در شمارهی اکتبر ۱۹۹۳ نشریهی اسکوایر، واتسلاو هاول، که در آن وقت بهتازگی پس از سقوط نظام کمونیستی بهعنوان ریاستجمهور چکسلواکی انتخاب شده بود، یادداشتی شخصی و سیاسی نوشت که معنا و تصویر دیگری از «امید» را نشان میداد. این یادداشت به یکی از شاخصترین نوشتههای هاول تبدیل شد؛ مردمان بسیاری در میانهی بحرانها و درگیری با ظلم و تبعیض و سرکوب، به این یادداشت ارجاع دادند. آنچه در ادامه میخوانید برگردان فارسی این نوشته است.
سحر که در یک خانوادهی سنتی در جنوب تهران بزرگ شده، در اواخر دبیرستان، ابتدا چادر و سپس حجاب را کنار گذاشت. او که نام و مشخصات واقعیاش به درخواست خودش محفوظ نگهداشته شده، دربارهی تجربهاش از برداشتن حجاب میگوید.
هانیه، روزنامهنگاری ۳۰ ساله است که در یک خانوادهی مذهبی طبقهی متوسط بزرگ شده است، خانوادهای که پس از انقلاب ۵۷ مذهبی شدند و او را از دورهی دبستان به مدرسهای فرستادند که پوشیدن چادر در آن اجباری بود. او که در دورهی راهنمایی به خاطر فضای گروه دوستان محجبهاش به حجاب علاقهمند شد، این حجاب و چادر را تا دورهی دانشجویی به خواست خودش بر سر داشت.
حجاب برای زنانی که اغلب از کودکی چادر و روسری به سر کردهاند، نه تنها نوعی پوشش بلکه یکی از مهمترین بخشهای هویتشان است. حتی اگر خودشان، این هویت را به رسمیت نشناسند، دیگران از دوست و همکلاسی و همسایه تا خانواده و حکومت آنها را با این هویت تعریف میکنند و بهراحتی زیر بار تغییرش نمیروند.
به نظر عبدالعزیز محبی، رئیس سابق دانشگاه بامیان که زمستان گذشته افغانستان را ترک کرده است، آیندهی تحصیلات عالی در افغانستان تاریک است. اما استادانی که بهرغم دشواریها در افغانستان باقی ماندهاند، هنوز نگذاشتهاند که طالبان چراغ دانشگاه را خاموش کنند.
تنها یک درخت در میان بسیار درختِ باغِ بهشت با نشان «نشاید و نباید»ش چندان و چنان خواستنی مینماید که خارخارِ خواهش آن عاقبت بر عافیت بهشت چیره میشود. آدم پیش از دستیابی به درخت نه گناه میشناسد و نه با دانایی و حقیقت آشناست. درخت بیش و پیش از آنکه به گناه یا معرفت یا حقیقت تعبیر شود، حکایت از آن دارد که آدم، نه از روی دانش، که از روی سرشت، خواهان آزادیِ بیکران و بیسانسور است.