هم در زندگیِ روزمره و هم وقتی میکوشیم از گذشته سر در بیاوریم، وسوسه میشویم که به سناریوهای جایگزین بیندیشیم. وقتی به گذشته فکر میکنیم بهسرعت پای حدس و گمان وسط میآید: چه میشد اگر آن اتفاق رخ نمیداد، یا به شکل متفاوتی رخ میداد؟
میخائیل شیشکین آرزو میکند که روسیهی دیگری از میان خاکسترِ خود برخیزد و مینویسد: «ما برای بررسی تمامیتخواهیِ شوروی دادگاهی شبیه به نورمبرگ نداشتیم و دست قاتلین آن دوره را از قدرت کوتاه نکردیم.»
کودکان از سنِ بسیار کم با افسانهها و اطلاعات گمراهکننده، آن هم نه فقط دربارهی رویدادهای جاری بلکه همچنین دربارهی شرح حالِ بشر ــ هویت، خاستگاه و سرگذشتمان ــ بمباران میشوند.
این که به نظرِ ما ارزش اصلیِ زمان گذشته، «سادگی» است نشان میدهد که نوستالژی به دنبال برآورده کردن چه نیازی است. میخواهم بگویم آنچه واقعاً در خیالپردازیهای پرحسرتمان به دنبالش هستیم سکون گذشته است.
این روزها تلویزیون روسیه مصاحبهای با سرگئی بودروف، بازیگری پرطرفدار در روسیه، را بهطور مکرر نشان میدهد. او میگوید: «در زمان جنگ، نمیتوان از خودیها بد گفت. حتی اگر مقصر باشند. حتی اگر کشورتان در زمان جنگ خطا کند، نباید از آن بدگویی کنید.» و این همان کاری است که مردم انجام میدهند، زیرا مایلاند که از «خودیها» حمایت کنند حتی اگر آنها به اوکراینیها شلیک کنند.
اینکه گذشته را مایهی شرم و عذاب وجدان بدانیم یا مایهی تسلی و حسرت، همیشه به استنباط ما از گذشته و عزم و ارادهی ما در این کار بستگی دارد، لااقل به این علت که آنچه امروز هویت گروهی خوانده میشود در اصل چیزی نیست جز مجموعهای از استنباطها از گذشته، همراه با مقداری مناسک و آداب و رسوم و داستان.