تاریخ انتشار: 
1399/02/19

۸ مه: نگاهی به آخرین هفته‌ی جنگ جهانی دوم و رویکرد آلمانی‌ها به مفهوم «رهایی»

امید رضایی

english-heritage

۷۵ سال از روزی که آخرین فرماندهان ارتش آلمان نازی، ورماخت، «پیمان تسلیم بی‌قید و شرط ارتش» را در برابر فرماندهان ارشد متفقین امضا کردند و جنگ جهانی دوم بعد از شش سال خون‌ریزی در سراسر کره‌ی خاکی به برگی از تاریخ تبدیل شد، گذشت.

در ادبیات رسمی آلمان از ۸ مه ۱۹۴۵ ــ روزی که این پیمان اجرایی شد ــ به عنوان «روز آزادسازی» یا «روز رهایی» یاد می‌شود، نمونه‌ای کم‌نظیر از این که کشورِ مغلوبِ یک جنگ روز پایان را روز آزادسازی می‌نامد و جشن می‌گیرد. امسال در ایالت برلین ۸ مه تعطیل رسمی است. سایر ایالت‌ها هم یاد این روز را گرامی می‌دارند. در برخی از ایالت‌ها شهروندان طومارهایی با درخواست تعطیل کردن این روز امضا کرده‌اند و برای دولت یا مجلس ایالتی فرستاده‌اند.

 

دوراهیِ شکست و آزادی

وقتی ریشارد فون وایتسکر، ششمین رئیس‌جمهور آلمان (۱۹۸۴-۱۹۹۴)، در سال ۲۰۱۵ درگذشت، کمتر یادنامه‌ای در رسانه‌ها منتشر شد که در آن به سخنرانی او در ۸ مه ۱۹۸۵ اشاره نشده بود. سخنرانی فون وایتسکر به مناسبت چهلمین سالگرد پایان جنگ دوم، احتمالاً مهم‌ترین سخنرانی زندگی‌اش بود. عبارت مهم او در این سخنرانی که در حافظه‌ی جمعی آلمانی‌ها ثبت شد، این بود: ۸ مه باید روز رها شدن از نظام ضدانسانی و استبدادِ حزب نازی تلقی شود.

این حرف‌ها، در حالی که خود او در زمان جنگ دوم در ارتش نازی‌ها خدمت کرده بود، در فضایی سنگین در جامعه‌ی آلمان مطرح شد: تنها سه روز قبل، در ۵ مه ۱۹۸۵، رونالد ریگان، رئیس‌جمهور وقت ایالات متحده، در جریان بازدید رسمی از آلمان غربی، به همراه هلموت کهل، صدراعظم وقت، از قبرستانی دیدن کرد که سربازان ارتش آلمان نازی در آن دفن شده بودند. بسیاری از روشنفکران هلموت کهل را متهم کردند که می‌خواهد جنایات نازی‌ها را معمولی جلوه دهد. یکی از تندترین انتقادها از جانب گونتر گراس بود، برنده‌ی نوبل ادبیات در سال ۱۹۹۹، نویسنده‌ی آثار پرآوازه‌ای چون طبل حلبی و سال‌های سگی. ۲۱ سال بعد، در سال ۲۰۰۶ گراس خود اعتراف کرد که در ۱۷ سالگی عضو اس‌اس، از سازمان‌های شبه‌نظامی وابسته به حزب نازی، بود.

در چنین شرایطی رئیس‌جمهور آلمان درباره‌ی حساس‌ترین موضوع آن زمان (و هنوز یکی از حساس‌ترین مسائل) جامعه حرف زد: با میراث نازی‌ها چه باید کرد؟ «۸ مه برای ما آلمانی‌ها روزی برای جشن گرفتن نیست. کسانی که آن را با چشمان خود دیده‌اند، در این روز خاطراتی کاملاً شخصی و به همین دلیل کاملاً متفاوت را به یاد می‌آورند. در این روز عده‌ای به خانه برگشتند و عده‌ای بی‌وطن شدند. عده‌ای آزاد شدند و اسارت عده‌ای آغاز شد. عده‌ای راضی بودند، فقط به‌ این علت که شب‌های ترس و بمباران به پایان رسید و از آن جان به در بردند. عده‌ای از شکستِ تمام‌عیار سرزمین پدری‌شان رنج می‌بردند. عده‌ای مغموم پایان رؤیاهایشان را به چشم خود می‌دیدند و عده‌ای از این که دیگران (متفقین) به آن‌ها فرصت شروعی دوباره داده‌اند ممنون بودند.»

 

آغاز یک دوران جدید

در جمهوری دموکراتیک آلمان شرقی، از سال ۱۹۵۰ تا ۱۹۶۶ هشتم مه به عنوان «روز رهایی خلق آلمان از فاشیسم هیتلری» تعطیل رسمی بود و جشن گرفته می‌شد. پس از آن تا فروپاشی بلوک شرق، از تعطیلات حذف شد اما همچنان جشنی ملی به حساب می‌آمد. در آلمان شرقی البته بر نقش ارتش سرخ در آزادسازی آلمان بیشتر تأکید می‌شد و چندان اشاره‌ای به نقش غربی‌ها نمی‌شد.

در آلمان غربی اما استفاده از عبارت «رهایی» (Befreiung) تا پیش از سخنرانی رئیس‌جمهورِ وقت در سال 1985 نوعی تابو بود. در زبان سیاسی از ۸ مه به عنوان «روز پذیرش پیمان تسلیم بی‌قیدوشرط» یا «روز فروپاشی حکومت رایش» یاد می‌شد. برای بسیاری ۸ مه روز شکست بود.

 

فرار از مسئولیت

در آلمان غربی اما استفاده از عبارت «رهایی» تا پیش از سخنرانی رئیس‌جمهورِ وقت در سال 1985 نوعی تابو بود. در زبان سیاسی از ۸ مه به عنوان «روز پذیرش پیمان تسلیم بی‌قیدوشرط» یا «روز فروپاشی حکومت رایش» یاد می‌شد. برای بسیاری ۸ مه روز شکست بود.

در هفتاد و پنجمین سالگرد پایان جنگ، استفاده از عبارت «رهایی» یا «آزادسازی» بار دیگر بحرانی شده است. وقتی از روز اشغال آلمان و تسلیم ارتش نازی به عنوان روز آزادی آلمان یاد می‌شود، تداعی‌کننده‌ی این است که «در دوران نازی‌ها آلمان اشغال شده بود و عده‌ای نازیِ شیطان‌صفت بر مردم بی‌گناه آلمان حکومت می‌کردند.» بنا به یک نظرسنجی که وبسایت «تسایت»، یکی از مهم‌ترین پایگاه‌های خبری-سیاسی آلمان انجام داده، ۵۳ درصد با این عبارت موافق‌اند که «توده‌ی آلمانی‌ها [در وقایع جنگ دوم] بی‌تقصیر بودند، فقط تعدادی جنایت‌کار بودند که جنگ را به راه انداختند و یهودیان را قتل عام کردند.»

الکساندر نویباخر، نویسنده و ستون‌نویس نشریه‌ی «اشپیگل»، معتقد است که عبارت «رهاسازی» که رئیس‌جمهور وایتسکر از آن صحبت می‌کرد از زمینه و زمانه‌ی خود جدا شده و معنایی برعکس گرفته است. تأکید رئیس‌جمهور روی این بود که نباید از این روز به عنوان «شکست» یاد کرد، نباید گذشته‌ی نازیِ خود را بی‌خطر جلوه داد و نباید برای از هم پاشیدن حکومت قدرتمند رایش سوگواری کرد. اما امروز، نظر ۵۳ درصد مردم آلمان نشان می‌دهد که مردم برداشت دیگری از این عبارت دارند و فکر می‌کنند «مردم آلمان در ۸ مه ۱۹۴۵ از استبداد اقلیت آزاد شدند.» واقعیت اما این است که هیتلر و حزب نازی، به خودی‌خود قدرت را به دست نگرفتند بلکه یک‌سوم مردم آلمان به آن‌ها رأی دادند. در زمان پایان جنگ، آلمان کمتر از ۶۶ میلیون نفر جمعیت داشت، ۵/۷ میلیون نفر از آن‌ها عضو حزب نازی بودند، یعنی بیش از ۱۰ درصد جمعیت کشور. حکومت وحشت و ترور نازی‌ها به این علت تأسیس شد که اکثر آلمانی‌ها با آن‌ها همکاری کردند. نباید فراموش کرد که ارتش آلمان نازی، ورماخت، گروهی از قهرمانان نبودند بلکه فجیع‌ترین جنایت‌ها را رقم زدند.

 

هشت روزِ آخر

فولکه اولریش، مورخ آلمانی و نویسنده‌ی کتاب هشت روزِ ماه مِه: هفته‌ی آخر رایش سوم می‌گوید: «بنا به روزنوشت‌ها و خاطرات شاهدان عینی، آلمانی‌ها در آن روزها احساسات و درکی کاملاً متفاوت و متضاد داشتند. در یک طرف سوگواری و غم بود، سوگواری برای از دست دادن عزیزان، برای وطنِ از دست رفته و خانه‌ی ویران‌شده. و البته ترس، ترس از انتقام فاتحان. این ترس هم مشروع بود. چون همه می‌دانستند که ارتش نازی و اِس‌اِس مرتکب چه جنایت‌هایی در اروپای شرقی شده بود. ترس از انتقام عادی بود. نه فقط مقامات ارشد اس‌اس و ارتش بلکه بسیاری از شهروندان معمولی آلمان در پایان جنگ حال‌وهوای زوال و نابودی را تجربه می‌کردند، و فروپاشی نظم حاکمی را می‌دیدند که به زندگی‌شان تا آن لحظه قوام بخشیده بود. برای بسیاری از آن‌ها خودکشی تنها راه نجات بود زیرا برای خود و خانواده‌ی‌شان آینده‌ای متصور نبودند. در روزهای آخر جنگ دوم، می‌توان از «همه‌گیری خودکشی» حرف زد.

اما در طرف دیگر، بسیاری احساس سبکی و فراغت داشتند. سبکی به‌ این علت که سرانجام نجات یافته‌ بودند. این احساس را به‌‌ویژه اقلیتی از آلمانی‌ها داشتند که در برابر نازی‌ها مقاومت کرده بودند و انسانیت و شرافت را در وجودشان حفظ کرده بودند. این دسته مصمم بودند که برای ساختن جامعه‌ای آزاد و دموکراتیک آماده شوند.»

خودکشی هیتلر در ۲۹ آوریل ۱۹۴۵، تیر خلاص را به اکثر آلمانی‌ها شلیک کرد. با انتشار این خبر بسیاری تصمیم گرفتند دیگر مقاومت نکنند. برای طرفداران متعصب هیتلر که به معجزه‌ی او اعتقاد داشتند، مرگ پیشوا شوکی بود که ایمان‌شان را خدشه‌دار کرد و جایش را به یأس و ناامیدی داد. با این حال، برخی همچنان در برابر متفقین مقاومت می‌کردند.

 

چهار هزار خودکشی

تا آخرین لحظه‌ی تسلیم شهر، برلین، پایتخت آلمان نازی، خشونت را تجربه کرد. عامل خشونت در درجه‌ی اول رژیم نازی بود که جوخه‌های کشتارش تا آخرین دقایق جنگ در بالاترین سطح فعال بودند.

بیورن وایگل، مورخ و نویسنده، درباره‌ی رویدادهای روز ۸ مه ۱۹۴۵ در برلین می‌گوید: «مردم برلین مدت‌ها قبل از این که آخرین گلوله‌ها شلیک شوند می‌دانستند که این جنگ، جنگی مغلوبه است. اما آینده روشن نبود. به این ترتیب مردم عادی واکنش‌های متفاوتی داشتند. مثلاً کسانی که در اردوگاه‌های کار اجباری یا مرگ گرفتار بودند، خوشحال بودند از این که سرانجام از دوران وحشت رژیم نازی رها شده‌اند. همین‌طور تعداد بسیار اندکی از یهودیانی که توانسته بودند در زندگی زیرزمینی خود در برلین دوام بیاورند، همین حس را داشتند. اما برای اکثر مردم برلین، پرسش این بود که حالا چه اتفاقی می‌افتد؟ علاوه بر شهروندان مردد نسبت به آینده، گروهی از نازی‌های معتقد و فعال بودند که از خود می‌پرسیدند فاتحان با آن‌ها چه خواهند کرد؟»

هنوز کسانی هستند که وقتی از اردوگاه‌های مرگ و اتاق‌های گاز صحبت می‌شود، می‌گویند «ما آن‌قدر هم بد نیستیم. بتهوون هم یکی از ما بود.»

برلین در آوریل و مه ۱۹۴۵ بیشترین نرخ خودکشی را در تاریخ خود تجربه کرد. فقط در روزهای آخر آوریل و اول مه در برلین چهار هزار نفر خود را کشتند. البته همه‌ی آن‌ها نازی‌های نگران از مجازات نبودند. در میان قربانیان خودکشی‌، زنانی هم بودند که سربازان ارتش سرخ در جریان اشغال بارها به آن‌ها تجاوز کرده بودند. اما علاوه بر شخص هیتلر، تعداد دیگری از سران اس‌اس هم خودکشی کردند.

 

گذشته‌ای که نگذشته است

۷۵ سال بعد از پایان جنگ، مواجهه با «گذشته‌ی نازی» هنوز یکی از موضوعات مطرح در جامعه‌ی آلمان است. تمام نسل‌های پساجنگ خواسته یا ناخواسته با این پرسش روبه‌رو می‌شوند. تفاوت نسل‌های امروزی با گذشتگانشان این است که دیگر سؤال «مسئولیت شخصی» در جنایات نازی‌ها مطرح نیست. اما پاسخ به مسائلی مثل نژادپرستی، دیگر‌ستیزی و ملی‌گرایی (ناسیونالیسم) بدون بازگشت به دوران نازی‌ها در آلمان ناممکن است.

گذشته‌ی تاریک آلمان معاصر هنوز تمام نشده است و آلمانی‌ها هنوز درباره‌ی گذشته‌ی‌ خود با اطمینان حرف نمی‌زنند. هنوز کسانی هستند که وقتی از اردوگاه‌های مرگ و اتاق‌های گاز صحبت می‌شود، می‌گویند «ما آن‌قدر هم بد نیستیم. بتهوون هم یکی از ما بود.»

ملت‌های دیگری هستند که نقاط تاریکی در گذشته‌ی‌ خود دارند. صرف نظر از استعمار که کمتر کشوری در غرب هست که در آن دست نداشته باشد، می‌توان به همکاری و هم‌دستی بخشی از فرانسوی‌ها با نازی‌ها در زمان اشغال فرانسه اشاره کرد که در فرانسه کمتر کسی درباره‌ی آن حرف می‌زند. در روسیه، دوران سیاه استالین کمتر مورد بحث و بررسی قرار گرفته و تکلیف مردم با جنایت‌های آن دوران مشخص نیست.

اما در آلمان ما نمو‌نه‌ی منحصربه‌فردی مواجه‌ایم: هولوکاست، قتل‌عام رسمی و دولتی گروهی از مردم و تلاش دولتی و سازمان‌یافته برای محو کردن آن‌ها از روی زمین، رویداد بی‌نظیری در تاریخ است. علاوه بر آن، آلمانی‌ها عامل پرتلفات‌ترین جنگ در تاریخ اروپا بودند. جامعه‌ی آلمان در دوران نازی‌ها، ساختار و طرز فکری عمیقاً نژادپرستانه و مبتنی بر زیست‌شناسی داشت و تلاش کرد آن‌ را تا جایی که ممکن است بگستراند. رد خونِ ترور راست‌گرایان افراطی همچنان در آلمان دیده می‌شود: در ۳۰ سال گذشته ۲۰۰ نفر قربانی ترورهایی با انگیزه‌های نژادپرستانه شده‌اند. هیچ‌کدام از این اتفاقات را نمی‌توان خارج از زمینه‌ی دوران نازی و اتفاقات جنگ جهانی دوم بررسی کرد. در چنین دورانی اهمیت این که آلمانی‌ها روز سقوط حکومتِ مقتدر خود، روز اشغال وطن‌شان را «روز رهایی» می‌نامند یا «لحظه‌ی شکست»، فقط پرسشی معطوف به گذشته نیست بلکه سؤالی عمیقاً سیاسی، معاصر و تعیین‌کننده است.