نسرین بصیری: ما حق داشتیم که انقلاب کنیم
Taz
فعالان سیاسی، روشنفکران و مردمی که ۴۰ سال پیش در ایران انقلاب کردند یا شاهد انقلاب بودند، در روزهای پیروزی انقلاب کجا بودند و چه میکردند؟ چه بیم و امیدهایی به این انقلاب داشتند؟ و اکنون پس از گذشت چهار دهه، بیم و امیدهای آن روزهایشان را چقدر منطبق بر نتایج این انقلاب میبینند؟
برای یافتن پاسخ این سؤالات با شماری از انقلابیون و شاهدان انقلاب گفتوگو کردهایم. حاصل هر گفتوگو روایتی به مثابهی یک تجربه از انقلاب است که روزهای پر شور و التهاب پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ و پیامدهای آن را در شهرهای مختلف ایران و در بین گروههای سیاسی، قومی و مذهبی مختلف به تصویر میکشد.
نسرین بصیری، روزنامه نگار و مسئول برابری حقوق زنان در دانشگاه برلین، در گفتوگو با آسو تجربهاش از انقلاب و نتایج آن را اینگونه روایت میکند:
دو روز بعد از رفتن خمینی از آلمان به ایران برگشتم و روزهای انقلاب ۱۳۵۷ تهران بودم. آنروزها زیاد کسی را در ایران نمیشناختم و کسی را نداشتم که با من به تظاهرات بیاید، ولی خودم به تنهایی در تظاهرات شرکت میکردم. از چیزهایی که خوانده بودم و شنیده بودم، متوجه شدم که بیشتر خانمها روسری سر میکنند و به تظاهرات میروند، برای همین سعی میکردم که روسری نداشته باشم. البته احساس خوبی نداشتم چون آدمها به منی که روسری نداشتم، بیشتر نگاه میکردند. در عین حال یک شور خاصی هم بود، بهخصوص در روزهایی که مردم رفتند نیروی هوایی را گرفتند یا اسلحهها را بیرون آوردند. به خاطر میآورم که آن روزها، همهی افرادی که اصلاً سیاسی نبودند هم بیرون میآمدند، همه در فکر این بودند که یک کاری کنند و با انقلاب همراه باشند.
من آن روزها خیلی امید داشتم که این وضعیت دیگر تمام میشود و به ایران برمیگردم. قبل از انقلاب در آلمان با کنفدراسیون جهانی دانشجویان کار میکردم و علیه اعدامها و شکنجهها فعالیت داشتیم و برای همین سالها بود که نمیتوانستم به ایران برگردم. بنابراین یک دغدغهی عمومیام مثل بسیاری دیگر از مردم، این بود که بتوانم به ایران برگردم. اما به غیر از این یک دغدغهی شخصی هم داشتم. شوهر سابقم، دخترم را از من ربوده بود و برگشته بود ایران و دخترم در ایران بود و من هم به شدت دلم میخواست که برگردم و دخترم را ببینم. این برگشتن به ایران یکی از امیدهای من در آن روزها بود. اما این ماندن در ایران، بعد از انقلاب هم، طولانی نشد.
با این وجود، من هنوز هم از اینکه در انقلاب شرکت کردم، بسیار خوشنودم. فکر میکنم همهی مردم دنیا این حق را دارند که در کشورشان دیکتاتوری حاکم نباشد، بتوانند نفس بکشند و آزاد باشند. در آن زمان فساد و بهخصوص فساد مالی در خانوادهی سلطنتی خیلی زیاد بود و آنها اختیارات خاصی داشتند. به یک سری از آدمها خیلی سخت میگذشت و گاهی حتی به خاطر خواندن یک داستان به زندان میرفتند. برادر خود من سالها زندان بود و در دوران کودکی همیشه در راه رفتوآمد به زندان بودم. مادر پیر من را بهخاطر فعالیتهای من در خارج از کشور به بازجویی میبردند، در حالی که من خیلی آدم عجیب و غریب و فعالی نبودم.
میخواهم بگویم که با همهی این سختیهایی که از نزدیک با آنها آشنا بودم و میشناختم، فکر میکنم ما حق داشتیم که انقلاب کنیم. حالا اینکه انقلاب را دزدیدند یا ما نیرو و آگاهیِ کافی نداشتیم برای اینکه بدانیم چه کاری را باید انجام دهیم که این اتفاق نیفتد، وضعیتی ناگزیر بود، و البته ناراحتم که نتوانستیم انقلاب را به آن راهی که میخواستیم ببریم.