تاریخ انتشار: 
1398/12/10

نگاهی به «پری»؛ سفری در شب ظلمانیِ روح

عرفان ثابتی

Heretic

«ممکن است که در سرنوشت بشر، ژرفای پرسش‌گری انسان از پاسخ‌هایش مهم‌تر باشد.» (آندره مالرو، ضدخاطرات، ۱۹۷۰، ص ۱۵).

پری (ملیکا فروتن) و فرخ (شهباز نوشیر)، پدر و مادری متشرع، برای اولین بار به خارج از ایران سفر می‌کنند تا بعد از دو سال پسر دانشجوی خود، بابک، را ببینند. ظاهراً بابک با بورسیه‌ی تحصیلیِ دولتی در پلی‌تکنیک آتن سرگرم تحصیل است. برخلاف انتظار، بابک در فرودگاه به استقبال آنها نمی‌رود. در خانه‌ی محقر و آشفته‌ی بابک هم اثری از او نیست. صاحب‌خانه می‌گوید بابک به او بدهکار است و سه ماه قبل آنجا را ترک کرده است. پدر و مادر در سفارت می‌فهمند که بورسیه‌ی بابک یک سال قبل قطع شده، در دانشگاه هم ثبت‌نام نکرده و روادیدش باطل شده است.

فرخ عصبانی است که پری برایش «شرف و آبرو» باقی نگذاشته و اصرار کرده که پسرش را به «این خراب‌شده» بفرستد. به نظر می‌رسد که این مرد سنتی بیش از آن که نگران بابک باشد دلمشغول نماز نخواندن پری است! سرانجام، او با اکراه می‌پذیرد که در کلیساهای مسیحیان نوکیش ایرانی به دنبال فرزندش بگردند اما گویا بابک از هر آن‌چه نشانه‌ای از ایران داشته گریزان بوده است. راه فرخ از پری جدا می‌شود. پری در جست‌وجوی پسرش به آب و آتش می‌زند و سفری مادی و معنوی را می‌آغازد که ظاهر و باطنش را دیگرگون می‌کند.

سیامک اعتمادی، فیلم‌نامه‌نویس و کارگردان پری، متولد تهران است و از سال ۱۹۹۵ در یونان به سر برده است. این دانش‌آموخته‌ی سینما پیشتر در چند مجموعه‌ی تلویزیونی و فیلم‌های‌ مستند و داستانی دستیار کارگردان بوده و یکی از فیلم‌های کوتاهش علاوه بر نمایش در جشنواره‌های معتبری نظیر لوکارنو، در سال ۲۰۱۲ نامزد دریافت جایزه‌ی بهترین فیلم کوتاه در جوایز آکادمی فیلم یونان بوده است. پری، نخستین فیلم بلند او، در بخش پانورامای جشنواره‌ی برلین (۲۰۲۰) به نمایش درآمد و با استقبال منتقدان روبه‌رو شد.

Heretic


اعتمادی می‌گوید:

«وقتی تمنای عشق دیگر نمی‌گذارد مثل قبل زندگی کنیم چه اتفاقی رخ می‌دهد؟ چه می‌شود اگر محبوب را هیچ‌کجا نیابیم؟ آیا جست‌وجوی مادری برای یافتن نشانی از پسرش می‌تواند به سفری خوداکتشافی بینجامد؟

وقتی به فکر ساختن "پری" افتادم همین سؤالات را در ذهن داشتم.

پری کاملاً محصور و مقید به محیط است: مادری خانه‌دار، مسلمان و ایرانی. اما در پسِ این ظاهر، چیزهای زیادی نهفته است. حسرت و آرزوی دیدار فرزند به نیروی محرکه‌ای بدل می‌شود که او را بیش از پیش با دنیایی ناشناخته‌ آشنا می‌کند. ما در این سفر دلهره‌آور با او همراه می‌شویم و می‌بینیم که چطور قدم به قدم نقاب از چهره برمی‌گیرد، لایه‌های حفاظتی را کنار می‌زند و دست از سازش‌کاری‌های قبلی برمی‌دارد. در نتیجه، تنها و بی‌پناه می‌ماند، غریبه‌ای در سرزمین بیگانه. آیا ممکن است که از دست دادن فرزند به تحول و دگرگونیِ درونی او بینجامد؟

"پری" داستان عشق و تمنا است، قصه‌ی جدایی و جست‌وجو. درست مثل اشعار شاعران صوفی‌مسلک ایرانی، امیدوارم که داستان نوزایی باشد.

پری اسم مادرم است. اما بی‌شک پری می‌تواند خودِ خودم باشد.»

«دیگه شراب نمی‌خوام/نه سُرخ کدرشو/نه سپید زلالشو/تشنه‌ام به خونِ خودم».

این نخستین عبارت‌هایی است که در فیلم از زبان پری می‌شنویم. در واقع، این بندها بخشی از برگردان آزاد کُلمَن بارکس، شاعر و مترجم آمریکایی، از «غزلیات شمس» است که تا کنون صدها هزار نسخه از آن در آمریکا به فروش رسیده است. هر چه فیلم پیشتر می‌رود، بخش‌های بیشتری از این برگردان آزاد را از زبان پری می‌شنویم، گویی این اشعار بازتاب تداوم تقلیب و تحول اوست:

«دیگه شراب نمی‌خوام/نه سُرخ کدرشو/نه سپید زلالشو/تشنه‌ام به خونِ خودم/که ریخته وسط میدون/شمشیر بزن/شمشیر تیز/بزن/بزن تا سر غلت بزنه کنار تن/یک کوه از این سرها بساز/پاره‌پاره‌ام کن/دهنمو نگیر/به حرفم گوش نده/باید برم وسط آتیش/آتیش بچه‌ی منه/اما باید بسوزم/تا آتیش بشم.»

جالب این که پری به تدریج برگردان آزاد بارکس از این غزل را از انگلیسی به فارسیِ محاوره‌ای خود ترجمه می‌کند و از طریق این فرایندِ تفسیر و بازتفسیر، به گوهر شعر دست می‌یابد، به گونه‌ای که در اواخر فیلم بخش‌هایی از اصل غزل مولوی را از زبان او می‌شنویم، امری که حاکی از تجربه‌ی اصیل نوزاییِ اوست زیرا توانسته این شعر را به تعبیری از آنِ خود کند:

باده نمی‌بایدم فارغم از دُرد و صاف/ تشنه‌ی خونِ خودم آمد وقت مصاف

برکش شمشیرِ تیز خون حسودان بریز/ تا سرِ بی‌تن کُند گِردِ تن خود طواف

کوه کُن از کله‌ها بحر کن از خون ما/ تا بخورد خاک و ریگ جرعه خون از گزاف

ای ز دل من خبیر رو دهنم را مگیر/ ور نه شکافد دلم خون بجهد از شکاف...

در دل آتش روَم لقمه‌ی آتش شوم/ جان چو کبریت را بر چه بریدند ناف

آتش فرزند ماست تشنه و دربند ماست/ هر دو یکی می‌شویم تا نبوَد اختلاف...

هین بزن ای فتنه‌جو بر سر سنگ آن سبو/ تا نکِشم آب جو تا نکنم اغتراف

ترک سقایی کنم غرقه‌ی دریا شوم/ دور ز جنگ و خلاف بی‌خبر از اعتراف...

پری از «دین نهادینه‌ی سنتی» می‌گسلد و سالک سبیل نوعی «معنویت نوین» می‌شود. برخلاف صورت‌های سنتی دینی، معنویت‌های نوین بر خویشتنِ خویش، طبیعت، یا خودِ زندگی تأکید می‌کنند. پری از «دینی» می‌گریزد که به امری بیرون از خویشتن (خدا، کتاب مقدس، نهاد دین، روحانیت) می‌پردازد و به «معنویتی» روی می‌آورد که بر خویشتن و امر شخصی و درونی تأکید می‌کند.

پیدایش معنویت‌های نوین بخشی از تحول سوبژکتیو انسان معاصر است. افراد ممکن است به گروه‌های خاصی تعلق داشته باشند، در سبیل مشخصی سلوک نمایند و به اصول معینی پایبند باشند اما در کل شاگردان مکتب فردگرایی معرفت‌شناختیاند که مراجعی سوبژکتیو دارد، داور نهایی در امور مربوط به صدق دینی را جز خویشتنِ خویش نمی‌شمارند، و هادی و راهبر خود را وحی یا مرجعی بیرونی نمی‌دانند بلکه از مقتضیات معنویِ نفسِ خود پیروی می‌کنند. عجیب نیست که بسیاری از معاصران ما می‌گویند معنوی هستند نه دین‌دار زیرا دین را با سلسله‌مراتب نهادی، سنت و مراجعی بیرون از نفس انسان، همچون خدا(یان) و متون مقدس، یکسان می‌شمارند و در مقابل، معنویت را با زندگی به مثابه‌ی امری مقدس، بهروزی سوبژکتیو و خویشتنِ خویش همانند می‌دانند.

به نظر آنها، اولویت با خدمت به نفس خویشتن است نه بندگی درگاه الهی. فرد همچون خریداری است که به سوپر مارکت کالاهای معنوی می‌رود و پس از جست‌وجو در قفسه‌ها کالاهای گوناگونی از محصولات معنوی را در سبد خرید خود می‌گذارد بی‌آنکه پیرو یک نظام اعتقادی خاص باشد. تأکید بر« انتخاب» ویژگی اصلی معنویت‌های نوین است. رهرو معنویت‌های نوین مصرف‌کننده‌ای پُست‌مدرن است که از صورت‌های دینیِ سلسله‌مراتبی، اقتدارگرا و انحصارطلب می‌گریزد. او در مقام فاعل مختار از هر گلستانی گُلی می‌چیند و از هر بوستانی میوه‌ای. چنین است که برای خود هویتی چهل‌تکه می‌آفریند که هر جزئی از آن به فرهنگ خاصی تعلق دارد.

به قول جِرِمی کارِت و ریچارد کینگ، «در پی تغییر هویت‌های اجتماعی و پیوندهای قدیمی بر اثر مدرنیته، برای بسیاری از مردم، معنویت جایگزین دین شده است. با وجود این، با توجه به فردگرایی و زوال پیوندهای اجتماعی سنتی، «معنویت» به یکی از اعتیادهای فرهنگی مدرن بدل شده و ادعا می‌کند که دوای همه‌ی دردهای زندگی مدرن است. کسانی که از ادیان نهادینه‌ی سنتی سرخورده شده‌اند معنویت را می‌ستایند و آن را عامل یکپارچگی فردی، شفا و تحول درونی می‌دانند. به این معنا، معنویت متضمن وجوه مثبت سنت‌های دینیِ کهن و عاری از نفوذ ناخوشایند نهادهای دینی است و در دنیایی در غیر این صورت بی‌معنا راهی به رهایی و آرامش را فراهم می‌آورد (فروش معنویت: تصاحب بی‌سروصدای دین، ۲۰۰۵).

اما معنویت فردگرا به ساختار ناعادلانه‌ی اجتماعی‌ بی‌اعتنا است و علل اصلی مصائب بشر را صرفاً در درون انسان جست‌وجو می‌کند و از چارچوب‌های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی پیرامون آدمیان غافل است. برخلاف ادعای هواداران معنویت‌ فردگرا، تمرکز بر درون و بی‌توجهی به بیرون از نیروی انقلابیِ منتهی به دگرگونی کل دنیا بی‌بهره است (رونالد پورسِر، ذهن‌آگاهی مک‌دونالدی، ۲۰۱۹). بنابراین، عجیب نیست که پری به ناآرامی‌های آتن، درگیری جوانان با نیروهای پلیس و بحران پناهجویان تقریباً بی‌اعتنا است.

کانت می‌گوید: «روشنگری خروج انسان از صغارتی است که خود بر خویش تحمیل کرده‌ است. صغارت، ناتوانی در به‌کاربردن فهمِ خود بدون راهنمایی دیگری است. این صغارت، خودْ تحمیلی است اگر علت آن نه در سفیه بودن بلکه در فقدانِ عزم و شهامت در به کارگیری فهم خود بدون راهنمایی دیگری باشد. شعار روشنگری این است: "در به‌کارگیری فهم خود شهامت داشته باش"».

هر چند به نظر می‌رسد که پری می‌کوشد تا این پند کانت را آویزه‌ی گوش خود ‌کند اما از همبستگی «یعنی پیروی نظری و عملی از اصلِ "یکی برای همه و همه برای یکی" غافل است. به قول زیگمونت باومن، «گروهی که اعضای آن با یکدیگر همبستگی دارند از مشکلات ناشی از رذایل فراگیر بشری نظیر حسادت، بی‌اعتمادی متقابل، سوءظن، تضاد منافع، و رقابت در امان می‌ماند و دوام می‌آورد. همبستگی از ایجاد تضاد میان منافع شخصی و خیر همگانی جلوگیری می‌کند. آن‌چه مجموعه‌ی ناپیوسته‌ای از افراد را به جامعه تبدیل می‌کند همبستگی است؛ همبستگی همزیستیِ جسمانیِ افراد را با همزیستیِ اخلاقی آن‌ها تکمیل می‌کند و به این ترتیب وابستگی متقابل آن‌ها را چنان افزایش می‌دهد که تقدیر و سرنوشت‌ مشترکی می‌یابند.»

نقش‌آفرینی درخشان ملیکا فروتن، میزانسن سنجیده و فیلم‌برداری استادانه، به‌ویژه در نماهای خارجی که عمدتاً در شب می‌گذرد، نویدبخش ظهور کارگردانی بااستعداد و خوش‌آتیه‌ است. با وجود این، ممکن است این حسرت بر دل بیننده بماند که چرا فیلم‌ساز به همبستگی بها نمی‌دهد و با پذیرش منطق حاکم بر جوامع مصرف‌گرا «خیر همگانی» را نادیده می‌گیرد و بر «دستیابی به اهداف فردی» تمرکز می‌کند، غافل از آن که به تعبیر اولریش بِک، جامعه‌شناس نامدار آلمانی، بیهوده است که «برای مشکلات "زاییده‌ی اجتماع"» در پی یافتن «راه‌حل‌هایی "فردی"» برآییم.