دیوارنویسیها گاهی صریح است و گاهی در لفافه. یکی مستقیم پیام میدهد «همجنسگرایی بیماری نیست، همجنسگراستیزی بیماری اجتماعی است». و دیگری با زبان شعر میگوید «برافشان تا فرو ریزد هزاران جان ز هر مویت».
گاه فکر میکنم که سرنوشت ملتها و آدمها چقدر شبیه هم است. یا در آرزوی آیندهاند و یا در حسرت گذشته! جوانی ۱۹ ساله بودم که در شهری دور دانشجو شدم. اولین روزی که در محوطهی بزرگ دانشگاه تنها ماندم، خوب به یادم هست. بعد از چند روز که با پدر و برادرم در شهر جدید سپری کردیم، بالاخره روز آخر رسیده بود. از صبح تا ظهر گپ زدیم و بعد از ظهر بود که پدر و برادرم را در آغوش کشیدم، خداحافظی کردیم، و رفتند.
من یکی از معدود بازماندگان کسانی هستم که تقریباً تا آخرین لحظهی پیش از آزادسازی آشوویتس در این اردوگاه بودم. انتقال ما از این اردوگاه یا به اصطلاح تخلیهی آن در ۱۸ ژانویه آغاز شد. ما در صفی ۶۰۰ نفری به راه افتادیم و در شش روز و نیمِ بعدی بیش از نیمی از همراهانم جان باختند. به احتمال قوی، من تا مراسم یادبود سال آینده زنده نخواهم ماند. این قانون طبیعت است. پس لطفاً ببخشید که احساساتی سخن خواهم گفت.
بسیاری از مردم حافظه را زیربنای حسی پایدار از خود میدانند. حافظهی مربوط به زندگینامهی شخصی ما نقش مهمی در بافتن تار و پود داستان زندگیمان دارد زیرا گذشته و حال را به هم پیوند میدهد و درکمان از آینده را ممکن میسازد، آن هم به طوری که کل داستان، معنادار و همگون به نظر آید. به این ترتیب، وقتی فرشینهی حافظه مندرس میشود، چه اتفاقی میافتد؟
درست بعد از جنگ جهانى دوم، آلمانیها مجبور بودند که برای دریافت کوپنِ مایحتاج اساسی خود فیلمهای مستندی را دربارهی اوضاع هولناک اردوگاههای کار اجباری تماشا کنند. اما آن طور که تونى جوت در کتابش دوران پس از جنگ میگوید مردم به سالن میرفتند اما به پرده نگاه نمیکردند. سالها بعد، یک نویسندهی آلمانى به نام استفان هرملین نوشت: «در فضاى نیمهتاریک سالن، مىتوانستم ببینم که اکثر مردم از اول تا آخر فیلم، روى خود را برگرداندهاند. حالا فکر مىکنم که این روى برتافتن، در واقع حاکی از نگرش میلیونها نفر بوده است.»
در حالی به زمان برگزاریِ انتخابات پارلمان اروپا نزدیک میشویم که بسیاری احساس میکنند که ایدهی اروپای واحد شکست خورده است. تقریباً هر روز شاهد فروپاشیِ فزایندهی طرحی هستیم که بر نگرشی آرمانشهری استوار بود. این نگرش با بازخوانیِ هزار سال منازعه و درگیری، امکان ایجاد اروپایی متحد را مطرح کرد و چنین اتحادی را ناگزیر و برگشتناپذیر شمرد. در آن زمان، ایجاد اروپای واحد را پایان تاریخ میپنداشتند.