حالا نه جهانی که اطلاعات از آن خبر میدهد بلکه خودِ اطلاعات به محلِ اصلیِ «امرِ ناشناخته» تبدیل شده است. اکنون به نظر میرسد که خودِ اطلاعات بیش از حد گسترده، مرموز و مهارنشدنی است. برای عامهی مردم، اطلاعات انبوهی که با آن روبرویند، گیجکنندهتر، ناخوشایندتر و تهدیدآمیزتر از معدود «اسرارِ» باقیماندهی «جهان» است، اسراری که تنها گروه کوچکی از معتادان به علم و تعداد انگشتشماری از مدعیان جایزهی نوبل به آن علاقه دارند.
در دنیای ناپایدارِ ما که مبتنی بر تغییرِ آنی و نامنظم است، اهداف غاییِ تعلیم و تربیتِ سنتی نظیر عادتهای ثابت، چارچوبهای شناختیِ محکم و اولویتهای ارزشی پایدار، عیب و نقص به شمار میروند. دستکم، تلقّی بازارِ دانش از آنها چنین است، بازاری که وفاداری، پیوندهای ناگسستنی و تعهداتِ بلندمدت را مطرود و منفور میشمارد: اینها موانعیاند که باید از سرِ راه برداشت.
یادگیری و تعلیم و تربیت به قامتِ دنیایی پایدار دوخته شده بود، دنیایی که امید میرفت که پایدار بماند و قرار بود که پایدارتر شود. در چنین جهانی، حافظه چیزِ ارزشمندی به شمار میرفت، و هر چه قویتر و پایدارتر بود، باارزشتر محسوب میشد. امروز چنین حافظهی قوی و پایداری از جهاتِ بسیاری بالقوه مایهی ناتوانی، از جهاتِ بسیار دیگری گمراهکننده، و از اکثر جهات بیفایده است.
در اواخر نوامبرِ گذشته گروهی از نوجوانان اسپانیایی به سینمایی در مادرید رفتند که در آن جای سوزن انداختن نبود. وقتی فیلم شروع شد با توجه محض به داستانهایی دربارهی کشورشان گوش دادند که قبلاً هرگز نشنیده بودند. داستان نوزادانی که در بدو تولد به زور از مادرانشان جدا شدند، داستان آدمهای بیگناهی که پس از اعدام در قبرهای دستهجمعی به خاک سپرده شدند، داستان شکنجه و مبارزهی نسلهای متوالیای که میخواستند پیش از به فراموشی سپرده شدنِ فجایعِ رخداده، عدالت اجرا و از آنها اعادهی حیثیت شود.
چطور میشود که آدمها یکباره دستهجمعی «نوستال میزنند» و دلشان برای گذشتهای تنگ میشود که حتی تجربهاش هم نکردهاند؟ حواس خیلیها در دو سال گذشته به این پرسش جمع شده است. نوستالژی همیشه امری سیاسی بوده اما اهمیت سیاسیاش حالا دارد به رخ کشیده میشود.
زمانهی غریبی است. خاطراتمان را برای روز مبادا ضبط میکنیم. مدام عکس و فیلم میگیریم. مدام مینویسیم. انباشتهشان میکنیم در گوشیهای کوچک همراهمان، در کارتها و بستههای حافظه، در شبکههای اجتماعی. انبوهی از خاطره بیرون انبار میکنیم. و اندکی خاطره درونمان و با ما میماند. آیا بلایی سر حافظهی ما آمده است؟ چرا ما گذشته را بیشتر و راحتتر از گذشته فراموش میکنیم؟