جمهوری وایمار در حالی فرو پاشید که جمهوریِ ادبیات شکوفا بود. کتابهای توماس مان و روبرت موزیل زمانی به ناشران سپرده شد که فاشیستها در خیابان با کمونیستها سرگرم مبارزه بودند.
«باید امشب بیایم و با قلبت سخن بگویم.» این نخستین سطر از اولین نامهی عاشقانهی مارتین هایدگر به هانا آرنت است.
برخی فیلسوفان، مثل آگوستین قدیس و امانوئل کانت، دروغ را مطلقاً منع میکنند، بعضی دیگر، همانند افلاطون، دروغگفتن را در بعضی مواضع نظیر طبابت و زمامداری، جایز میشمارند. افلاطون راستگویی را بسیار مهم میداند اما دروغ را «زهری» مینامد که «خاصیت دارویی» دارد. با وجود این، بهباور او، چنین «زهری» باید در اختیار طبیبان یا زمامداران باشد.
آرنت باور داشت که در دوران ظلمت و در مواجهه با سختیها امید میتواند مانعی بر سر راه اقدامات شجاعانه باشد. امید، بر خلاف تصور رایج، انسانها را ناتوان میکند و باعث رویگردانی آنها از جهان واقعی پیش رویشان میشود. آنچه میتواند جهان را نجات دهد معجزهی عمل است.
ریچارد اِوِنز و رابرت گِلِیْتلی همعقیدهاند که «افسانهی از پشت خنجر زدن» لکهی ننگی بود پاکنشدنی. خیلی از افراد بهسادگی ترجیح دادند که این دروغ اطمینانبخش را باور کنند که سوسیالیستها (و در بعضی روایتها، یهودیان) پیروزی را از چنگ آلمان درآوردند تا آنکه پیامد واقعیِ ستیزهای را قبول کنند که عدهی زیادی برایش فداکاری کرده بودند.
در ادبیات رسمی آلمان از ۸ مه ۱۹۴۵ به عنوان «روز آزادسازی» یا «روز رهایی» یاد میشود، نمونهای کمنظیر از این که کشورِ مغلوبِ یک جنگ روز پایان را روز آزادسازی مینامد و جشن میگیرد. امسال در ایالت برلین ۸ مه تعطیل رسمی است. سایر ایالتها هم یاد این روز را گرامی میدارند.