تاریخ انتشار: 
1397/08/28

والدین و فرزندان

زیگمونت باومن

Photo by Steven Van Loy on Unsplash

* این مقاله به مناسبت 20 نوامبر، روز جهانی کودک، منتشر شده است.

 

در سال 1977، در عصری که هنوز هیچ نشانی از رایانههای شخصی، تلفنهای همراه، آیپادها و دیگر معجزات فناوریِ نزدیککننده/دورکننده، مرتبطکننده/منزویکننده، پیونددهنده/جداکننده نبود، روبر بِرِسون فیلم  شاید شیطان را ساخت که قهرمانانش چند جوانِ کاملاً درماندهاند که ناامیدانه در پی یافتن هدفی در زندگی، وظیفه‌ی خود در جهان و معنای «موظف شدن» هستند. بزرگترها به هیچ وجه به آنها کمک نمیکنند. در واقع، در 95 دقیقهای که برای رسیدن به فرجامِ سوگناک داستان لازم است، حتی یک بزرگسال هم بر پرده ظاهر نمیشود. در طول این مدت، جوانانی که مستغرق تلاشی بیهوده برای ارتباط با یکدیگرند، تنها یک بار حضورِ ناب بزرگسالان را احساس میکنند: وقتی که خسته از ماجراجوییهای خود، گرسنه میشوند و دور یخچالی پُر از غذا حلقه میزنند، غذایی که والدینِ نادیده و نامرئیِ آنها برای چنین موقعی ذخیره کردهاند. سه دهه‌ی متعاقبِ نمایش این فیلم به طرز متقاعدکنندهای بر این امر صحه گذاشت که بینش سینمایی بِرِسون کاملاً آیندهنگرانه بوده است. بِرِسون پیامدهای «دگرگونی عظیمی» را که او و معاصرانش شاهدِ آن بودند، پیشبینی کرد، هر چند تنها اندکی از همعصرانش از هوشمندی لازم برای پی بردن به این پیامدها، از خردمندی لازم برای بررسی دقیق آنها و از اشتیاق لازم برای ثبت آنها بهرهمند بودند: گذار از جامعه‌ی تولیدکنندگان- کارگران و سربازان- به جامعه‌ی مصرفکنندگان- افرادی که به حکمِ موقعیت تاریخی خود، دوستدار افکار، چشماندازها و کارهای کوتاهمدت‌اند.

نقش والدین در جامعه‌ی «استوارِ مدرنِ» تولیدکنندگان و سربازان این بود که، به هر طریقی، انضباط شخصیِ مادامالعمرِ لازم برای تحملِ روال عادی یکنواختِ محیط کارِ صنعتی یا پادگان نظامی را به فرزندان خود بفهمانند- آنها برای فرزندانشان الگوی شخصیِ چنین رفتاری بودند که «به طور تجویزی بر آن نظارت میشد». میشل فوکو جنسیت کودکانه و «خودارضاییهراسیِ» قرون نوزدهم و بیستم را نمونهای از زرادخانه‌ی مجهزی می‌دانست که برای مشروعیتبخشی و افزایش کنترلِ سفت و سخت و نظارتِ تماموقتی به کار میرفت که والدینِ آن دوران بر فرزندان خود اِعمال می کردند.[1] این نوع نقش والدین «حضور دائمی، دقیق و غیرعادی را میطلبید؛ مقتضی مجاورت والدین و فرزندان، و مبتنی بر وارسی و نظارتِ مؤکد بود؛ مستلزم گفتگو از طریق سؤالاتی بود که به زور از فرزندان اقرار میگرفت، و آنها را وادار به افشای رازهایی میکرد که از پرسش‌های مطرحشده فراتر میرفت. این نقش، متضمن مجاورت جسمانی و برخوردِ شدید احساسات بود.»

به نظر فوکو در این کارزار دائمی برای تقویت نقش والدین و تأثیر تأدیبی آن، «فساد اخلاقیِ» کودک نه خصم بلکه یار بود: «هر جا امکان بروز این فساد اخلاقی وجود داشت، ابزار نظارت، نصب و دامهایی برای اعترافات متقاعدکننده پهن میشد.» دستشوییها و اتاق خوابها را خطرناکترین محلها و حاصلخیزترین کشتزارها برای گرایشهای جنسی بیمارگونه‌ی کودکان می‌شمردند- و بنابراین، این محلها مستلزم نظارت بسیار دقیق، شدید و مستمر بود و حضورِ همیشه هشیارانه، مداخلهجویانه و فراگیرِ والدین را می‌طلبید.

همچون گذشته، دستشویی و اتاق خوابها را لانه‌ی فساد اخلاقی هولناک میدانند اما حالا والدین (و به طور کلی، بزرگسالان که همگی بالقوه کودکآزار به شمار میروند) به فساد اخلاقی متهماند.

در دوران مدرن سیال ما، دیگر خودارضایی گناه به شمار نمیرود- خودارضاییهراسی جای خود را به هراس از «سوءاستفاده‌ی جنسی» داده است. اما این تهدید پنهانی، علت این هراس جدید، را نه در تمایلات جنسی کودکان بلکه در تمایلات جنسی والدین آنها باید جست. همچون گذشته، دستشویی و اتاق خوابها را لانه‌ی فساد اخلاقی هولناک میدانند اما حالا والدین (و به طور کلی، بزرگسالان که همگی بالقوه کودکآزار به شمار میروند) به فساد اخلاقی متهماند. خواه به طور صریح و علنی بگویند یا به صورت ضمنی و سربسته، اهداف جنگ با اشرارِ جدید عبارت‌اند از کاهش کنترلِ والدین، انصراف از حضورِ فراگیر و ناخوانده‌ی والدین در زندگی کودکان، ایجاد و حفظ فاصله میان «سالخوردگان» و «جوانان»- هم در داخل خانواده و هم در حلقه‌ی دوستان خانوادگی.

در مورد هراس فعلی، جدیدترین گزارش مؤسسه‌ی ملی جمعیتشناسی فرانسه نشان میدهد که در بازه‌ی زمانی شش ساله از سال 2000 تا سال 2006، تعداد مردان و زنانی که با آنها مصاحبه شده و موارد سوءاستفاده‌ی جنسی در کودکی خود را به یاد میآوردهاند، تقریباً سه برابر شده است (از ۲.۷ درصد به ۷.۳ درصد-  16 درصد از زنان و 5 درصد از مردان- این روند شتابی فزاینده دارد).[2] نویسندگان این گزارش تأکید میکنند که «این افزایش نه رشد وقوعِ تعرض بلکه تمایل فزاینده به گزارش دادنِ تجاوز در پیمایشهای علمی را ثابت میکند، که حاکی از پایین آمدنِ آستانه‌ی تحملِ خشونت است»- اما دوست دارم این نکته را اضافه کنم که این امر در عین حال، حتی شاید تا حدی بیشتر، بازتابِ گرایش روزافزون متأثر از رسانهها است که مصائب و مشکلات روانشناختی فعلیِ بزرگسالان را ناشی از آزار و سوءاستفاده‌ی جنسیِ فرضی در دوران کودکیِ آنها میداند و نه تمایلات جنسیِ سرخورده‌ی دوران کودکی و عقدههای اُدیپ و اِلِکترا. باید تأکید کنم که مسئله این نیست که چه تعداد از والدین، با یا بدون همدستی دیگر بزرگسالان، واقعاً با کودکانِ خود همچون ابژههای جنسی رفتار میکنند، و تا چه حد از برتری قوای خود برای بهرهبرداری از ناتوانی کودکان سوءاستفاده میکنند- درست همان طور که در گذشته هم مسئله این نبود که چه تعداد از فرزندانِ آنها خودارضایی میکردند؛ آنچه مهم است، و به شدت اهمیت دارد، این است که به همه‌ی والدین با صدای بلند و به طور علنی هشدار دادهاند که کاستن از فاصلهای که باید میان خود، دیگر بزرگسالان و کودکانشان حفظ کنند، ممکن است نشانه‌ی کنترل نکردنِ- علنی، پنهانی یا ناخودآگاهِ- امیال جنسیِ آنها به کودکان تعبیر شود (باید این طور تعبیر شود و خواهد شد).

خودارضاییهراسی بیش از هر چیز به استقلال جوانان صدمه زد زیرا از ابتدای دوران کودکی، بزرگسالانِ آینده را در برابر غرایز و تمایلاتِ بیمارگونه و بالقوه مصیبتبارشان حفظ میکردند. اما هراس از سوءاستفاده‌ی جنسی بیش از هر چیز به پیوند و صمیمیت میان نسلها صدمه میزند. در خودارضاییهراسی، بزرگسالان بهترین دوست، فرشته‌ی نگهبان، راهنمای معتمد، و در کل، سرپرست جوانان به شمار میرفتند اما در هراس از سوءاستفاده‌ی جنسی، بزرگسالان «مظنونین همیشگی» هستند که از پیش به جرائمی متهم‌اند که حتماً قصد ارتکابش را داشتهاند، یا حداقل به طور غریزی، با یا بدون سوءنیت، به ارتکابِ آن وادار شدهاند. هراسِ قبلی به افزایش شدیدِ قدرت والدین انجامید اما در عین حال سبب شد که والدین مسئولیت خود در قبالِ جوانان را بپذیرند و در انجام وظایف ناشی از آن کوتاهی نکنند. هراسِ فعلی والدین را از وظایفشان معاف میکند- زیرا پیشاپیش آنها را مسئولِ سوءاستفاده‌ی واقعی یا بالقوه از قدرت میشمارد.

این هراسِ جدید، ظاهر فریبنده‌ی مشروعیتبخشی به فرایند پیشرفته‌ی تجاری شدن رابطه‌ی والدین و فرزندان میدهد- زیرا از طریق بازار مصرفی در این رابطه به شدت مداخله میکند. حال که دیگر وظیفه‌ی مراقبت و مواظبت در خانه بر عهده‌ی والدین نیست، ته‌مانده‌ی دغدغههای اخلاقی توسط بازارهای مصرفی سرکوب میشود زیرا این بازارها همه‌ی مهمانیهای خانوادگی یا تعطیلات دینی و ملی را به فرصتی برای خریدن هدایای رؤیاییِ گرانقیمت برای فرزندان تبدیل کردهاند، و به قُلدُری فزاینده‌ی کودکان دامن میزنند، کودکانی که بر سرِ به رخ کشیدن اجناسی که نشانه‌ی تمایز اجتماعی به شمار میرود، با همتایانِ خود رقابتی شدید دارند.

اما توسل به کمکِ چنین صنعت مصرفیِ جذّابی ممکن است راهی برای «خلاص شدن از دردسر» باشد که بیش از آن که به حل مشکلات بینجامد، مشکلات جدیدی را به وجود آورد. پرفسور فرَنک فورِدی به «مهارتزدایی» از بزرگسالان در اِعمال اقتدارِ بزرگسالانه‌ی خود اشاره کرده است: او می پرسد، «اگر به بزرگسالان اعتماد نکنیم که نزدیک کودکان باشند، در این صورت آیا عجیب است که حداقل برخی از آنها نتیجه بگیرند که واقعاً انتظار نمیرود که مسئولیت بهروزی کودکان در جامعه‌ی خود را بر عهده گیرند؟»[3]

 

برگردان: عرفان ثابتی


زیگمونت باومن جامعه‌شناس لهستانی و نظریه‌پرداز «مدرنیته‌ی سیال» است. آن‌چه خواندید برگردانِ این نوشته‌ی او است:

Zygmunt Bauman, ‘Parents and Children,’ in 44 Letters from the Liquid Modern World (Cambridge: Polity Press, 2010), pp. 38-41.


[1]  نگاه کنید به

Michel Foucault, The History of Sexuality, Volume 1, trans. Robert Hurley (Penguin 1978), pp. 42ff.

[2]  نگاه کنید به

‘‘Les victimes de violences sexuelles en parlent de plus en plus,’, Le Monde, 30 May 2008.

[3] Frank Furedi, ‘Thou shall not hug’, New Statesman, 26 June 2008.