تاریخ انتشار: 
1399/07/28

ماجراهای پشتِ پرده‌ی جایزه‌ی صلح نوبل

عرفان ثابتی

news.uark.edu

معتبرترین جایزه‌ی دنیا: ماجرای پشتِ پرده‌ی جایزه‌ی صلح نوبل، نویسنده: گیر لوندستاد، انتشارات: دانشگاه آکسفورد، ۲۰۱۹.

 

گیر لوندستاد (Geir Lundestad)، تاریخ‌دان نروژی، 25 سال مدیر «مؤسسه‌ی نوبل نروژ» و دبیر «کمیته‌ی نوبل نروژ» بود. «مؤسسه‌ی نوبل نروژ» از بسیاری جهات دبیرخانه‌ی «کمیته‌ی نوبل نروژ» به شمار می‌رود، کمیته‌ای که پنج عضو آن برگزیده‌ی پارلمان نروژ هستند و مسئولیت اهدای جایزه‌ی صلح نوبل را بر عهده دارند. حدود یک ربع قرن، لوندستاد نه تنها نقش مهمی در روند طولانیِ انتخاب برندگان این جایزه داشته بلکه با همه‌ی آنها دیدار کرده و دست‌کم چند روز مُعاشر و مُجالس آنها بوده است. همین امر کتاب را چنان سرشار از جزئیات جذاب و غیرمنتظره کرده است که خواننده را لحظه‌ای به حالِ خود رها نمی‌کند.

همان طور که لوندستاد می‌گوید، هر سال در اولین یا دومین جمعه‌ی اکتبر، دبیر «کمیته‌ی نوبل نروژ» در تالار بزرگ «مؤسسه‌ی نوبل نروژ» و در حضور تعداد زیادی از خبرنگاران سراسر جهان نام برنده‌ی جایزه‌ی صلح نوبل را اعلام می‌کند. روزنامه‌نگاران، روشنفکران و سیاستمداران بی‌درنگ به اظهارنظر و ابراز موافقت یا مخالفت با انتخاب «کمیته‌ی نوبل» می‌پردازند. لوندستاد می‌پرسد چرا دنیا این‌قدر به تصمیم هیئتی متشکل از پنج نروژیِ نسبتاً ناشناس اهمیت می‌دهد؟ نروژی‌ها کمتر از یک‌هزارم جمعیت دنیا را تشکیل می‌دهند و رسانه‌های بین‌المللی معمولاً به رویدادهای این کشورِ دورافتاده توجه نمی‌کنند. در دنیا بیش از 300 جایزه‌ی صلح وجود دارد و جالب این که بسیاری از دست‌اندرکاران این جوایز از لوندستاد پرسیده‌اند که چرا جایزه‌ی صلح نوبل چنین جایگاهی دارد، و چطور می‌توان به دیگر جایزه‌ها نیز چنین اعتباری بخشید؟

یکی از نشانه‌های اهمیت روزافزون جایزه‌ی صلح نوبل، افزایش مستمر تعداد نامزدهاست که از 22 نفر در سال 1904 به 376 نفر در سال 2016 رسیده است. رقابت بر سرِ جمع‌آوریِ امضاء در حمایت از نامزدها چنان شتاب گرفته است که بیش از 700 هزار نفر نامه‌ی حمایت از نامزدیِ اسقف روئیز در مکزیک را امضاء کردند (هر چند در نهایت این جایزه به او تعلق نگرفت.)

تا دهه‌ی 1960، این جایزه عمدتاً به افراد و سازمان‌هایی در اروپای غربی و آمریکای شمالی اهدا می‌شد اما در دهه‌های اخیر برندگان این جایزه مقیم هر قاره‌ای، به استثنای اقیانوسیه، بوده‌اند. جالب این که از سال 1990 به بعد، اکثر برندگان این جایزه آسیایی یا آفریقایی بوده‌اند.

هر چند در سه دهه‌ی اخیر در بسیاری از موارد این جایزه به افراد سرشناسی اهدا شده است اما لوندستاد به یاد می‌آورد که در سال 1995 تقریباً هیچ‌یک از خبرنگاران حاضر در تالار مؤسسه‌ی نوبل، یوزف راتبلات (Jozef Rotblat) و کنفرانس‌های پوگواش (Pugwash Conferences) را نمی‌شناختند. در سال 2006 هم اتفاق مشابهی رخ داد زیرا نه تنها تقریباً هیچ‌یک از روزنامه‌نگاران حاضر در تالار پیش از آن اسم محمد یونس را نشنیده بودند بلکه بسیاری از آنان گمان می‌کردند که «گرامین بانک» (که توسط یونس در بنگلادش تأسیس شده) نام همکار یونس است که همراه او برنده‌ی جایزه‌ی صلح نوبل شده است! لوندستاد می‌گوید که در نروژ اهدای جایزه به افراد نسبتاً گمنام رایج است زیرا نروژی‌ها «آدم عادیِ محترم» را ارج می‌نهند. به نظر او، یکی از عواملی که اعتبار جایزه‌ی صلح نوبل را افزایش داده این است که هیچ‌وقت معلوم نیست که این جایزه به چه کسی تعلق می‌گیرد و همیشه احتمال دارد که این همای سعادت بر شانه‌ی آدم نسبتاً گمنامی بنشیند. البته گاهی ممکن است که این جایزه هم‌زمان به یک فرد نامدار و یک شخص نسبتاً گمنام تعلق گیرد؛ این همان اتفاقی است که در سال 2014 رخ داد و این جایزه به طور مشترک به ملاله یوسف‌زی و کایلاش ساتیارتی اهدا شد.

بعضی می‌گویند که کمیته‌ی نوبل مفهوم «صلح» موردنظر آلفرد نوبل را بیش از حد تعمیم داده است. هر چند لوندستاد این ادعا را به کلی رد نمی‌کند اما آن را دربست نمی‌پذیرد. به نظر او اهدای نخستین جایزه به آنری دونان (Henri Dunant)، بنیان‌گذار «صلیب سرخ»، در سال 1901 نشان می‌دهد که دست‌اندرکاران این جایزه از همان آغاز به اقدامات بشردوستانه توجه خاصی مبذول کرده‌اند. به عقیده‌ی لوندستاد، دومین مرحله از «گسترش» این مفهوم زمانی رخ داد که این جایزه در سال 1960 به پاس دفاع از حقوق بشر به آلبرت لوتولی، سیاستمدار اهل آفریقای جنوبی، اهدا شد.

در سومین مرحله‌ی توسّع معنایی، اقدامات زیست‌محیطی هم در زمره‌ی فعالیت‌های صلح‌جویانه قرار گرفت. لوندستاد می‌گوید که نخستین معیار آلفرد نوبل برای اهدای این جایزه عبارت بود از تلاش برای ایجاد و تقویت «اخوت میان ملل». به نظر لوندستاد، تلاش برای نجات کره‌ی زمین از گرمایش جهانی نمونه‌ی آشکاری از کوشش در جهت ایجاد و تقویت برادری بین ملل است زیرا حفظ محیط زیست، هدف مشترکی است که دستیابی به آن مستلزم اتحاد همه‌ی مردم دنیاست. حفظ محیط زیست با سومین معیار موردنظر آلفرد نوبل، «برگزاری کنگره‌های صلح»، نیز همخوانی دارد زیرا تعقیب این هدف مستلزم دیپلماسیِ زیست‌محیطی در سطوح گوناگون است. لوندستاد این توسّع معنایی را حاکی از موفقیت کمیته‌ی نوبل در فائق آمدن بر مشکلات جدید و وفادار ماندن به وصیت‌نامه‌ی آلفرد نوبل می‌داند.

لوندستاد به این نکته‌ی ظریف اشاره می‌کند که هر چند علت اصلی اهدای جایزه دستاوردهای گذشته یا به اصطلاح کارنامه‌ی افراد است اما «کمیته‌ی نوبل» در عین حال نیم‌نگاهی به آینده هم دارد و به این امر توجه می‌کند که دریافت این جایزه تا چه اندازه می‌تواند به نتایج مثبتی در آینده بینجامد و برگ‌های زرین دیگری به کارنامه‌ی برندگان بیفزاید. اولین جایزه‌ها عمدتاً به فعالان صلح‌طلبی اهدا شد که تأثیر بسیار کمی بر سیاست زمانه‌ی خود داشتند اما «کمیته‌ی نوبل» امیدوار بود که با اهدای جایزه به این افراد به پیشبرد آرمان‌های آنان کمک کند و دامنه‌ی نفوذ و تأثیر آنها را گسترش دهد. برخی گفته‌اند که این جایزه نباید پیش از تکمیل روندهای تاریخی‌ای نظیر صلح خاورمیانه به فعالان آن حوزه اهدا شود اما لوندستاد در مخالفت با آنها می‌گوید که تاریخ بی‌پایان است و هیچ روندی هرگز به اعلی درجه‌ی پیشرفت نمی‌رسد و بنابراین نباید اهدای جایزه را بیهوده به تعویق انداخت.

یکی از نشانه‌های اهمیت روزافزون جایزه‌ی صلح نوبل، افزایش مستمر تعداد نامزدهاست که از 22 نفر در سال 1904 به 376 نفر در سال 2016 رسیده است.

به نظر لوندستاد، جایگاه ممتاز جایزه‌ی صلح نوبل معلول پنج عامل است. اول این که این جایزه قدمتی 119 ساله دارد، در حالی که سابقه‌ی اکثر دیگر جوایز صلح، از جمله «جایزه‌ی صلح سئول» و «جایزه‌ی تمپلتون»، به دوران پس از جنگ جهانی دوم بازمی‌گردد.

دوم این که این جایزه عضو خانواده‌ای از جوایز، یعنی جوایز نوبل، است که به عقیده‌ی اکثر صاحب‌نظران به سرآمدان حوزه‌های گوناگون اهدا می‌شود. به عبارت دیگر، پیوندهای خانوادگی میان جوایز نوبل بر اعتبار تک‌تک آنها افزوده است.

جالب این که جایزه‌ی صلح را کمیته‌ی پنج نفره‌ای متشکل از پنج نروژیِ برگزیده‌ی پارلمان این کشور در اسلو اهدا می‌کند اما دیگر جوایز در استکهلم اهدا می‌شود. لوندستاد می‌گوید آلفرد نوبل، که نگرشی جهانی داشت، دست‌کم یک بار به نروژ سفر کرد زیرا در این کشور کارخانه‌ی دینامیت‌سازی داشت. او بیش از هر کشور دیگری در روسیه زندگی کرد اما وصیت‌نامه‌اش را در «انجمن سوئدی-نروژی» در پاریس نوشت زیرا این دو کشور تا سال 1905 از نظر سیاسی با یکدیگر متحد بودند و نوبل هم مدافع این پیوند بود. بنابراین، معقول است که یکی از این جوایز را نروژ اهدا کند. افزون بر این، احتمالاً نوبل نسبت به نظام سلسله‌مراتبیِ سوئد و سنت جنگیِ دیرین آن بدبین بود، در حالی که نروژی‌ها برابری‌طلب‌تر و صلح‌جوتر به شمار می‌رفتند. برای مثال، می‌توان به علاقه‌ی پارلمان نروژ به میانجی‌گری، حَکَمیت، و یافتن راه‌حل‌های مسالمت‌آمیز برای پایان دادن به منازعات دهه‌ی 1890 اشاره کرد. به احتمال زیاد، آلفرد نوبل به واسطه‌ی دوستش، بِرتا فون ساتنِر، از این امر به خوبی آگاه بود. شاید به همین علت بود که او در دهه‌ی 1890 از ستایندگان بیورنستیِرن بیورنسون، نویسنده‌ و فعال صلح‌طلب نروژی، به شمار می‌رفت.

سومین عامل اعتبار بی‌نظیر این جایزه انتخاب‌های بی‌عیب‌ونقص «کمیته‌ی نوبل» در بسیاری از موارد است. با وجود این، لوندستاد از برخی اشتباهات مهم این کمیته غافل نیست. برای مثال، می‌توان به نادیده گرفتن ماهاتما گاندی از سوی این کمیته اشاره کرد. گاندی پنج بار نامزد دریافت جایزه‌ی صلح نوبل بود اما احتمالاً به علت رابطه‌ی نزدیک نروژ با بریتانیا، به‌ویژه در دهه‌ی 1930، یا به علت ترویج خشونت‌پرهیزیِ مطلق در بحبوحه‌ی درگیری نروژ با آلمان در جنگ جهانیِ دوم یا به علت نگرش غرب‌محور اعضای کمیته‌ی نوبل در آن زمان از دستیابی به این جایزه محروم ماند. به نظر او، این کمیته، دست‌کم، می‌توانست پس از ترور گاندی در سال 1948 این جایزه را به او اهدا کند (همان طور که در سال 1961 جایزه را پس از مرگ داگ هَمِرشولد به او اهدا کرد). البته بعداً قوانین تغییر کرد و دیگر اهدای جایزه به درگذشتگان ممکن نیست.

دومین اشتباه مهم کمیته‌ی نوبل، به عقیده‌ی لوندستاد، عبارت است از بی‌اعتناییِ بلندمدت به اتحاد اروپا. در فاصله‌ی میان دو جنگ جهانی، این کمیته به چند تن از کسانی که در آشتی فرانسه و آلمان نقش داشتند، جایزه‌ی صلح نوبل را اهدا کرد. اما پس از سال 1945، یعنی زمانی که آشتیِ اروپای شرقی و غربی اهمیتی سیاسی یافت، این جایزه تنها به یکی از پیشگامان این حوزه ــ ویلی برانت (1971)، صدر اعظم آلمان غربی ــ اهدا شد. سرانجام، در سال 2012 «کمیته‌ی نوبل» با اعطای این جایزه به اتحادیه‌ی اروپا در پی جبران این اشتباه برآمد. در آن سال، سران نوزده کشور عضو اتحادیه‌ی اروپا، از جمله آنگلا مرکل و فرانسوا اولاند، برای دریافت این جایزه در تالار شهرداری اسلو دوش به دوش یکدیگر ایستادند و صحنه‌ای به‌یادماندنی را خلق کردند.

چهارمین عامل، انعطاف‌پذیریِ نسبی این جایزه به لطف توسّع معناییِ مفهوم صلح است. اما نباید از یاد برد که تا پیش از سال 1960 تنها یکی از نمایندگان به‌اصطلاح «جهان سوم» ــ کارلوس ساوِدرا لاماس، وزیر امور خارجه‌ی آرژانتین و میانجیِ صلح میان بولیوی و پاراگوئه ــ به این جایزه دست یافته بود. این جایزه از دهه‌ی 1970 به بعد گستره‌ای واقعاً جهانی یافت و به شمار فزاینده‌ای از غیرغربی‌ها و زنان نیز اهدا شد. البته هنوز تا دستیابی به وضعیت مطلوب راه زیادی باقی مانده است. برای مثال، در مقایسه با 16 زنی که این جایزه تا کنون به آنها تعلق گرفته است، 88 مرد و 28 سازمان این جایزه را دریافت کرده‌اند. با وجود این، 9 تن از این 16 زن در 27 سال گذشته به این جایزه دست یافته‌اند، و این روند صعودی مایه‌ی امیدواری است.

بعضی عقیده دارند که ارزش نقدیِ این جایزه ــ 10 میلیون کرون سوئد ــ بر اهمیت آن افزوده است. اما لوندستاد می‌گوید که نه مبلغ این جایزه همیشه این‌قدر زیاد بوده و نه می‌توان بیشتر بودن ارزش نقدیِ بعضی از دیگر جوایز را انکار کرد. برای مثال، بر اساس قوانین جایزه‌ی تمپلتون، مبلغ نقدیِ این جایزه همیشه باید بیشتر از جایزه‌ی نوبل باشد. ارزش نقدیِ «جایزه‌ی هیلتون» هم پیش از این بسیار بیشتر از رقم فعلیِ یک میلیون دلار بود اما به جایگاهی هم‌تراز نوبل دست نیافت. جوایزی نظیر هیلتون صرفاً به سازمان‌ها و نهادها اهدا می‌شود و به همین علت نمی‌تواند به اندازه‌ی جایزه‌ی نوبل توجه رسانه‌ها را به خود جلب کند.

لوندستاد علت اصلیِ اعتبار جایزه‌ی صلح نوبل را امری ساختاری‌تر، یعنی رویکرد نروژ و دیگر کشورهای اسکاندیناوی به سیاست بین‌الملل، می‌داند. سیاست این کشورها در کل « تا حدی چپ‌گراتر» از بقیه‌ی دنیاست. این امر برای جایزه‌ی صلح نوبل مفید است زیرا این جایزه باید آمیزه‌ای از واقع‌گرایی و آرمان‌گرایی باشد. همان طور که سابقه‌ی غیراستعماریِ نروژ و تمرکز آن بر دموکراسی، حقوق بشر، خلع سلاح، کمک‌های بشردوستانه و همکاری بین‌المللی نشان می‌دهد، آرمان‌گرایی در تاریخ مدرن این کشور نقش چشمگیری داشته است. بنابراین، شگفت نیست که جایزه‌ی صلحی که این کشور اهدا می‌کند شأن و منزلتی بالاتر از جوایزی دارد که بانیان‌اش کشورهایی نظیر آمریکا، روسیه و عربستان سعودی هستند.

این جایزه قدمتی 119 ساله دارد، در حالی که سابقه‌ی اکثر دیگر جوایز صلح، از جمله «جایزه‌ی صلح سئول» و «جایزه‌ی تمپلتون»، به دوران پس از جنگ جهانی دوم بازمی‌گردد.

به عقیده‌ی لوندستاد، آرمان‌گرایی را می‌توان در اهدای این جایزه به حامیان «اتحادیه‌ی بین‌المجالس»، «جامعه‌ی ملل»، سازمان ملل، مدافعان حقوق بشر، پیشگامان عدالت اجتماعی و مبارزه با فقر، موافقان خلع سلاح و مخالفان تسلیحات اتمی دید. اما هر گاه اعضای «کمیته‌ی نوبل» بیش از هر چیز به رئال‌پولیتیک یا همان سیاست واقع‌گرایانه توجه کرده و از آرمان‌گرایی فاصله گرفته‌اند حاصل انتخاب‌شان مناقشه‌انگیز شده است. برای مثال، می‌توان به اهدای نوبل صلح به تئودور روزولت (1906)، هنری کیسینجر و له دوک تو (1973)، مناخیم بگین و انور سادات (1978)، و یاسر عرفات، شیمون پرز و اسحاق رابین (1994) اشاره کرد. هر چند لوندستاد می‌پذیرد که اهدای این جایزه به شخصیت‌های کاملاً متفاوتی همچون مادر تزرا و یاسر عرفات عجیب است اما عقیده دارد که نباید ملاحظات رئال‌پولیتیک را به کلی نادیده گرفت.

تا کنون جایزه‌ی صلح نوبل به 22 آمریکایی و 14 بریتانیایی اهدا شده است، در حالی که تنها دو شهروند اتحاد جماهیر شوروی یا روسیه (میخائیل گورباچف و آندری ساخاروف) موفق به کسب این جایزه شده‌اند. لوندستاد این اختلاف فاحش را ناشی از اتکای «کمیته‌ی نوبل» به سنت «جهان‌گراییِ لیبرال» می‌داند که علاوه بر کشورهای اسکاندیناوی، در اروپای غربی و آمریکای شمالی هم پایگاه محکمی دارد.

بی‌تردید، اهدای این جایزه به دگراندیشانی همچون کارل فون اوسیِتزکی (آلمان)، لخ والسا (لهستان)، آندری ساخاروف (اتحاد جماهیر شوروی) دالایی لاما و لیو شیائوبو (چین) حکومت‌های تمامیت‌خواه و اقتدارگرا را به دردسر انداخته است. اما نباید از یاد برد که انتخاب افرادی نظیر مارتین لوتر کینگ و جودی ویلیامز (حامی ممنوعیت استفاده از مین‌های زمینیِ ضد نفر) هم برای دولت‌های وقت آمریکا خوشایند نبوده است. به نظر لوندستاد، جالب‌ترین نمونه از این دست اعطای دو جایزه‌ی نوبل شیمی و صلح به لینوس پاولینگ است که به علت مخالفت با تسلیحات اتمی مدت‌ها در لیست سیاه دولت آمریکا بود.

لوندستاد می‌گوید تنها کسی که تا کنون از انتخاب خود به عنوان برنده‌ی جایزه‌ی صلح نوبل ابراز ناخرسندی کرده، له دوک تو، رئیس کمیته‌ی سازمان‌دهیِ مرکزیِ حزب کمونیست ویتنام، بوده که حاضر به دریافت این جایزه پیش از برقراری صلح در ویتنام نبوده است. بر عکس، وقتی لوندستاد به کیم دائه-‌جونگ، رئیس جمهور کره‌ی جنوبی، خبر داد که برنده‌ی این جایزه شده با شادی وصف‌ناپذیر او روبه‌رو شد.

لوندستاد می‌افزاید که عجیب‌ترین مکالمه‌ای که با یکی از برندگان این جایزه داشته گفت‌وگو با یوزف راتبلات در سال 1995 بوده است. وقتی لوندستاد به راتبلات تلفن زد تا این خبر را با او در میان بگذارد با ناباوریِ شدید وی مواجه شد. راتبلات در روزنامه‌های بریتانیایی خوانده بود که این جایزه به جان مِیجِر، نخست وزیرِ بریتانیا که در برقراری صلح در ایرلند شمالی سهیم بود، تعلق خواهد گرفت. در نتیجه، مدتی طول کشید تا لوندستاد بتواند به راتبلات اطمینان دهد که این جایزه «به خاطر کمک به کم‌رنگ کردن نقش تسلیحات اتمی در سیاست بین‌الملل، در کوتاه‌مدت، و محو این سلاح‌ها، در بلندمدت»، به او و سازمان‌اش، «کنفرانس‌های پوگواش درباره‌ی علم و امور جهانی»، اهدا خواهد شد. وقتی رسانه‌ها نام برنده را اعلام کردند و خبرنگاران به دفتر پوگواش در لندن هجوم بردند، اثری از راتبلات نبود. او رفته بود تا حین قدم زدن به افکارش سر و سامان دهد. بنابراین، خبرنگاران مدتی معطل ماندند. البته این دانشمند 87 ساله پس از بازگشت به دفتر به همه‌ی پرسش‌ها به خوبی پاسخ داد و داستان‌های جالبی تعریف کرد، به‌ویژه چون تنها کسی بود که «پروژه‌ی منهتن» (ساخت بمب اتم) را به علت عقاید شخصی‌ رها کرده بود تا عمرش را وقف مبارزه با تسلیحات اتمی کند.

لوندستاد می‌گوید که کمیته‌ی نوبل پیش از اعلان رسمیِ برنده‌ی جایزه با کوفی عنان و باراک اوباما تماس نگرفت زیرا آنها به مصاحبه با رسانه‌ها عادت داشتند و محتاج پیش‌آگهی نبودند. تماس با لیو شیائوبو غیرممکن بود زیرا او در زندانی در شمال شرقی چین به سر می‌برد.

بدون جیمی کارتر محال بود که مصر و اسرائیل «توافق‌نامه‌ی کمپ دیوید» را امضاء کنند. پس چرا در سال 1978 این جایزه تنها به مناخیم بگین و انور سادات تعلق گرفت و خبری از جیمی کارتر نبود؟ علت صرفاً این بود که کارتر را پس از پایان مهلت مقرر برای معرفی نامزدها به کمیته‌ی نوبل پیشنهاد کرده بودند. در نتیجه، 24 سال طول کشید تا سرانجام این جایزه به او اهدا شود. لوندستاد می‌گوید که بدون کمک سازمان اطلاعات و امنیت آمریکا دسترسی به رئیس جمهور پیشین کشور در نیمه‌های شب ممکن نبود. وقتی کارتر با کمیته‌ی نوبل تماس گرفت، گونار بِرگ، رئیس این کمیته، از او خواهش کرد که 5 دقیقه‌ی بعد دوباره زنگ بزند. لوندستاد با این تصمیم رئیس کمیته موافق نبود. اما به هر حال، وقتی کارتر دوباره تماس گرفت از شنیدن این خبر بسیار شادمان شد.

لوندستاد علت اصلیِ اعتبار جایزه‌ی صلح نوبل را امری ساختاری‌تر، یعنی رویکرد نروژ و دیگر کشورهای اسکاندیناوی به سیاست بین‌الملل، می‌داند. سیاست این کشورها در کل « تا حدی چپ‌گراتر» از بقیه‌ی دنیاست.

لوندستاد، در یکی از جذاب‌ترین بخش‌های کتاب، به تأثیر جایزه‌ی صلح نوبل بر زندگیِ برندگان می‌پردازد. محمد یونس می‌گوید: «پیش از این که جایزه‌ی صلح را دریافت کنم، فریاد می‌زدم اما کسی صدایم را نمی‌شنید. حالا زمزمه می‌کنم و همه صدایم را می‌شنوند.» البته دریافت این جایزه مانع از درگیریِ شدید شیخ حسینه، نخست وزیر بنگلادش، با یونس نشد. سرانجام، یونس از مدیریت «گرامن بانک»، که به دست خود آن را بنا نهاده بود، عزل شد. برخی شایعات حاکی از آن است که یکی از علل این درگیری این بود که شیخ حسینه خیلی دوست داشت که این جایزه را به او اهدا کنند و، در نتیجه، از دریافت این جایزه توسط یونس ناخرسند بود. پس از اهدای این جایزه به یونس شادمانیِ بنگلادشی‌ها به حدی زیاد بود که کشور یکی دو روز کم‌وبیش به حالت تعطیل درآمد اما حتی دریافت این جایزه هم مانع از ضبط و مصادره‌ی حاصل عمر یونس توسط دولت نشد.

دزموند توتو مدت‌ها بود که می‌خواست با رونالد ریگان دیدار کند تا از تأثیرات منفیِ آپارتاید با او سخن بگوید اما در این کار ناکام مانده بود. با وجود این، اندکی پس از دریافت جایزه‌ی صلح نوبل در سال 1984 ریگان توتو را به کاخ سفید دعوت کرد تا با او و نزدیک‌ترین مشاوران سیاست خارجی‌اش دیدار کند. البته نباید از یاد برد که این دیدار سیاست آمریکا در قبال آفریقای جنوبی را تغییر نداد.

توکل کرمانِ یمنی شاید گمنام‌ترین برنده‌ی این جایزه پس از سال 1990 باشد. اما دریافت این جایزه در سال 2011 درها را به روی او گشود و با سران بسیاری از کشورها دیدار کرد. دالایی لاما پیش از دریافت این جایزه در سال 1989 در بسیاری از نقاط دنیا مشهور و محترم بود. با وجود این، دریافت این جایزه بیش از پیش بر شأن و منزلتش افزود و رؤسای جمهور آمریکا یکی پس از دیگری به دیدارش شتافتند. البته نگرانی از واکنش منفی چین چنان فراگیر بود که نه تنها بعضی از رؤسای جمهور آمریکا در عین حال سعی می‌کردند که دلِ رهبران چین را هم به دست آورند بلکه سران بعضی از کشورها از دیدار با دالایی لاما خودداری می‌کردند تا مبادا خشم چین را برانگیزند. برای مثال، دیدار دالایی لاما از نروژ در سال 2014 ابراز نگرانیِ بعضی از نمایندگان پارلمان این کشور را در پی داشت. اعطای نوبل صلح به لیو شیائوبو در سال 2010 سبب شده بود که چین تحریم‌هایی علیه نروژ وضع کند. در نتیجه، هیچ یک از اعضای دولت نروژ حاضر به دیدار با دالایی لاما نبودند. به عقیده‌ی لوندستاد، بحث در پارلمان نروژ بر سرِ این که چه کسی، کجا و در چه اتاقی با دالایی لاما دیدار کند «هم شرم‌آور بود و هم خنده‌دار.»

وقتی در سال 1980 آدولفو پرز اسکیوِل (Adolfo Perez Esquivel)، از مخالفان حکومت آرژانتین، به علت فعالیت‌های حقوق بشریِ خود برنده‌ی جایزه‌ی صلح نوبل شد اتفاق جالبی رخ داد. آرژانتین پیشتر قانونی را وضع کرده بود که بر اساس آن دولت موظف به گرامی‌داشت برندگان جایزه‌ی نوبل بود. در نتیجه، حالا نظامیان حاکم بر این کشور مجبور بودند تا از یکی از مخالفان خود تجلیل کنند. از آن پس، اسکیول نه تنها توانست به دفاع از حقوق بشر ادامه دهد بلکه از حکومت نظامیِ این کشور هم مستمریِ ماهیانه دریافت می‌کرد!

گاهی دریافت این جایزه باعث ایجاد نوعی مصونیت شده است. برای مثال، می‌توان به آندری ساخاروف، لخ والسا و آنگ سان-سوچی اشاره کرد. لوندستاد از کارل فون اوسیِتزکی نام می‌برد که پس از دریافت این جایزه در سال 1935 به آسایشگاهی خصوصی منتقل شد و بنابراین وضعیتش بهبود یافت. با وجود این، پیش از آن چنان ضعیف و ناتوان شده بود که سرانجام از دام بیماری رهایی نیافت و هفده ماه بعد درگذشت.

لوندستاد به خواننده یادآوری می‌کند که گاهی دریافت این جایزه نه تنها به مصونیت برندگان نمی‌انجامد بلکه بر دشمنیِ حکومت با آنان می‌افزاید. برای مثال، اهدای این جایزه در سال 2003 به شیرین عبادی به وخیم‌تر شدن رابطه‌ی میان او و مسئولان جمهوری اسلامی انجامید. آزار و اذیت مستمر و تهدید به قتل عبادی او را به خروج از کشور واداشت. مأموران امنیتی و قضائی ایران نه تنها برای مدتی مدال نوبل او را ضبط کردند بلکه به بهانه‌ی وضع مالیات بر این جایزه، اموال و دارایی‌های عبادی را مصادره کردند و به اعضای خانواده‌اش فشار آوردند تا علیه او اعتراف کنند.

به نظر لوندستاد، گاهی در صورت مساعد بودن شرایط، جایزه‌ی صلح نوبل می‌تواند بر سیاست بین‌الملل تأثیر بگذارد. او به اهدای جایزه‌ی سال 1996 به اسقف کارلوس بلو و خوزه راموس-هورتا اشاره می‌کند. هر دوی آنها عقیده داشتند که دریافت این جایزه به استقلال تیمور شرقی خواهد انجامید اما بسیاری از دست‌اندرکاران جایزه، از جمله لوندستاد، سعی می‌کردند تا انتظارات آنان را کاهش دهند. سرانجام، در سال 2002 تیمور شرقی از اندونزی جدا شد، و از آن پس عده‌ی زیادی به نقش کمیته‌ی نوبل در استقلال تیمور شرقی اشاره کرده‌اند. البته عامل اصلیِ این رویداد، بحران سیاسی و اقتصادیِ اندونزی در سال‌های 1998-1997 بود اما نقش جایزه‌ی نوبل را هم نمی‌توان نادیده گرفت.

لخ والسا بارها گفته است که بدون این جایزه موفق به تغییر نظام سیاسیِ لهستان نمی‌شد. نوبلی که او در سال 1983 دریافت کرد در برگزاریِ انتخابات آزاد سال 1989 به وی یاری رساند، انتخاباتی که به نوبه‌ی خود در دوره‌ی شش ماهه‌ی بعدی به گسترش دموکراسی در اروپای مرکزی و شرقی کمک کرد.

لوندستاد می‌گوید اگر جایزه‌ی صلح نوبل اهمیتی جهانی نداشت چین اهدای آن از سوی یک کمیته‌ی کوچک نروژی به لیو شیائوبو را نادیده می‌گرفت. اما رهبران چین از هیچ کوششی برای مقابله با این جایزه دریغ نکردند و علاوه بر وضع تحریم علیه نروژ، با توسل به سانسور گسترده حتی استفاده از واژگانی نظیر «صندلیِ خالی» در اشاره به غیبت لیو در مراسم اهدای جایزه را ممنوع کردند.

به نظر لوندستاد، دو چیز مایه‌ی اعجاب است. یکی اینکه دنیا تا این حد به جایزه‌ی صلح نوبل اهمیت می‌دهد، و دیگر اینکه گاهی این جایزه می‌تواند تأثیری فراتر از ارج نهادن به برندگان داشته باشد و واقعیت‌های سیاسی را تغییر دهد.