تاریخ انتشار: 
1398/05/24

مسلمانان آمریکای اولیه

سم هسلبی

wikipedia

عمر بن سعید. سال ۱۸۵۰ میلادی. زندگی‌نامه‌ی خودنوشت عمر بن سعید تنها زندگی‌نامه‌ی خودنوشت شناخته شده‌ای است که یک برده در آمریکا به عربی نوشته است. برخلاف زندگی‌نامه‌هایی که سایر بردگان به زبان انگلیسی نوشته بودند، متن این زندگی‌نامه را صاحب او ویرایش نکرده است، و بنابراین معتبرتر به شمار می‌رود. این متن شاهدی بر سطح بالای تحصیلات در آفریقا در آن زمان است و همچنین نشان می‌دهد که بسیاری از آفریقایی‌هایی که به عنوان برده به ایالات متحده آورده شدند پیرو اسلام بودند.

نخستین کلماتی که میان اروپاییان و آمریکاییان رد و بدل شد، به زبان مقدس اسلام بود، گرچه احتمالاً این گفت‌وگو یک‌طرفه و گیج‌کننده بوده است. کریستف کلمب امیدوار بود که به آسیا سفر کند و خود را آماده کرده بود که با اعضای دربارهای بزرگ به یکی از زبان‌های اصلی تجارت در منطقه اوراسیا گفت‌وگو کند. به همین دلیل، وقتی مترجم کلمب که یک یهودی اسپانیایی بود، با تاینوهای هیسپانیا صحبت کرد، به زبان عربی سخن می‌گفت. نه تنها زبانِ اسلام بلکه خود این دین احتمالاً در سال ۱۴۹۲ به آمریکا رسید، یعنی ۲۰ سال قبل از آن که مارتین لوتر نظریات خود را با میخ بر درِ کلیسا کوبید و اصلاحات پروتستان را آغاز کرد.

مورها (یعنی مسلمانان آفریقایی و عرب) بیشتر شبه‌جزیره‌ی ایبریا را در سال ۷۱۱ میلادی فتح کردند و فرهنگی اسلامی در آن به وجود آوردند که حدود هشت قرن دوام آورد. تا پیش از سال ۱۴۹۲ حاکمان اسپانیایی یعنی فردیناند و ایزابلا فتح دوباره این سرزمین‌ها را به پایان رساندند و آخرین حکومت‌های مسلمان را در گرانادا شکست دادند. پیش از پایان این قرن، تفتیش عقاید که حدود یک قرن پیش آغاز شده بود چیزی میان ۳۰۰ تا ۸۰۰ هزار مسلمان (و احتمالاً حداقل ۷۰ هزار یهودی) را به گرویدن به مسیحیت مجبور کرد. کاتولیک‌های اسپانیایی اغلب سؤظن داشتند که موریکوها یا نوکیش‌ها همچنان به طور پنهانی به اسلام (یا یهودیت) اعتقاد دارند و هدف از تفتیش عقاید یافتن و مجازات این افراد بود. برخی از همین افراد بدون شک به همراه خدمه‌ی کشتی کلمب اسلام را در قلب و ذهن خود به آمریکا بردند.

هشت قرن حکومت مسلمانان میراث فرهنگی عمیقی را در اسپانیا به جا گذاشته بود، میراثی که به شیوه‌های روشن و گاهی تعجب‌برانگیزی طی فتح آمریکا توسط اسپانیایی‌ها خود را نمودار می‌کرد. اسپانیایی‌ها به طور منظم از واژه‌ی "mezquita" که در زبان اسپانیایی به معنای مسجد است برای اشاره به مکان‌های دینی بومیان آمریکایی استفاده می‌کردند.

اسلام برای اسپانیایی‌ها در جهان جدید مانند یک نقشه‌ی راه یا الگوریتم بود. وقتی آنها با چیزها یا افرادی برخورد می‌کردند که برایشان جدید بود، برای فهم چیزهایی که می‌دیدند یا وقایعی که اتفاق می‌افتاد به اسلام مراجعه می‌کردند. حتی نام «کالیفرنیا» ممکن است ریشه‌های عربی داشته باشد. این نام را اسپانیایی‌ها در سال ۱۵۳۵ برگزیدند و آن را از کتاب اعمال اسپلاندیان (۱۵۱۰) استخراج کردند، که رمانی عاشقانه و محبوب بین فاتحان بود. در این رمان جزیره ای ثروتمند به نام کالیفرنیا وجود دارد که آمازونی‌های سیاه و ملکه‌شان به نام کالافیا بر آن حکمرانی می‌کنند. اعمال اسپلاندیان در سِویل منتشر شده بود، شهری که قرن‌ها بخشی از خلافتِ (خلیفه، کالافیا، کالیفرنیا) بنی‌امیه بود.

در سراسر نیمکره غربی هر کجا اسپانیایی‌ها به سرزمین‌های تازه‌ای می‌رسیدند یا با مردم بومی تازه ملاقات می‌کردند، فاتحان «متن الزامات» را می‌خواندند که اعلامیه‌ای به سبک حقوقی بود. این اعلامیه در اصل شکل جدیدی از جامعه را اعلام می‌کرد: به بومیان آمریکا فرصت می‌داد که به مسیحیت بگروند و تسلیم حکومت اسپانیا شوند؛ در غیر این صورت مسولیت تمام «قتل‌ها و زیان‌ها» به گردن آنها بود. اعلام رسمی و عمومی این متن -متنی که شامل فرصتی به بی‌ایمانان برای ایمان آوردن بود-  خود یکی از نخستین عناصری ضروری جهاد است.  اسپانیایی‌ها بعد از قرن‌ها جنگیدن با مسلمانان، طرز عمل آنها را اتخاذ کردند، به شکل مسیحی در آوردند، و آن را «متن الزامات» خواندند و به همراه خود به آمریکا آوردند.

می دانیم که تا سال ۱۵۰۳ مسلمانان خود از غرب آفریقا به دنیای جدید رسیده بودند. در آن سال حاکم سلطنتی هیسپانیولا به ملکه ایزابلا نامه‌ای نوشت و تقاضا کرد که مانع از ورود مسلمانان به آنجا شود. او چنین نوشت که آنها «سرچشمه خطاکاری‌های هندی‌ها هستند.» او ادامه داد که آنها مرتباً «از دست صاحبان‌شان فرار می‌کنند.» احتمال باسوادبودن بردگان مسلمان از سایر بردگان آفریقایی بیشتر بود: قابلیتی که صاحبان کارخانه‌ها به ندرت به آن با نظر مساعد می‌نگریستند. طی پنج دهه‌‌ پس از قیام بردگان در هیسپانیولا در سال ۱۵۲۲، حکومت اسپانیا پنج فرمان مبنی بر ممنوعیت واردات بردگان مسلمان صادر کرد.

بنابراین، مسلمانان یک قرن قبل از آن که کمپانی ویرجینیا، جیمزتاون را در سال ۱۶۰۷ تأسیس کند به آمریکا رسیده بودند. مسلمانان بیش از یک قرن قبل از آن که پیوریتن‌ها جامعه‌ی خلیج ماساچوست را در ۱۶۳۰ تأسیس کنند به آمریکا آمدند. مسلمانان نه تنها پیش از ورود پروتستان‌ها به آمریکا در آن کشور زندگی می‌کردند بلکه حتی قبل از پیدایش آیین پروتستان در آمریکا بودند. بعد از فرقه کاتولیک اسلام دومین دین یگانه‌پرست بود که به آمریکا رسید.

مسلمانان بیش از یک قرن قبل از آن که پیوریتن‌ها جامعه‌ی خلیج ماساچوست را در ۱۶۳۰ تأسیس کنند به آمریکا آمدند. مسلمانان نه تنها پیش از ورود پروتستان‌ها به آمریکا در آن کشور زندگی می‌کردند بلکه حتی قبل از پیدایش آیین پروتستان در آمریکا بودند.

این سوء تفاهم رایج که حتی افراد تحصیل‌کرده بدان دچار هستند و تصور می‌کنند که اسلام و مسلمانان افزوده‌ای متأخر به آمریکا هستند، چیزهای مهمی را درباره‌ی طرز نگارش تاریخ آمریکا برای ما روشن می‌سازد. این موضوع به ویژه نشان می‌دهد که چگونه تاریخ‌دانان ظهور ملت-دولت‌های مدرن را توجیه و از آن استقبال کرده‌اند. یک راه برای ارزش بخشیدن به ایالات متحده آمریکا این بوده که ناهمگونی و تنوع (جهان‌وطنی، تنوع، و هم‌زیستی مردم) در آمریکا در طول ۳۰۰ سال نخست حضور اروپاییان در این قاره به کم‌رنگ‌ترین شکل ممکن نشان داده شود.

مکتوب شدن تاریخ آمریکا عمدتاً تحت تسلط مؤسسات پیوریتن بوده است. وقتی سخن از تاریخ ادیان در آمریکا در میان است، نتایج تسلط مؤسسات پیشروی پیوریتن در بوستون (دانشگاه هاروارد) و نیوهِیوِن (دانشگاه ییل) بسیار عمیق و گسترده است. این «تأثیر پیوریتن» بر درک و فهم دین در آمریکای اولیه (و خاستگاه‌های ایالات متحده) واقعاًمغشوش کننده است: این شبیه آن است که نوشتن تاریخ سیاسیِ قرن بیستم اروپا را به طرفداران تروتسکی بسپاریم.

بنابراین، فراموش شدن مسلمانان اولیه‌ی آمریکا چیزی بیش از دغدغه‌ای مرتبط با گذشته است. انحصار نسبی آنگلو-پروتستان‌ها در حوزه‌ی نگارش تاریخ ادیان در آمریکا بیش از نیم هزاره حضور مسلمانان در آمریکا را پنهان ساخته و اجازه نمی‌دهد که پرسش‌های مهم مربوط به تعلق داشتن به آمریکا، آمریکایی بودن، معیار آمریکایی بودن و این که چه کسی در این مورد تصمیم می‌گیرد، پاسخ‌های روشنی بیابند.

پس «آمریکا» یا «آمریکایی بودن» چه معنایی دارد؟ مؤسسه‌ی اوموهاندرو که با برنامه‌ی «آمریکای وسیع اولیه»اش، پیشروترین مؤسسه‌ی دانشگاهی در مورد تاریخ اولیه‌ی آمریکا است، به یک پاسخ ممکن اشاره دارد. «آمریکای اولیه» و «آمریکایی» کلماتی بزرگ و کلی هستند اما نه آنقدر که آنها را به کلی بی معنا کرده باشد. از نظر تاریخی، بهترین راه فهم این کلمات آن است که آنها را به معنای ترکیب، آمیزش و فتوحات عظیم مردم و تمدن‌ها (و حیوانات و میکروب‌های) اروپا و آفریقا با مردم و جوامع نیم‌کره‌ی غربی (از کارائیب بزرگ تا کانادا) بدانیم که در سال ۱۴۹۲ آغاز شد. از سال ۱۴۹۲ تا دست‌کم حدود سال ۱۸۰۰ «آمریکا» صرفاً به معنای آمریکای بزرگ یا آمریکای وسیع و اولیه بود.

مسلمانان از ابتدا بخشی از آمریکای بزرگ بودند، از جمله بخش‌هایی از آن که بعداً به ایالات متحده تبدیل شد. در سال ۱۵۲۷، مصطفی زِموری، یک عرب مسلمان که در اصل از اهالی سواحل مراکش بود، به عنوان برده و به همراه یک گروه اسپانیایی که اکتشافی بدفرجام را به رهبری پان فیلو دو ناروائز رهبری می‌کرد، به فلوریدا رسید. برخلاف انتظار، زموری زنده ماند و زندگی موفقی داشت. اواز سواحل خلیج مکزیک تا جنوب غربی آمریکا و نیز تمامی آمریکای مرکزی را درنوردید. او قبل از آن که خود را به عنوان یک پزشک محترم و مشهور جا بیندازد، بردگی مردمان بومی را تحمل کرد.

در سال ۱۵۴۲ کابِزا دِواکا، یکی از چهار نجات یافته از سفرهای ناروائز، نخستین کتاب اروپایی را درباره‌ی آمریکای شمالی با عنوان ماجراهایی در سرزمین‌های ناشناخته درون آمریکا منتشر ساخت. دواکا داستان حوادث ناگواری را که بر سر فاتحان آمده بود و هشت سالی را که نجات‌یافتگان در آمریکای شمالی و مرکزی سرگردان مانده بودند روایت کرد. به تأیید دواکا این زموری بود که وجودش برای سفر آنها حیاتی از آب درآمد: به نوشته‌ی دواکا، «این مرد سیاه‌پوست بود که همیشه با آنها صحبت می‌کرد.» منظور از «آنها» بومیان آمریکا است و توانایی زموری برای صحبت کردن به زبان‌های بومی بود که این مردان را زنده نگه داشت و حتی بعد از مدتی به آنها اجازه داد که در زندگی خود در آنجا تغییرات مثبتی ایجاد کنند.

زموری نسبت به هر یک از پدران بنیان‌گذار آمریکای امروز (حتی نسبت به مجموع چند نفر از آنها)، سرزمین‌ها و مردم آمریکا را بسیار بیشتر دیده بود. لیلا لالامی همه‌ی این موضوعات و بیش از آن را در رمان عالی خود با نام داستان مرد مور (۲۰۱۴) روایت می‌کند. این کتاب داستان زموری را از زمان کودکی‌اش در مراکش، بردگی در اسپانیا و در نهایت پایانی اسرارآمیز در جنوب غربی آمریکا دنبال می‌کند. اگر چیزی به نام الگو برای کاشفان آمریکایی یا روح کاشفان وجود داشته باشد، یعنی تجاربی مکرر از وفق دادن چیزهای موجود و بازآفرینی آنها که می‌توانند خود را بر هویت یک ملت و مردمانش حک کنند، سخت می‌توان کسی بهتر از زموری را یافت که نماینده‌ی کامل این روح باشد.

یک نقشهی مریلند، ویرجینیا، تهیه شده در سال ۱۸۱۹ و بندر چساپیک. نقل شده از ویکی‌مدیا.


میان سال‌های ۱۶۷۵ و ۱۷۰۰، شروع جامعه‌های زراعی در چساپیک به برده‌داران محلی اجازه داد که بیش از ۶ هزار برده‌ی آفریقایی را به ویرجینیا و مریلند بیاورند. این رشد سریع در تجارت تغییرات مهمی را در زندگی آمریکایی ایجاد کرد. در سال ۱۶۶۸ بردگان سفید در چساپیک پنج برابر بیش از بردگان سیاه بودند. تا پیش از سال ۱۷۰۰ این نسبت برعکس شده بود. در طول چهار دهه‌ی اول قرن هجدهم، آفریقاییان بیشتری به چساپیک آورده شدند. چساپیکِ آمریکایی از یک جامعه‌ی برخوردار از بردگان (اغلب جوامع در طول تاریخ بشر از برده برخوردار بوده‌اند) به جامعه‌ی بردگان تبدیل شد، چیزی که بسیار نامعمول بود. در جامعه‌ی بردگان، بردگی اساس زندگی اقتصادی است و رابطه‌ی ارباب-بردگی به عنوان الگوی روابط اجتماعی عمل می‌کند و نمونه‌ای برای تمامی روابط دیگر است.

نخستین نسل از آفریقایی‌هایی که به آمریکای شمالی آورده شدند احتمالاً در مزارع در کنار صاحبان خود کار می‌کردند و با آنها زیر یک سقف می‌خوابیدند. ‏آیرا برلین، تاریخ‌نگار، در کتاب چندین هزار برباد رفته (۱۹۹۸ اشاره می‌کند که آن‌ها اغلب با اشتیاق به مسیحیت می‌گرویدند. آنها امیدوار بودند که گرویدن به مسیحیت به آنها کمک کند که موقعیت اجتماعی خوبی برای خود فراهم کنند. اهالی آفریقاییان غربی که در اواخر قرن هفدهم و اوایل قرن هجدهم برای کار به عنوان برده به ویرجینیا، مریلند، و جزایر کارولینا آورده شدند نسبت به نسل‌های اجیر شده قبلی، از مناطق متفاوتی از آفریقا و یا از هند غربی ( جزایر دریای کارائیب.م.) آورده شده بودند. احتمال مسلمان بودن آنها بیشتر بود و کمتر احتمال داشت که نیاکانی از چند نژاد داشته باشند. مبشران مسیحی و صاحبان کشت‌زار‌ها در قرن هجدهم شکایت داشتند که این «نسل کشت‌زاری» بردگان علاقه‌ی اندکی به مسیحیت نشان می‌دهند. مبشران و صاحبان کشت‌زار‌ها از چیزی که به نظرشان اجرای مراسم بت‌پرستی بود انتقاد می‌کردند. اسلام می‌توانست تا حدی در این کشت‌زارهای جامعه‌ی برده داری آمریکا به حیات خود ادامه دهد.

به همین ترتیب بین سال‌های ۱۷۱۹ و ۱۷۳۱، فرانسویان با استفاده از جنگ داخلی در غرب آفریقا هزاران نفر را به بردگی گرفتند و حدود ۶ هزار برده‌ی آفریقایی را مستقیماً به لوئیزیانا آوردند. در اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم جنگ‌ در ساحل طلا ( غنای امروزی) و هوزالند (نیجریه‌ی کنونی) آمریکا را هم متأثر کرد. در اولی، قبیله‌ی آسانته اتحادی از مسلمانان آفریقا را شکست داد. در دومی، اگرچه جهادگران مسلمان عاقبت شکست نخوردند اما در طول جنگ بسیاری از هم‌رزمان آنها به دست برده‌داران در غرب افتادند.

تجربه‌ی بردگی و انتقال به آمریکا سبب شد که بسیاری از نام‌های عربی بردگان به شکل انگلیسی خود تبدیل شوند. نام‌گذاری مجدد بردگان (که گاهی به شکل هایی تحقیر و استهزاء‌آمیز انجام می‌شد) وسیله‌ای مهم در دست مسئولان کشت‌زار‌ها بود و به ندرت از آن غفلت می‌شد. با این حال، در سراسر آمریکای شمالی نام‌های عربی همچنان بخشی از تاریخ مکتوب است. نیوبل پوکت، جامعه‌شناس قرن بیستمی، در سراسر زندگی خود به جمع‌آوری مطالب قوم‌شناسانه درباره‌ی زندگی فرهنگی آفریقایی- آمریکایی پرداخت. او در کتاب خود با عنوان نام‌های سیاهان آمریکا: ریشه‌ها و کاربردها، بیش از ۱۵۰ نام عربی مرسوم میان نوادگان آفریقاییان در جنوب را ثبت کرده است. گاهی افراد هر دو نام را داشتند، یک نام انگلیسی یا «نام بردگی» که برای اهداف رسمی به کار می‌رفت و یک نام عربی که به طور معمول از آن استفاده می‌شد.

مشکل می‌توان دانست که تا چه حد استمرار استفاده از نام‌های عربی با استمرار مراسم دینی یا هویت دینی مرتبط بود اما این که این دو موضوع کاملاً از هم جدا باشند نامحتمل به نظر می‌رسد. نام‌های عربی لزوماً به معنای مسلمان بودن افراد نیست، دست کم نه در مغرب یا شرق دریای مدیترانه که عرب‌های مسیحی و یهودی نیز زندگی می‌کنند. اما انتشار اسلام بود که اسامی عربی را به آفریقای غربی آورد. بنابراین، این آفریقاییان و آفریقایی-آمریکاییانِ امینه و اکبر نام، یا دست‌کم والدین یا اجدادشان، تقریبا بی‌تردید مسلمان بودند.

مقام‌های اسپانیایی از روی ترس تلاش کرده بودند که از ورود بردگان مسلمان به اولین اقامتگاه‌های آمریکایی‌شان جلوگیری کنند. در جامعه‌ی جا‌افتاده‌تر و امن‌تر بردگان در قرن هجدهم و نوزدهم در آمریکای آنگلوساکسون‌ها، برخی از صاحبان کشت‌زارها بردگان مسلمان را ترجیح می‌دادند. در هر دو مورد علت بنیادی یکی بود: مسلمانان از دیگران متمایز بودند، نفوذ داشتند و بر روند امور تأثیر می‌گذاشتند. جزوه‌ای با عنوان قوانین عملی برای اداره و درمان بردگان سیاه در جوامع تولید شکر (۱۸۰۳که بر منطقه‌ی هند غربی تمرکز داشت، چنین توصیه می‌کرد که مسلمانان «برای نگهداری از دام و اسب و به عنوان خدمتکار در خانه بسیار عالی هستند» اما « برای کارهای بدنی در مزرعه کمتر مناسب هستند و هرگز نباید به این کارها گماشته شوند.» نویسنده همچنین اشاره می‌کند که در کشت‌زارها «بسیاری از آنان به زبان عربی صحبت می‌کنند.»

بردگان مسلمان علیه بریتانیایی‌ها در جنگ سال ۱۸۱۲ در کنار آمریکایی‌ها جنگیده بودند.

یک برده دار اهل جورجیا در اوایل قرن نوزدهم که ادعا می‌کرد رویکردی روشنفکرانه به موضوع بردگی دارد از این موضوع دفاع می‌کرد که «استادهای دین محمدی» به عنوان « راننده یا سیاه‌پوستِ متنفذ بر دیگران» در کشت‌زار به کار گرفته شوند. او ادعا می‌کرد که آنها «نسبت به صاحبان خود وفاداری» نشان می‌دهند. او و دیگران مواردی را ذکر کرده‌اند که بردگان مسلمان علیه بریتانیایی‌ها در جنگ سال ۱۸۱۲ در کنار آمریکایی‌ها جنگیده بودند.

بعضی از بردگان مسلمان در آمریکای قرن نوزدهم، خود پیش‌تر در آفریقا برده‌دار، معلم یا نظامی بودند. ابراهیم عبدالرحمان در لشکر پدر خود به نام ابراهیم سوری سرهنگ بود. ابراهیم سوری در فوتاجالون (گینه‌ی امروزی) امیر بود. عبدالرحمان در سال ۱۷۸۸ در سن ۲۶ سالگی در جنگ دستگیر شد و تاجران انگلیسی او را خریدند و به آمریکا منتقل کردند. عبدالرحمان تقریبا ۴۰ سال بعدی زندگی خود را به کار در مزرعه‌ی پنبه در ناچز در می‌سی‌سی‌پی پرداخت. صاحب او، توماس فاستر، او را «شاهزاده» خطاب می‌کرد.

در سال ۱۸۲۶ در ضمن مجموعه وقایعی استثنایی، توجه جامعه‌ی استعماری آمریکا (ACS) به عبدالرحمن جلب شد. این جامعه با هدف بازگرداندن «دوباره»‌ی مردم آفریقایی آمریکا به آفریقا تأسیس شده بود. جامعه‌ی استعماری آمریکا بیش از دو سال به فاستر فشار آورد و سرانجام او موافقت کرد که عبدالرحمان را آزاد کند اما از آزاد کردن خانواده‌اش سر باز زد. عبدالرحمان در کوششی برای جمع کردن پول برای خریدن اعضای خانواده‌اش به شهر‌های آزاد در شمال آمریکا سفر کرد و در آنجا در مراسم جمع‌آوری اعانه و رژه‌های ارتشی با لباس «موری» به اجرای برنامه پرداخت. او همچنین به فاتحه‌نویسی یعنی نگاشتن بخش آغازین قرآن بر قطعات کاغذ می‌پرداخت و آنها را به اعانه‌دهندگان می‌داد.

عبدالرحمان مسلمان بود و مثل مسلمانان نماز می‌خواند. وقتی او با رهبران جامعه‌ی استعماری آمریکا دیدار کرد به آنها گفت که مسلمان است. با این حال، توماس گالادت، فعال تبشیری و آموزشی مشهوری که در دانشگاه ییل تحصیل کرده بود، یک انجیل عربی به عبدالرحمان داد و از او خواست که با یکدیگر دعا بخوانند. ‏ آرتور تاپان، خیّر مشهور آمریکایی، با پیشنهاد انتقال به آفریقا و استخدام با حقوق بالا، عبدالرحمان را تحت فشار گذاشت که مبشر مسیحی شود و کمک کند که امپراتوری تجاری ثروتمند برادران تاپان به آفریقا بسط یابد.

مجله‌ی جامعه‌ی استعماری آمریکا در آن زمان توصیف کرد که چگونه عبدالرحمان «به یک مبشر اصلی تمدن در آفریقای عاری از روشنگری تبدیل خواهد شد. آنها خواهند دید که او «صلیب ناجی را در دوردست‌ترین کوه‌های کونگ نصب خواهد کرد». این شکل مختصر و مفیدی از تأثیر آیین پیوریتن در عمل بود. ابتدا دین و هویت عبدالرحمان انکار شد. سپس مؤسساتی قدرتمند که در نوشتن، حفظ سوابق، انتشارات و آموزش و پرورش تخصص داشتند (توان‌مندی‌های فنیِ ضروری برای ساختن تاریخ برای گذشته) فعال شدند تا او را چیزی جز آن چه بود جلوه دهند.

یکی از دلایل رشد اسلام این بود که ورای تفاوت‌های عظیم زبانی و فرهنگی آسیا و آفریقا قرار می‌گرفت: عبدالرحمان به شش زبان صحبت می‌کرد. در مقایسه، پروتستانیسم تبشیری انگلیسی-آمریکایی دینی جوان‌تر و محدودتر است. این دین رابطه‌ی پویایی با سرمایه داری و ملی گرایی در شمال آتلانتیک داشت که از لحاظ فرهنگی محدود بود. هدف از آن نه فراتر رفتن از چندگانگی‌های اجتماعی بلکه ( همانطور که گالادت و تاپان در مورد عبدالرحمان تلاش داشتند) همگن‌سازی‌ست.

چند نفر تجربه‌ای مشابه عبدالرحمان داشتند؟ مثلاً بین سال‌های ۱۵۰۰ تا ۱۹۰۰ چند نفر مسلمان در آمریکا زندگی می‌کردند؟ چند نفر در آمریکای شمالی بودند؟ سیلویان آ. دیوف مورخ بزرگی است که بر این موضوع تمرکز داشته است. او در کتاب خود با عنوان بندگان الله (۱۹۹۸) در محاسبه‌ای احتمالاً محافظه‌کارانه چنین نوشت: « صدها هزار مسلمان در آمریکای شمالی و جنوبی وجود داشتند» و «این احتمالا همه‌ی چیزی است که می‌توانیم درباره‌ی تخمین تعداد مسلمانان بگوییم». از میان ۱۰ میلیون یا بیشتر آفریقایی که به بردگی گرفته و به جهان جدید فرستاده شدند، بیش از ۸۰ درصد به جزایر کارائیب یا برزیل رفتند. با این حال، تعداد مسلمانانی که به آمریکای اولیه آمدند بسیار بیشتر از بریتانیایی‌هایی بود که در اوج کوچ پیوریتن‌ها به آنجا آمدند.

پیوریتن‌ها برخلاف تعداد نسبتاً اندک‌شان موفق شدند بانی یک ملت جدید شوند. با این حال، از بعضی جهات نیوانگلند در جریان رشد ایالات متحده بازنده به شمار می‌رفت. آنها در قرن هجدهم به اوج تأثیرگذاری اقتصادی و سیاسی خود رسیدند. آنها به‌رغم نقشی اساسی که در استقلال ایالات متحده داشتند، چه در جوامع بریتانیایی در شمال آمریکا و چه در آمریکای بزرگ‌تر، و چه حتی در ایالات متحده، هرگز به محور قدرت اقتصادی و سیاسی تبدیل نشدند.

تعداد مسلمانانی که به آمریکای اولیه آمدند بسیار بیشتر از بریتانیایی‌هایی بود که در اوج کوچ پیوریتن‌ها به آنجا آمدند.

نیو انگلند که صرفاً یکی از جوامع متعدد دنیای جدید شمرده می‌شد، از بعضی جهات مهم در محور امور قرار نداشت. این جامعه از نظر جمعیت‌شناختی منحصربه‌فرد ( به علت سکونت خاندان‌ها در آن)، از لحاظ دینی تبعیض‌آمیز، از نظر سیاسی متفاوت و از اهمیت اقتصادی اندکی -از دیدگاه اروپاییان- برخوردار بود. پیوریتن‌ها نه مورد علاقه و نه لزوماً نماینده‌ی ساکنان نیو انگلند بودند.

بعضی از همان ویژگی‌هایی که پیوریتن‌ها را این‌قدر متمایز می‌کرد به آنها کمک کرد که در تاریخ‌نگاری از دیگران پیش بیفتند. آنها به شکلی استثنایی در سوادآموزی، تعلیم و تربیت، تفسیر متون و ایجاد مؤسسات توان‌مند بودند. این توان‌مندی‌ها آنها را قادر می‌ساخت که به شکلی متمایز از سایر آمریکایی‌ها، آمادگی داشته باشند که با چالشی که راجر فریدلند آن را «مسئله‌ی ارائه‌ی هویت جمعی» در جهان مدرن می‌خواند، مواجه شوند. قبل از تشکیل ملت‌های مدرن، تاریخ مردم عبارت از تبارشناسی بود. «مردم» کسانی بودند که نسب‌شان به یک نیای مشترک می‌رسید، مثلاً به ابراهیم یا انئید، و بنابراین به طور طبیعی با یکدیگر نسبت داشتند. آرمان ملت مدرن مشکل جدیدی را عرضه کرد. یک ملت قرار است که از مردمی مشترک تشکیل شده باشد، که بنیادها و حتی خصوصیات درونی مشترکی دارند - اما آنها یک نیای مشترک یا یک شاه یا ملکه‌ی مشترک ندارند.

در پایان قرن نوزدهم تقریباً هیچ‌کس دقیقاً نمی‌دانست که چگونه وجه مشترک مردم را به بیان درآورد. در آمریکای شمالی پیوریتن‌ها از همه به این هدف نزدیک‌تر شدند. آنها خود را نه مردمی واحد بلکه مردمی منتخب می‌دانستند، مردمی که از خداوندی مشترک زاده نشده‌اند بلکه پیروان یک خداوند واحد هستند. این طرز‌ تدوین تاریخ چندان به درد تبدیل جمعیتی ناهمگون به واحدی ملی نمی‌خورد. اما چیزی بهتر از این هم در دست نبود.

تأثیر پیوریتن‌ها سبب شده که بسیاری از چیزها پنهان بمانند، از جمله حضور بلند‌مدت و پایدار مسلمانان و اسلام در آمریکا. تسلط مؤسسات پیوریتن به مستعمره‌ی نیو انگلند نقشی بزرگ‌تر از اندازه‌ی خود بخشیده است. در طول دو قرن شیوه‌ی تاریخ‌نگاری بسیار تغییر کرده اما مورخان بزرگ قرن نوزدهم و جانشینان آنها در قرن بیستم و بیست و یکم تعهدی مشترک داشته‌اند که آمریکا، و خاستگاه ملی ایالات متحده را در نیو انگلند قرن هجدهم بیابند.

یکی از گمراه‌کننده‌ترین دستاوردهای تاریخ‌نگاری پیوریتن این ادعا است که قبای آزادی مذهبی به قامت آنگلو پروتستان‌ها دوخته شده است. در واقع، پیوریتن‌ها و پروتستان‌های تبشیری در آمریکا همیشه به تحریف و سرکوب دشمنان دینی خود پرداخته‌اند: بومیان آمریکا، کاتولیک‌ها، یهودیان، کمونیست‌ها، اقلیت‌های جنسی، مسلمانان، و به‌ویژه گاهی دیگر پروتستان‌ها. در دست داشتن قدرت به شیوه‌ای که آنگلو پروتستانها در آمریکا دارند، با مبنای بعضی از ادعاها نسبت به قدرت اخلاقی مسیحیت سازگار نیست. علاوه بر این، این مسئله با ایده‌ی آمریکا به عنوان سرزمین آزادی مذهبی و پناهگاهی برای سرکوب‌شدگان، آن‌طور که تام پِین در سال ۱۷۷۶ نوشت، سازگار نیست.

اگر گروهی مذهبی وجود داشته باشد که نماینده‌ی بهترین نسخه‌ی آزادی دینی در آمریکا باشند، مسلمانانی مانند زموری و عبدالرحمان هستند. آنها در شرایطی که تحت ظلمی حقیقی بودند به آمریکا آمدند و برای قبولاندن دین خود و آزادیِ پیروی از آن تلاش کردند. برخلاف آنگلو پروتستان‌ها، مسلمانان در آمریکا در مقابل وسوسهی رفتار ظالمانه با دیگران از جمله بومیان آمریکا مقاومت کردند.

ماندگارترین تأثیر پیوریتن‌ها، تعهدی مستمر به تولید تصوری از گذشته است که مطابق آن اقدامات معمولاً شجاعانه و مبتنی بر اصول آنگلو پروتستان‌ها ( که تقریباً همیشه در نیو انگلند و چساپیک بودند) به تأسیس ایالات متحده‌ی آمریکا، دولت آن و مؤسساتش انجامید. واقعیت این است که تاریخ آمریکا تاریخی عمدتاً آنگلو پروتستان نیست، همانطور که تاریخ غرب به شکل گسترده‌تر چنین نیست. این که مقصود از «غرب» دقیقاً چیست، ممکن است موضوعی سرراست و روشن نباشد. اما دورانی جهانی‌تر در تاریخ که با مهاجرت اروپاییان به نیم‌کره‌ی غربی آغاز شد، باید بخش مهمی از این مفهوم باشد.

اگر غرب تا حدی به معنای نیم‌کره‌ی غربی یا آمریکای شمالی است، مسلمانان از همان ابتدا بخشی از جوامع آن بوده‌اند. اختلاف بر سر این که ملت آمریکا چیست و چه کسی به آن تعلق دارد بسیار قدیمی است. پاسخ به این پرسش به گستره‌ای از امکانات اشاره دارد و بسیار حیاتی است. به طور تاریخی، مسلمانان همان‌قدر آمریکایی‌ هستند که آنگلو پروتستان‌ها. از بسیاری جهات، مسلمانان اولیه‌ی آمریکا الگوی بهترین شیوه‌ها و آرمان‌های دین آمریکایی هستند. هر اظهارنظر یا گفته‌ای مخالف این، هر قدر هم که با حسن نیت همراه باشد، از شوونیسم آگاهانه یا موروثی ناشی شده است.

برگردان: پویا موحد

 


 سم هسلبی مورخ و ویراستار ارشد وب سایت «ایان» است و در دانشگاه آمریکایی بیروت و دانشگاه آمریکایی قاهره تدریس می‌کند. عنوان جدیدترین کتاب او ریشه‌های ملی‌گرایی دینی آمریکا است. آن‌چه خواندید برگردان گزیده‌هایی از این مقاله‌ی او با عنوان اصلیِ زیر است:

 


Sam Haselby, ‘Muslims of early America’, Aeon, 20 May 2019.