آرون گرونبرگ، در سخنرانیای که در مراسم یادبود جنگ جهانی دوم به زبان آلمانی ایراد کرد، میگوید برای اینکه به هویت خود پیبریم باید گذشته را بپذیریم. او در این سخنرانی به نحو نیشداری از کسانی یاد میکند که با فریادِ «نه» و خودداری از اطاعت و پیروی، جان باختند.
هلند در قرن هفدهم به یکی از قدرتهای جهانی تبدیل شد و به لطف ثروت هنگفتی که کمپانیهای هند شرقی و غربی به بار آوردند در عرصههای تحقیق علمی و کوششهای هنری ترقی کرد. اما این دوران همراه با خشونتهای استعماری در مقیاس وسیع و فعالیت گسترده در تجارت بردگان بود.
۷۵ سال پس از پایان جنگ، ما آلمانیها باید از بسیاری دستاوردها خوشحال باشیم. اما هیچ یک از این دستاوردهای مثبت جاودانه نیست. به همین دلیل است که نباید از یاد برد که ۸ مه پایان آزادسازی نبود ــ حفظ آزادی و دموکراسی وظیفهای ابدی است که از آن روز به ما سپرده شده است!
گاه فکر میکنم که سرنوشت ملتها و آدمها چقدر شبیه هم است. یا در آرزوی آیندهاند و یا در حسرت گذشته! جوانی ۱۹ ساله بودم که در شهری دور دانشجو شدم. اولین روزی که در محوطهی بزرگ دانشگاه تنها ماندم، خوب به یادم هست. بعد از چند روز که با پدر و برادرم در شهر جدید سپری کردیم، بالاخره روز آخر رسیده بود. از صبح تا ظهر گپ زدیم و بعد از ظهر بود که پدر و برادرم را در آغوش کشیدم، خداحافظی کردیم، و رفتند.
چند روز بعد از ساقط شدن هواپیمای اوکراینی و کشته شدن ۱۷۶ مسافر و خدمهاش، توی ماشین بودیم و داشتیم از جلوی صف نامنظم پلیس ضدشورش، اسلحههایی که برای به رخ کشیدن توی دستشان گرفته بودند، و ماشینهای سیاهشان میگذشتیم. روی چهرههایشان دقیق شده بودیم که یکی از بچهها گفت «تجمعی که نیست، اینا چرا هنوز هستند؟» یکی دیگر جوابش را داد که: «برای همین، برای اینکه بگن ما هستیم، چه شما باشید چه نباشید. آینده از آن ماست.»
به گذشته و آیندهی ایران که فکر میکنم، میبینم برگهای دفتر تاریخ و فرهنگ این سرزمین همانقدر سرشار از رنج است که سرشار از امید؛ امید به پیروزیِ روشنی بر تاریکی، امید به سرآمدنِ زمستان، امید به فردای بهتر. گویی رنج و امید دو روی سکهی زندگی انسان ایرانی است. این که این امید و آرزوی همیشگی چه کارکردی دارد یک داستان است، این که فردای بهتری که به آن امیدوار شویم چه ویژگیهایی دارد داستانی دیگر.