تاریخ انتشار: 
1398/10/07

مشکل واقعی پوپولیسم نیست

جیسون فرنک

theweek

مفاهیمى که براى درک عالم سیاست به کار مىبریم همواره بر خودِ سیاستهایى که به توضیح آن مىپردازد، تأثیر می‌گذارد این مفاهیم به روشن شدن جنبههایى از یک متن سیاسى کمک مىکنند اما دیگر جنبهها را به طور کلى تیره و تار مىسازند. مثلاً طرفداران قانون اساسى آمریکا با «فدرالیست» خواندن خود و «ضد فدرالیست» نامیدن مخالفان‌شان، نه تنها خود را متعهد به تحکیم قدرت ملى مى‌دانستند بلکه چارچوب مباحثات سیاسى را به جاى بحث درباره‌ی تعارضات اجتماعى بین نخبگان تجارت و عامه‌ى مردمى که پس از انقلاب صاحب حق رأى شده بودند، به سمت صورت‌هاى نهادی و ادارى مناسب سوق دادند.

هر چند این موضوعى تکرارى در سیاست است اما ماهیت زبان و رابطه‌اش با سیاست، به‌ویژه در دوره‌هاى بحرانى، آشکار مى‌شود ــ و ضرورت مى‌یابد ــ یعنى در زمانى که صورت‌هاى نوظهور سیاسى، «سیاست‌هاى متداول» و نیز مفاهیم مرتبط با آن را به چالش مى‌کشند. در همین دوره‌هاست که باید درباره‌ى دسته‌بندى‌هاى سیاسى که به آن‌ها اعتماد کرده‌ایم، بیشتر تأمل کنیم: آن‌ها چه چیزهایى را نشان مى‌دهند یا پنهان می‌کنند.

بنابراین، پژوهشگران و روزنامه‌نگاران براى توصیف حکومت‌هاى اقتدارگرای نوظهور در عصر حاضر و خطرات آن‌ها براى لیبرال دموکراسى، به اصطلاح دم‌دستى «پوپولیسم» پناه مى‌برند. کنفرانس‌ها، همایش‌ها، کتاب‌ها و مقالات بى‌شمارى به نقش پوپولیسم در تسریع فرایند زوال دموکراسى پرداخته‌اند. عناوین مشابه هم ــ مانند مرگ دموکراسى‌ها (٢٠١٨) نوشته‌ى استیون لویتسکى و دَنیل زیبلات، مردم در مقابل دموکراسى (٢٠١٨) نوشته‌ى یاشا مونک و ضدتکثرگرایى: تهدید پوپولیسم براى لیبرال دموکراسى (٢٠١٨) نوشته‌ى ویلیام گالستون ــ نشان‌دهنده‌ى یک نظریه‌ى مشترک فراگیر در این زمینه است. به نظر یان ورنر مولر، یکى از بهترین نویسندگان و مروجان نظریه‌ى پوپولیسم، در کتاب پوپولیسم چیست؟ (۲۰۱۷) «خطرى که دموکراسى‌هاى امروزى را تهدید مى‌کند نوعى ایدئولوژىِ جامع نیست که آرمان‌هاى دموکراتیک را کلاً انکار ‌کند بلکه پوپولیسم است ــ گونه‌اى منحط از دموکراسى که وعده می‌دهد والاترین آرمان‌هاى دموکراسى را عملی کند.»

از نظر مولر و دیگر مدافعان مهم نظریه‌ى پوپولیسم (مانند دیوید فروم و کاس موده)، پوپولیسم بر خطرى کلى که پیش‌ روى دموکراسى است تأکید مى‌کند، خطرى هم از سوى رهبرانى عجیب و غریب مانند ترامپ و چاوز، اوربان و مورالس، اردوغان و لوپز اوبرادور و هم از طرف جنبش‌ها و احزاب سیاسىِ نامتعارفى مثل حزب پودموس و تى پارتى، حزب چپ‌گراى سیریزا و حزب راست‌گراى آلترناتیو براى آلمان، جنبش پنج‌ستاره و حزب جبهه‌ی ملى فرانسه. اما چه مفهومى مى‌توان به کار برد که بر همه‌ى این رهبران، جنبش‌ها و احزابى که به لحاظ ایدئولوژیک این‌قدر با هم فاصله دارند، قابل اطلاق باشد؟

راجر کوهن در سرمقاله‌ى جدیدش در نیویورک تایمز معتقد است که تقریباً هیچى. او از دیگر همکارانش خواسته است که این اصطلاح را رها کنند زیرا «از بس از این صفت در موارد متعدد و براى ابراز خشم سیاسى استفاده شده است، به مرز بى‌معنایى رسیده است.» اما مسئله صرفاً این نیست که این اصطلاح مبهم است یا نخبگان رده‌بالا حوصله ندارند تا اصطلاحات دقیق‌ترى براى «توصیف پدیده‌ى سیاسى کنونی» بیابند. مسئله تنها عدم دقت مفهومى نیست زیرا این امر نوعى ابهام سیاسى است. اتهام پوپولیسم نه تنها فهم ما از انتقادات رهبران و جنبشهاى مخالف حکومت را مغشوش مى‌سازد بلکه مانع از این مىشود که به عوامل ریشهاىتر زوال دموکراسى بپردازیم.

اتهام پوپولیسم، درباره‌ى کسانى که این اتهام را مى‌زنند و نیز مخالفان آنها به یک اندازه به ما اطلاعات مى‌دهد و ابهام ذاتى پوپولیسم در متون سیاسى معاصر وقتى که از طرف لیبرالیسمى مطرح می‌شود که زمانى سلطه‌ى سیاسى داشت و هم اکنون مورد انتقاد شدید است، معناى مناقشه‌آمیزى به خود مى‌گیرد. اتهام گسترده‌ى پوپولیسم به حفظ «سیاست متداول» و گفتار سیاسى مشروع و معقول کمک مى‌کند. هر چند طرفداران نظریه‌ى پوپولیسم بر خطرات اقتدارگرایی تأکید می‌کنند اما بهراحتى از کنار عوامل ساختارى و پایدارترى که سبب زوال دموکراسى بوده مى‌گذرند، عواملى مانند نابرابرى فاحش و فزاینده‌ى ثروت و قدرت که مشخصه‌ى عصر نئولیبرالیسم جهانى است، بازارى شدنِ خدمات عمومى و فرسایش بى‌وقفه‌ى روال‌هاى پاسخگویى دموکراتیک و نهایتاً نقش نامحدود پول در حیات سیاسى که فرایندهاى مذکور را تشدید می‌کند. این عوامل پایدارترِ زوال دموکراسى ــ و در نتیجه تحولى که آنتونیو گرامشى به زیبایى آن را «تعادل مصیبت‌بار» نامیده است ــ احتمالاً در مرحله‌ى اول به ظهور این جنبش‌هاى اقتدارگرا انجامیده است. اصطلاح پوپولیسم بهترین عذر و بهانه است.

با تمرکز بر پوپولیسم به عنوان عامل اصلى زوال دموکراسى، از تحولات اقتصادى و سیاسىای که در ۴۰ سال گذشته نهادهای دموکراتیک و معناى شهروندىِ دموکراتیک را به شدت تضعیف کردهاند، غافل می‌مانیم.

البته راجر کوهن تنها نیست. اغلب بحث‌های مربوط به پوپولیسم در ابتدا به ابهام ذاتى این اصطلاح اشاره مى‌کنند، ابهامى که سبب شد ریچارد هوفستادر، یکى از بزرگ‌ترین مورخان و منتقدان پوپولیسم در آمریکا، براى مقاله‌اى که در کنفرانسی در سال ١٩۶٧ ارائه کرد چنین عنوانى را برگزیند: «همه دربارهى پوپولیسم حرف مىزنند اما هـیچ‌کس نمى‌تواند آن را تعریف کند.» هرچند اغلب درباره‌ی انعطاف‌پذیرىِ ایدئولوژیک پوپولیسم توافق دارند اما درباره‌ی وجه تمایز پوپولیسم از دیگر اَشکال سیاسى اختلاف نظر وجود دارد. آیا پوپولیسم شکل خاصى از سازمان‌دهى حزبى و بسیج انتخاباتى است یا جنبشى اجتماعى و نمونه‌ى سیاست ستیزه‌جویانه است؟ آیا نوعى لفاظى سیاسى است یا یک ایدئولوژىِ منسجم «ثنویت‌انگار» است؟ پس عجیب نیست که به رغم همه‌ى این اختلاف‌ها، ارنستو لاکلائو ــ پرنفوذترین نظریه‌پرداز پوپولیسم ــ معتقد است که ابهام در کانون آن قرار دارد و منطق پوپولیستى معادل با منطق «دالِ تهى» است.

ابهام ذاتى پوپولیسم استفاده‌ى مبهم و درهمِ این اصطلاح را موجه مى‌سازد اما معمولاً روایت‌هاى عمیق‌تر اذعان می‌کنند که پوپولیسم هر چند از نظر ایدئولوژیک منعطف است ولى کاملاً هم باز نیست. پوپولیسم گفتمانى است که حول مجموعه‌ى مشخصى از تعهدات هنجارى شکل گرفته است. مبانی اساسی پوپولیسم عبارت‌اند از تعهد به حاکمیت مردمى و به این ایده‌ى مشروع مدرن که مردم شالوده‌ى اصلىِ اقتدار عمومى را تشکیل می‌دهند و توسل سیاسى به این اقتدار برای فرارفتن از نهادهای رسمى نمایندگی دموکراتیک. مدافعان نظریه‌ى پوپولیسم تأکید می‌کنند که پوپولیستها خود را نمایندهى مردمى یکدست و اخلاقگرا در برابر قدرت حاکمهى نخبگانى فاسد و غیرمردمى مى‌دانند. این ایده که اراده‌ى مردمى مى‌تواند وراى نهادهای دولت قانونى باشد به رهبران پوپولیست اجازه می‌دهد که مدعىِ نماینده‌ى انحصارى اقتدار مردمى در برابر همه‌ى جناح‌هاى سیاسى رقیب باشند. ادعاى زیربنایى پوپولیسم این است که تنها گروهى از مردم، «مردم» واقعى هستند که رهبر پوپولیست از طرف آنها عمل مىکند.

این ادعاى زیربنایى به ایجاد دموکراسى غیرلیبرال توأم با پوپولیسم مى‌انجامد که به کنار گذاشتن عناصر تکثرگرایى دموکراتیک منجر خواهد شد. متوسل شدن پوپولیست‌هاى حاکم به اقتدار مطلقه‌ى مردمى به معناى نپذیرفتن تقسیم قوا، استقلال قضائى، اپوزیسیون سیاسى مشروع و دیگر هنجارهاى رسمى و غیررسمى قانون‌گرایی لیبرال است. به گفته‌ى اغلب این مفسران، شخصى‌کردن سیاست در پوپولیسم امری تصادفی نیست بلکه جزئى ضرورى از آن است زیرا تنها از طریق یک رهبر پوپولیست مبارز، اراده‌ى مردمی می‌تواند از نخبگان فاسد حاکم انتقام بگیرد و قدرت را به مردم بازگرداند.

وقتى این تصویر آشناى پوپولیسم و خطراتش براى دموکراسى را در ذهن مجسم مى‌سازیم، خوب است یادآور شویم که پوپولیسم براى توصیف جنبشى سیاسى در قرن نوزدهم وارد زبان انگلیسی شد ــ جنبشی که خود از دل مبارزه در برابر نظم سیاسى و اقتصادى نخبگان حاکم در ابتداى دوران طلایى آمریکا، سر برآورده بود. بیست سال پیش از تشکیل حزب مردم و نطق معروف «صلیب زرین» ویلیام جنینگز برایان در مجمع ملى دموکراتیک در سال ۱۸۹۶، اتحادیه‌ى کشاورزان همچون نبض برابرخواهى پوپولیسم آمریکا بود. در دهه‌ى ۱۸۸۰ صدها هزار مرد و زن در شبکه‌اى به هم‌پیوسته از سازمان‌هایى که در ۴۳ ایالت فعال بودند، مشارکت کردند، سازمان‌هایى که بدون وجود سلسله‌مراتب با یکدیگر همکارى می‌کردند. همان‌طور که لورنس گودوین شرح مى‌دهد، پوپولیسم آمریکایى برخلاف سیاستى شخص‌گرا و اقتدارگرا:

در درجه‌ى اول جنبشى همیارانه بود که حس ارزشمندى و عزت نفس را به مردم عادى مى‌داد و ابزارهایى را جهت شناخت دنیاى پیرامون در اختیارشان مى‌گذاشت. این جنبش به آن‌ها امید ــ امیدى مشترک ــ مى‌بخشید که قربانیانى بى‌نام و نشان در یک دستگاه عظیم صنعتى که توسط دیگران کنترل مى‌شود، نیستند بلکه مردمانى هستند که قادرند اقداماتى در راستاى خودمختارى انجام دهند.

این آزمون پوپولیست‌ها بر روى اَشکال جدید دموکراتیک ــ و تلاش مستمر براى فهم شرایط نامساعد زندگى‌شان و رسیدگی به آن ــ مشخصه‌ى واقع‌گرایىِ دموکراتیک افراطى پوپولیسم آمریکایى است. کوشش در جهت ایجاد قدرت دموکراتیک ورای مرزهاى نهادهای حاکم و تأسیس یک «کشور مشترک‌المنافع» به زایش مفهوم پوپولیسم انجامید ــ داستانی که با مشغولیت ذهنى امروزى ما درباره‌ی «پوپولیسم و افول دموکراسى»، همخوانى ندارد. پس ریشه‌ى پوپولیسم کجاست؟ مولر با بى‌میلى اذعان مى‌کند که «آن حزبى که در تاریخ آمریکا صراحتاً خود را "پوپولیست" مى‌نامید در واقع پوپولیست نبود.»

ولى هدف از این مطالب آن نیست که با توسل به معناى اصیل پوپولیسم، ابهام معنایى آن را حل کنیم. بلکه لازم است با استناد به تاریخ، تأثیر اتهام پوپولیسم در مباحثات سیاسى امروز، به‌ویژه خطرات آن براى دموکراسى را بررسی کنیم.

با تمرکز بر پوپولیسم به عنوان عامل اصلى زوال دموکراسى، از تحولات اقتصادى و سیاسىای که در ۴۰ سال گذشته نهادهای دموکراتیک و معناى شهروندىِ دموکراتیک را به شدت تضعیف کردهاند، غافل می‌مانیم. بدتر این که پوپولیسم به صفتى تبدیل شده است که همین‌جورى و بى‌حساب و کتاب به تمام جنبش‌هایى اطلاق می‌شود که بر اثر حس احیاء شده‌ى اقتدار جمعى و کنترل سیاسى، تحولات مذکور را به چالش مى کشند، چه از طرف حزبى راست‌گرا و نژادپرست باشد و چه از طرف چپ‌گرایان تندرو برابری‌طلب. کوشش‌هاى مستبدانه براى تمرکزگرایى و توسعه‌ى قدرت اجرائى دولت و اعمال آن بر «دشمنان مردم» ــ هرچند این دشمنان توسط ترامپ، اردوغان، اوربان و دیگران مشخص شوند ــ را هرگز نباید با آزمایش‌گرایى سازمانیِ دموکراتیک افراطى پودموس یا اتحادیه‌ى کشاورزان یکسان شمرد. البته باید دید که هر یک از این جنبش‌هاى مختلف چه تصورى از «مردم» دارند و براى اِعمال قدرت مردمى به شیوه‌اى دموکراتیک چه برنامه‌اى دارند.

وقتی همه‌ى تهدیدهای اقتدارگرایى براى سیاست دموکراتیک در بسیارى از نقاط جهان را صرفاً به گردن پوپولیسم بیندازیم، گویی می‌گوییم مقاومت فراگیر در برابر این جنبش‌ها خودش نباید پوپولیست باشد و ادعا کند که نماینده‌ى واقعىِ «ما مردم» است یا نباید در سیاستى خصمانه که ما چه کسی هستیم و چه نوع قدرت جمعى را باید اعمال کنیم، درگیر شود. نیازى نیست که این جنبش سیاسى با اصطلاح پوپولیسم احیا گردد ــ سوسیالیسم دموکراتیک هم این روزها موقعیت خوبى یافته است ــ بلکه باید صریحاً بپذیرد که بازگشت به «سیاست متداول» براى مقابله با همه‌ى خطراتى که دموکراسى‌هاى امروزى را تهدید مى‌کند، ناکافى به نظر مى‌رسد. اگر مدافعان دموکراسى از اقتدار مردم صرف‌نظر کنند همان هدفى را که برایش مىجنگند، تضعیف می‌کنند.

 

برگردان: وفا ستوده‌نیا


جیسون فرنک استاد نظریه‌ی سیاسی در دانشگاه کورنل است. آن‌چه خواندید برگردان این نوشته‌ی او با عنوان اصلیِ زیر است:

Jason Frank, ‘Populism Isn’t the Problem’, Boston Review, 15 August 2018.