اینکه گذشته را مایهی شرم و عذاب وجدان بدانیم یا مایهی تسلی و حسرت، همیشه به استنباط ما از گذشته و عزم و ارادهی ما در این کار بستگی دارد، لااقل به این علت که آنچه امروز هویت گروهی خوانده میشود در اصل چیزی نیست جز مجموعهای از استنباطها از گذشته، همراه با مقداری مناسک و آداب و رسوم و داستان.
در جریان جنگ جهانی دوم بیش از صدهزار نفر لهستانی راهی ایران شدند. عدهی کمی آنها در نهایت در ایران ماندند، ازدواج کردند و خانه و زندگی برای خود ساختند، روزنامه منتشر کردند، تئاتر و نمایشگاههای هنری و کنسرتهای موسیقی داشتند و رستوران و کافه و قنادی و آرایشگاه به راه انداختند. تبعیدیهای لهستانی در ایران، آنچنان که خود روایت کردهاند، از ایرانیان مهربانی و روی خوش دیدند. و گذر و حضورشان ردپای پررنگی در ایران باقی گذاشت.
۷۵ سال پس از پایان جنگ، ما آلمانیها باید از بسیاری دستاوردها خوشحال باشیم. اما هیچ یک از این دستاوردهای مثبت جاودانه نیست. به همین دلیل است که نباید از یاد برد که ۸ مه پایان آزادسازی نبود ــ حفظ آزادی و دموکراسی وظیفهای ابدی است که از آن روز به ما سپرده شده است!
در ادبیات رسمی آلمان از ۸ مه ۱۹۴۵ به عنوان «روز آزادسازی» یا «روز رهایی» یاد میشود، نمونهای کمنظیر از این که کشورِ مغلوبِ یک جنگ روز پایان را روز آزادسازی مینامد و جشن میگیرد. امسال در ایالت برلین ۸ مه تعطیل رسمی است. سایر ایالتها هم یاد این روز را گرامی میدارند.
حکایتی هست که میگوید یوزف استالین از هملت نفرت داشت. شاید داستان شکسپیر دربارهی فتنهی خونین در دربارِ دانمارک استالین را به یاد سیاستهای کرملین میانداخت ــ آیا نقد از اولی به نوعی نقدی ضمنی از دومی نبود؟ در روایتی دیگر آمده است که استالین به شاهزادهی دانمارکیِ شکسپیر بسیار علاقه داشت و هملت در میان معدود شخصیتهای شکسپیری بود که استالین از آنها نام میبرد.
از زمانی که کتاب زندگی و سرنوشتِ واسیلی گروسمن پس از مرگ او در سال ۱۹۸۰ برای نخستین بار انتشار یافت، این کتاب را به عنوان یکی از مهمترین کتابهای دوران ما ستودهاند. لئون آرون آن را «بزرگترین رمان روسی قرن بیستم» خوانده است. به گفتهی لیندا گرانت در گاردین این تا کنون تنها کتابی بوده که جهانبینی او را متحول کرده است: «سه هفته طول کشید تا آن را خواندم و سه هفتهی دیگر در نقاهت آن تجربه بودم، و در آن مدت تنفس هم برایم مشکل بود.»