تاریخ انتشار: 
1399/01/16

ایران و دشمن قدیمی

علی انصاری

britishempire

در انتخابات سال ۲۰۱۶، رقبای حسن روحانی دستبهدامانِ ترفندهای کهنه و آزموده شدند. اینکه بریتانیا، دشمن قدیمی، مشغول به حقه‌‌های همیشگی است و سعی دارد با حمایت و تبلیغ برای میانه‌‌روها به عنوان نامزد، در انتخابات مداخله کند. تلاش آنها کاملاً واضح و عیان بود. پوسترهایی که «روباه مکار» را با جلیقه‌ی مزین به پرچم بریتانیا نشان می‌داد تا به مخاطب خاطرنشان کند که کشور «شیطانی» بریتانیا یا به قول ایرانی‌ها انگلستان، دشمنی است دیرین. به نظر آن‌ها پیام بدخواهانه‌ی‌ انگلیس را که توسط بخش فارسی بی‌‌بی‌‌سی منتشر می‌‌شد باید نادیده گرفت. چنین احساساتی مبتنی بر خوانشی از روابط بین ایران و بریتانیا در دو قرن گذشته است؛ خوانشی اسطوره‌ای و غیرواقعی که روابط تاریخی را به امپریالیسم حیله‌‌گر و کنترل و دست‌اندازی هوشمندانه‌ی آن بر منابع (به‌ویژه نفت) تقلیل می‌دهد، امپریالیسمی در تقابل با اراده‌ی دلیرانه‌ی ایران برای آزادی خویش. و این آزادی هدفی است که برای بعضی از انقلابیون هنوز محقق نشده است. 

اتفاق مهم در این میان ملی‌‌ شدن شرکت نفت انگلیس و ایران در سال ۱۳۲۹ توسط دولت ملی‌‌گرای محمد مصدق و وقایع پس از آن است که سرانجام به سقوط دولت وی در کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲، به رهبری بریتانیا و آمریکا، انجامید. روایت ملی‌‌سازی نفت در ایران ــ هر چند نگاه اروپا‌محور به روابط را تداوم می‌‌بخشد ــ بخشی از تاریخ‌‌نگاری امپریالیسم است که در آن ایران قربانی غرب شده است. این نگرش معمولاً به بدترین نوعِ تاریخ سیاست‌‌زده می‌‌انجامد چون در اینجا روایت‌‌ها برای رفع نیازهای ایدئولوژیک شکل گرفته‌‌اند و پویایی تاریخی به تعدادی کاریکاتور تقلیل یافته است. غم‌انگیز بودن براندازی مصدق ناشی از این نیست که او مصداق مبارزات ضد امپریالیستی بود بلکه از آن روی است که وی طرفدار تفکری سیاسی مبتنی بر قانون اساسی‌‌ای بود که از همان قدرتی ــ بریتانیا ــ الگو گرفته بود که آن همه برای سرنگونی‌‌اش تلاش کرد. غم‌انگیزتر آن‌که این روایت دو جنبه‌ی مهم این رابطه را نیز پنهان می‌‌کند: خطری که از سوی امپراتوری روسیه (و بعدها اتحاد جماهیر شوروی) ایران را تهدید می‌کرد و همینطور صمیمیت در روابط بین ایران و بریتانیا که همیشه در سایه‌ی پیچیدگی‌‌های سیاست قرار گرفته است.

 

جذبه‌ی ایران

رابطه‌ی بین دو کشور سابقه‌ای طولانی دارد. بریتانیایی‌‌ها در قرن هفدهم دوباره با ایران ــ پرشیا به قول اروپایی‌‌ها ــ آشنا شدند. در زمان الیزابت اول گام‌‌هایی آزمایشی در جهت ایجاد روابط تجاری برداشته شده بود اما در دوران پادشاهیِ جانشینان او یعنی جیمز ششم و اول بود که ارتباط رسمی دو کشور توسط فرستادگان سلطنتی، برادران شرلی به نام‌‌های رابرت و آنتونی، ایجاد شد. حکایت‌‌های آنتونی شرلی از سفرهایش بیشتر نوعی شیفتگی بود تا نگاهی انتقادی، و اقدامی نه چندان پنهان بود برای متقاعد ساختن خوانندگانش در وطن تا از نظامی سیاسی تقلید کنند که به نظر او هم ثروتمند بود و هم باثبات. روایت او همچنین نشان می‌‌داد که بریتانیایی‌‌ها فارغ از تعصب به سراغ ایران نیامدند. هر چند در ابتدا این تعصب به نفع ایرانیان بود زیرا آن‌ها اخلاف پارسیان باستان به شمار می‌رفتند که اروپایی‌‌ها در کتب کلاسیک و کتاب مقدس در مورد آن‌ها خوانده بودند. این شیفتگی در مورد پارس در دربار و محافل ادبی همچنان تأثیرگذار بود، هر چند مشخص شده بود که واقعیت ایران ناامیدکننده است. اما درست همان‌طور که «نامه‌‌های ایرانی» منتسکیو و بسیاری از مقلدان‌‌اش نشان می‌‌دهد «پرشیا» حتی پس از عصر روشنگری هم به عنوان یک مرجع فرهنگی باقی مانده بود.

با وجود این، قرن هجدهم نقطه‌ی عطفی بود. سقوط کشور ایران به دنبال هجوم افغان‌‌ها چند دهه هرج و مرج سیاسی، جنگ و استهلاک اقتصادی به دنبال داشت. شاهدان اروپایی عواقب این دوران را «انحطاط» نامیدند. زمانی که در اواخر قرن ۱۸ ایران از این بحران سربرآورد، قدرت اروپاییان آن‌قدر افزایش یافته بود که نوع روابط به کلی تغییر کرد. بریتانیا اکنون حضور روزافزونی در هندوستان داشت و این واقعیت ژئوپولیتیک تعیین‌کننده‌ی رابطه با ایران بود. رابطه با ایران در واقع نیازی راهبردی بود، ابتدا به دلیل مزایای منحصربهفرد خود و سپس به عنوان کشوری حائل در برابر گسترش روس‌‌ها به جنوب.

پالایشگاه شرکت نفت انگلیس و ایران، آبادان، ۱۹۴۵


بریتانیا به واسطه‌ی فتح هندوستان بخشی از جهان ایرانی و زبان و فرهنگش به ارث برده بود. به هر حال شیوه‌ی حکمرانی و فرهنگ سیاسی امپراتوری مغول ایرانی بود و کارمندان حکومت باید زبان و فرهنگ ایرانی می‌‌آموختند. یک پیامد دیگر این بود که مقامات بریتانیایی وقتی به ایران آمدند از قبل با زبان و ضرب‌‌المثل‌‌های فرهنگی جهان ایرانی به خوبی آشنایی پیدا کرده بودند. افزون بر این، دستگاه حکومتی بریتانیا چه در کلکته و چه در لندن در پی کاهش حداکثری هزینه‌‌ها بود و این امر در عمل به تعامل سیاسی و دیپلماتیک یعنی همان قدرت نرم می‌‌انجامید که برای آن‌ها بر قدرت سخت که ویژگی بارز دخالت روس‌‌ها بود ارجحیت داشت. بریتانیا ترجیح می‌‌داد که خواه با ارائه‌ی الگو و خواه با فریبکاری طرف خود را متقاعد کند. مشکل اینجا بود که در مواقع حساس تشخیص بین این دو برای ایرانیان معمولاً دشوار بود و در بسیاری موارد هدف فدای مصلحت‌اندیشی می‌‌شد. این واقعیت که انگلیسی‌‌ها ــ از جمله مأموران انگلیسی ــ خود درست مانند طرف‌‌های ایرانی‌‌شان چندان دلِ خوشی از سیاست‌‌های امپریالیستی بریتانیا نداشتند نیز کمک زیادی نمی‌‌کرد. ناامیدی ایرانیان خود گواه جذابیت این ایده‌‌ها برای کسانی بود که در ایران خواهان تغییر بودند.

از اوایل قرن ۱۹، بریتانیایی‌‌هایی که از ایران بازدید می‌‌کردند از نظام سیاسی‌‌اش دلزده می‌‌شدند: استبدادی که به نظر ایشان پاسخگوی نیازهای اقتصاد سیاسی پیشرفته و مدرن نبود. این دلزدگی با علاقه به ایرانیان که جالب، کنجکاو و جهان‌‌دیده تلقی میشدند، تعدیل می‌‌شد. ناتوانی ایرانی‌ها از تحقق توانایی‌های خود را با ناکارآمدی خفقان‌‌آور نظام سیاسی‌‌شان توجیه می‌کردند. این ارزیابی‌ها‌‌ مبتنی بر باور به پیشرفت تاریخ بود که زاییده‌ی دوران روشنفکری بود. بر اساس این ایده‌‌ها تحصیل، تربیت و قانون‌مداری از اجزای اساسی توسعه‌ی یک جامعه‌ی سیاسی باثبات بود که در آن اقتصاد به همراه تمام آن مزایایی که به همراهش می‌‌آید، می‌‌توانست رشد کند و ببالد. این مزایا ارث پدری گروه‌‌های خاصی از مردم یا نژادها و ملت‌‌های ویژه‌‌ای نبودند و در اختیار هر کسی که درس‌‌هایش می‌‌آموخت  و به کار می‌‌بست قرار داشتند. ایرانیانی که به بریتانیا سفر می‌‌کردند با جمعیتی روبرو می‌‌شدند که مشتاق تعامل و مشوق آنها بودند و ایرانی‌‌ها نیز خود – حداقل آنهایی که مایل به اصلاحات بودند ــ پذیرای این ایده‌‌ها بودند. حتی مذهب جدای از خرافات، مانعی برای دستیابی ایرانیان نبود و روشنفکران و اصلاح‌‌طلبان ایرانی در کنار همقطاران مسیحی خود به لژهای فراماسونری راه یافته و در کنار برادران روشنفکرشان قرار گرفته بودند. در بریتانیا ایرانیان ایده‌‌های سیاسی و فلسفه‌ی پیشرفت می‌‌آموختند و با بی‌‌میلی با حقایق دنیای سیاست و فاصله‌ی میان آرمان و عمل که همکاران بریتانیایی‌‌شان به خوبی می‌شناختند، آشنا می‌‌شدند.

 

انقلاب و اصلاح

ایران و بریتانیا تا کنون فقط یک بار با یکدیگر وارد جنگ شده‌‌اند: در سال ۱۸۵۶ (شش روز درگیری سال ۱۹۴۱ هیچگاه به عنوان جنگ شناخته نشد). این جنگ کوتاه و سریع بود و منجر به توافق پاریس در سال بعد شد که طی آن حدود و ثغور افغانستان مشخص شد. از نظر ایرانیان ملایمت این معاهده قابل توجه بود زیرا با معاهده‌ی ترکمانچای که ۳۰ سال پیشتر با روسیه بسته شده بود، تفاوت چشمگیری داشت. به این ترتیب، بریتانیا نه تنها پیروز جنگ شد بلکه به صلحی همراه با نفوذ شدید سیاسی و اقتصادی نیز دست یافت. هر چند سیاست انگلستان در برابر حساسیت‌‌های روس‌‌ها منفعل باقی ماند اما توقعات اصلاح‌طلبان ایرانی زیاد بود. دو مثال می‌‌تواند پیچیدگی این روابط را به خوبی نشان دهد.

در پایان قرن نوزدهم، روشنفکران ایرانی بی‌‌صبرانه خواهان اصلاحات سیاسی بودند. خواسته‌‌های ایشان عبارت بود از اجرای قانون اساسی و حکومت قانون. مأمورانِ در صحنه‌ی انگلستان بسیار شفیق‌‌تر از اربابان‌‌شان در وایت‌‌هال بودند که اولویت‌‌شان اجتناب از هر گونه سیاستی بود که می‌‌توانست به دشمنی روس‌‌ها علیه هندوستان بینجامد. مسئولان انگلیسی با بهره‌‌گیری از سفر قریب‌الوقوع ناصرالدین شاه قاجار به بریتانیا می‌کوشیدند تا وی را به امضای معاهده‌ای متقاعد کنند که ضامن حیات، آزادی و مالکیت شخصی زیردستانش می‌‌شد، با این توجیه که این امور پیش‌‌شرط ثبات سیاسی و رشد اقتصادی است. اما علاقه‌ی شاه به این امر بیشتر از مدت زمان سفرش به طول نینجامید. سفری که در آن مقامات انگلیسی مشتاقانه از شاه استقبال کردند تا نفوذ روس‌ها را ریشه‌‌کن کنند. در بازگشت اما شاه دیگر خود را محتاج به رعایت معاهده نمی‌‌دید و بی‌‌تابی مردم را با سرکوب شدید جواب داد. انفعال مشهور انگلیسی‌‌ها که بر اساس پروتکل دیپلماتیک‌شان مبنی بر عدم دخالت در سیاست‌‌های داخلی کشور دیگر (یا برنیانگیختن روس‌‌ها) توجیه می‌‌شد به سرخوردگی فعالانی انجامید که به کمک انگلستان دل بسته بودند. این اتفاق یادآور آن بود که این انفعال همان‌قدر برای منافع ایران مهم و مضر بود که دخالت عمدی.

 

پروپاگاندای ضد انگلیسی در خیابان‌‌های تهران.


مثال بارز دیگر انقلاب مشروطه در سال  ۱۲۸۵ است. واقعه‌‌ای که اوج نفوذ بریتانیا بود اما به دلیل ترس از بیگانه‌‌سازی روس‌‌ها آن هم در زمان پیدایش ائتلاف‌‌ها در اروپای قبل از جنگ جهانی اول به هدر رفت. این انقلاب در حالی رخ داد که بیشتر مسئولان از تغییر واقعی در ایران ناامید بودند و فعالانه گزینه‌ی همزیستی مسالمت‌‌آمیز را مدنظر قرار داده بودند. گزینه‌‌ای که بر اساس آن زیر نظر دو رقیب «بازی بزرگ» کنترل و اداره می‌‌شدند. ایرانیان اما به ناگهان تمام آن ملاحظات را بر هم زدند و به سرعت به سمت تغییری انقلابی حرکت کردند تا قانونی اساسی شبیه قانون انگلستان برای کشور تبیین کنند. اتفاق مهم در یک سال درگیری زمانی رخ داد که انقلابیون تصمیم گرفتند در باغ سفارت انگلستان تحصن کنند. خوشبختانه سفارت در آن زمان تحت سرپرستی گرنت داف بود تا سفیر جدید برسد. داف مؤدبانه درخواست تحصن را بر مبنای سیاست عدم دخالت در امور داخلی رد کرد. اما احتمالاً او ملایمتی نشان داده بود که سبب شد انقلابیون به باغ برگردند و چون به ایشان اطمینان داده شده بود که برای اخراج‌‌شان به زور متوسل نخواهند شد، به تدریج تعداد بیشتری به ایشان پیوستند که در نهایت جمعیتی بالغ بر ۱۴هزار نفر در مقر سفارت گرد هم آمدند. انقلابیون در زمان تحصن بسیار هماهنگ و سازمان‌‌دهی شده بودند و تنها خساراتی جزئی به گل‌کاری‌‌های باغ وارد آوردند. نکته‌ی چشمگیر دیگر در این بست‌نشینی تقاضای انقلابیون از داف برای میانجی‌گری بود. نتایج مذاکرات این بود که شاهِ بیمار با قانون مشروطه موافقت کرد، امری که به برگزاری اولین انتخابات تاریخ برای پارلمان در ایران انجامید.

 

تقابل با آلمان

این خبر اما چندان با استقبال وایت‌‌هال روبرو نشد. ادوارد گرِی، وزیر خارجه‌ی لیبرال وقت، پیش‌‌تر مذاکراتی برای تحکیم روابط با فرانسه و روسیه برای مقابله با قدرت روزافزون آلمان آغاز کرده بود. این امر مستلزم آن بود که مناقشات پیشین با روسیه حل شود و به نظر گرِی این کارِ سرخودِ دیپلمات‌‌های بریتانیایی در تهران مسئله را دشوارتر می‌کرد. زمانی که روس‌‌ها مسائل داخلی خود را حل کردند و به دفاع از تاج و تخت پادشاهی ایران پرداختند، حمایت انگلیسی‌‌ها هم کم‌رنگ‌تر شد. اولویت گرِی در این زمان حل مناقشات در آسیا بود تا بتواند امنیت اروپا را تقویت سازد. معاهده‌ی سال ۱۹۰۷ بین روسیه و انگلستان، ایران را به دو حوزه‌ی نفوذ تقسیم کرد که در آن سهم بیشتری به روسیه رسید. جنوب شرقی ایران که سهم بریتانیا شده بود فاقد هرگونه ارزش سیاسی و اقتصادی بود و تنها می‌‌توانست به عنوان زمین بی‌‌طرف برای کمپانی هند شرقی بریتانیا عمل کند. این معاهده به شدت مورد انتقاد بود. لرد کورزن آن را کوته‌بینانه و خلاف منافع بلندمدت بریتانیا می‌‌دانست و سفیر انگلستان در ایران به گرِی گزارش داده بود که این معاهده خیانت تلقی خواهد شد. انقلابیون به لندن رفتند تا خواهان کمک به فرزند معنوی بریتانیای کبیر شوند.

تصمیم سرنوشت‌‌ساز گرِی نتایج مصیبت‌‌باری داشت. هم برای ایران و هم برای امپراتوری عثمانی «برهه‌ی لیبرال» در تاریخ بریتانیا به صورت تراژیکی قربانیِ سیاست‌‌هایی شد که به هیچ وجه به آن علاقه نداشتند. هر چند بریتانیا با روسیه که قرنی با آن رقابت کرده بود هیچ گونه اتحاد سیاسی نداشت اما برای حفظ روابط حسنه با فرانسه و همچنین توازن قدرت در اروپا تصمیم گرفت تا منافع بزرگ‌تر خود و بدتر از آن ارزش‌‌هایش را قربانی کند. با توجه به تهدید آلمانی‌‌ها این تصمیم قابل درک بود اما آن‌چه عجیب است این بود که همخوان کردن سیاست‌‌های انگلستان با منافع فرانسه در قاره‌ی اروپا، حتی از سوی اعضای کابینه‌ی‌‌ بریتانیا، هدف انتقادات شدید قرار گرفت. ریزه‌‌کاری‌‌های این تصمیمات سیاسی برای کسانی که سنگین‌‌ترین بها را برای آن پرداختند قابل درک نبود. مشروطه‌‌خواهان ایران اکنون خود را در برابر روسیه‌ی استبدادی می‌‌دیدند که ظهور  حکومت مشروطه در مجاورت مرزهای خود را تهدیدی علیه نظام سیاسی‌‌اش می‌‌دید. 

جمهوری اسلامی شبح کودتا را مدام احضار می‌‌کند تا غرب را بکوبد اما به هیچ عنوان طرفدار ایده‌‌هایی نیست که مصدق نماینده‌ی آن‌ها بود: تحقق انقلابیِ مشروطه بر مبنای ایده‌‌هایی که توسط نظام سیاسی بریتانیا بنیان نهاده شده بود.

کوته‌‌نظری این معاهده یک سال بعد عیان شد: هنگامی که یک کارآفرین انگلیسی-استرالیایی به نام ویلیام ناکس دارسی هفت سال پس از کسب امتیاز اکتشاف، در جنوب غرب ایران به نفت رسید. هر چند افراد اندکی به اهمیت این اکتشاف پی‌برده بودند اما تصمیم دریاسالار وقت یعنی وینستون چرچیل در سال ۱۹۱۳ برای خرید سهام عمده در شرکت تازه‌تأسیس نفت ایران و انگلیس به منظور تأمین سوخت نیروی دریایی سلطنتی (که در آن زمان سوختش داشت از ذغال‌سنگ به نفت تبدیل می‌‌شد) سبب شد که اهمیت ایران دیگر تنها محدود به حفظ سلطه بر هند نباشد. بدتر آن‌که به نظر بسیاری از ایرانیان این شرکت به مزدور حکومت انگلستان تبدیل شده بود، نگرشی که با کودتای ۲۸ مرداد بدتر هم شد. با این همه، پیچیدگی‌‌های ارتباط این شرکت با اربابان سیاسی‌‌اش، حتی با نادیده گرفتن صدای مخالفت‌‌ها در خود انگلستان، در هاله‌‌ای از ساده‌‌انگاری پوشانده شد. مسافران ایرانی که در قرن بیستم به انگلستان می‌‌رفتند، درست مانند پیشینیان خود در قرن نوزدهم، شیفته‌ی تنوع آراء و حمایت انگلیسی‌ها از آرمان‌شان می‌شدند. آن‌ها درمی‌‌یافتند که انگلیسی‌‌ها بیشتر از ایرانی‌ها منتقد سیاست‌‌های دولت‌ بریتانیا بودند.

 

نیروی ایده‌‌ها

تداوم مخالفت‌‌های لیبرالی از سوی افرادی همچون ادوارد براون، ایران‌دوستِ دانشگاه کمبریج (خیابانی در تهران به نام اوست)، به ادامه‌ی رابطه‌‌ای که می‌‌توانست به راحتی زیر بار سنگین تناقضات سیاسی بشکند کمک کرد. واقعیت‌های ژئوپلتیکْ ادامه‌ی روابط با روسیه، کشوری که بیشترین زیان را به تمامیت ارضی ایران در دو قرن گذشته وارد کرده، را تضمین می‌‌کند. اما این قدرت ایده‌‌ها و تنوع در آراء بریتانیایی‌‌ها بود که به رابطه‌ی بین ایران و بریتانیا حتی پس از خروج آن‌ها از هندوستان و کاسته شدن از منافع نفتی تداوم بخشید. بهترین الگوی این روابط شاید دنیس رایت باشد که در سال ۱۹۵۴ برای بازسازی روابط به ایران فرستاده شد. او طولانی‌ترین دوران خدمت را در بین سفرای بریتانیا در تهران داشته است.

به باور وی، بریتانیا و ایران عشاق از هم دور افتاده‌‌اند که گاهی از هم زده می‌‌شوند اما در نهایت به دلیل روابط عمیق‌‌تر و اهداف مشترک به سوی هم باز می‌‌گردند. این می‌‌تواند توضیح دهد که چرا ۲۵ سال بعد از ملی‌‌سازی صنعت نفت، ایران و بریتانیا به بررسی مشارکت بسیار مهم‌تری در مورد مسائل هسته‌‌ای پرداختند و یا اینکه چرا پس از انقلابی که عمدتاً مبتنی بر مبارزه با غرب بود، سیاستمداران جدید به تحصیلات خود در بریتانیا افتخار کرده و می‌‌کنند تا به واسطه‌ی آن اعتبار سیاسی خود را تقویت کنند (برای مثال، حسن روحانی در فیلم تبلیغاتی‌‌ خود تحصیلات‌‌اش در بریتانیا را پررنگ می‌‌کند).

اما پارادوکس سیاسی مسئله‌ی مصدق همچنان باقی است. جمهوری اسلامی شبح کودتا را مدام احضار می‌‌کند تا غرب را بکوبد اما به هیچ عنوان طرفدار ایده‌‌هایی نیست که مصدق نماینده‌ی آن‌ها بود: تحقق انقلابیِ مشروطه بر مبنای ایده‌‌هایی که توسط نظام سیاسی بریتانیا بنیان نهاده شده بود. همچنان بسیاری از ایرانیان به نهادهای بریتانیایی، به‌ویژه بی‌‌بی‌‌سی، علاقه دارند.

آنچه در مورد این روابط جالب توجه است پایبندی مردم ایران به روایت‌های اصلاحطلبانه از تحولات سیاسی است، در حالی که این دیدگاه مدت‌‌هاست که در بریتانیا کنار گذاشته شده است. تداوم این نگرش در میان ایرانی‌ها بیانگر دیدگاهی استراتژیک و فاصله‌‌ای است که دیگر به نفع بریتانیایی‌ها نیست. علاوه بر این، بافتی سیاسی را نشان می‌‌دهد که فقط در خدمت بزرگ‌نمایی موفقیت‌‌های بریتانیای کبیر است. شاید این امر بتواند توضیح دهد که چرا این روابط بسیار بیش از آن که ایرانی‌ها حاضر به پذیرش آن باشند مبتنی بر تحسین متقابل است.

 

برگردان: مریم طیبی


علی انصاری استاد دانشکده‌ی تاریخ و مدیر مؤسسه‌ی مطالعات ایران در دانشگاه سنت اندورز در اسکاتلند است. آن‌چه خواندید برگردان این نوشته‌ی او با عنوان اصلیِ زیر است:

Ali Ansari, ‘Iran and the old Enemy’, History Today, 1 January 2019.