تاریخ انتشار: 
1397/11/15

رستگاری در لجن؛ نگاهی به پدیده‌ی نوظهور «خورخوابی»

هادی کی‌کاووسی

اواخر دهه‌ی 1360 در میانه‌ی دریا بین بندرعباس و قشم آنجا که آب رفته‌رفته رنگ عمق به خود می‌گیرد، صداهایی شنیده می‌شد که دریاروندگان نامش را جن‌های کشتیِ سوخته گذاشته بودند. این اصوات مرموز طبق گفته‌ی مسافران و جاشوان محلی از درون کشتی متروک «نیهون آلفا» شنیده می‌شد؛ کشتی قبرسی که سال ۱۳۶۱ در اسکله‌ی بندرعباس دچار حریق شد و پس از اطفای حریق برای سال‌ها در میانه‌ی دریا رها شد. جزیره‌ی سیاه آهنی حالا چند سالی است که به تاریخ پیوسته و تنها یک چیز از آلفای سوخته باقی مانده و آن راز صداهای مرموز درون کشتی است که برخلاف شایعات آن‌قدرها هم فرازمینی نبودند. اصوات مرموز کشتی متروک فریاد انسان‌هایی بود که برای نجات کمک می‌خواستند. آن‌ها تبعیدیانی بودند که در دل سیاه کشتی جای گرفته بودند تا بمیرند.

 

مفهوم تبعید

از زمانی که سوفوکل عبارت تبعید را برای فیلوکتتس به کار برد تا به امروز این عبارت دستخوش تغییرات بسیاری گشته اما در یک چیز هنوز پابرجاست: راندن محکوم. انسان تبعیدی طبق قوانین همچون کیسه‌ای متعفن باید به جایی دور ارسال شود تا از چشم‌رس به دور باشد. مناطق دور افتاده و بد آب و هوا از دید قانون‌گذار بهترین مکان برای حیات جدید خاطیان است. درس عبرتی برای باقی مطمردین تا از خطای خود پاک شوند. این پاکسازی اما دردسرهایی را نیز پیش روی حاکمان قرار می‌دهد. بومیان مناطق خاص تبعید بیگانگان و حضورشان را مایه‌ی ننگ مناطق خود می‌دانند و این مطلب موجب بروز درگیری‌هایی می‌شود. در فقه امامی درباره‌ی مکان تبعید آرای مختلفی آمده است از جمله: نزدیک‌ترین سرزمین به بلاد شرک، مکانی که نماز در آن قصر باشد، محلی که در آن غربت صدق کند و سرزمینی در شأن تبعیدی که ناگفته مشخص است به مذاق بومیان خوش نمی‌آید. برای جلوگیری از این اعتراض‌هاست که حاکم به راه حل دوم می‌رسد: رهاسازی خاطیان در زمین متروک. نوعی از تبعید که در دل خود تبعید دیگری را در پی دارد. این رهاسازی بر خلاف ایده‌ی اولیه‌ی قانون‌گذار که تبعید را مجازاتی بازدارنده می‌خواند هیچ اصلاحی در پی نخواهد داشت زیرا آنان هرگز به زندگی باز نخواهند گشت. در مجله‌ی آموزه‌های حقوقی کیفری دانشگاه علوم اسلامی رضوی درباره‌ی این دوگانگی این طور آمده: اهداف و مضامین تبعید گسترده‌اند و می‌توان دو مفهوم دورکردن از وطن و نابودکردن تبعیدی را برای آن ذکر کرد که یکی متضمن ایجاد محدودیت در آزادی تبعیدی و دیگری متضمن کشتن اوست.»[1] معتادانی که به جنوب ایران تبعید شدند جزو دسته‌ی دوم محسوب می‌شدند.

 

بازپروری، تبعید، انهدام

سوم آبان ماه ۱۳۶۷ مجلس شورای اسلامی مصوبه‌ای تعیین می‌کند که براساس آن معتادان می‌بایست هر چه زودتر نسبت به ترک اعتیاد خود اقدام کنند. ضرب‌الاجلی که طبق ماده‌ی ۱۶ قانون مبارزه با مواد مخدر به کسانی که قصد ترک اعتیاد نداشتند حکم شلاق در ملأ عام می‌داد. مصوبه‌ی سوم آبان سبب شد تا قانون‌گذار مجاز شود تا متخلفان را دسته‌دسته در کامیون‌های رو باز به آخر خط یعنی بندرعباس ارسال کند تا به مرحله‌ی نهایی ترک خود برسند که ترک دنیا بود. ۹ سال بعد در آذرماه ۱۳۷۶ این قانون تصحیح شد. علت تصحیح، جدای از ناقض حقوق‌بشر بودنش، قانون نانوشته‌ای بود که نیمه‌ی تاریک ماده‌ی ۱۶ محسوب می‌شد و آن مسئله‌ی تبعید معتادانی بود که قصد ترک اعتیاد نداشتند و پس از دوره‌ی بازپروری نیز به مصرف موادمخدر ادامه می‌دادند. مصوبه‌ی سوم آبان‌ماه ۱۳۶۷ معتادان را به دو دسته‌ی تارکان و ناتارکان تقسیم کرد. سعید مدنی جامعه‌شناس، پژوهشگر ارشد علوم اجتماعی در مصاحبه با نشریه‌ی چشمانداز ایران می‌گوید: «در ابتدای انقلاب معضل مواد مخدر را توطئه‌ای استکباری می‌دانستند که از بیرون به ما تحمیل شده است. مدیریت مبارزه با اعتیاد دهه‌ی ۶۰، دوران تسویه‌حساب بود و کاملاً متأثر از این مسئله که معتادان بازمانده‌های پیش از انقلاب هستند و همه‌ی آن چیزی که مربوط به تسویه‌حساب‌های پیش از انقلاب بود شامل آنها هم می‌شد یا آن که طبق الگوی مطلق‌گرایانه که تحت تأثیر انقلاب هنوز وجود داشت معتادان موادمخدر خائنان به اهداف انقلاب و در نتیجه ضدانقلاب بودند و یا باید به سرعت ترک می‌کردند و یا ضرورتی برای ادامه‌ی حیاتشان وجود نداشت.»[2] با چنین رویکردی است که معتادانِ اصلاح‌ناپذیر گروه‌گروه به جنوب تبعید می‌شوند تا اصلاح شوند.

 

تَهرِن

در مراسم «زار» که نوعی آیین درمانی‌ست و در جنوب ایران جریان دارد اصطلاحی وجود دارد به نام «تَهرِن». او کسی است که به درمان واکنشی نشان نمی‌دهد، لاعلاج است و تاوانش دوری از زاد و بوم و باید به حکم بابازار که شافی محلی است احترام گذارده و دور شود زیرا خواستِ بادها چنین است. از تمام این آیین تنها مراسم زار و درمانش باقی مانده و دیگر کسی به آدم تهرن برنمی‌خورد جز اواخر دهه‌ی ۶۰ که بومیان با تهرن‌های دیگری روبه‌رو شدند. هرمزگان که از دهه‌ی ۳۰ و ۴۰ تبعیدگاه مجرمان و سیاسیون بود حالا با دسته‌ی سومی از مطرودین روبه‌رو شده بود که هیچ شباهتی به دسته‌های پیشین نداشت. آن‌ها نه قداره‌کش بودند نه قهرمان. رها شدگانی که با لباس‌های مندرس و سر و رویی ژولیده و کبره بسته همچون ارواح سرگردان قلعه‌ی پرتغالی در شهر می‌چرخیدند، با آب کولر خود را می‌شستند و در پیت‌های آشغال به همراه سگ‌ها و گربه‌ها غذا می‌خوردند و از فرط گرما عریان در گوشه و کنار خیابان از حال می‌رفتند. بندرعباسی‌ها که در رویارویی با تبعیدشدگانِ جاهل به آنان لقب «سرحدی» داده بودند-که تا به امروز نیز از آن استفاده می‌شود-در مواجهه با دسته‌ی جدید هیچ نامی به آن‌ها ندادند. دسته‌ی دوم یعنی سیاسیون در اواخر دوره‌ی پهلوی و در بحبوحه‌ی انقلاب ۵۷ وارد این استان شدند. گروه اول و دوم به دلیل خاستگاه یا حقوقی که دارا بود به زندگی بازمی‌گشت اما دسته‌ی سوم؛ کسانی که بر قانون‌گذار محرز شده بود قصد ترک ندارند؛ از کمپ‌های ترک اعتیاد یک‌شبه به جنوب می‌آمدند و در همان مبادی ورودی شهر می‌دانستند که هرگز برنخواهند گشت. رسانه‌ها و بلندگوهای نهادهای مرتبط با اعلام مجرم و خطاکار بودن این افراد بر تنهاتر شدن آنان در میان بومیان نقش بسزایی داشتند. معتاد کسی بود که باید رهایش می‌کردی تا جان بدهد. بومیان که خاطره‌ی خوشی از لات‌ها نداشتند هیچ روی خوشی به ارواح سرگردان شهر نشان نمی‌دادند. شهر مملو از نعش معتادانی بود که گرمای ۵۰ درجه را تاب نمی‌آوردند. بسیاری از آنها دیگر اعتیاد نداشتند و تنها جرم قابل اثباتشان ولگردی و کارتن‌خوابی بود. آنها خوشبخت‌ترین گروه این تبعیدیان بودند زیرا دسته‌ی دیگری در میان آنها بود که هیچ‌گاه رنگ شهر را ندید. آنها مستقیم به سوی دریا فرستاده شدند.

 

نمایش عمومی شر

تا قرن هفدهم میلادی دهشتناک‌ترین جنبه‌های شر تنها به یک شکل قابل جبران بود: توبه در ملأ عام. ندبه باید در پیش چشم همگان صورت می‌پذیرفت. انسان خاطی با اعتراف در این سیرک سیار در برابر عموم گناهش را به گردن می‌گرفت و از افکار عمومی طلب بخشایش می‌کرد. به نمایش گذاشتن مجانین رسمی قدیمی در قرون وسطی بود و صورتک‌های گناهکار در پشت دروازه‌های شهر هر روز می‌بایست به گناه دیوانه بودن خویش معترف شوند. آنها هرگز درمان نمی‌شدند بلکه اندک‌اندک تحلیل می‌رفتند. این شرم و ندبه در ملأ عام در برخی شهرهای اروپای قرون وسطی به آب سپرده می‌شد. مجانین در کشتی‌های مخصوصی سوار می‌شدند تا از خاک مقدس دور شوند. برخلاف گروه اول این دسته می‌بایست پنهان می‌ماندند. رسوایی و بی‌آبرویی شهر و مردمش را تهدید می‌کرد و آنان به همین سبب به کشتی‌ها سپرده می‌شدند تا دور شوند. آنان نیز هرگز مجال درمان نمی‌یافتند و در میان دریا جانشان را از دست می‌دادند. شهرداری‌ها و مقامات آنها را نه به ملوانان که به دست آب رونده می‌سپردند که مظهر پاکی بود و جنون و بیمارانش را تطهیر می‌کرد. تجربه‌ی مواجهه با جذام و طاعون و شیوه‌های طرد و تبعید آنان سبب شد که همان منش در برخورد با دیوانگان نیز روی دهد و بعدها فقرا و خلافکاران و سیاسی‌ها و گروه‌های فرودست دیگر تا روزی که تبعید خشک و تر به تاریخ سپرده شد. ۶۰۰ سال پس از دسته‌بندی دیوانگان قرون وسطی معتادان در جنوب ایران به این دو دستگی دچار شدند.

 

گورستان  و دیزنی‌لند  

فارور بزرگ و فارور کوچک دو جزیره‌ای هستند که در جنوب غربی بندرعباس واقع شده‌اند. این جزایر از سال ۱۳۸۹ جزو منطقه‌ی آزاد کیش به حساب می‌آیند. مدیر عامل سازمان منطقه‌ی آزاد کیش در همان ابتدای الحاق دوقلوها به محدوده‌ی منطقه‌ی آزاد اعلام کرد که قصد دارد تا فارور کوچک را به دیزنی‌لند بدل کند. جزیره‌ای که در اواخر دهه‌ی ۶۰ همچون کشتی قبرسی حاوی صداهای مرموز بود. معتادان در این زمان به دو دسته‌ی خشک و تر تقسیم شده بودند. عده‌ای در شهر رها شده بودند و دسته‌ی دیگر در خفا به جزایر روانه شده بودند. جزایری متروک و فاقد حیات انسانی. فارور بزرگ جزیره‌ای بود که بعدها از اولین موارد اعتراف مسئولین به اعزام معتادان به آنجا بود. سردار مهدی ابویی رئیس سابق کمیته‌ی مبارزه با مواد مخدر در گفت‌وگویی درباره‌ی این جزایر می‌گوید: «در بررسی‌های انجام‌شده قرار شد تا یکی از جزایر خالی از سکنه‌ی خلیج‌فارس به این امر اختصاص یابد؛ در بررسی‌های بعدی جزیره‌ی "فارور" برای این امر برگزیده شد. با توجه به این‌که این جزیره قابل فرار نبود، قرار شد پس از اسکان معتادان در این جزیره‌ی خالی از سکنه، خودشان امورات روزمره‌شان همچون پخت غذا و مدیریت اردوگاه را به ‌عهده گیرند. اسم این اردوگاه چنان رعب و وحشتی در دل معتادان انداخته بود و اسم جزیره چنان پیچیده بود که بسیاری از خانواده‌های معتادان از ترس فرستادن آنها به جزیره، متعهد می‌شدند خودشان معتادان‌شان را ترک دهند». هر دو جریزه غیرمسکونی و غیرقابل زندگی بودند. اما وضع در فارور کوچک به مراتب دشوارتر از جزیره‌ی بزرگ‌تر بود. فارور کوچک جزیره‌ای است که تنها از یک رشته تپه‌ها و پستی بلندی‌های آتشفشانی پوشیده شده و فاقد اولین نیازهای انسانی بود. آیت‌الله هاشمی رفسنجانی که خود از مصوبین قانون سوم آبان ماه ۱۳۶۷ ستاد مبارزه با مواد مخدر بوده در کتاب خاطرات روزانه‌اش می‌نویسد: «با هلی‌کوپتر به جزیره‌ی فارور رفتیم. از کیش، گروهى براى شروع عمران آن جزیره رفته‌اند. طرح انتقال و اسکان معتادان [مصوب ستاد مبارزه با مواد مخدر] که قرار بود در جزیره‌ی هندورابى باشند، به این جزیره منتقل شده است. می‌خواهند چند سیل‌بند، به منظور جمع‌آورى آب باران، جهت استفاده در جزیره و انتقال به کیش ایجاد کنند. از آنجا به جزیره فارور(کوچک) پرواز کردیم. مهندس مجرى طرح‌هاى عمران جزیره توضیح داد بناست براى انتقال معتادان مواد مخدر آماده شود. سپس با نیروى کار آنها، طرح‌هاى توسعه‌ی جزیره اجرا شود؛ جزیره‌ی کوهستانىِ زیبایی است. بعضی‌ها می‌گویند بهتر است با اسم معتادها بدنام نشود.»[3] و این فارور کوچک است. جزیره‌ای که قرار بود همچون کشتی سوخته شاهد مرگ تدریجی معتادان باشد.

 

تاریخ نفی‌ِ بلد

تبعید در ایران آن‌طور که خاورشناسان می‌گویند ریشه در زمان ساسانیان دارد.[4] آنان برای جابه‌جایی اقوام و گروه‌های اجتماعی و اقلیت‌های دینی از تبعید استفاده می‌کردند. ساسانیان این گروه‌ها را در مناطق جنوبی به ویژه در شهرهای شوش و شوشتر و خوزستان اسکان دادند. اسکان گروه‌های تبعیدی در مناطق مرزی جنوبی به گفته نولدکه تئودور[5] به نوعی سپر بلا و سپر دفاعی در مقابل دشمن تلقی می‌شد. در این دوره مسیحیان به خوزستان تبعید می‌شوند و دیگر گروه‌ها و اقلیت‌ها به مناطق حاشیه‌ای خلیج فارس.[6] اولین قانون به ثبت رسیده درباره‌ی تبعید را اما باید در دوره‌ی قاجار جست. دومین قانون پیشنهادی مجازات در ایران که در خردادماه ۱۲۶۰شمسی نوشته شد، قاعده‌ی سی‌و‌پنجم دومین قانون پیشنهادی مجازات در ایران تبعید را چنین تعریف می‌کند: نفی موقت، فرستادن مجرم است از مکان مألوفه به یک جای دیگر. کیفر نفی‌ بلد در دوره‌هایی مختص می‌شد به دور کردن وزرا یا درباریان یا شاهزادگان خاطی از پایتخت.[7] چهل و سه سال بعد میرزا علی‌اکبرخان داور مأمور اصلاح عدلیه و تشکیل دادگستری نوین شد و قانون مجازات عمومی عاقبت در سال ۱۳۰۴ شمسی به تصویب رسید. عبارت نفی بلد از پس گذران سال‌ها به دورانی رسید که نام اقامت اجباری بر آن گذاشته شد. واژه‌ای که به‌تدریج در قوانین جمهوری اسلامی جایگزین واژه‌ی تبعید شد.

 

گور سوزان

در سال ۱۰۰۱ شمسی سپاه شاه عباس پس از یک قرن موفق می‌شود به سلطه‌ی پرتغالی‌ها در جزیره‌ی هرمز خاتمه بخشد. در این مقابله سپاه صفوی تنها نبود و کمپانی هند شرقی بریتانیا نیز دوشادوش ایرانیان جنگید. پس از سه روز نبرد خونین دریا به رنگ سرخ درآمده بود و کشتگان بسیاری بر روی آب به چشم می‌خورد. کشته‌شدگان انگلیسی اغلب از هندیان سپاه کمپانی هند شرقی بودند که به بندرعباس منتقل شدند و طبق آیین خود در آبراه ساحلی شهر سوزانده شدند و به همین علت از آن زمان این خور گورسوزان نامیده شد. گور تلفظ بومیان از هندیان آن زمان است و امروزه در میان آن چیزی جز فاضلاب شهری جریان ندارد اما اجساد جدیدی که به آن اضافه شده است ما را به مسئله‌ی تبعیدیان بازمی‌گرداند. تبعیدیان قدیم و جدید بندرعباس این روزها با گسترش فضای شهری به این خور پناه برده‌اند. خورخواب‌ها با هر چه در دست دارند، مقوا و پارچه، چادری و خانه‌ای در میان مجرای فاضلاب برپا کرده‌اند و تبعید خود را بدین شکل ادامه می‌دهند. لقب «خورخواب» پس از ویدئویی که آذرماه ۹۶ بر روی شبکه‌های اجتماعی قرار گرفت به آنان اعطا شد. ویدئویی که در آن انسان‌هایی را نشان می‌داد که آن پایین میان رودی از فاضلاب به زندگی روزمره مشغول بودند. یکی از آن‌ها می‌گوید: «با این‌که اینجا زندگی می‌کنیم ولی ما را می‌گیرند و مانند یک حیوان با ما رفتار می‌کنند و دیگری: شش سال است بیکاریم ولی با این‌که در خور زندگی می‌کنیم می‌ریزند کتکمان می‌زنند.» تبعیدیانی که یک دسته شده‌اند و دیگر نیازی به تقسیم‌بندی خشک و تر ندارند حالا در جایی زندگی می‌کنند که هم خشک است و هم تر. از اقامت اجباری با سگ‌ها و گربه‌ها به همزیستی مسالمت‌آمیز با موش‌های فاضلاب رسیده‌اند و امیدوارند که آخرین پناهگاهشان قصد نداشته باشد تا به دیزنی‌لند بدل شود.

 

در جست و جوی مبدأ از دست رفته

اوائل آبان‌ماه ۱۳۹۲روستاییان کهورستان بندرعباس انسان‌هایی را مشاهده می‌کنند که همچون مردگانِ از گور برخاسته در میان روستا و بیابان این سو و آن سو می‌چرخند و برای تکه‌ای نان و آب به در خانه‌ها می‌کوبند. با مرگ چند نفر از آنان مسئولان وارد ماجرا می‌شوند و مشخص می‌شود آنان معتادان استان فارس هستند که شبانه با سه دستگاه اتوبوس حامل ۱۲۰ نفر در میانه راه شیراز-بندرعباس در ناحیه کهورستان متوقف و مسافران آن به زور و با ضرب کابل و باتوم در کهورستان رها شده‌اند. رویش چنین خبری باعث شد تا مسئله‌ی تبعید معتادان دوباره بر سر زبان‌ها بیفتد. حسین امیرتیموری فرماندار وقت بندرخمیر از این اقدام مسئولان استان فارس گله می‌کند و اقدام به جمع‌آوری آن‌ها و ارسال مجدد به مبدأ می‌نماید. واقعه کهورستان و وقایع سال‌های بعد نشان می‌دهد که ارسال طردشدگان با چراغ خاموش همچون دهه‌ی 60 در بی‌خبری صورت می‌گیرد و تبعیدیان که در بی‌حقوقی مطلق به سر می‌برند همچنان صدایی برای دفاع از خود ندارند. افرادی که می‌بایست در مراکز ترک اعتیاد یا بازپروری به زندگی خود ادامه دهند به موجب چنین رفتاری عاقبت خود را در میان فاضلاب‌ها و بیابان‌ها می‌یابند. طرد اجتماعی تبعیدیان از سوی میزبان و حاکم با برچسب کلی معتاد هنوز از پس سالیان باعث مرگ روزافزون این افراد می‌شود. احساس طرد و حاشیه‌نشینی مداوم سبب شده آنان دست به کار شده و خود را به جزیره-خشکی، خور تبعید نمایند. یک بازپروری ابدی میان حوضچه‌ای از لجن و پسماند آب و صابون. تنها جایی که می‌توان از چشم مردم، که آنان را لکه‌ی ننگ شهر می‌دانند، دور بود. چنین آسایشگاه طبیعی اکنون مورد توجه دیگر مطرودان نیز واقع شده. مهاجران یا کارگران فصلی که برای کار از شهرهای غربی و شمالی به جنوب آمده‌اند و دستشان از همه جا کوتاه مانده است و زنان سرپرست خانوار که بیکار و بی‌خانمان شده‌اند تبعیدیان جدید هستند. تمامی آنان در یک چیز مشترک‌اند: مبدأ برای تمامی آنان نابوده شده است. راه برگشتی نیست مگر به شرط بازگشت به روی زمین و این اتفاق تنها در یک‌صورت حادث می‌شود: این‌که داوطلبان محلی و سمن‌های مرتبط با آسیب‌های اجتماعی در غیاب نهادهای مسئول خود دست به‌کار شده و مبدأ از دست رفته‌ی تمامی تبعدیان را زنده کنند و به زندگی فاضلابی پایان بخشند و خروج این قوم-که روز به روز به تعداد آنان افزوده می‌شود- از دل خور سوزان را تسریع کنند. زمان آن فرا رسیده که عاقبت خورخوابان یا خوربیداران به روی زمین واقعی پای بگذارند و بدون آنکه به خشک و تر تقسیم شوند به مبدأ خود و چشم انتظاران خود بازگردند و کابوس این سال‌ها را در همین یادداشت‌ها جای بگذارند.

 

[1] مجله‌ی آموزه‌های حقوقی کیفری دانشگاه علوم اسلامی رضوی دوره‌ی جدید، شماره ۲، پاییز-زمستان۱۳۹۰

[2] نشریه‌ی چشم‌انداز ایران دی و بهمن ۱۳۸۷

[3] اکبر هاشمی رفسنجانی، خاطرات روزانه، بهمن ماه ۱۳۶۹

[4] نقش و تأثیرگذاری گروههای تبعیدی و جابهجا شده در عصر ساسانیان. مؤلفین. نشریه‌ی تاریخ اسلام و ایران، تابستان ۱۳۹۰

[5] در کتاب تاریخ ایرانیان و عربها در زمان ساسانیان ترجمه‌ی عباس زریاب، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی ۱۳۷۸

[6] آرتور امانوئل کریستنسن ایران شناس و خاورشناس دانمارکی در کتاب ایران در زمان ساسانیان، ترجمه‌ی رشید یاسمی تهران دنیای کتاب ۱۳۷۵

[7] فصلنامه‌ی گنجینه‌ی اسناد، سال بیست و هفتم، دفتر چهارم، زمستان ۱۳۹۶