رضوی

DW

کلمه‌هایی هستند که از فرط استفاده از معنا و مفهوم خالی شده‌اند. مثل ظرف‌هایی خالی می‌مانند که با هر چیز می‌توان آنها را پر کرد و هویتی دلخواه به آن‌ها داد. یکی از این کلمه‌ها «مردم» است. کلمه‌ای که در ادبیات سیاسی ایران کارکردی ویژه دارد و در دوران انتخابات حتی بیش از حالت عادی به گوش می‌رسد.

شیوه‌‌های زندگی و تفکر آن‌قدر متنوع شده که هرجا «مردم» در معنایی غیر از «جمعیت» به کار رفت باید دقیق شویم که گوینده در چه معنایی آن را به کار برده، به چه گروهی آن را اطلاق می‌کند و چه منظوری از آن دارد. آیا می‌توان کلمه‌‌ی مردم را در معنای قدیمی خود به کار برد؟ کلود لوفور، فیلسوف معاصر فرانسوی، در کتاب شکل‌های سیاسی جامعهی مدرن می‌گوید: «دموکراسی شروع‌کننده‌ی تجربه‌ی جامعه‌ای است که فهم و مهار نمی‌شود، جامعه‌ای که در آن مردم را حاکم می‌دانند. اما هویت مردم همواره محل تردید است.»

در جامعه‌ی مدرن، «مردم» دیگر آن معنای کلاسیک و تخت و صاف و ساده‌ی خود را از دست داده. دورانی بود که «مردم» شاید توده‌ای یک‌دست بود با هویت جمعیِ واحد و خواستی یکسان، جمعیتی بزرگ در صفوف به هم پیوسته، با صورت‌ها و لباس‌هایی بی‌شکل که حول خواسته‌‌ای مشترک متحد می‌شدند، و با هم چیزی را می‌خواستند یا نمی‌خواستند. دورانی بود که از تاریخ، فقط تنه‌ی قطور بی‌شاخ و برگ آن روایت می‌شد. دورانی که نظام‌های دیکتاتوری به پیچیدگی امروز نبود و رسانه‌ها، شبکه‌های اجتماعی و تنوع سبک زندگی، به توده‌ی بی‌شکل انسان‌ها، صورت‌های واقعی و منحصر‌به‌فرد نداده بود. وقتی که دموکراسی اهمیت پیدا کرد، مفهوم قدیمی مردم رنگ باخت و دیگر امکان نداشت که بتوان این‌همه گوناگونی را زیر چتر یک واژه جمع کرد.

حالا فردیت موجودیتی بیش از پیش ارزشمند پیدا کرده. حقوق اقلیت‌ها مهم شده و خواسته‌ی اکثریت آماری نباید حقوق اقلیت را پایمال کند. اگر این تکثر را نبینید و همچنان بخواهید که نام همه را مردم بگذارید، نه در معنای آماری بلکه در معنای هویتی مشترک و ذاتی واحد که از یک‌جا می‌جوشد، باید در گفته‌ی شما شک کرد.

در ایران گروه‌های مختلفی کلمه‌ی مردم را در همان مفهوم قدیمی، به صورت دلخواه و برای اثبات گفته و خواسته‌ی خود به کار می‌گیرند. برایشان نفعی ندارد که بپذیرند در دنیای فعلی یک گفته یا یک خواسته نمی‌تواند تمامی مردم را نمایندگی کند. در دهان مسئولان حکومتی، «مردم» واژه‌ی جاافتاده‌ای است، دلیل بعضی تصمیمات را - از فعالیت هسته‌ای تا فعالیت‌های گشت‌های ارشاد - خواست مردم می‌دانند. اما خواست مردم را در واقع کسی نمی‌داند. خواست مردم را چطور می‌توان سنجید و چگونه کسانی تصمیم به نمایندگی آن می‌گیرند؟ آیا منظور از مردم همان گروهی نیست که نظرشان به نظر ما نزدیک‌تر است؟

شاید با بررسی انتخابات سراسری، از ریاست‌جمهوری گرفته تا مجلس و شوراهای شهر، بتوان فهمید که بخشی از این نگاه از کجا آب می‌خورد. در انتخابات ایران معمولاً برنامه‌ای ارائه نمی‌شود تا به آن رأی داده شود. با نظارت استصوابی شورای نگهبان مشارکت گروه‌های مختلف عملاً ناممکن است. تنها چند گروه محدود نزدیک به هسته‌ی اصلی حکومت می‌توانند از سد نظارت استصوابی بگذرند و آنها هم به ندرت مطالبات گروه‌های مردم را نمایندگی می‌کنند. شاید حتی بتوان گفت که اتفاقاً نمایندگی کردن این خواست‌ها به دلایل رد صلاحیت ‌آن‌ها تبدیل می‌شود.

کسانی که از این سد گذشته‌اند وعده‌هایی عمدتاً بدون پشتوانه برای جلب نظر مردم مطرح می‌کنند و در روزها و هفته‌های قبل از رأی‌گیری، به جای اینکه توان‌شان صرف تشریح برنامه‌ها و وعده‌ها شود، صرف مقابله با رقبای انتخاباتی و تشویق مردم به شرکت در انتخابات از طریق ترساندن آنها از عواقبت عدم مشارکت می‌شود. برنامه‌ها جزئیاتی فرعی و دست و پاگیر محسوب می‌شود و آنچه مهم است افشاگری‌ها و جنگ تن به تن است نه پیروزی. پس از پیروزی «برگزیده‌ی مردم»، تصمیمات و عملکرد خود را به صرف اینکه توسط مردم انتخاب شده، به پای آنها می‌نویسد و به آن مشروعیت می‌بخشد. پیش‌فرض این است که رأی به او رأی به تمام تصمیمات اوست.

زمان‌های دیگری هم هست که کلمه‌ی مردم اهمیت پیدا می‌کند و سعی در مشخص کردن قاطعانه‌ی مرزهایش دارند. وقت‌هایی که اعتراضی جمعی و عمدتاً خیابانی شکل می‌گیرد. نمونه‌ی متأخرش اعتراض به گران شدن یک‌شبه‌ی بنزین بدون اطلاع‌رسانی به مردم در آبان ۱۳۹۸ بود. حکومت هرجا خواسته جلوی اعتراض یا خواسته‌ای گسترده را بگیرد تلاش کرده است که ماهیت «مردم» را دوباره معنا یا در واقع معنازدایی کند و این پیام را برساند که کسانی که دستگیر می‌شوند، مورد ضرب و شتم قرار می‌گیرند یا کشته می‌شوند نه «مردم» بلکه اغتشاش‌گر و اوباش‌اند. در نتیجه، نباید برای آنها حقوق شهروندی و انسانی قائل شد و باید به سنگین‌ترین شکل دهان‌شان را بست. باید هرچه سریع‌تر آنها را دشمن نامید و از مشروعیت انداخت. از مشروعیت انداختن مردم، معنازدایی از این کلمه و پرکردن این جسم بی‌جان با کلمه و ترکیب‌های دلخواه، مسیر سرکوب را هموار می‌کند. برای مردم تقدس قائل می‌شویم اما هر اعتراضی از جانب مردم توهین به این تقدس است.

مقدس کردن کلمه‌ی مردم در موقعیت‌های دیگری، خارج از دایره‌ی حکومت هم خودش را نشان می‌دهد. مثلاً وقتی از مسئولیت شهروندان حرف می‌زنیم و می‌گوییم باید کمک کنند تا محیط زندگی ما پاکیزه بماند، حیوان‌آزاری، مهاجرستیزی یا حملات آنلاین به کاربران بی‌قدرت در شبکه‌های اجتماعی کمتر شود، بسیار پیش می‌آید که کسانی پیدا شوند و به نمایندگی از مردم بگویند این رفتارها و نابهنجاری‌ها معلول شرایط‌ است و مردم ‌«بی‌تقصیر» و جان به لب رسیده‌اند. این گروه هم مردم را توده‌ای یکپارچه بدون هیچ تنوع و گوناگونی با امیدها و ناامیدی‌های یکسان می‌دانند که عاملیتی ندارند. آنها هم با مقدس شمردن مردم، هر انتقاد و خواسته‌ای را نامشروع و ناشی از چشم بستن بر اوضاع می‌دانند. در کشوری سیاست‌زده، که سیاست ناگزیر به همه‌جای آن نفوذ کرده، هر تلاشی برای تغییر، سیاسی قلمداد می‌شود. تلاش برای آگاه‌سازی مردم از مسئولیت‌های شهروندی و حرکت‌های ساده برای بهبود‌ وضعیت زیست‌محیطی یا اجتماعی به دست خودشان، طرفداری از نظام تعبیر می‌شود. در اوضاع خراب انگار فقط باید خرابی‌ها را نشان داد و هرکاری غیر از این ممکن است که مردم را به همدستی متهم کند. انگار تغییر فرهنگ غلط و مخرب فقط در زمان حکمران عادل و دانا صورت می‌گیرد و تا رسیدن به چنین نظامی باید دست روی دست گذاشت و نظاره کرد و مردم را از هر گونه عمل اصلاحی برحذر داشت.

وقت‌هایی هم هست که کارهای ناپسند و غیراخلاقی عده‌ای به پای تمام مردم گذاشته می‌شود. مثلاً وقتی ویدیویی از حیوان‌آزاری در شبکه‌های اجتماعی دست به دست می‌شود و عده‌ای با استناد به آن، رأی به انحطاط کل جامعه می‌دهند و نتیجه می‌گیرند که در جامعه‌ای که به حیوانات آزار می‌رسانند، انسان‌ها هرگز در امان نیستند. اینجا هم مردم توده‌ای به‌هم‌پیوسته با یک مغز در نظر گرفته شده‌اند و یک عمل به پای همه گذاشته می‌شود. یا وقتی یک ایرانی در کشوری دیگر دست به کاری سخیف بزند، توصیه این است که همه خجالت بکشیم چون او نمونه‌ای از مردمی است که ما باشیم.

 آنچه از مردم مراد می‌شود، تعریفی قدیمی و منقضی شده است. آدم‌ها وقتی به تصمیمات حکومتی اعتراض کنند نه مردم واقعی بلکه اوباش و اغتشاش‌گر خوانده می‌شوند؛ وقتی یکدیگر را برای تغییری مسئول بدانند در مقصر شمردن مردم دست دارند و وقتی کسی اشتباه کند، همه اشتباه کرده‌اند. در همه‌ی این موقعیت‌ها کلمه‌ی «مردم» بیش از آنکه توصیف واقعیتی بیرونی باشد، نمایانگر نوعی صورت‌بندیِ ذهنی است. ابزاری است در خدمت گوینده که در لحظه آن را خلق می‌کند و همان معنایی را که می‌خواهد به آن می‌بخشد.