در دو دههی اخیر رسانهها دستکم در آذرماه دربارهی قتل روشنفکران ایرانی به دست حکومت ایران گزارش میدهند، با این حال بخش زیادی از این گزارشها به چندوچون و جزئیات ترورها اختصاص دارد. زنده نگاه داشتن یاد این کشتهشدگان بخشی از روند دادخواهی و مبارزه برای اجرای عدالت است. پادکست «قتلهای زنجیرهای» اما نه در قتل، بلکه در زندگی مقتولان سیاسی ایران کندوکاو میکند و به دنبال پاسخ این پرسشهاست که آنها چه کردند و چه میراثی از خود به جای گذاشتند؟
وقتی خرابههای یک سالن نمایش در ماریوپول را میبینم یا شرح گرسنگی مردم این شهر را به علت حملات هوایی روسها میشنوم، به این فکر میافتم که داستایفسکی (که در رمان برادران کارامازوف به طور خاص نظر نافذِ اخلاقیِ خود را بر مسئلهی رنج کودکان متمرکز کرده) چه میگفت اگر میدانست که ارتش روسیه سالن نمایشی را که پناهگاه کودکان است، بمباران میکند. کلمهی «کودکان» با حروفی بزرگ در حیاط بیرونی این سالن نمایش نوشته شده بود تا از آسمان قابل مشاهده باشد.
اینکه در آثار ساموئل بکت گاه با مضامین الهیاتی و رستگارشناختی مواجه میشویم به چه معناست؟ چرا او به آثار برخی قدیسان و عارفان مسیحی توجه زیادی نشان میداد؟ آیا میتوان گفت که سبک نویسندگی و فلسفهی شخصی او ملهم از رویکردهای عارفانه است؟
یادی از ناظم حکمت، شاعر انقلابی ترکیه که شهرت و اعتباری جهانی داشت اما آثارش در کشور خود او ممنوع بود و سالهای بسیاری از زندگیاش در زندان و تبعید گذشت.
گزارشْ صدای آدمهایی است که در حاشیه قرار گرفتهاند؛ روایت مکانهایی است که ناشناخته ماندهاند؛ بازشناسی و بازگویی مسائلی است که پنهان نگه داشته شدهاند؛ دیدن و شناختن و فاشکردن اعمال و رفتاری است که منافع و مصالح عمومی را نادیده گرفتهاند.
آنهایی که مرا خوب نمیشناسند گمان میکنند که من یک نفرم، و به تبع آن فکر میکنند که تبریز من هم یک شهر است. آن اوایل نزدیکتر از آن بود که ببینمش. بخشی از خودم بود و نه هنوز به صورت تجزیهشده به دو بخش محیط و من. البته بادهای پائیزیاش بود که خاک را بیرحمانه توی چشم میپاشید و برف زمستانهای سختاش که وقتی درِ خانه را باز میکردی سینه به سینهات ایستاده بود. یا تو خیلی کوتاه بودی یا برف سرکش و بلند.